نقاشی قهوهخانهای را به سمت واقع گرایی هل دادهایم!/ «محمد مدبر» راه را اشتباه رفت
یک نقاش قهوهخانهای میگوید «محمد مدبر» که از پایهگذاران نقاشی قهوهخانهای در ایران بوده، راه را اشتباه رفته و این سبک را به سمت رئالیسم سوق داده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، «محمدرضا محمدحسینی» و «مهدی طالعینیا» هنرمندان رشته نقاشی قهوهخانهای چندی پیش با برپایی نمایشگاه نقاشیهای قهوهخانهای خود در فرهنگسرای گلستان حضور داشتند. به همین بهانه به سراغ این دو هنرمند رفتیم و درباره وضعیت کنونی نقاشی قهوهخانهای، فرصتها و آسیبهای آن به گفتوگو نشستیم.
مشروح بخش نخست این میزگرد را در ادامه از نظر میگذرانید:
***
پیش از ورود به بحث اصلی، لطفاً کمی درباره خود و سوابق هنریتان توضیح دهید.
محمدحسینی: بنده محمدرضا محمدحسینی، متولد تیرماه 1348 در شمیرانم. پدربزرگم با استاد «عباس بلوکیفر» که از جمله اساتید بنام نقاشی قهوهخانهای است، دوست و هممحلهای بودند. استاد بلوکیفر در محله تجریش سفارشات نقاشی و گچبری را پذیرفته و به این پیشه مشغول بودند. ازآنجاکه بنده نیز از عنفوان کودکی با این استاد، آشنا و مأنوس شده بودم، از سال 1366 به شکل حرفهای همکاریام با استاد بلوکیفر آغاز شد و به توصیه این استاد، در دانشگاه رشته نقاشی را انتخاب کردم. در ادامه نیز سبک نقاشی قهوهخانهای را از این حیث که برایم جاذبههای دینی داشت، انتخاب کردم. پس از وفات استاد بلوکیفر، تلاش کردم نقاشی قهوهخانهای را به همان سبک و سیاقی که مورد تایید آن استاد فقید بود، ادامه دهم؛ البته باید بگویم که این سبک دستخوش تغییراتی هم شده است که این تغییرات ریشه در خصوصیات شخصیتی بنده دارد؛بنابراین نه میتوانیم آنها را عیب بدانیم و نه حُسن؛ آنچه حائز اهمیت است، این است که تلاش کردم کارم بیشتر به واقعیتها نزدیک و ملموستر شود. در قدیم، نقالها برای ایجاد جذابیت در روایتگریهایشان عمدتاً تلاش میکردند در کارهایشان از قصههایی که مخاطب را بیشتر جذب میکند، استفاده کنند و در این مسیر، بعضاً نقلها و داستانهایی را نیز به کارشان اضافه میکردند که البته این کار فینفسه ایرادی ندارد؛ اما نسلی که اکنون با آنها مواجهیم، از ما مطالبه میکند که قصه را مطابق با چه سند یا اسنادی به تصویر کشیدهایم؟ این مطالبه بهویژه توسط جامعه دانشگاهی کشور که دستی در کار دارند، مطرح میشود؛ البته باید این را هم بگویم که اگر سنتها و آداب و رسوم خاص و معینی بهویژه در پردههای درویشی وجود داشته، سعی کردیم آنها را رعایت کرده و به همان شکل و سیاق خلق کنیم.
طالعینیا: من مهدی طالعینیا متولد سال 1352 و فارغالتحصیل دانشگاه هنر و معماری یزدم. نقاشی را از 1367 شروع کردم و برای این منظور، خدمت استاد اسماعیلزاده میرسیدم؛ البته شاگرد مستقیم این استاد نبودم اما در معیتشان بودم. استاد اسماعیلزاده حجرهای در میدان امام حسین(ع) داشتند و من مرتباً در این حجره خدمتشان میرسیدم. از همان دوره به نقاشی علاقهمند شدم؛ در دوران دانشگاه سبک مدرن را کار میکردم و در ادامه برای مدتی طولانی روی سبکهای باروک و کلاسیک اروپایی متمرکز شدم. پس از پایان دانشگاه دوباره به پله اول بازگشتم و به گذشته خود رجعت کردم. اکنون نیز در رشته نقاشی قهوهخانهای و در شاخه پردههای نقالی یا پرده درویشی فعالیت میکنم.
به نظر میرسد وضعیت کنونی نقاشی قهوهخانهای نسبت به سالهای گذشته با نوعی انزوا و مهجوریت همراه شده است؛ گویی نقاشان جوان و فارغالتحصیلان دانشگاهی رشته نقاشی کمتر تشویق میشوند تا به عرصه نقاشی قهوهخانهای ورود کنند و در عوض بیشتر جذب شاخههای مدرن نقاشی میشوند؛ همین امر باعث شده است که بازار خلق آثاری که در سپهر نقاشی قهوهخانهای میگنجند، با نوعی رکود و کم رونقی همراه باشد؛ تحلیل شما در این زمینه چیست؟
محمدحسینی: نقاشی قهوهخانهای نوعی همگامی با ادبیات داستانی ما دارد؛ در گذشته نقالهایی بودند که داستانها و قصص اینچنینی را برای مردم بازگو میکردند اما اکنون آن نسل نقالها از میان رفتهاند و نقاش بدون حضور نقال کار خود را انجام میدهد.
موضوع دیگر این است که نقاشی قهوهخانهای از گذشته به شکل سینه به سینه آموزش داده میشده است؛ بدین معنا هنرجویان ابتدا باید آداب و اصول معینی را میآموختند؛ چندین سال خدمت استاد میرسیدند و تلمّذ میکردند؛ مثلاً منظرهسازی، چهرهسازی، طراحی، رنگآمیزی و... را یاد میگرفتند و پس از طی این مراحل، مشغول به کار میشدند. اگر سفارش صرفاً شامل پرده درویشی میشد، پرده درویشی را اجرا و اگر سفارش مشتمل بر شاهنامه بود، شاهنامه را اجرا میکردند. حال؛ ممکن بود برخی از هنرمندان و اساتید فقید این سبک، تبحرشان صرفاً در زمینهای واحد باشد. فکر میکنم تحصیل و تعلیمات دانشگاهی بنده و آقای طالعینیا را پیش انداخت و شاید حدوداً 20 سال سریعتر از زمانی که هنرجو باید در گذشته طی میکرد تا به اصول و فون این سبک مسلط شود، به این اصول اشراف پیدا کردیم.
دغدغه کنونی ما این است که انجمنی را به صورت تخصصی در حوزه نقاشی قهوهخانهای راهاندازی کنیم تا مکانی مشخص برای حضور هنرمندان و عموم علاقهمندان به این رشته میسر شود که در صورت مراجعه به این مکان، بتوانند در آنجا تعلیمات لازم را نیز ببینند. امیدواریم برای این منظور، حمایتهای مقتضی از سوی شهرداری یا ارگانهای دولتی ذیربط، شامل حالمان شود و بتوانیم امانتی که اکنون در دستانمان است را به نسلهای آینده منتقل کنیم.
طالعینیا: شمس تبریزی در جایی میگوید: "هر مشکلی که تو را رسد، از خودت گله کن." اولین مشکل در این راستا به ما نقاشان قهوهخانهای بازمیگردد؛ متأسفانه ما در طول تاریخ این شبهه را ایجاد کردهایم که نقاش قهوهخانهای شخصیتی کمسواد و بیاطلاع است؛ شاید دلیل به وجود آمدن این شبهه، خصیصه تواضع باشد که عموماً در خصال نقاشان این سبک وجود دارد؛ ما همواره با این موضوع ساده برخورد کردهایم و هیچگاه تبلیغ کارهایمان را نکردهایم؛ کار، زمانی قوی میشود که پشتوانه آن پژوهش باشد؛ بدون پژوهش هیچ کاری قوی اجرا نمیشود. تمرکز پژوهشی استاد محمدحسینی در حوزه تاریخ اسلام است و بنده نیز روی فلسفه هنر متمرکزم؛ بنابراین باید بگویم پژوهش رکن اصلی انجام هر کاری است. موضوع حائز اهمیت دیگر، اسپانسرینگ و تبلیغات مناسب است؛ اکنون کارهای هنری شکلی گروهی پیدا کرده و نیازمند ساماندهی پکیجی مناسب است؛ هنرمند اثر را خلق میکند؛ فرد یا نهاد دیگری بودجه کار را میآورد و در ادامه تبلیغات مناسب برای ارائه آن اثر صورت میپذیرد و در نهایت، کار باید در بستر و فضای مناسب و در موسم متناسب خود عرضه شود.
موضوع دیگر این است که متأسفانه اساتید دانشگاه و منقدان هنری آثار هنری را تجزیه و تحلیل نمیکنند و تجزیه و تحلیلهای ما را هم نمیشوند و بیشتر تحصیلکردههای ما نگاه غلطی به این موضوع دارند. اکنون برخی از دوستان ما در فرهنگستان هنر که نبض تپنده هنر کشور است، به ما خرده میگیرند که اساساً نقاشی قهوهخانهای هنر نیست؛ مدیر هنری ما گوش شنوایی ندارد و نمیتواند دغدغههای هنرمندی که در رشته نقاشی قهوهخانهای فعالیت میکند را درک کند؛ در نتیجه ارزش این هنر را هم درک نمیکند؛ اکنون بسیاری از مدیران هنری ما سلیقه خود را بر کارشان حاکم میکنند. از طرف دیگر در دانشگاههای ما نیز اتفاق خاصی اعم از تربیت دانشجویان و سوق دادنشان به سمت نقاشی قهوخانهای صورت نمیگیرد. ما مکتب نقاشی قهوهخانهای را به سمت رئالیسم هل دادهایم و همین باعث شده این مکتب در گذشته گیر کند و جلوتر نرود؛ وقتی شما وارد رئالیسم شده و درگیر آن میشوید، دیگر نمیتوانید پرسپکتیو را بشکنید؛ نمیتوانید دفُرماسیونهای غلیظ و مبالغهآمیز در کارتان داشته باشید؛ نمیتوانید وسط کارتان دریا بکشید و آسمان را پایین و دریا را بالای کارتان طراحی کنید؛ نمیتوانید کاروان شترها را در حالیکه در آسمان حرکت میکنند، بکشید؛ همه این کارها را نمیتوانید انجام دهید چراکه باید به اصول رئالیسم وفادار باشید و این اصول، دست و پای شما را میبندد؛ رئالیسم شما را به بهرهگیری از یک نوع پرسپکتیو محدود میکند؛ در صورتی که ما در نقاشی قهوهخانهای چهار نوع پرسپکتیو متمایز داریم. اکنون میفهمیم که استاد «محمد مدبر» که در کنار استاد «حسین قوللر آغاسی» از پایهگذاران نقاشی قهوهخانهای در ایران بود، راه را اشتباه رفته است و اشتباهاً نقاشی قهوهخانهای را به سمت رئالیسم سوق داده است. حالآنکه استاد قوللر آغاسی مسیر حرکت نقاشی قهوخانهای را به سمت مینیاتور سوق و ارجاع میدهد؛ مینیاتور چهار ویژگی اساسی دارد؛ اول اینکه سایه ندارد و بدین معنا، سورئالیستی و ماورائی است؛ ما در مینیاتور شیء نداریم و همه چیز نور است؛ دوم اینکه شما در مینیاتور رنگهای تخت دارید؛ سوم اینکه شما در مینیاتور میتوانید قلمگیری کنید و چهارم اینکه شما پرسپکتیو ندارید؛ وقتی پرسپکتیو وجود نداشته باشد، شما وارد کوبیسم میشوید؛ خود پیکاسو به این نکته اذعان کرده است که کوبیسم را از مینیاتور ایرانی و نقشمایههای مصری وام گرفته است؛ خود «هنری ماتیس» حدود 10 الی 15 هزار اثر را از مینیاتور ما کپی میکند و مینیاتور ایرانی برای آنها همچون کلاس درس است؛ درحالیکه ما اکنون آن را میشکنیم و کنار میگذاریم. آسیبی جدی که ما اکنون با آن مواجهیم، ناشی از این است که سبکشناسی نکردهایم و آن را به دانشگاهیانمان تحویل ندادهایم؛ معدود سمینارها و نشستهایی هم که در این راستا برپا میشود، کاملا فرمالیته است؛ اگر همایش یا سمینار خوبی در دانشگاهها و مراکز هنری برگزار شود، آسیبهای موجود به تدریج رفع میشود. ما اکنون این مسیر را در نقاشی قهوهخانهای کشور آغاز کردهایم و تلاشمان این است که بتوانیم آن را به درستی ادامه دهیم.
بر اساس یک تقسیمبندی کلی، میتوان موضوعات مورد توجه نقاشی قهوهخانهای را در دو حوزه سوژههای دینی و آیینی مثل واقعه عاشورا و موضوعات تاریخی و اساطیری مثل شاهنامه فردوسی طبقهبندی کرد؛ از نگاه شما به عنوان هنرمندان خالق این آثار، تفاوتی تجربی و حسی در پرداختن به این دو نوع سوژه وجود دارد؟
محمدحسینی: موضوع این است که انسان به واسطه هنر و مبادرت به کار هنری از مرتبهای پایین به مرتبهای بالا صعود کند؛ هدف برانگیخته شدن انبیاء و اوصیاء (ع) نیز همین بود. من در نقاشیهایم سعی میکنم اتفاقی که در واقع رخ داده است را بازگو کنم و در ادامه نشان دهم بروز این اتفاق برای مردم چه بازخوردی داشته و آنها چگونه میتوانند از آن بهره برده و درس بگیرند؛ اگر مردم آن دوران غدیر را زنده نگه می داشتند، عاشورا اتفاق نمیافتاد؛ در پرتو مهجوریت غدیر بود که عاشورا رخ داد. میخواهم بگویم در پس هر کاری باید فلسفه درستی و آگاهانهای وجود داشته باشد و هنرمند با نیت خالص خدایی اثرش را خلق کند؛ برخی از قدمای مکتب نقاشی قهوهخانهای ما وقتی تصمیم به خلق اثری آیینی با محور واقعه عاشورا میگرفتند، همزمان با خلق اثر اشکشان جاری میشد و گریه میکردند؛ وقتی هنرمندی نیت به خلق اثری عاشورایی میکند، باید با طهارت و وضو گرفته پای کار بنشیند؛ در خلق آثار اساطیری نظیر شاهنامه فردوسی نیز همین امر صادق است.
طالعینیا: فرمایش استاد کاملاً صحیح است؛ ما یک اسطوره داریم که این اسطوره در پرتو حضور در جوامع مختلف، متناسب با جغرافیا، آداب و رسوم و سنتهای هر منطقه، اساسنامه و اصول اخلاقی معینی پیدا میکند؛ در اسطوره مقولهای به نام تطبیق اسطوره وجود دارد که بحثی بسیار پیچیده و کلیدی است و بخشی از اسطورهشناسان به طور اختصاصی روی آن کار میکنند؛ مبتنی بر نظر آنها، اسطوره ساختاری کلی دارد و همواره در ابتدای آن نوعی انگیزش وجود دارد؛ مثلا ماجرای آدم وحوا دارای انگیزش است و هم در اسطورههای یونانی و هم در ادیان ابراهیمی بدان اشاره شده است؛ وجود انگیزش ابتداییترین بخش اسطوره است؛ در ادامه قهرمان ساخته میشود؛ قهرمان کسی است که میخواهد به مرتبه اَبَرانسانی برسد؛ مورد بعدی در اسطوره، ضدقهرمان است که قهرمان به مقابله با او برمیخیزد. هر اسطوره باید مراحلی را طی کند تا به مرتبه اَبَرانسانی برسد. لطفی که نقاشی قهوهخانهای دارد این است که ساختارش مبتنی بر اسطوره است و ذات انسان، ذاتی اسطورهای است؛ اسطوره ذاتاً جذاب است و هرجا سخن از اسطوره باشد، مخاطبان جذب میشوند؛ اکنون هالیوود به خوبی به کارکردهای اسطوره پی برده و مدام از آن برای جذب مخاطبان انبوه استفاده میکند؛ اتفاقاً در بسیاری از مواقع نیز از اسطورههای موجود در میراث فرهنگی و تاریخی ما استفاده کرده، آنها را آنالیز میکنند و همانها را به خورد مخاطبان ایرانی میدهد؛ اسطوره چنین ساختاری دارد و به بهترین شکل در نقاشی قهوهخانهای بروز پیدا کرده است؛ محصول نقاشی قهوهخانهای میتواند مخاطب جهانی داشته باشد به شرط آنکه به درستی روی آن تبلیغ شده و مورد حمایتهای لازم قرار گیرد.
ادامه دارد...
---------------------------------
گفتوگو و تنظیم: محمد خاجی
---------------------------------
انتهای پیام/