تکرار ـ گفتوگو با فرزند شهید عبدالرسول زرین- بخش اول| روایتی از شجاعت مرد زرین جبههها؛ شهید زرین، لشگری بود در لشگر امام حسین (ع)
حماسه جاودان هشت سال دفاع مقدس در سرزمین اسلامی ایران، همچون مدال افتخاری است که همیشه تاریخ، بر سینه ستبر مجاهدان اسلام میدرخشد و تلالو آن چشم هر بینندهای را محصور میکند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، حماسه جاودان هشت سال دفاع مقدس در سرزمین اسلامی ایران، همچون مدال افتخاری است که همیشه تاریخ، بر سینه ستبر مجاهدان اسلام میدرخشد و تلالو آن چشم هر بینندهای را محصور میکند.
مجاهدانی که با بهرهمندی از تعالیم مکتب اسلام و رهبری حضرت امام خمینی (ره) با خلق حماسههایی پرشور، خویش را در مسند بلند مرتبه ترین مردم دنیا قرار داده و پیشاهنگ ایثار و فداکاری و مقاومت شدند، مردمانی که در زمین نیز آسمانی زیستند.
شهید «عبدالرسول زرین» از این عرشیان فرش نشین بود. بلند پروازی که قفس تن را شکست و از خاک بر افلاک رسید و مصداق «یخرج الحی من المیت» شد. شجاعت مرد زرین جبههها؛ آنچنان بود که شهید حاج حسین خرازی او را «گردان تک نفره زرین» لقب داد و مولایش امام حسین (ع) در عالم رویا او را «سرباز واقعی» نامید. قبل از شروع جنگ تحمیلی در کردستان در گروه ضربت تا لحظه شهادت در عملیات خیبر چنان ضربات مهلکی را به دشمن وارد کردکه سپاه خصم راپس از وارد کردن تلفات سنگین انسانی و مادی دچار سرگیجه و تحیری کرد که در طول تاریخ بی نظیر است.
این جانباز سرافراز اسلام، بنیانگذار گردان تک تیراندازی لشکر 14 امام حسین (ع) برای نخستین بار در کشور بود، گاهی فرمانده بود و بیشتر وقتها، تک تیرانداز، و به اذعان فرمانده شهید لشکر امام حسین (ع) «انگار که جنگی به دنیا آمده بود» و «هرکجا کم میآوردیم و یا به مشکلی برخورد میکردیم شهید زرین در این نقاط حساس وارد و با خونسردی کامل قضایا را حل میکرد.»
فرماندهی کل قوا، اولین عملیاتی بود که در آن شرکت کرد و مرحله دوم خیبر سال 62، آخرین عملیاتش. مرد جنگ بود و موثر در پیروزی عملیاتها. وقتی شهید شد، هلهله کردند «شکارچی خمینی را کشتیم!» گویی او «لشکری بود در لشکر امام حسین (ع).
گفتوگو با دکتر علی اصغر زرین فرزند این شهید بزرگوار بیش از سه ساعت طول میکشد و این سه ساعت شاید تنها بیان چند روز از رشادتهای پدر بود و این بار؛ زمان، به ثبت دلاورمردیهای نابغه جنگی ایران» بدهکار ماند...
تسنیم: آقای دکتر، از چه زمانی به شخصیت شهید زرین (پدر) پی بردید؟
علیاصغر زرین: از همان اوایل 16 – 17 سالگی.
زمانی بود که همه از شهید زرین میگفتند. نمیدانستم پدرم، دقیقه چه نقشی در جبهه داشته است. فقط میدانستم رزمندهای بوده که حدود 4 سال بدون وقفه و جانانه جنگیده و شهید شده است. بعد کمکم نوارهایی از شهید خرازی و پدرم لابهلای اسباب و اثاثیه پدر، پیدا کردم که در آن سن برایم خیلی جالب بود، شهید خرازی که همه از او تعریف میکردند؛ از پدر من حرف زده! یعنی اینقدر مطرح بوده است.کمکم نوارهای پدر را گوش کردم، مطالبی که اصلاً اطلاعی درباره آن نداشتم.
تسنیم:چه چیزهایی در نوارها گفته بودند؟ ثبت خاطرات بوده است؟
علیاصغر زرین:جایی در نوار کاست خاطرهای را تعریف میکنند و میگویند: رسیدم به تپهای که برادر خسروی فرمانده گردان امیرالمؤمنین فتح کرده بودند، میدانستم که راه نفوذ دشمن کجا میتواند باشد.
چهار تیربار، وحشیانه روی تپه کار میکردند (یک تیربار میتواند یک گردان را نابود کند)، به لطف خدا توانستم هر چهار تیربار را خاموشکنم، بعدازآن رفتم کنار تپه نشستم تا دشمن تپه را محاصره نکند. نشسته بودم تا خستگی درکنم چون نود کیلومتر کوهها را تابخورده بودم و پاهایم درد گرفته بود، میگویند حدسم درست بود، دیدم دشمن دارد از دور تپه نفوذ میکند و من هیچ جایی را نداشتم کمین کنم بیسیم هم نداشتم که با برادر خسروی تماس بگیرم تکوتنها بودم فقط دو نارنجک داشتم.
نشستم و دو آیه "وجعلنا" و "و ما رمیت اذ رمیت " را خواندم، چون خیلی به این دو آیه اعتقاد داشتم شجاعت مضاعفی پیدا کرده و شروع کردم به تیراندازی و هفده نفر از آنها را از پای درآوردم که جنازههایشان صد متری من خوردند زمین و بقیه هم پا گذاشتند به فرار، کل منطقه از عراقیها خالی شد. پیش بچهها که برگشتم، گفتند که در بیسیم داد میزدند که فرار کنید تکتیرانداز دارند، شهید زرین میگوید که من فهمیدم این آیهها کمر دشمن را شکست.
شهید خرازی هم اینطور میگویند: «این بعد معنوی منظوم با نظامی شهید زرین، سبب خلق این حماسههای بزرگشده بود که شاید اینکارهای بزرگ از درک افراد عادی خارج باشد .» اگر بتوانیم تأثیر این بعد معنوی را در پیشبرد نبوغ جنگی ایشان معنا کنیم و نهادینه کنیم، این همان نقطه عطفی است که میتواند نسل جوان را به سمتی هدایت کند که همهچیز را در کنار خدا جستجو کند.
تسنیم:پدر، از چه خانوادهای بودند؟
علیاصغر زرین: در اطراف گچساران در سال 1320 به دنیا آمدند. پدر و پدربزرگشان از بزرگان منطقه بودند. قوانین منطقه با اینها دشمن بودند و پدربزرگشان را در سنین کودکی ایشان، میکشند. پدر و مادرش را هم در کودکی از دست میدهد. اموالشان را هم خوانین منطقه غصب میکنند. وقتی به سن سیزده سالگی میرسد، به خاطر روحیه ظلمستیزی که داشتند، شروع میکنند با خانها دعوا کردن و اینکه چرا اموال آنها را غارت کردهاند، جلوی آنها میایستد.
یکی دومرتبه هم از خانها کتک مفصلی میخورد. دوستان اصفهانی پدربزرگم که از بزرگان شهرضای اصفهان بودند به آنجا رفتوآمد داشتند، برای اینکه این غائله بخوابد و برای حفظ سلامتیشان، ایشان را دعوت میکنند پیش خودشان در شهرضای اصفهان. خودش تنها به سمت اصفهان حرکت میکند. از کوهها و دشتها بهتنهایی رد میشود. همیشه میگفتند من نمیخواهم به آن منطقه برگردم. خیلی دلپری و البته شدیداً روحیه ظلمستیزی داشت. پس از مدتی به خانواده اسفندیار خان از دوستان اصفهانی میپیوندد.
برای اینکه روی پای خودش بایستد، برای کار به اصفهان میآید، هر از چند گاهی به شهرضا برمیگشته تا اینکه وقتی وضعش خوب میشود، تصمیم به ازدواج میگیرد. دوستان پدر؛ مادرم را به دلیل صبوری و مؤمنی، معرفی میکنند. درنهایت در بیستودوسالگی (سال 1342) در شهرضای اصفهان ازدواج میکنند. به خاطر تأکید و علاقهای که به نماز اول وقت و جماعت داشتند، منزل و مغازهای را در حوالی مسجد بابا علی عسگر اصفهان (محله شیخ صدوق در حوالی دروازه شیراز اصفهان) تهیه میکنند. شغلشان هم در آن مقطع لباسفروشی بوده است.
تسنیم:در مسجد فعالیت خاصی داشت؟
علیاصغر زرین:خیلی خوشحال بوده که مغازهاش نزدیک مسجد است و میتواند بهموقع نمازش را بخواند.(صحبتهای خودش) مرتب هم در نوارها سفارش کرده که دست از اسلام و علمای اسلام برندارید.
موذن مسجد بود. تلفیقی شده بود از صداقت مردم جنوب و فرهنگ اصفهان. مسجد را هر دو هفته یکبار تمیز میکرد. در تدارکات مسجد شرکت فعال داشت و همیشه بین خانه و مسجد درحرکت بود اما تفریح بچهها را هم از یاد نمیبرد. برای نماز باهم به مسجد میرفتیم و نماز میخواندیم. در کنار نماز و مسجد؛ ما را به پارک میبرد. فوتبال بازی میکرد. خیلی علاقه داشت به بچهها. مرتب دنبال این بود که ما قرآن را یاد بگیریم. حتی قبل از رفتن به مدرسه، الفبای عربی را برای خواندن قرآن به ما یاد داده بود. با انگشت بزرگترش دست کوچک مرا میگرفت و با خود میبرد.
تسنیم:ارتباط او با روحانیت به چه صورت بود؟
علیاصغر زرین:خیلی به روحانیت و مسجد علاقه داشته، مغازهای را نزدیک مسجد انتخاب میکند. از همان 16- 15 سالگی با روحانیت آشنا میشود و خداوند، اسلام را جلوی راه او میگذارد. شهید خرازی همینجا اشاره میکنند «میتوانست راههای دیگری را برود ولی خداوند راه اسلام را جلوی پایش گذاشت و او را هدایت کرد.»
قبل از انقلاب، این ارتباط وجود داشت. اما پدر ایمانش را با مسجد آمیخته کرده بود. سعی میکرد با روحانیت ارتباط قوی داشته باشد.
تسنیم:چگونه وارد فعالیتهای انقلابی میشود؟
علیاصغر زرین: زمزمههای انقلاب شده بود و حضرت امام. پدر گویا گمشدهاش را پیداکرده بود. خودش به نتیجهای رسیده بود که حاکمان زمان، حاکمان خوبی برای پیگیری اهداف انسانی نیستند. مصداقی برای اسلام در شاه و دربار نمیدید اما با آمدن امام همهچیز رنگ دیگری میگیرد.
اواخر سال 56 حرکت را به دنبال آیتالله خادمی و دیگر روحانیون مبارز ادامه میدهد. جلساتی را داشتند. اعلامیهها را پخش میکردند و در تظاهرات شرکت فعال داشت.
بهنحویکه مغازه را برای مدتی میبندد و وقتی مادر دراینباره از پدر سؤال میکند، میگوید: «تو خودت مردی» مادرم بعضی موقع تا در مغازه میرفت اما باوجود چندین بچه؛ کار در مغازه برای او مشکل بود که درنهایت اجناس را به خانه میآورد و کار را در خانه ادامه میدهد.
تسنیم:در مبارزات انقلابی، مشارکت فعال داشتند؟
علیاصغر زرین: در تظاهرات ضد طاغوتی قبل از انقلاب پیشتاز بودند و توسط ساواک هم تحت تعقیب قرار گرفتند. در جریان مبارزات انقلابی با آیتالله خادمی رابطه داشتند. اولین نفری بودند که در محله شیخ صدوق اصفهان میروند روی پشتبام و اللهاکبر میگویند و مردم هم چون اولین بار بوده تعجب میکنند و بعدجرات میکنند و آنها هم در مقاطع بعدی میروند و اللهاکبر میگویند. این مسائل باعث میشود که ساواک به دنبالشان باشد.
تسنیم:دستگیر هم شدند؟
علیاصغر زرین:خودشان میگفتند روزی قرار شد مجسمه شاه را در میدان مجسمه که الآن میدان انقلاب نام دارد (رو به روی سیوسهپل) پایین بکشیم، با تعدادی از برادران رفتیم تا رسیدیم به آنجا «من هم سریع بالای مجسمه رفتم و آنها با کمک بچهها و در جلوی چشم مأموران رژیم و تظاهرات کنندگان پایین کشیدیم. یکی از مامورها به دنبال ایشان میافتد و پدر هم فرار میکند. خودش میگفت؛ در همین تعقیب و گریز یک درختی را دیدم و سریع بالای آن رفتم، وقتی مامور به آن نقطه رسید به رویش پریدم و او را به باد کتک گرفتم و سریع محل را ترک کردم.
مادرم میگفتند: چند روز بعدازآن واقعه یکی از افراد محل که برای یکی از ارگانهای دولتی نفت میبرده، درجایی که مامورها بودند نام افرادی را که قرار به دستگیری آنها بوده میشنود؛ عبدالرسول زرین یکی از آنها بوده، ایشان هم سراسیمه به منزل ما میآید و جریان را تعریف میکند.
شهید زرین هم یک موتور سوزوکی کنار حیات داشتند، وقتی این بحث شد، گفتند «حالا وقتشه که از موتور استفاده کنم» رفتند یک بسته پولی که در خانه پسانداز کرده بودند را برداشتند و خورجینی هم انداختند روی موتور و رفتند به سمت شیراز. چند وقتی آنجا بودند تا اینکه در شلوغی انقلاب که دیگر کسی به کسی نبود برگشتند.
تسنیم: انقلاب که پیروز شد کارش را در همان مغازه لباسفروشی ادامه داد؟
علیاصغر زرین: بعد از انقلاب، ماندن در مغازه را به صلاح نمیداند. میگوید من به درد مغازه نمیخورم. وارد کمیتهها شدند و از محلهها حفاظت میکردند. مغازه را هم مادر اداره میکرد.
تسنیم:کمیتهها؟
علیاصغر زرین:کمیتههایی بود که وظایفشان حفاظت مردم در برابر ضدانقلاب بود. انقلاب نوپا بود. اواخر سال 58 بود، پدر دوباره مغازه را راه میاندازد که امام خمینی (ره) پیام حفاظت از کردستان را میدهند و یک پیام 10 مادهای. اینها یک گروهی میشوند از اصفهان و به سمت کردستان میروند برای نجات و حفاظت آن.
دوباره مغازه را به مادر میسپرد و خودش وارد سپاه میشود. مادر دید کار سخت است با بچههای کوچک همه اجناس را به خانه آورد و تتمه کار که درآمد دیگر ادامه نداد.
تسنیم:از فعالیتهای شهید زرین بعد از انقلاب بگویید.
علیاصغر زرین: بعد از انقلاب هم با شروع غائله کردستان، شهید زرین که افتخار عضویت در سپاه اصفهان را داشت به غرب کشور اعزام میشود. در جنگهای نامنظم و دیگر عملیاتها بهعنوان تکتیرانداز نقش حساس و ظریف خود را بازی کرده و چنان ضربات مهلکی را ماهرانه به ایادی دشمن واردمی کند که ارتش بعثی را بعد از تلفات سنگین مادی و انسانی» دچار سرگیجه و تحیر مینماید. شهید خرازی درباره مبارزات پدر نقلقولی دارند: قبل از شروع جنگ تحمیلی در کردستان و در گروه ضربت خیلی خوب خود را نشان داد.
دیوان دره و آوردگاه کاران شاهد دلاوریهای اوست. نشانهگیریهای دقیق شهید زرین بیشترین آسیبها را به دشمن زده است. ایشان بارها آتشبار دشمن را در ارتفاعات صعبالعبور فقط با یکبار فشار دادن ماشه. تفنگ مگ خاموش کرده است. با شروع جنگ تحمیلی به جبهههای جنوب میآیند و تا اسفندماه 62 بهطور مداوم در اکثر عملیاتهای جنوب و غرب در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی و سردار رحیم صفوی به نبرد پرداخت.
جزء نیروهای اصلی و بنیانگذاران لشگر امام حسین (ع) بوده و در جبههها نقش منحصربهفردی را ایفا میکند و برکنار آن گروههای مختلفی را آموزش داده و بهعنوان تکتیرانداز بین گردانها فرستاده است. در طول جنگ هم تلفات بسیار سنگین مادی و انسانی به دشمن وارد کرده و تعداد زیادی تکتیرانداز ماهر و فرمانده عراقی را از میان برداشته است. در اوایل جنگ که سه تا تپه را بهتنهایی تصرف کردند شهید خرازی لقب گردان تک نفرِه زرین را به ایشان داده بود چراکه ایشان بهاندازه یک گردان مؤثر بود. معمول این است که هر تپه ای را یک گردان تصرف میکرد.
شهید خرازی میگوید: شهید زرین خیلی خوب جنگیدن را بلد بود و انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود.» ایشان تعریف میکند هرکجا کم میآوردیم یا به مشکلی برخورد میکردیم عبدالرسول خیلی خوب و با خونسردی کامل قضایا را فیصله میداد و ما ایشان را درجاهای حساسی وارد میکردیم.
زرین بسیار ساده و صمیمی بود تواضع و فروتنی عجیبی تمام وجودش را فراگرفته بود حتی ذرهای تکبر از او دیده نشد با نگاه به قامت خاکی و ظاهر بسیار سادهاش هیچکس نمیتوانست باور کند که این همان تکتیرانداز بزرگ است.
تسنیم:در غائله کردستان حضور کامل داشتند؟
علیاصغر زرین: قبل از شروع جنگ تحمیلی در غائله کردستان، همراه با شهید خرازی و تعدادی از برادران اصفهانی وارد سنندج میشوند و یک گروه ضربت 60 نفره تشکیل . ابوی در نوار تعریف میکنند که در یک روز رسیدیم به گردنهای به نام «گاران»، ما به صورت گروههای بیستوپنج نفری در فواصل یک کیلومتری از هم جداشده بودیم که اگر ستون اول را زدند نیروهای بعدی وارد بشوند.
در ستون اول یکدفعه ابوی چون حس ششم قوی داشتند زود تشخیص میدهند و میگویند که اینجا کُمُله ها هستند و سریع اسلحه را آماده میکنند، بچهها میگویند «اینجا کسی نیست» در همان بگومگو دشمن شروع میکند به تیراندازی. پدر میگوید: «از ستون اول فقط من و دو نفر دیگر زنده ماندیم و بقیه شهید میشوند.» درگیری از 9 صبح شروع میشود و تا 4 بعدازظهر طول میکشد.
تعریف میکنند «یک کالیبر پنجاه بود، دیدم هرکسی پشت کالیبر میرود؛ کشته میشود، به هر صورت بود از زیر رگبارهای دشمن خودم را به پشت کالیبر 50 رساندم و آنها را بستم به رگبار، خودشان در نوار میگویند «تعداد زیادی از آنها را ریختم پایین و به درک واصل کردم». یکی، دو نفر از کمله ها را دستگیر میکنند و از تعداد آنها سؤال میکنند که میگویند ما «هفتصد نفر بودیم.»
فکرش را بکنید اصلاً باعقل جور درمیآید؟ به نظر من باید خیلی روی این موارد کار بشود. چطور میشود پنجاه، شصت نفر که بیستوپنج نفر ستون اول همهشان شهید میشوند، مقابل 700 نفر ایستادگی میکنند. جدال سخت گاران با همان شهید زرین و خرازی و آنهایی که باقی ماندند پیروز میشود و حماسهای نفس گیر ولی پیروزی حق علیه باطل را رقم میزند.
شهید خرازی میگوید: «شهید زرین در کردستان خیلی خوب خودشان را نشان دادند.»
تسنیم:درواقع با شهید خرازی در گروه ضربت آشنا میشوند؟
علیاصغر زرین: اواخر سال 58 هنگام ثبتنام در سپاه در مسجد انقلاب اصفهان با شهید خرازی، سردار ابو شهاب و چند نفر دیگر آشنا میشود و باهم به جبهه کردستان اعزام میشوند و گروه ضربت را تشکیل میدهند.
تسنیم: با توجه به رشادتی که در کردستان از خود نشان داد، از شروع فعالیتها و مسئولیت ایشان در جبهه جنوب بگویید.
علیاصغر زرین:با شروع جنگ تحمیلی در جبهه جنوب هم اولین کاری که این نیروهای زبده و باسابقه میکنند خط شیر را تشکیل میدهند. خط شیر یک گروهی از بچههای قدیمی بودند که از کردستان آمده بودند. فکر کنم حدود بیست نفر از غائله کردستان مانده بودند بهعلاوه بچههای جدیدی که آمده بودند در منطقه جنوب. نیروها را در منطقه عملیاتی فرمانده کل قوا یعنی دارخوین مستقر میکنند.
پدرم میگوید «طرف ما شالیزار بود و دشمن نمیتوانست ما را از بین شالیزارها ببیند اما طرف دشمن به لطف خدا مثل کف دست بود و ما توانستیم از این موقعیت استفاده کنیم» و همان کانال و خندق معروف که میخواستند را میزنند، اینجا؛ نقطهای بود برای شروع عملیات فرماندهی کل قوا که اگر این کانال زده نمیشد واقعاً عملیاتی انجام نمیشد. آن موقع همه ازجمله خود شهید خرازی هم کمک میکردند تا کانال کنده شود.
سردار شهید حسن باقری منطقه را به دست شهید خرازی میسپارند و میگویند «حرام است اگر پایت را آنطرف کانال بگذاری.»
از طرف یکی از نیروها طرحی ارائه میشود که کانالی بزنند و خودشان را به دشمن نزدیک کنند. غیرازاین کانال هیچ کاری نمیتوانستند انجام دهند و برای موفقیت عملیات نقش حیاتی و تعیینکننده داشته برای همین حفظ امنیت آن بسیار سخت و مهم بوده و نباید تا شروع عملیات دشمن از وجود آن اطلاع پیدا میکرده است.
سردار بنی لوحی تعریف میکنند؛ «شهید زرین و شهید عباس محسنی از پیشقراولان کندن این کانال شده بودند چون ورزیدگی بیشتری داشتند، توانستند بیشتر از همه فعالیت کنند.» بچهها روی سرشان نفت میریختند یا توری میکشیدند که پشه ننشیند و نیش نزند و بیشتر هم شبها میرفتند. شهید خرازی مسئولیت کانال و کارهای تأمین و حفاظت از کانال را بر عهده پدر میگذارند که ایشان یکصد متر جلوتر یک مقری را تشکیل میدهند. کانال با وسایل ابتدایی با چاقو و سرنیزه کنده میشد تا به سمت دشمن نزدیک شوند. اگر کانال لو میرفت اصلاً نمیتوانستند عملیاتی که دارند را انجام بدهند.
سه ماه تمام رزمندگان بهویژه در شبها کانال را میکندند و شهید زرین هم دشمن را زیر نظر داشته که گشتیهای دشمن از وجود کانال و نیروها آگاه نشوند. شهید خرازی میگوید: عبدالرسول در نزدیکترین جای منطقه عملیاتی نسبت به دشمن قرار میگرفت و چندین بار که رفتم و از پیشرفت کار میخواستم بااطلاع شوم شهید زرین را میدیدم که در یک شرایط خیلی طاقتفرسایی قرارگرفته بود ولی اصلاً خم به ابرو نمیآورد و کارش را با جدیت بیشتری ادامه میداد، خودش را با مصالح خاروخاشاکی که در زمین منطقه بود؛ همرنگ و همشکل میکرد و هرچه که دشمن دنبال میکرد که ببیند از کجا تیر و آتش میآید بهقدری ایشان کارکرده بود که اصلاً متوجه این امر نمیشد.
سه ماه تنهایی هر گشتی که میآمد میزد. حتی اجازه نمیداد که یک گشتی اطراف پیدا شود. اگر کسی میآمد با سرنیزه میزد، یک تیز و بزی خاصی داشت.
شهید ردانی و خرازی به پدر خیلی علاقه داشتند. برادر یوسف پور مسئول دیدبانی لشگر میگفت یک درختی آنجا بود که شهید زرین به این بزرگواران طرحی داد که یکی باید 24 ساعته برود بالای درخت و اینجا را زیر نظر داشته باشد تا فلان طرح اجرا شود.
شهید خرازی هم گفت؛ «طرح زرین خیلی خوب است اما تنها کسی که میتواند از عهده این کار برآید خود زرین است و ما هم نمیخواهیم او را از دست بدهیم.» این نشان از بعد نظامی، ورزیدگی و روحیه جنگی ایشان داشت که شهید خرازی نمیخواست او را از دست بدهد.
خط دفاعی منطقه دارخوین، در فاصله کارون و جاده اهواز شکل گرفت که به خاطر شجاعت مدافعان آن به خط شیر» شهرت یافت. خط شیر مجموعهای از شهید عرب و کسانی بود که بعدها جزء فرماندهانی شدند که اغلب به شهادت رسیدند.
«علی نوری» یکی از بچههای باصفا؛ شعری ساخته بود و بچهها میخواندند و روحیه میگرفتند «گروه خرازی! عازم خط شیره برای کندن کانال، به اینجا میره! این گروه تک؛ جبههشان شهرکه!»
تسنیم:سرانجام عملیات فرماندهی کل قوا چه شد؟
علیاصغر زرین:هفتصد متر جلوتر از بچهها پیش عراقیها میرفته و همین باعث ایجاد روحیه در بین رزمندگان شده و حدود سه ماه کانال و رزمندگان را از گزند دشمن حفظ کرده بود. شهید زرین میگویند: در حین عملیات فرماندهی کل قوا، گروه وسط را من هدایت میکردم، چون سه ماه پیش عراقیها بودم، با سیستم تیراندازی دشمن کاملاً آشنا بودم و توانستم زیر دود و ترکشهای دشمن همه نیروها را سالم به منطقه موردنظر برسانم. نیروهای ما حدود 240 نفر بیشتر نبودند و تازه از این حدود، تعداد زیادی هم تدارکات و... بودند. عملیات فرماندهی کل قوا با تعدادی اندک در مقابل لشکر «سه» عراق پیروز شد. شهید زرین میگوید «مثل یک پشه ایی که به یک کوهی بگوید برو کنار حوصله ندارم، ما میخواستیم با لشکر سه عراق دربیفتیم.»
شهید خرازی میگوید: «شهید زرین در عملیات فرماندهی کل قوا نقش خیلی تعیینکننده و بسزایی داشتند و این عملیات بمانند عملیات بدر زمان پیامبر و با همان کمبودهای اول جنگ انجام و به لطف خدا پیروز شد.»
تسنیم: شجاعت ایشان ناشی از چه بود؟
علیاصغر زرین: ایمان قوی و ترس از خدا که داشت باعث میشد از هیچچیزی غیر او، واهمه نداشته باشد. بعد نظامی و معنوی که خدا در او به وجود آورده بود باعث شده بود از معرکهها جان سالم به درببرد.
برای مادرم تعریف کرده بود که یکشب در کردستان توی سنگر تنهایی نشسته بودم. یکلحظه احساس کردم صدای سگ میآید ولی صدای سگ نبود. توی آن تاریکی برگشتم دیدم کوملهای با سرنیزه بهطرف سنگر من حرکت میکند. گفت گذاشتم نزدیک شود و گلولهای بر سرش شلیک کردم.
تسنیم: باورش کمی سخت است؛ مگرچه خصوصیتی داشتند که فهمیدند دنبال صحبت ولایت بروند؛ انقلاب شد بروند، جنگ شد بروند؟
علیاصغر زرین: خود پدر در نوار کاست میگوید: «من عاشق بودم و عاشقی عقل برتر است اگر به سمت معبود باشد» اینها عاشق بودند. گروهی پاکباز در مقابل خیل عظیمی از مزدوران که ذرهای رحم در وجودشان نبود.
بههرحال مهربانی و سخاوتی که شهید زرین داشت در بین مردم او را ماندگار کرد. مردمی بود و اعتقاداتش هم بر اساس احادیث و قرآن بود. تصمیمی را که برای خدا میگرفت در همان لحظه اجرایی میکرد. میگفت «وقت نداریم دنیا دو روز است و ما که باید برویم چرا راه شهادت را انتخاب نکنیم؟!»
اینها چیزهایی است که شهدا ندیده خریدند. این مهربانی بین مردم، عملگرایی، اخلاص و محوریت دینی و تواضع جزء ذات شهدا بود. هیچوقت از خودش حرفی نمیزد و هر چه بود از جبهه بود. سفارش میکرد که دست از اسلام و علمای اسلام برندارید. از خصوصیات بهشت و جهنم میگفت. بیشتر نوارها بحث محوریت دینی و امام است و اینکه مواظب انقلاب باشید که امانت است.
گفتوگو از مهری فروغی
انتهای پیام/ز