تفسیری از مصاحبه جنجالی رئیسجمهور فرانسه با اکونومیست: مانیفست پایان عصر کدخدا
در شماره جدید مجله اکونومیست، مصاحبه خبرنگاران این رسانه با امانوئل مکرون منتشر شده که به دلیل رویکرد جدید او به مسائل مرتبط با اتحادیه اروپا و همچنین نگاه نگرانش به مسائل بینالمللی و بهخصوص قدرت آمریکا به تیتر یک بسیاری از رسانهها بدل شده است.
گرچه در مطبوعات مختلف داخلی و خارجی به این صحبتهای رئیسجمهور فرانسه پرداخته شده است اما این صحبتها که نمودار و پیشگوییای از تحولات آینده تروئیکای اروپایی بوده و دارای اهمیت بسیار زیادی است، کمتر در محافل سیاسی و رسانهای داخلی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
مکرون که پیش از این نیز در مراسم و جلسات مختلف از نگرانیهای خود درباره شرایط اتحادیه اروپا و آمریکا در عصر انزواطلبی آمریکایی و پایان هژمونی این کشور بر جهان سخن گفته بود، در این گفتوگو بیش از پیش از این نگرانی و ابعاد آن پرده برداشت. او با صراحت تمام از احتمال ناپدید شدن اروپا گفته و بیان کرده است که این مسئله اغراق نیست و واقعاً نگرانیهایی درباره رفتار آمریکا و حمایتش از اتحادیه اروپایی وجود دارد که درصورتیکه این نگرانیها بر طرف نشود، احتمال اتفاق افتادن حوادث و تغییرات در این اتحادیه در راستای تضعیف هر چه بیشتر آن از نظر اقتصادی و سیاسی وجود دارد. او اروپا را بر لبه پرتگاه میداند پرتگاهی که این بار ایالاتمتحده برای این تروئیکای 70 ساله ایجاد کرده است.
این نگرانیها البته در سایر مسائل دیگر اقتصادی و سیاسی نیز ادامه مییابد اما میتوان آنها را در نگرانی عمیقتر نسبت به افول هژمونی غرب دنبال کرد. مسئلهای که مکرون در کنفرانس خبری مشترک با دونالد ترامپ در پایان اجلاس گروه 7 که در شهریور ماه امسال برگزار شد به آن اشاره کرد و به سرعت از آن عبور کرد. او در این کنفرانس خبری اعتراف کرد که هژمونی غرب در جهان رو به پایان است و عنوان کرد که برخی از تصمیمات و اقدامات غلط کشورهای غربی ازجمله آمریکا موجب شده که برخی از واقعیتهای ژئوپلیتیکی تغییر کند. وی همچنین نظام سرمایهداری و دموکراسی در غرب را در بحرانی تمامعیار و واقعی دید که کارشناسان از مدتها پیش در مورد آنها هشدار دادهاند.
اما افول هژمونی غرب که موردنظر مکرون است چگونه در رفتار غرب مشاهده میشود و این هژمونی چگونه رو به افول میرود؟ برای بررسی این مسئله و جزییات نگرانیهای مکرون بهتر است ابتدا به بررسی مفهوم هژمونی و گزارههای آن بپردازیم. هژمونی در فرهنگ لغت به معنی رهبری است و بر اساس نظریات سیاسی وضعیتی است که در آن رقابت میان قدرتهای بزرگی به حدی نامتوازن است که یک قدرت، در درجه نخست قرار میگیرد و درنتیجه قادر است قواعد و امیال خود را در حوزههای اقتصادی، نظامی و فرهنگی در دنیا اعمال کند. این مفهوم از دهه 70 میلادی وارد گفتمان سیاسی کشورها شد. اما بر اساس تعریفهایی که بعدازآن در دهه 80 توسط نظریهپردازان غربی از مفهوم هژمون مطرح شد، لازمه هژمون بودن غیر از برتری نظامی و مشروعیت ایدئولوژیک، اقتصاد توانمند، و ثروت نیز هست. در وضعیت برقراری هژمونی کشور قدرتمند، در خصوص تمام مقولههای قدرت از نظر کیفی و کمی از سایر کشورها متمایز است و زیربنای مستقر در آن کشور بهطور جهانی مشروعیت دارد. بهجز این، ساختار اقتصادی نیز در آن شکور در تمامی جهان پذیرفته میشود و هیچ نظام اقتصادی بهطورجدی آن را با چالش روبهرو نمیکند. در خصوص ارزشهای سیاسی و فرهنگی نیز رقابت جدیای بین این کشور و کشورهای دیگر وجود ندارد.
از نگاه نظریههای مختلف روابط بینالملل، هژمونی خود دارای انواع زیادی است و گزارههای خاص خود را دارد. رئالیستها معتقدند قدرت صریح و آشکار نظامی و اقتصادی میتواند هژمون بیافریند. بااینحال لیبرالیستها معتقدند که این قدرت سازمانی و تشکیلات دولت است که میتواند دولتی را بر دولتهای دیگر مسلط سازد.
دولت هژمون به همین ترتیب بهطور عمده در شکلگیری سازمانها و نهادهای بینالمللی نقش دارد و قدرتش آنقدر زیاد است که سایر دولتها را نیز برای اهداف خود به پیروی از الزامات تشکیلاتی وا میدارد. قدرت هژمون از این منظر به دلیل قدرت سیاسی و اقتصادی خود به دنبال ایجاد ثبات هژمونیک نیز هست و با بهره گرفتن از قدرت خود سعی میکند اقداماتی را انجام دهد تا نظم قابلاطمینان و موثری را در سیستم اقتصادی و سیاسی جهان به راه اندازد. این نظم میتواند به مسائل امنیتی نیز کشیده شود و بدین جهت امنیت دستهجمعی نیز تأمین شود.
از این منظر میتوان بار دیگر به نگرانیهای مکرون نگاه کرد و متوجه شد که چرا او دیگر قدرت هژمونیکی برای آمریکا یا غرب قائل نیست. او در وهله اول نظام اقتصادی غرب یعنی سیستم سرمایهداری را در خطر میبیند و معتقد است که برخلاف نظریاتی که سالها پیش بهعنوان بنیانهای سرمایهداری توسط مارگارت تاچر معرفی میشد و بیان میشد چیزی بهعنوان جامعه وجود ندارد و تنها افراد هستند که باید با تلاش و کوشش خود سطح کیفیت زندگی خود را بالا ببرند، باید اروپا را در وهله اول یک جامعه دید و نه یک بازار. او تاکید میکند که «اروپا فراموش کرده که یک جامعه است و بهطور فزایندهای خود را یک بازار میداند و توسعه آن را هدف غایی خود تعریف کرده است. این یک خطای بنیادین است، چراکه قلمرو سیاسی این پروژه محدود خواهد شد. بازار یک جامعه نیست؛ جامعه مدلی قویتر است. جامعه دارای حس همبستگی، همگرایی و تفکر سیاسی است که ما آن را گم کردهایم.»
این جملهها دقیقاً به معنای اشتباه بودن اندیشههای اولیه شکلگیری سیستم نولیبرالیسم است که اروپا را نه یک جامعه بلکه یک بازار برای شراکت جدی با ایالاتمتحده میدید.
آمریکا اما نه تنها از لحاظ معنوی و نظری، بلکه از لحاظ اقتصادی و امنیتی نیز که دو رکن دیگر هژمون بودن است، اروپا را در دنیای امروز تنها و سرگردان رها کرد. در اینجاست که مکرون از شراکت امنیتی و استراتژیک ایالاتمتحده و اروپا را نیز زیر سؤال رفته میداند و معتقد است آمریکا حتی در زمان قبل از دولت دونالد ترامپ نیز از موقعیت هژمونیک خود در حال دور شدن بود زیرا دیگر نمیخواست از لحاظ امنیتی حامی اروپا باشد.
اوباما در همان زمان اعلام کرده بود که رئیسجمهور پاسیفیکی است و این بدین معنا بود که امریکا نگاهش را از اروپا به سمت درون خود خواهد برد و این انزواطلبی قرار است نه تنها قدرت هژمونیک ایالاتمتحده را زیر سؤال ببرد، بلکه قدرت کل غرب را نیز با سؤالات و اماواگرهای زیادی روبهرو کند به همین دلیل بود که به برخلاف ادعاها و تهدیدهای مطرح شده، به سوریه حمله نکرد و در پی بیرون رفتن از خاورمیانه بود. ترامپ هم بارها بابیان اینکه هزینههای 7 تریلیون دلاری در خاورمیانه مالیاتدهندگان آمریکایی را خسته کرده به فکر خروج از منطقه بود و در برابر نگرانیهای اروپا در خصوص مسائل منطقه و همچنین بحران مهاجرت بیان میکرد که اروپا به منطقه نزدیک است و امریکا از این منطقه دور است، هر که نزدیک است، خودش فکری به حال اوضاعش کند!
چتر امنیتی آمریکا دیگر روی سر اروپا قرار ندارد و الیزه از این مسئله ترسیده است. چشمانداز منظره پیش رو به قول فرانسویها بیشتر به دژاوویی از گذشته میماند. تصویری از گذشته و یا آینده که به ناگهان از مقابل چشمانت عبور میکند. جنگی تمامعیار در اروپا آنهم بعد از 70 سال تلاش بیوقفه برای ساماندهی به اوضاع امنیتی اتحادیه. اروپا دچار افزایش احساسات ناسیونالیستی شده است، بحران مهاجران بر ابعاد وحشتناک این بحران افزوده است.
ناتو در این میان ضعیفتر از هر زمان دیگری است. ترامپ که همهچیز را از زاویه پول مینگرد، خواستار افزایش سهم بودجه کشورهای اروپایی در ناتو شده و در تمام اجلاسهای اروپایی اشاره میکند که دیگر هزینه تأمین امنیت آنها را نمیپردازد. اروپا به فکر تأسیس ارتش خود است. هزینه تأسیس این ارتش که البته مورد وفاق تمام اعضای اتحادیه اروپا نیز نیست، از کجا باید تأمین شود؟ سیاستهای آمریکا اروپا را ناخودآگاه در مقابل روسیه قرار داده است. تحریمهای آمریکا علیه روسیه، اقتصاد اروپا را هم دچار مشکل ساخته. ترامپ در حمایت از کردهای سوریه زیر قولش زده و اردوغان به راحتی به شمال سوریه حمله میکند. اگر سوریها به ترکیه حمله کنند، آیا اروپا باید در حمایت از یک عضو ناتو، به سوریه حمله کند؟ اگر جنگی نظامی بین نیروهای نظامی ترک و روسیه در سوریه شکل بگیرد، ناتو باید چه موضعی داشته باشد؟ ناتو این روزها گیجتر از هر زمان دیگری است. شاید به همین خاطر باشد که مکرون اعتقاد دارد که ناتو دچار مرگ مغزی شده است. ناتو وجود دارد. نفس میکشد و بودجه میگیرد اما عملاً مرگ مغزی شده است نه میتواند تصمیم بگیرد نه میتواند فکر کند ببیند چه کاری میتواند در برابر بحرانهای فزاینده هرروزه در دنیا انجام دهد.
جنگ تجاری بین شرق و غرب اروپا را نیز در معرض خطر بحرانهای اقتصادی قرار داده است. ترامپ هر اقدامی انجام دهد، اروپا باید تاوان آن را بپردازد. گره خوردن اقتصاد اروپا به آمریکا یکبار در سال 2008 این اتحادیه را با بحران روبهرو کرد اما آیا بحران بدهیهای آمریکا بازهم باید توسط مالیاتدهندگان اروپایی رفعورجوع شود؟ آنهم در شرایطی که آمریکا هرروز تعرفههایی جدید بر کالاهای اروپایی وارد میکند؟ از نظر مکرون اتحادی که باعث شود کشورهای اروپایی هزینه ماجراجوییهای آمریکا در سراسر جهان را بپردازند، چندان هم اتحاد به حساب نمیآید و به همین دلیل است که میتوان از افول هژمون آمریکا در جهان صحبت به میان آورد.
آمریکا و به تبع آن غرب دیگر هژمون در جهان نیستند چراکه نه از نظر نظری و نه از نظر مشروعیت سیاسی و فرهنگی میتوانند افکار عمومی دنیا را به نفع خود بسیج کنند و نه از نظر اقتصادی و امنیتی میتوانند چتر حمایتی خود را بر سر متحدانشان پهن کنند. آمریکا تاکنون بارها نشان داده است که علاقهای به حمایت از متحدانش در شرایط بحرانی ندارد. کردهای سوریه را در بدترین شرایط تنها گذاشت. زمانی که خاندان سعودی به ترامپ التماس میکردند در مقابل حمله به تأسیسات نفتی و یا کشتیهایشان موضع محکمتری بگیرد، کاری انجام نداد و زمانی که اروپاییان میخواستند که آمریکا برای نشان دادن قدرتش به سوریه حمله کند، ترامپ دستور خروج نیروهایش از این کشور را صادر کرد. حالا ایالاتمتحده با حمایت بیقیدوشرط از برگزیت در حال فروپاشیدن اتحادی است که مانع از ایجاد جنگ در قاره اروپا طی نزدیک به یک قرن گذشته شده است. اروپا بیشتر از هر زمان دیگری بر لبه پرتگاه قرار گرفته و واژه هژمون معنای خود را در ادبیات سیاسی جهان ازدستداده است. شاید اعضای اتحادیه اروپا باید با جدیت بیشتری به نگرانیهای رئیسجمهور جوان فرانسه بیندیشند.
انتهای پیام/