اخبار اربعین ۹۸| نشستن پای درس عشق امام حسین (ع) سن و سال نمیشناسد
پیاده روی اربعین داستان دلباختگی انسانهای است که فارغ از سن و سال عزم خود را برای رسیدن به معشوق جزم کردند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اهواز، اربعین تمامی ندارد و دلها چنان مجذوب مغناطیس حسین(ع) شدهاند که دل سوی برگشت رمق و شوقی ندارد. اصلاٌ دلی نمانده که برگردد. پسا اربعین روایت دلدادگانی است که دل دادهاند. شنبه به وسطها رسیده و موج برگشت زائرین مرز چذابه را فراگرفته است. هر کس با خود نشانی به یادگار از 3 روز راهپیمایی کربلا به همراه دارد. در وسط شوق برگشت به وطن و آرزوی وصال دوراهی پرپیچ وخمی شکل گرفته است. عقل پیاده و عشق گریان و دلها مگر راضی به برگشتند هستند؟ معلوم نیست این چه پیاده روی است که اینگونه انسان عاقل را حیران و مجنون ساخته است!
چذابه نقطه صفر عاشقی
چذابه نقطه صفر مرزی، ساعت به وقت ایران 14 تمام است. اینبار برعکس چند روز گذشته ورق برگشته و موج برگشت به ایران بیش از ورود به عراق است. اربعین با فرارسیدن ظهر به شکل رسمی تمامی میشود ولی غیر رسمی به وسعت قرنها جاری است. مواکب همچنان خیمه شان برپاست و اینبار با "زیارت قبولی" ادای احترام میکنند و فریضه استقبال را به جای میآورند.
گرما در دشت تفتیده خوزستان همچنان سایه گستری میکند و عرق پای زائران میریزد و آب اشک و عرق متصل جاری است. خستگی طبیعی است ولی آنچه غیرطبیعی است؛ نبود آثار خستگی است.آنچه است شوق و شعف و آیین دلدادگی است. ابوعباس موکب دار؛ پیرمردی که سنش از پنجاه سال بیشتر میزند و عبا را زده بالا و با "بفرما آب" رسم ادب را به جای میآورد. بیش از دوهفته است مستقر شده و خستگی و خنده در چین و چروک چهره اش گم می شود و با بچه، بچه و با بزرگ ، بزرگ میشود. آب را از هیچ کس دریغ نمیکند و خوب میداند عطش و دریغ آب یعنی چه!.
عطش را خوب می فهمد
ابوعباس میگوید: زائرین که برمیگردند خسته هستند و بعضی مواکب بعد اربعین جمع میکنند ولی من هستم و تا آخرین زائر را بدرقه نکنم به خانه برنمیگردم. این عهدی است که با خدا بستم. قرص و محکم ایستاده و هر زائری که وارد خاک ایران میشود را می پاید که تشنه راهی نشود. انگار مسئولیت همه مردم را به او سپرده اند!
جوانی کاسه آب از دست ابوعباس ربوده و تا قطره آخر سر میکشد و انگار هنوز سیراب نشده و این را ابوعباس از چشمانش میخواند و بی درنگ کاسه دوم را لب لب پر میکند و جوانک با یک "یاحسین" آب دوم را نیز می نوشد و سیراب راه اتوبوس ها را در پیش میگیرد.
کمی آنطرف تر داستان عاشقی حسین جوری دیگر تصویرگری میشود، موکب داری است که تازه پشت لبش سبز شده و لهجه آن نام و نشانی از دزفول به خاطر میآورد ولی اصالت اینجا محکوم است. مگر اینجا قوم و عشیره معنا دارد! اینجا اسامی بیش از یک نشانی چیزی دیگر برای تفاخر ندارند و شاید گمنامی خود ارزش والاتری یدک میکشد.
خانواده ای به وسعت عشق حسین(ع)
جوان در موکب در حال تدارک شربت است و با وسواس خاص شکر و آب را با ملاقه هم میزند و بعد از هر همزدنی تستی میکند! دوستم به شوخی میگوید : چیزی تهش ماند؟ جوان نگاهی از سر تواضع و شرمساری بدو بدو دو لیوان شربت برای ما می آورد. گویی خطایی کرده و به معذرت خواهی می افتد و دوستم را از گفته خویش پشیمان میسازد. این جوان که در موکب عاشقان حسین افتخار نوکری را دارد، از اینکه اربعین رو به اتمام است احساس حزنی دارد و می گوید نمیدانم بعد از اینهمه محبتی که اینجا دیدم جای دیگر می توانم آرام گیرم؟ برای خود خانواده ای به وسعت عشق حسین (ع) ساخته و در این آغوش پرمحبت لمیده است.
جوان کم سن و سال ولی پختگی بزرگ در آن موج میزند گویی سالها زیستن را تجربه کرده است و هر حرفش را با طمئنینه و با بقضی رها میکند و بیانش سوز مملو از فراغ را با خود جابجا میکند و موج این سوز حسینی اشک را ناخواسته بر گونههای ما و خودش سرازیر میکند. بعد متوجه عبور زائرین می شود و شتابان و بی درنگ پارچ شربت را سوی زائرین روانه میکند و خنکی شربت گوارای وجود زائرین است و خنده و رضایت زائرین به مثابه خون تازه ای است که در رگ های این موکبی تزریق می شود.
روبروی موکب این جوان شربتی، دانشجویان که روز آخر موکب داریشان است را میبینیم. به رسم دانشجویی سلام میکنیم، قیافه دانشجویی گرفته اند ولی جنس همان است. به شوخی میگویم جمع کنید که از فردا باید برگردید سر کلاس. دانشجویان شوخ تر از بقیه هستند و سریع شوخی را میگیرند و یکی از این دانشجویان بهانه میآورد: گفتند برای اربعین غیبت رد نمیشود. من هم تا آخرین زائر رد نشود برنمیگردم و حالا حالا هستم.
پای درس عشق حسین (ع)
آن یکی که دانشجوی کارشناسی است و سرپرست گروه است شربت را تعارف میکند و از اینکه دارد قضیه اربعین تمام میشود ناراحت و محزون است. دمپایه های ابری سیاه رنگ از بس سرپا مانده زوارش در رفته و دستهای تاول زده که هیچ شباهتی به یک دانشجویی شهرنشین ندارد. موکب پر از عکس های شهدای مدافع حرم است و به قول خودش هر وقت خسته میشوند این شهدا کمک شان میکند.
انسان پسا اربعین
این آخرین موکب را هم رد میکنیم و سوار ماشین میشویم و این سوار و پیاده شدن ها هم دنیای خاص خود دارد . اینجا هم حسین حضور دارد و صدای راننده و همهمه مسافران در هم پیچیده و ترافیکی از انسانهای دل باخته به صف دیده میشود. پاهای تاول زده و گرد و غبار بر چهره نشسته و لبخندی مملو از رضایت این خلاصه همه انسان های پسا اربعین بود.
گزارش از اکبر بهاری
انتهای پیام/ ع