"ضیافت همزبانی" در تسنیم| عرض ارادت شاعران پارسی زبان به سالار شهیدان (ع) + عکس

زبان فارسی نباید از دست برود و قدرت و شکوه ادبیات دیربازِ ایرانی مستدام بماند؛ اینها دغدغه‌های شاعران پارسی‌زبان در "ضیافت همزبانی" خبرگزاری تسنیم بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا،‌ دومین جلسه از دورهمی شاعران پارسی‌‌زبان با عنوان «ضیافت همزبانی» و گرامیداشت حماسه حسینی با حضور جمعی از شاعران پارسی‌زبان  و علاقه‌مندان این حوزه در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.

علی موسوی گرمارودی شاعر، نویسنده و محقق ادبی معاصر ایرانی در این مراسم با اشاره به اهمیت زبان فارسی گفت: باید فرهنگ صیانت از زبان و ادبیات فارسی در جامعه نهادینه شود. درحال حاضر 90 درصد از زبان معیار امروز ما مرهون «سعدی» است؛ اما جدای از فرهیختگان جامعه، امکان دارد مردم نام بوستان و گلستان «سعدی» را شنیده‌ باشند، اما نه از بوستان شعری و نه گلستان نثری حفظ باشند!

وی ادامه داد: این عدم آگاهی از میراث گرانبهایی چون «سعدی» در حالی است که 90 درصد از زبان معیار ما را 10ها تمثیل و ضرب‌المثل فراگرفته که در زبان فارسی موجود است و از این شاعر و عالم زبان و ادبیات فارسی به جای مانده است.

گرمارودی در ادامه شعری را تقدیم به مردم تاجیکستان کرد:

پایتخت گل و دل و سنن است

نه دوشنبه که ماه و سال من است

مرکز مهربانی دنیاست

پر درخت و گل و بهشت آساست

با گل و سبزه که سخن گویی

پاسخت می‌دهد به خوشخویی

به خیابان رودکی بنگر

دارد از سبزه چترها بر سر

در ادامه این نشست  عبدالرحیم سعیدی راد شاعر کشورمان غزلی را قرائت کرد.

هنوز می‌چکد از چشم آسمان آتش
زمین و هر چه در آن می‌کشد فغان آتش

صدای طبل عزا بین کوچه می‌پیچد
دوباره سنج و دهل بسته بر دهان آتش

صدای شیون شمشیر می‌رسد برگوش
میان معرکه برپاست بی‌گمان آتش

فغان و آه بلند است و العطش جاری
به جان خسته‌دلان بانگ: الامان آتش!

کنار علقمه افتاده دست ساقیِ مست
کنار خیمه ولی، آه، ارغوان، آتش

چقدر شکوه کند رود، با لبی تشنه
چقدر گریه کند مشکِ بی‌زبان آتش

گلوی کودک شش ماهه‌ای غزل‌خوان شد
دمی که تیر، به‌خون خفت و شد کمان آتش

کسی ندیده چنین رسم میهمانداری
کسی نداده چنین دست میهمان آتش

چه شعله‌ها که به پاهای کودکان پیچید
چه زخم ها که چنین می‌زند به‌جان آتش

چه کرده شمر به گودال قتلگاه مگر
که ناگهان شده دل‌های شیعیان آتش

مگر چه آمده بر نعش‌های در گودال
که شعله می‌کشد از عمق استخوان آتش

صدای ناله‌ای از عرش می‌رسد برگوش
رسیده است مگر تا به‌کهکشان آتش؟

گمان مبر که در آن سرخی غروب و عطش
رسیده است به پایانِ داستان آتش

چه‌ها گذشت بر آن کاروان نیزه و سر
گذشته است گمانم، ز هفت‌خوان آتش

چه‌ها گذشت ب‌ بانوی صبر و بی‌تابی
دمی که داشت به لب چوب خیزران آتش

بپاست خطبه آتش میان کاخ یزید
تمام شام بلا سوخت از همان آتش

در ادامه محمدمهدی عبداللهی غزلی را به مسلمانان مظلوم یمن تقدیم کرد.

قنوت گریه گرفتم عزاى دیگر را
میان روضه که دیده، عروج پیکر را؟

غبار ماتم افلاک با سکوتى تلخ
گذاشت در دل طوفان، غم صنوبر را

محرّم آمده از نو ولى بگو اى‌دوست
چگونه شرح دهم آن غروب آخر را؟

شبیه حرمله، آل‌سعود کافرکیش
نشانه رفته دل نازک کبوتر را

به خیمه‌هاى پُر از بغض ناله‌ها سوگند
کنار علقمه بشنو صداى مضطر را

به اشک‌هاى سحرخیز جانب صنعا
ببین به هیئت خون، لاله‌هاى پرپر را

به مقتلى که در آن شیعیان گرفتارند
بخوان عزیز دو عالم، فراز آخر را

سقوط آل‌سعود از منا چه نزدیک است!
یمن نشسته به راهت طلوع دیگر را

مرضیه فرمانی دیگر شاعری بود که در این مراسم به شعرخوانی پرداخت.

در هر محرم راه افتادیم تنها
پشت صفوف دستۀ زنجیرزن‌ها

هرگز نفهمیدیم از داغ تو چیزی
پیراهن مشکی ب‌ تن کردیم اما
 
با دشنمانت دوستی کردیم یک عمر
با دوستانت ای دریغا از مدارا

ما پاسدار ظهر عاشورا نبودیم
صدحیف اگر که شیعه می‌نامند ما را  

هی زخم خوردی، داغ دیدی، ما نشستیم-
یک گوشۀ تاریخ مشغول تماشا

خون می‌چکد از حرف‌های زخمی تو
خونین شده از نام سرخ تو الفبا

ما رودهای کوچکی هستیم، ای کاش
جاری کنی ما را به سوی خویش، دریا!

سیده تکتم حسینی شاعر اهل افغانستان در ادامه این نشست به شعرخوانی پرداخت.

به خط کوفی خوانا نوشته تا آمد
به استخاره نشست "اِرجِعی اِلی" آمد
ذبیح معرکه‌ی عشق از منا آمد
به خیرمقدمش از هر طرف بلا آمد
همان "بلا" که به فرموده "لِلوَلا" آمد
حسین آمد و آخر به کربلا آمد

به جز به سجده نمی‌خواست خم کند سر او
نداشت چاره به‌جز جنگ نابرابر او
سپاه شام زیاد و بدون لشکر او
غریب او، مظلوم او، بدون یاور او
حسین آمد و بستند آب را بر او
فرات قطره به قطره به تنگنا آمد

شب، آن شبی که پر از راز بود و صحبت عشق
همان شبی که شب امتحان بیعت عشق...
گریخت هر که نبود از تبار دولت عشق
و پای بیعت خود ماند مرد غیرت عشق
چراغ خیمه که خاموش گشت، حضرت عشق-
به دستچینی یاران با وفا آمد

دمید روز و علی‌اکبر از شعف پا شد
رخ محمّدی‌اش از نقاب پیدا شد
رجز که خواند چنان شیر شرزه، غوغا شد
هزار تیغ به جنگیدنش مهیا شد!
بمیرم، آن قد و بالا که ارباً اربا شد
چه‌سان به‌دست پدر جمع در عبا آمد؟!

خروش و عربده بود و چکاچک شمشیر
به گاهواره نبین نا نداشت طفل صغیر
که شیرخواره‌ی شش ماهه ناگهان چون شیر-
به یاری پدر آمد به‌روی دست امیر
برای بوسه‌زدن بر گلوی پاکش، تیر-
به جای یک لب مشتاق با سه تا آمد

رساند رود خودش را به بیقراری دست
به دستبوسی _خون قطره_های جاری دست
و تیغ تیز بر آمد به کنده کاری دست
به جز عمود نیامد کسی به یاری دست
نشست مشک همین که به سوگواری دست
برادری سر بالین "یا اخا"  آمد

رسید نوبت میدان به آخرین شیرش
به جنبش آمده دشت از نوای تکبیرش
بگو چگونه بگویم من از تصاویرش
که واژه‌ها همه گنگند وقت تفسیرش
چنان به گردن دشمن نشست شمشیرش
که سر-بریده نفهمید از کجا آمد!

نمانده بود برایش رمق به جز دو سه دم
نگاه کرد در آن واپسین نفس به حرم
(به خیمه‌ها نرسد کاش پای نامحرم)
به اوج می‌رسد اینجا مصیبت و ماتم
حسین بود و... از این بیشتر نمی‌گویم
در آن بلاد بلا برسرش چه‌ها آمد!

چه راه دور و درازی است کربلا تا شام
علی‌الخصوص که با تازیانه و دشنام...
کسی نبود بگوید که: ساربان، آرام
که نای گریه ندارند بیش از این ایتام
بنازم این همه غیرت، ببین چگونه امام-
به روی نی همه‌ی راه پا‌به‌پا آمد

نشسته بود یزید و شراب در ساغر
خدا مرا بکشد، کاروان رسید از در
رسید زینب کبری، نگاه کرد به سر
که خیزران به لبش.. در میان کاسه‌ی زر...
چنان به خطبه‌ی غرّا نشست بر منبر
که حاضران همه گفتند مرتضی آمد

به کنج سرد خرابه گلی اقامت داشت
گل سه ساله کجا طاقت اسارت داشت؟!
سرش به پای پدر وقت خواب عادت داشت
به خواب دید پدر را، چقدر صحبت داشت!
پدر به محضر دختر چنان ارادت داشت
که با سر آمد و دنبال آشنا آمد

چنین که ماتم او داغ بر جگر بسته است
نشاط از همه جا کوله‌ی سفر بسته است
به وصف این همه غم راه بر بشر بسته است
قلم اگر چه به تفسیر آن کمر بسته است
هنوز راز بزرگ حسین سربسته است
نگو که قصه‌ی این سر به انتها آمد...

فاطمه نانی‌زاد شاعر کشورمان با خواندن غزلی با موضوع پیاده‌روی اربعین حال‌وهوای دیگری را به این مراسم بخشید.

دهه دوم صفر آمد
در گلو آه آتشین افتاد
قافله پشت قافله راهی
در دلم شور اربعین افتاد

بی‌قرارم دوباره می‌بینم
هق‌هق بی‌امان باران را
می‌شود با جنون لیلایی
طی کنم وسعت بیابان را؟!

مرزها بی‌قرار و حیران‌اند
سینه‌چاکان کاروان شده‌اند
چون پیاده سر سفر دارند
همهٔ پیرها جوان شده‌اند

می‌روم پا‌به‌پای آن محمل
که جهان گرم منبرش شده است
می‌نشینم کنار آن مادر
که دلش تنگ اصغرش شده است

در دل موکب عطش با سوز
نوحه می‌خوانم و پریشانم
روضه‌ها می‌کُشد مرا اینجا
کربلایی شدم؟! نمی‌دانم؟!

در ادامه این نشست سید احمد حسینی شهریار شاعر اهل پاکستان به شعرخوانی پرداخت.

شبِ عاشورا دید آنچه تقاضا می‌کرد

"سالها دل، طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد"

حُر به تدبیرِ خودش رفت ز دوزخ به بهشت
"آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد"

غافل از کوثر و تسنیمِ شهادت، رهِ خویش
"طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد"

من و صد عقده و یک بابِ حوائج گفتن
"کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد"

آسمان خیره به آیینه‌ی اوصافِ حسین
"واندران آیینه صدگونه تماشا می‌کرد"

گفتم: از نقطه‌ی آغازِ عزا گوی به من
"گفت: آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد"

جانبِ حضرتِ عباس دوان بود حسین
"او نمـی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد"

ریختند اهلِ ریا خونِ خدا را هیهات
"جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد"

آنچه در بابِ حسین ابنِ علی کرد یزید
"سـامری پیـش عصا و یدِ بیضا می‌کرد"

کمی از خاکِ شفا داشته باشند اگر
"دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد"

شهریارا سبب ناله و شیون جستم
گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط