شعرخوانی انتقادی "احمد بابایی": شرم کن غصه‌ اهالی را/ قصه سفره‌های خالی را + فیلم

فیلم شعرخوانی احمد بابایی در همایش صدای مردم را تماشا می‌کنید.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، همایش "صدای مردم" با موضوع اعتراض مردمی به عملکرد مسئولان با حضور جمع زیادی از شعرا، مداحان و اصحاب رسانه در تالار سوره حوزه هنری تهران برگزار شد.

در این مراسم که با حضور حجت‌الاسلام محمد قمی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی، محسن مؤمنی شریف رئیس حوزه هنری برگزار شد، از خانواده شهیدان احمدی روشن و محمدحسین حدادیان تجلیل شد.

میثم مطیعی، محمدحسین پویانفر، عبدالرضا هلالی، سیدمجید بنی‌فاطمه، ولی‌الله کلامی زنجانی، قاسم صرافان، احمد بابایی، مهدی سیّار، میلاد عرفان‌پور، مهدی جهان‌دار، محمد رسولی از جمله شاعرانی بودند که در این همایش به شعرخوانی پرداختند.

در ادامه فیلم شعرخوانی احمد بابایی را تماشا می‌کنید.

بغض، فریاد می‌شود گاهی/ داد، بیداد می‌شود گاهی!

بنِگر بغض و بسته بالی را/ سفره خالی اهالی را

سفره، خالیّ و دل، پر از ماتم/ من که از این سکوت کج، ماتم!

*
هر سکوتی، گواه سیری نیست!/ هر فغانی ز دلپذیری نیست

بی تفاوت نباش، ای شاعر!/ همسفر! وقت گوشه گیری نیست...

جنگ فقر و غنا مبَر از یاد/ مزد احسان ما فقیری نیست!

تا به کی صبر!؟ لبگزه، تاکی!؟/ کار طوفان که سر به زیری نیست

کارد بر استخوان ما گل کرد/ مُلک عدل، اینقدَر کویری نیست

دل «بعضی»، سقیفه‌ای ست هنوز/ دل طاغوت‌ها غدیری نیست...

*
دل «بعضی»، جهنم است انگار.../ آخر قصه، مبهم است انگار!

*
خصم، موج فریب می‌خواهد/ شهر را نانجیب می‌خواهد

گرچه از اعتدال، محرومند/ مردم ما شکوه مظلومند

بت بدون تبر نخواهد ماند/ گِله‌ها در جگر نخواهد ماند

دیده بس که تحکّم، از «بعضی».../ گله‌مندند، مردم از «بعضی»...

بوی تبعیض، شامه آزار است/ خواب تا کی!؟ خدا که بیدار است...

مپسندید غم، اضافه شود!/ شهر از دستتان کلافه شود

طعمه‌های یزیدشان مکنید/ از خدا نا امیدشان مکنید

ظلم، شوم است... بی‌کسی، شوم است.../ «شورشی» نیست هرکه محروم است

این قبیله، ز فتنه، آزادند/ در دفاع از حرم، جوان دادند

کارد مهمان استخوان شده است/ اشعری هم حقوقدان شده است

اول قصه، «می‌شود!» می‌گفت/ پشت تکلیف و عشق، بد می‌گفت

دل «بعضی»، جهنم است انگار.../ آخر قصه، مبهم است انگار!

اینچنین نا خلف نباید شد/ بی خیال از شرف نباید شد

دلخوریم از غرور، ما مردم!/ ذلّه از حرف زور، ما مردم!

*
سرِ باران، به شانه‌ی ابر است/ «پرچم» ما تموّج صبر است

پشت پا بر غم و حیا زده‌اند/ شعله بر پرچم خدا زده‌اند

آسمان سوخت، چشم باران سوخت/ «پرچم» ما، نه! قلب ایران سوخت

پایمال سفیه کال مباد/ این سه رنگ زلال، لال مباد

این سه رنگ غرور، نورانی ست/ افتخار تبار ایرانی ست

دل به نور امید باید داد/ پای پرچم، شهید باید داد

*

آی بیگانه! اشک، شبنم ماست/ خون ما رنگ سرخِ پرچم ماست

خوار و ارزان مبین غم ایران/ کفن ماست پرچم ایران

راز تشنه لبی، نخواهم گفت/ گِله با اجنبی نخواهم گفت

نیست پرچم به غیر «سنگ صبور»/ غیرت ماست این سه رنگ صبور

تار پرچم به پود جان زده‌اند/ پایه اش را به آسمان زده‌اند

تا ابد شور محشرش باقی‌ست/ بانگ الله اکبرش باقی‌ست

تا ابد، مهر بی‌غروبی‌هاست/ پرچم ما به دوش خوبی‌هاست

غمزه شهر راز... پرچم ما/ تا ابد، سرفراز... پرچم ما

پرچم ما غرور مردانه‌ست/ خار چشمان دزد بیگانه‌ست

غیرت ماست مرز کشور ما/ سایه پرچم است بر سر ما

دل به نور امید باید داد/ پای پرچم، شهید باید داد

*

آنکه جان، هدیه‌ی حرم می‌کرد/ دست بیگانه را قلم می‌کرد

کربلا از صدا نمی‌افتد/ عَلَم از دست ما نمی‌افتد

مرز «صهیون» اگر به هم زده‌ایم/ پرچم فتح بر حرم زده‌ایم

کار «صهیون» اگرچه حق سوزی ست/ پرچم ما نماد پیروزی ست

شک ندارم فتد به زودی‌ها/ شعله بر خرمن سعودی‌ها...

*

صبر حق، بارش ملامت اوست!/ غرّش رعد، از سلامت اوست...

پای دین، پای عشق، بی‌سر شد/ وطن ما شهید پرور شد!

گره شب مباد، وا نشود/ گرگ، چوپان گلّه‌ها نشود

خانه ی ظلم، رو به ویرانی ست/ انقلاب، آبروی ایرانی ست

وای از کار و بار سر در گم!/ باز هم غیرت همین مردم!

*

مردم ما به عشق، «جان دادند»/ جنگ، تحمیل شد، جوان دادند

مردم ما سپاه عاطفه‌اند/ هر کجا امر بود نان دادند

خاک پای غرور عباسند/ دست خود به آسمان دادند

روزه‌ی خلق ما سیاسی بود/ کوه تحریم را تکان دادند

-لال بودند غزّه و لبنان-/ هر چه مظلوم را زبان دادند

مردم ما به فتنه‌ها، نُهِ دی/ غیرت خویش را نشان دادند

اشهدُ انَّ که همین مردم/ به سر نیزه‌ها اذان دادند

گله مندند...! ورنه می‌دانیم/ همه جا خوب، امتحان دادند

-خودمانیم!- گاه گاهی هم/ کار بر غیر کاردان دادند!

*

دل «بعضی»، جهنم است انگار.../ آخر قصه، مبهم است انگار!

بغض، فریاد می‌شود گاهی/ داد، بیداد می‌شود گاهی!

بنِگر بغض و بسته بالی را/ سفره ی خالی اهالی را

سفره، خالیّ و دل، پر از ماتم/ من که از این سکوت کج، ماتم!

زخم اشرافیت، علاج نداشت/ پیر امت که برج عاج نداشت

رفته دوزخ ز یاد «بعضی»‌ها/ دلخوریم از فساد «بعضی»‌ها

*

ای بت عافیت! – به هرعلت! –/ از تو ناراضی‌اند این ملت...

مردم از دست بسته دلگیرند/ سفره‌ها حفره‌های تدبیرند

رهگذر، بغض بی‌صدا شده است/ کوچه‌های نفوذ، وا شده است

خوار و پا در هواست بیت المال/ زیر دست شماست بیت المال

از وکیل و رئیس، دلگیریم/ از بت کاسه لیس دلگیریم

شط خون شد، زبان به مزدی تان/ زخم بستر گرفت دزدی تان!!

میزها طبل‌های بی‌دردی/ یا نه، استبل‌های نا مردی

شرم کن غصه‌ی اهالی را/ قصه ی سفره‌های خالی را

نا امیدی، عذابمان نشود/ گره انقلابمان نشود

وای از کار و بار سر در گم!/ باز هم غیرت همین مردم!

*

بغض مردم، صدای قانون است/ «خط قرمز» مگو که دل، خون است

خونِ دل، مشرق تکلم ماست/ «خط قرمز»، غرور مردم ماست

در دل خسته، غم نخواهد ماند/ «اینچنین نیز هم نخواهد ماند»

 

انتهای پیام/

پیوست
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط