تیری که به هدف ننشست!
حسین علاء درمیان محافظین خودبرای شرکت درمراسم ختم سیدمصطفی کاشانی واردمسجد شد.ذوالقدرخودرا ازمیان جمعیت به اورساندوتیری رابه سمتش شلیک کرد این تیرفقط جراحت سطحی به سرعلاء وارد کرد. پس از آن تیر دوم درلوله اسلحه گیرکرد و مأموران ذوالقدررا دستگیرکردند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حسین علاء در میان محافظین خود برای شرکت در مراسم ختم سید مصطفی کاشانی وارد مسجد شد. ذوالقدر خود را از میان جمعیت به او رساند و تیری را به سمتش شلیک کرد. این تیر فقط جراحت سطحی به سر علاء وارد کرد. پس از آن تیر دوم در لوله اسلحه گیر کرد و مأموران ذوالقدر را دستگیر کردند. علاء که از این سوءقصد جان سالم به در برده بود، فردای آن روز برای امضای پیمان نظامی بغداد به عراق رفت.
روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر خاطره یکی از معدود واکنشهایی است که در پی کودتای 28 مرداد 1332 علیه رشد فزاینده وابستگی کشور انجام پذیرفت. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
استعمار انگلستان و امریکا پس از واقعه 28 مرداد 1332، تقریباً توانست تمامی صداهای معترض را خاموش کند، برخی را با شدت عمل و برخی را نیز با مناصب و جایگاهها. در این میان فدائیان اسلام در زمره نادر گروههایی بودند که این رویداد مشی و منش ایشان را تغییر نداد و تا پایان حیات، بر طریق استبدادستیزی و استعمارستیزی گام زدند و پای فشردند. شمهای از رویکردهای ایشان در آن برهه، به شرح ذیل است:
شهید نواب صفوی و اندیشه موقتِ حضور در مجلس هجدهم
شهید نواب صفوی همواره از قبول پستهای دولتی امتناع میورزید و حتی یک بار در پاسخ به امام جمعه تهران، سید حسن امامی که از طرف شاه نیابت آستان قدس رضوی را به او پیشنهاد کرد، گفت: «پسرعمو! اگر غیرت داری و مرد هستی، پیام مرا به آن توله سگ پهلوی برسان و بگو اگر تصور کردهای مرا هم میتوانی مثل تودهایها با پول و مقام بخری کور خواندهای. من قسم خوردهام که یا من تو را به جهنم بفرستم یا تو مرا بکشی!».
اما اختناق پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 باعث شد که برخی از دوستان شهید نواب صفوی از او بخواهند برای مجلس کاندیدا شود و حرفهای خود را در پناه مصونیت پارلمانی و از تریبون مجلس بزند! در پی اصرار آنان، شهید نواب با صدور اعلامیهای با امضای فدائیان اسلام نامزدی خود را برای نمایندگی دوره هجدهم مجلس شورای ملی از شهر قم اعلام کرد، اما جمعی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام بهشدت با این کار مخالفت و اعلام کردند اگر نواب از نامزدی مجلس انصراف ندهد، از جمعیت فدائیان اسلام جدا خواهند شد! از جمله کسانی که بهشدت با نامزدی نواب صفوی برای مجلس مخالفت کرد، سیدهاشم حسینی بود. شهید نواب صفوی از این واکنشها بسیار آزردهخاطر بود و به گفته همسرش، دو هفته تمام شب تا صبح گریه میکرد و چشمهایش کاسه خون شده بودند! او از اینکه یک روحانی داشت به پیکر اسلام ضربه میزد، بسیار مغموم و دلشکسته بود. چندی بعد نواب خبردار شد که سیدهاشم حسینی در بستر مرگ است و همراه جمعی از فدائیان اسلام به عیادت او رفت. نواب بالای سر او 70 بار سوره حمد را قرائت کرد و سیدهاشم به طرز معجزهآسایی بهبودی یافت. سیدهاشم پس از شهادت نواب صفوی سخت از رفتارهای خود در قبال وی احساس پشیمانی کرد و تا آخر عمر کنج انزوا را اختیار کرد.
اندیشه شهید نواب صفوی درباره پیوستن به پیمان نظامی بغداد
چندی پس از برگزاری انتخابات مجلس هجدهم -که نواب آن را کلاً فرمایشی میدانست- کابینه زاهدی سقوط کرد و او جای خود را به حسین علاء داد. در آن دوران به پیشنهاد انگلیس و تصویب امریکا برای جلوگیری از نفوذ و گسترش کمونیسم بین ایران، ترکیه، عراق و پاکستان پیمانی بسته شد که به پیمان بغداد معروف گردید. انگلیس و امریکا به این ترتیب میخواستند جلوی رشد سریع و گسترده کمونیسم را در این کشورها بگیرند و قدرت شوروی را در خاورمیانه تضعیف کنند. شهید نواب صفوی پیوستن به این پیمان را بهشدت نکوهش کرد و خواستار پیمان امنیتی نظامی مستقلی بین کشورهای اسلامی شد. او به شورای سلطنتی به ریاست حسین علاء نامهای نوشت و درباره اجرا نشدن احکام شرع در جامعه هشدار داد و اهداف دینی خود را هم ذکر کرد. او حتی در ملاقات با فرماندار نظامی تهران تیمور بختیار هم درباره پیوستن ایران به پیمان نظامی بغداد هشدار داد و گفت: «به شاه بگویید بچهمسلمانهای ایران هنوز زندهاند. من به خلیل طهماسبی اسلحه دادم که رزمآرا را بزند. من به عبدخدایی گفتم فاطمی را بزند و مسئولیت این کارها را هم پذیرفتم. من اجازه نخواهم داد در مملکت آلمحمد (ص) کار خلاف شرع صورت بگیرد.»
سپس در اعلامیهای اشاره کرد که مصلحت مسلمانان دنیا پیوستن به یکی از دو بلوک شرق و غرب نیست، بلکه کشورهای اسلامی باید برای حفظ تعادل نیروها در جهان و استقرار صلح و امنیت در کشورهایشان یک اتحادیه نظامی و دفاعی مستقل تشکیل بدهند. مسلمانان باید در هر امری مصالح عمومی را از نظر اسلام و مسلمین بسنجند. قبول پیمان بغداد یعنی رواج فرهنگ امریکایی در کشورهای اسلامی و این یعنی جنگ با خدا و اسلام و جنگ با یک ملت مسلمان. شهید نواب صفوی در سال 1331 در مقالهای در نشریه «منشور برادری» نوشت: اگر امروز پای امریکا به این کشور باز شود، چنان ضربات مهلکی به اقتصاد و فرهنگ این کشور خواهد زد که بعدها جز با دادن صدها شهید نمیتوان او را از این مملکت بیرون کرد.
مواجهه عملی فدائیان اسلام با حسین علاء قبل از عزیمت به بغداد
دولت حسین علاء هشدار فدائیان اسلام را جدی نگرفت و او برای امضای پیمان نظامی بغداد عازم عراق شد. نواب صفوی اعضای برجسته فدائیان اسلام را خبر کرد و در جلسهای سری، درباره پیمان نظامی بغداد هشدار داد و گفت که نخستوزیر دارد کشور را وارد مرحلهای میکند که ابداً به صلاح مردم نیست و از این پس کشور عرصه تاخت و تاز سربازان امریکایی و خارجیها خواهد شد. در آن جلسه تصمیم گرفته شد حسین علاء قبل از امضای پیمان ترور شود تا نتواند به بغداد برود. برای انجام این کار مظفرعلی ذوالقدر انتخاب شد. او از فدائیان اسلام آبادان بود که به تهران آمد و نواب با او صحبت کرد و از او پرسید آیا آماده شهادت است و ذوالقدر با اشتیاق فراوان گفت که عمری در این آرزو بوده که در راه خدا به شهادت برسد و به این ترتیب از طرف نواب صفوی مأمور ترور علاء شد. علاء میخواست با قطار سلطنتی از تهران به آبادان برود و از خرمشهر عازم بغداد شود. فدائیان اسلام تصمیم گرفتند عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی را به آبادان بفرستند تا چنانچه ذوالقدر نتوانست در تهران کار علاء را بسازد، آنها در آبادان کار را تمام کنند.
حسین علاء و جان به در بردن از شلیک ذوالقدر
قرار بود علاء در روز مراسم ختم مصطفی کاشانی، پسر آیتالله کاشانی ترور شود. او در ساعت سهونیم بعدازظهر روز 25 آبان سال 1334 در میان محافظین خود برای شرکت در مراسم ختم وارد مسجد شد. ذوالقدر خود را از میان جمعیت به او رساند و تیری را به سمتش شلیک کرد. این تیر فقط جراحت سطحی به سر علاء وارد کرد. پس از آن تیر دوم در لوله اسلحه گیر کرد و مأموران ذوالقدر را دستگیر کردند. علاء که از این سوءقصد جان سالم به در برده بود، فردای آن روز برای امضای پیمان نظامی بغداد به عراق رفت. عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی هم در آبادان شناسایی و دستگیر و تحتالحفظ به تهران فرستاده شدند. عبدالحسین واحدی را در تهران نزد تیمور بختیار بردند و بختیار به مادر او توهین کرد. واحدی از این توهین بهشدت برآشفت و فریاد زد: «مادر من فاطمه زهراست. به مادر من توهین نکن.» بعد هم صندلی را بلند کرد تا به طرف بختیار پرت کند که او با شلیک شش گلوله واحدی را به شهادت رساند. فردای آن روز روزنامهها اعلام کردند واحدی در حین فرار از دست مأموران کشته شده است!
دوران اختفا پس از یک عملیات نافرجام
آن شب خبر ترور علاء به نواب صفوی رسید و او تصور کرد که علاء کشته شده است. نواب چند بار جا عوض کرد، ولی کسی حاضر نبود آنها را بپذیرد تا سرانجام به منزل آیتالله طالقانی رفتند، درحالیکه منزل خود ایشان هم تحت نظر بود. آن شب نواب به مرحوم طالقانی گفت: «جوری خواهم مرد که از هر قطره خونم یک نواب صفوی به وجود بیاید.» نواب هنوز از شهادت عبدالحسین واحدی خبر نداشت. آیتالله طالقانی با اعضای برجسته نهضت آزادی در ارتباط بود و سعی کرد در شرایطی که منزل خودش تحت نظر بود، موقتاً هم که شده است از آنها برای پنهان کردن فدائیان اسلام کمک بگیرد. عزتالله سحابی از طرف آنها به منزل مرحوم طالقانی آمد و خبر داد که امکان مخفی کردن فدائیان اسلام را ندارند؛ لذا نواب و یارانش مجبور شدند در خانه آیتالله طالقانی بمانند. چند شب بعد شهید نواب صفوی پیشنهاد داد که به منزل حمید ذوالقدر از علاقهمندان او بروند. حمید ذوالقدر هیچ نسبتی با مظفرعلی ذوالقدر نداشت. نواب و سیدمحمد واحدی به منزل ذوالقدر رفتند و خلیل طهماسبی و عبدخدایی در منزل آیتالله طالقانی ماندند. مظفرعلی ذوالقدر وقتی تحت شکنجههای شدید قرار گرفته بود، از حمید ذوالقدر نام برد. حمید ذوالقدر یک بار به مناسبتی در حضور نواب سخنرانی تندی علیه امریکاییها کرده بود و ساواک آن سخنرانی را گزارش داده بود. از روی این سخنرانی منزل حمید ذوالقدر شناسایی شد و مأموران رژیم به خانه او ریختند و او را به همراه نواب و سیدمحمد واحدی دستگیر کردند. فردای آن روز، یعنی اول آذر سال 1334 روزنامهها خبر دستگیری نواب صفوی را با آب و تاب نوشتند. نواب صفوی و فدائیان اسلام چنان هراسی در دل رژیم انداخته بودند که اسدالله علم برای کسی که بتواند نواب را دستگیر کند، 30 هزار تومان جایزه تعیین کرده بود.
بر محمل شهادت
در پی دستگیری نواب صفوی عده زیادی از فدائیان اسلام دستگیر و زندانی شدند. پنج روز بعد از دستگیری نواب، خلیل طهماسبی هم دستگیر شد و عبدخدایی توانست موقتاً از مهلکه فرار کند. نواب و یارانش در دادگاه نظامی محاکمه و به جرم برهمزدن اساس حکومت و تحریص مردم به مسلح شدن و حمل اسلحه غیرمجاز به اعدام محکوم شدند. در روز 10 دی سال 1334 مجلس مجدداً طرح مربوط به عفو خلیل طهماسبی را که پس از ترور رزمآرا تصویب شده بود مطرح کرد، اما این طرح از طرف دادگاه نظامی مورد قبول واقع نشد. دو روز بعد دادگاه تجدیدنظر به شکل مخفی و بدون حضور تماشاچی تشکیل گردید و در تاریخ 24 دی سال 1334 حکم دادگاه بدوی مبنی بر اعدام نواب صفوی، خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفرعلی ذوالقدر تأیید شد. خبر اعدام قریبالوقوع نواب صفوی از مدتها قبل در رسانهها مطرح شده بود و فدائیان اسلام تلاش زیادی کردند که او و یارانش را نجات بدهند. در همین راستا، همسر نواب صفوی، نیرهالسادات احتشام رضوی نزد علمای بزرگ قم رفت و از آنان استمداد طلبید، اما نتیجهای نگرفت. او همراه با مادر نواب صفوی در قم به دیدار آیتالله گلپایگانی، آیتالله شریعتمداری و آیتالله بروجردی رفت. در منزل آیتالله بروجردی دو نفر که از حرکات و ظاهرشان معلوم بود عوامل ساواک هستند، همه حرفها و حرکات آنها را زیر نظر گرفتند و مانع از ملاقات آنان با آیتالله بروجردی شدند. مخصوصاً وقتی مادر نواب صفوی دیگر نتوانست طاقت بیاورد و بالاخره گفت که برای چه کاری به دیدن آیتالله بروجردی آمدهاند، مأموران صراحتاً گفتند که بهتر است برگردند و در زمینه اعدام قریبالوقوع نواب حق صحبت با کسی را ندارند. همسر نواب تلاش کرد از طریق آیتالله بدلا که خود از علاقهمندان به نواب بود، یادداشتی را برای آیتالله بروجردی بفرستد، ولی پاسخی دریافت نکرد و مأیوس و افسرده به تهران بازگشت.
سفر در روزگار غربت!
البته افرادی هم تلاش کردند مانع از اعدام نواب صفوی شوند، ازجمله حجتالاسلام فلسفی، خطیب شهیر که با سرلشکر آزموده تماس گرفت و به او درباره پیامدهای اعدام نواب هشدار داد و گفت هدف فدائیان اسلام احیای احکام اسلامی است و هیچ نوع وابستگیای به هیچ قدرت خارجی ندارند و دولت نباید آنها را اعدام کند. جمعی از اعضای جمعیت اخوانالمسلمین مصر هم برای ممانعت از اعدام نواب به عراق رفتند تا از آنجا به ایران بیایند، ولی سفارت ایران به آنها ویزای ورود به ایران را نداد. اعضای باقیمانده فدائیان اسلام تلاش کردند تیمور بختیار را ترور کنند، ولی دیگر نه اسلحهای داشتند و نه روحیه و رهبری که توان چنین کاری را به آنها بدهد. زندگی همسر نواب و دو دختر کوچکش هم بسیار سخت میگذشت. فاطمه در آن موقع پنج سال و زهرا دو سال داشتند و کسی هم از ترس مأموران رژیم حاضر نبود به آنها کمک کند. سحرگاه روز 27 دی ماه سال 1334، نواب و یارانش را درحالیکه هیچ یک از آنها اجازه ندادند چشمهایشان را ببندند تیرباران شدند. وقتی آنها را به تیرهای جوخه اعدام میبستند، نواب با صدای بلند اذان داد و یارانش تکرار کردند. پیکر خونآلود آنان را شبانه به قبرستان مسگرآباد بردند و دفن کردند. فردای آن روز رادیو در خبری کوتاه اعلام کرد که نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام اعدام شد.
منبع : روزنامه جوان
انتهای پیام/