پدر شهیدزمانی‌نیا: پسرم فقط ۲ ماه با همسرش زندگی کرد/ از خبر پرواز حاج قاسم فهمیدم که وحید هم شهید شده است + فیلم

پدر جوان ۲۷ ساله‌ای که همسفر بهشتی حاج قاسم سلیمانی شد گفت: از این بابت خوشحالم که خداوند این افتخار را به ما داد که فرزندم به شهادت برسد، اصلاً غمگین نیستم، اما ناراحتی‌ام برای همسرش است که دو ماه با ایشان زندگی کرد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگران پویا، آسمانی شدن حاج قاسم سلیمانی، ابوالمهدی مهندس، محافظان و همراهان ایشان خبری بسیار سخت و باور نکردنی است که قلب تمام مردم ایران و حتی دیگر کشورها را به درد آورد. شهید وحید‌زمانی‌نیا یکی از محافظان و همراهان شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی است که در حمله بالگردهای آمریکایی در بغداد در بامداد روز جمعه مصادف با تاریخ 1398/10/13 شهید شد.

شهید "وحید زمانی‌نیا" در سال 1371 در محله اتابک تهران به دنیا آمد و تا 6 سالگی در آن محل رشد یافت. خانواده شهید از اولین سال تحصیلی پسرشان منزل را به شهر ری منتقل کردند و شهید وحید زمانی‌نیا دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در شهر ری با بالاترین معدل گذراند. شهید وحید زمانی‌نیا بعد از گرفتن مدرک دیپلم جذب دانشگاه افسری امام‌علی(ع) شد و در رشته‌ی نیروهای مخصوص سپاه قدس فعالیت خود را جهت پاسداری از انقلاب اسلامی آغاز کرد. شهید زمانی‌نیا با توجه به توانایی‌های بالایی که در چند سال خدمت از خود نشان داد در مدت زمانی کوتاه پس از فعالیت در سوریه توانست یکی از محافظان و جزو هیئت‌های همراه حاج قاسم سلیمانی شود. شهید وحید زمانی‌نیا برای دفاع از حریم اهل‌بیت(ع) 4 سال در جبهه‌های نبرد سوریه علیه تکفیری‌های داعش حضور یافت و در حلب سوریه جانباز شیمیایی شد.

پدر شهید زمانی‌نیا که چند روزی است فرزند دلبندش در راه دفاع از حریم‌ اهل‌بیت (ع) آسمانی شده است، در گفت‌وگوی اختصاصی با تسنیم بخش کوچکی از زندگی پسرش را توضیح داد.

* لطفاً از دوران کودکی و نوجوانی آقا وحید برایمان توضیح دهید.

آقا وحید سال 1371 در محله اتابک تهران به دنیا آمد و مدت 6 سال ما در آن محله زندگی کردیم، در 7 سالگی پسرم منزلمان را از محله اتابک به خیابان استخر شهر ری منتقل کردیم، او در شهر ری بزرگ شد و بهتر است بگویم بچه‌ی شهر ری است. تحصیلاتش را تا مقطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان با بالاترین معدل و به نحو احسن در محله 24 متری گذراند و در همین محله رشد کرد. و با این توصیفات بچه شاه عبدالعظیم حسنی(ع) بود.

* شهید زمانی‌نیا چرا وارد سپاه پاسداران شد، انگیزه‌اش از وارد شدن به سپاه چه بود؟

بعد از دیپلم تمایلی زیادی به شرکت در دانشگاه نداشت و قبل از ورود به خدمت سربازی با توجه به اینکه علاقه‌مند سپاه بود انگیزه‌ای درونش به وجود آمد که وارد سپاه پاسداران شود. البته چون خود من هم سپاهی‌ام و سال ها در لجستیک مشغول به خدمت بودم وحید دوست داشت سپاهی شود. بعد از پیگیرهایی که کرد وارد دانشگاه امام‌حسین (ع) شد و دوران تحصیلی و آموزشی را گذراند.

* آیا آقا وحید برای دفاع از حریم اهل‌بیت(ع) عازم مناطق نبرد شده بود؟

بله، پسرم 4 سال در حلب سوریه از حرم اهل‌بیت (ع)  دفاع می‌کرد و بعد از آن مدتی از محافظان سفارت ایران بود.

* با توجه به اینکه فرمودید آقا وحید در جبهه‌های نبرد حضور داشته است، در آن مناطق مجروح شده بود؟

بله، اما با توجه به اینکه یکی از خصوصیات ایشان این بود که هر جایی می‌رفت و هر کاری می‌کرد هیچ چیزی به ما نمی‌گفت و با شوخی بحث را عوض می‌کرد، به همین علت ما تا بعد از شهادت ایشان نمی‌دانستیم جانباز است. یک ماه پیش به ایشان نامه زدند و گفتند به اصفهان برود و یک عکس پزشکی از خودش بگیرد و جوابش را بیاورد، زمانی که برگشت مادرش به او گفت این عکس برای چیست؟ اما او بحث را عوض کرد و گفت چیز مهمی نیست. پسرم از سال 1394 در حلب سوریه شیمیایی شده بود و تا الان به ما نگفته بود. ما بعد از شهادتش متوجه شدیم 40 درصد عفونت ریوی داشته است و یک کلمه به ما نگفته بود.

* به نظر شما چگونه پسر شهیدتان توانست جزو یکی از نزدیکان حاج قاسم شود؟

بعد از حضور در سوریه با توجه به توانایی و خصوصیاتی که از خود نشان داد جزو محافظان و همراهان حاج قاسم شد و در این مدتی که با ایشان بود هیچ حرفی به ما نمی‌زد و وقتی از ایشان سؤال می‌کردیم حرف را عوض می‌کرد. شاید یکی از دلایل همین سکوت و راز نگه‌داری او بود که او را به این مقام رساند.

* ویژگی‌های اخلاقی شهید وحید را برایمان تعریف کنید؟ رفتار ایشان با شما دیگر اعضای خانواده چگونه بود؟

همیشه پیگیر مراسم‌های مذهبی  بود تا شرکت کند. هیئت را از موج الحسین شروع کرد. در آنجا ظرف می‌شست، جارو می‌کرد، یک روز حاج حسین سازور به او گفته بود تو چرا تا این موقع اینجا هستی و خادمی می‌کنی؟ وحید به ایشان گفته بود یکی از بنده‌های خدا هستم و هرکاری بتوانم برای خدمت انجام می‌دهم. هر پنجشنبه به گلزار شهدا و معمولاً ظهرها به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) می‌رفت، بعضی وقت‌ها شب با موتور به گلزار می‌رفتند مثلاً یک روز در اوج بارندگی با دوستش به بهشت زهرا(س) رفت، وقتی برگشت خیس خیس شده بود که مادرش او را با همان لباس‌های خیس راهی حمام کرد.

اگر کسی از پسرم کمک می‌خواست نه نمی‌گفت و اصلاً یادم نمی‌آید با برادرانش و یا کسی دیگر بلند صحبت کند. خیلی بچه‌ی با انضباطی بود، برای من و مادرش بسیار قابل احترام بود. حرف‌های مادرش را بسیار گوش می‌کرد. و به نظرم دلیل شهادتش هم این بود که مادرش در تربیت او خیلی زحمت کشید.

* احساس شما از اینکه آقا وحید شهید شده است چیست؟ آیا از شهادت ایشان ناراحت نیستید؟

از این بابت خوشحالم که خداوند این افتخار را به ما داد که فرزندم به شهادت برسد، من اصلاً غمگین نیستم، اما ناراحتی من برای همسرش است که دو ماه با ایشان زندگی کرد و بعد شهید شد. من به این علت که پسرم طعم شهادت را چشیده است اصلاً ناراحت نیستم، من و مادرش خیلی افتخار می‌کنیم پسرمان شهید شده است.

* واکنش شما در قبال پیشنهاد اولین اعزامش به سوریه چگونه بود؟

اولین‌بار به من گفت «بابا می‌خواهم به سوریه بروم و از این موضوع خیلی خوشحالم، من می‌روم و برمی‌گردم» با رفتنش اصلاً مخالفت نمی‌کردم، وقتی می‌دیدم برای حضور در سوریه علاقه‌مند است و خودش موقعیت‌ها را درک می‌کند، گفتم هرجوری خودت دوست داری عمل کن.

* آخرین دیدار شما چه زمانی بود؟

شبی به او زنگ زدند و گفتند باید با حاجی بروی، بعد از اینکه چند دقیقه‌ای صحبت کردند گفت که باید به مأموریت برود.

 

 

* چه زمانی متوجه شدید پسرتان با حاج قاسم به شهادت رسیده است؟

جمعه صبح نماز را خواندم و خوابیدم، ساعت 8 صبح یکی از دوستان وحید زنگ زد و مادرش گوشی را جواب داد و رفیق وحید به او گفت از پسرتان خبر دارید؟ مادرش گفت نه. گفت اگر خبری شد به من اطلاع دهید.

بعد از تمام شدن تلفن خانمم، من پیام‌های موبایلم را نگاه کردم، نوشته بود حاج قاسم پرواز کرد...

به خانمم گفتم تلویزیون را روشن کن، وقتی روشن کرد من مطمئن شدم که همراه حاج قاسم رفته‌اند و پسرم هم شهید شده است.

* آیا پسرتان وصیتی هم نوشته بودند؟

فعلا چیزی به دست ما نرسیده است، اما پسرم برای ما تعریف کرد که سال 1394 یه کاغذ به او می‌دهند تا وصیتش را بنویسند، آخرین بند وصیتش این بود که اگر شهید شدم من را وسط حرم سیدالکریم دفن کنید. رفیقش به شوخی به او گفته بود تو و شهادت! تو بادمجان بمی توفیق شهادت نداری! بعد به او می‌گوید تو اگر شهید شوی ما تو را کنار جوب‌های بهشت زهرا(س) دفنت می‌کنیم، وحید به او می‌گوید شما دعا کنید من شهید شوم هر جا دلتان خواست من را خاک کنید.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط