اصفهان| روایت عاشقی شهدای مدافع حرم که خاطرههای دفاع مقدس را دوباره زنده کردند
شهدای مدافع حرم تکرار مردان و زنانی هستند که سالها پیش از خاک وطن جانانه دفاع کردند و ما را به پیروزی رساندند، آنها دفاع مقدسی دیگر به راه انداختند و بازهم ما پیروز این میدان شدیم.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، شهادت را مردان و زنانی رقم میزنند که کمی با دیگران تفاوت دارند، نگاهشان به زندگی و دنیا خاص و یکرنگ است؛ برای همین است که چشم میبندند بر تمام تعلقات دنیایی و همه آنها که دوستشان دارند و به دنبال معشوق آسمانی میروند.
فهمیدن آنها شاید کار سادهای نباشد؛ دانسته جان خود را در طبق اخلاص گذاشتن، با خانواده و دوستان خداحافظی کردن و نادیده گرفتن تمام خوبیها و مال و هر آنچه که میتوانست برای آنها باشد کار هر کسی نیست.
اما شهدا از این قاعده مستثنا هستند، آنها همه این تعلقات دنیایی را به هیچ انگاشتند و بار سفر بستند و راهی شدند و میدانستند انتهای این راه به شهادت ختم خواهد شد، اصلاً آرزویش را داشتند و برای رسیدن به آن قدم در میدان مبارزه و نبرد گذاشتند.
جوانان وطن از هر فرصتی برای شهادت و مبارزه استفاده میکنند و زمانی که صحبت از حرم حضرت زینب (س) و ایستادگی در برابر تروریستهای داعش شد بسیاری از همین جوانان امروزی اعلام آمادگی کرده و راهی شدند و همان گونه که انتظارش را داشتند به شهادت رسیدند.
آبان ماه سالگرد شهادت دو تن از مردان مبارز مدافع حرم است، مردانی که واقعیت دفاع مقدس و راه مردان غیور دیروز را تکرار کردند. به بهانه چهارمین سالگرد شهادت شهید سجاد مرادی و شهید حمیدرضا دایی تقی مروری بر زندگی نامه آنها میکنیم.
شهید سجاد مرادی در 28 دی ماه 1361 در روستای آورگان (سد چغاخور) از توابع شهر بلداجی شهرستان بروجن استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد.
سجاد تا 4-5 سالگی در روستا بزرگ شد و پس از آن با مهاجرت خانواده به شهر اصفهان در محله مفت آباد (روبه روی گلستان شهدا) ساکن شدند که با توجه به اینکه زمان جنگ بود و شهدای زیادی برای خاکسپاری به آنجا میآوردند، سجاد روحیه خود را با شهدا پرورش داد.
پس از آن به محله شمس آباد (پل چمران) آمدند و در آنجا سجاد در مدرسه عرفان مشغول به تحصیل شد. در همین حین سجاد به واسطه ارتباط عموی خود که با آنها زندگی میکرد، با مسجد و بسیج آشنا شد، سجاد از همان دوره تا روز خاکسپاریاش مسجد را رها نکرد.
شهید سجاد مرادی در نوجوانی وارد بسیج شد
سجاد مرادی از نوجوانی وارد بسیج شد و در آنجا به شکوفایی رسید. کارهای فرهنگی را در مسجد امام حسین(ع) تیران و آهنگران شمس آباد شروع کرد و پس از آن برای ارتقا کار خود به مسجد حضرت ابوالفضل(ع) شمس آباد رفت و در آنجا جرقههای شهادت در وجود او شکل گرفت.
سجاد در گروه تواشیح، جلسه قرآن، کتابخانه پایگاه و غیره مسئولیتهایی پذیرفته و به خوبی از عهده آنها برآمد، او به عملیات، تیر، تفنگ، جنگ و غیره علاقه خاصی داشت.
وصیت نامهای که خبر از شهادت میداد
سجاد با رفقایش اکثر شبها گلستان شهدا بودند، در اوج جوانی رفیق و دوست خود یعنی مرحوم مجید امین الرعایا را که حافظ قرآن بود و در راه مسابقات قرآن مشهد در اثر سانحه تصادف درگذشت را از دست داد. آن موقع بود که سجاد وصیت نامهای نوشت و به دوستان گفت من زیاد زنده نمیمانم؛ در جوانی خواهم رفت. وصیت نامه را نزد برادر مجید امین الرعایا گذاشت.
علاقه خاص سجاد به نظام اسلامی، انقلاب، امام و شهدا و مهمتر از همه رهبر انقلاب سبب شد تا در سال 1381 جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود.
فعالیتهای انقلابی شهید مرادی
شهید سجاد مرادی با وجود مشغله زیاد بسیج را رها نکرد و مسئولیتهای فراوانی از جمله آموزش حوزه 7 امام موسی کاظم (ع) را بر عهده گرفت. در سال 1388 با راه افتادن فتنه به قصد براندازی نظام، سجاد عاشقانه همچون دیگر شهدا و همرزمانش از نظام و رهبری انقلاب دفاع کرد.
در سال 1390 با شدت گرفتن حملات ضد انقلاب به خصوص گروهک پژاک به کردستان، برای دفاع از میهن اسلامی عازم کردستان شد. آنجا چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت. از جمله یک بار در سنگر نارنجک پرتاب میکنند که عمل نمیکند.
سجاد بسیجیان زیادی را در سطح استان اصفهان آموزش نظامی داده بود و هرجا میرفت یا هر کس او را میدید میشناخت. میان بسیجیان که میرفتی جایی نبود که سجاد مرادی را نشناسند. در 13 سالی که پاسدار بود ازدواج کرد و بچه دار شد.
شهادت
شهید سجاد مرادی سرانجام در تاریخ 23 آبان ماه 1394 پس از وداع با دوستان شهیدش به سوریه رفت و در تاریخ 16 آذر در منطقه خلصه حومه حلب در اثر اصابت موشک عناصر کتائب ثوار الشام با تانک و برخورد ترکش به پشت سر به فیض شهادت رسید.
شهید دایی تقی از همه دلبستگیهای دنیا دل بریده بود
همسر شهید حمیدرضا دایی تقی با بیان اینکه همسرش عاشق شهدا بود و برای شهدا کارهای زیادی انجام میداد، گفت: شهید حمیدرضا برای شهدا کارهای زیادی انجام میداد و برایش مهم نبود که نامی از او برده نشود، چون عاشق شهدا بود. زمانی مسجد المهدی (عج) در حال بازسازی بود، حمیدرضا پیشنهاد داد عکس شهدای محل جمع آوری و روی کاشی چاپ شود و سردر شبستان مسجد کار شود. خودش هم با همتی که داشت عکسها را جمع کرد و الان هم در شبستان مسجد عکسهای شهدا هست.
وی افزود: حمیدرضا همیشه نگران این بود که به مرگ طبیعی بمیرد. آرزو و شوق شهادت را همیشه داشت؛ او سنش به شرکت در جنگ تحمیلی دفاع مقدس نمیخورد اما از همان کودکی با واژههای شهادت و جهاد و ایثار آشنا بود و اخت گرفته بود.
وی ادامه داد: حمیدرضا خوب میدانست، شهادت در انتظارش است. حال و هوای عجیبی داشت. او از همه دلبستگیهای دنیاییاش دل بریده بود.
همسر شهید دایی تقی بیان کرد: حمیدرضا طوری میگفت کلنا عباسک یا زینب (س) که روز شهادتش با روز علمدار کربلا، عباس حضرت زینب (س) یکی شد. تمام حرف و کارهایش در سوریه اثبات این جمله بود.
شهادت شهید دایی تقی در روز تاسوعا
وی خاطرنشان کرد: حمیدرضا هیچ وقت بیکار نمیماند. فرمانده پایگاه مسجد المهدی شمسآباد بود. معمولاً کتابهایی با موضوع وهابیت و شیطان پرستی میخواند تا بچههای پایگاه را با این مفاهیم آشنا کند.
وی با اشاره به نحوه شهادت همسرش اظهار داشت: این طور که همرزمهایش تعریف میکردند ظاهراً همه نیروها در موقعیت مستقر بودند و منتظر فرمان. بارش گلوله بوده که در سمت راست و چپ نیروها بر زمین میخورد. در همان حین خمپارهای مستقیم به زمین اصابت میکند.
وی ادامه داد: حسن احمدی و کمیل قربانی همان جا به شهادت میرسند. ترکشهای زیادی به بدن آقا حمید اصابت میکند. صورتش پر از خون بوده و یکی از بچهها میبیند که انگار خون در صورت آقا حمید در حرکت است. ظرف مدت 10 دقیقه او را به بیمارستان میرسانند. شش روز به کما میرود و بعد از آن در روز تاسوعا به شهادت میرسد.
خدا را در هر زمان و مکان فراموش نکنید
همسر شهید دایی تقی با اشاره به وصیت نامه این شهید بزرگوار مدافع حرم خاطرنشان کرد: در بخشی از وصیت نامه او آمده است: «عزیزانم خدا را هر زمان و مکان فراموش نکنید و نماز را ترک نکنید تا خدا را گم نکنید و در اصل خودتان را گم نکنید».
وی بیان کرد: شهید دایی تقی خیلی پر جنب و جوش بود، هیچ کاری را زمین نمیگذاشت و یا یکی را به نفع دیگری حذف نمیکرد. با برنامهریزی دقیق از عهده همه کارها برمیآمد. در عین حال، لطیف و شوخ طبع بود، خنده از لبانشان نمیرفت، بسیار با بصیرت بود و اخبار، به خصوص اخبار سوریه را به دقت رصد میکرد، در مورد همه چیز احساس مسئولیت داشت.
شهدا رفتند تا خاک وطن، انقلاب و اسلام همچنان ناب و دست نخورده باقی بماند، آنها نشان دادند که شجاعت و دلاوریشان کم از پدرانشان در زمان دفاع مقدس ندارد، در واقع آنها دفاع مقدسی دیگر به راه انداختند. دفاعی که اگر نبود تنها خدا میداند چه میشد.
انتهای پیام/164/ز