نگاهی به «زمستان است»|ماجرای یک مقایسه عجیب با کلی حرف نزده!/ خواب زمستانی با سردرگمی کارگردان
مستند «زمستان است» علیرغم پژوهش دقیقی که دارد دست به مقایسهای زده که دو طرف آن به درستی معرفی نشدهاند؛ سردرگمی کارگردان شاید باعث شود که عطای دیدن مستند را به خوابی زمستانی ببخشیم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، مستند زمستان است، به کارگردانی مهرداد زاهدیان و تهیهکنندگی پیروز حناچی تولید شده است؛ این اثر روایتی از خیابان لالهزار تهران است و با بررسی تاریخی این خیابان تلاش کرده است تا روایتی جامع را از آن ارائه بدهد. این فیلم مستند در سیزدهمین جشنواره بینالمللی سینماحقیقت حضور داشت و پس از ان به جشنواره فیلم فجر رفت. در زیر نگاهی به این فیلم مستند داریم؛
در ساخت مستندهای سینمایی میتوان گفت که 2 رویکرد غالب وجود دارد؛ رویکرد اول ساخت مستندهایی پژوهش محور در مورد یک سوژه خاص است که در آن از اسناد به دست آمده، تصاویر آرشیوی قدیمی، مصاحبه با افراد شاهد و ... کمک گرفته میشود؛ این دست مستندها عمدتا بر روی یک فرد، مکان یا یک اتفاق قدیمی که سالها صحبتی از آن نشده است متمرکز شده و با استفاده از یک تیم پژوهشی بسیار قوی و صرف زمان طولانی، ساخته میشود؛ از جمله نمونههای این گونه مستندسازی میتوان به فیلم «حافظ و گوته» به کارگردانی فرشاد فرشته حکمت اشاره کرد که در جشنواره دوازدهم سینماحقیقت به نمایش درآمد؛ بزرگترین معضل فیلمساز در این جنس از مستندسازی این است که شاید مخاطب آرام آرام خسته شده و حوصله دیدن ادامه فیلم را از دست بدهد پس مستندساز کار بسیار سختی برای نگهداشتن مخاطب خود بر صندلی سینما دارد.
رویکرد دوم در مستندسازی که در سالیان اخیر با اقبال بسیار بیشتری از سوی مستندسازان جوانتر روبهرو شده است، انتخاب یک سوژه داستانمحور برای ساخت اثر است؛ در مستندهای این چنینی عمدتا یک فرد که داستانی متفاوت در زندگی خود دارد، انتخاب شده و مستندساز همراه با فراز و نشیبهای زندگی او اثری واقعی را رقم میزند؛ از این منظر، مستندهای این چنینی شبیه به کارهای سینمایی داستانی است و نام مستند داستانی از همین باب بدان داده شده است. در سالهای اخیر مستندهای زیاد این چنینی تولید شده و از قضا در جشنواره مستند نیز با اقبال خوبی از سوی داوران روبهرو شده است؛ مستندهایی مثل «فصل هرس»، «متهمین دایره بیستم»، «خانهای برای تو» و ... از این دست کارها هستند که در سالهای اخیر جشنواره حقیقت موفق به دریافت جایزه نیز شدند.
تلاش برای گنجاندن «دریا در یک لیوان» اولین ضعف بزرگ «زمستان است»
با بیان این مقدمه باید اشاره کرد که مستند «زمستان است» به کارگردانی مهرداد زاهدیان یکی از 10 فیلم مستندی است که در جشنواره فیلم فجر حضور دارد؛ او که پیش از این مستند «میدان بیحصار» را در مورد میدان امام خمینی تولید کرده است، این بار چند قدمی به ضلع شمالی میدان رفته و روایتگر تاریخ پر فراز و نشیب یکی از قدیمیترین خیابانهای تهران شده است؛ در نگاه اول، روایت فیلم از زمان صفویه آغاز شده و تا این روزها ادامه دارد اما دقایقی که از فیلم میگذرد متوجه میشویم که روایت اصلی تاریخ خیابان لالهزار از زمان ناصرالدین شاه قاجار تا اواسط دهه 30 پهلوی است!! عجب تاریخ گستردهای. اولین ایرادی که به کارگردان اثر میتوان وارد کرد انتخاب چنین بازه گستردهای برای روایت است؛ در حقیقت سازنده این فیلم تلاش کرده است تا دریایی از اطلاعات به وسعت تقریبا 80 سال را در لیوانی به گنجایش 80 دقیقه بگنجاند؛ ماجرا زمانی بغرنجتر میشود که بدانیم خیابان لالهزار به عنوان یکی از مهمترین، پر اتفاقترین و البته پرحاشیهترین خیابان تهران تاریخ زیادی در پشت سر خود دارد که نمیتوان به راحتی از کنار آن گذشت.
اگر از مخاطبینی که از سالن سینما بیرون میآیند در مورد «زمستان است» بپرسید، احتمالا جوابهایی که میشنوید کاملا متفاوت و با سمت و سویی چند طرفه است؛ شاید عدهای بگویند که این مستند تاریخ شفاهی خیابان لالهزار است، عدهای آن را مستندی از تحولات معماری لالهزار بدانند و شاید عدهای آن را تحول فرهنگی قدیمیترین خیابان تهران قلمداد کنند؛ هر چه هست دلیل این موضوع را نباید در فهم مخاطب جستجو کرد بلکه باید عاملی دیگر را برای این سردرگمی مخاطب برشمرد؛ عاملی که کارگردان اثر، تنها به دلیل از این شاخه به آن شاخه پریدن ایجادش کرده است.
دستخورده شدن سوژهای ناب با سردرگمی کارگردان
این اشتباه استراتژیک میتواند 2 دلیل داشته باشد؛ یا کارگردان از ابتدا خودش هم نمیدانسته که چه چیزی اولویت است و چه مسالهای حاشیهای و یا این که در برخورد با حجم زیادی از اطلاعات دچار "وسواسِ بیان" شده است؛ به عبارت بهتر کارگردان اثر علیرغم پژوهش دقیق و گستردهای که در سالیان متمادی تولید اثر انجام داده است به دلیل محدودیت نمایش این حجم از اطلاعات مجبور شده است تا از هر کدام چند خطی را بیان کرده و به سادگی از کنارش بگذرد؛ این موضوع نه تنها باعث ایجاد سردرگمی مخاطب شده بلکه چنین سوژه نابی را دستخورده کرده است؛ به عنوان مثال ماجرای گسترش شهر تهران و از بین رفتن باغ لالهزار به دستور ناصرالدین شاه، ایجاد اولین تماشاخانه و سینما در این خیابان، جنگ جهانی دوم، مهاجرت لهستانیها به ایران، شکلگیری فرهنگ مدرن در لالهزار، ترور احمد دهقان و ... همگی در یک فیلم مستند 80 و چند دقیقهای گنجانده شده است، به نظر شما واکنش مخاطب به این حجم از اطلاعات که به او خورانده میشود چیست؟ پس اولین اشتباه کارگردان توجه به همه اتفاقات رخ داده در لالهزار است در حالی که شاید بهتر بود به جای پرداختن به چنین بازه گستردهای به چند اتفاق مهمتر میپرداخت و ادامه کار را برای دیگر مستندسازان یا قسمتهای بعدی همین کار اختصاص میداد. شاید بهتر بود که مستندساز همان اتفاقات مربوط به ترور احمد دهقان که در دقایق ابتدایی فیلم آورده بود را بسط میداد و در کنارش به چند موضوع پیرامون تاریخ لالهزار اشاره میکرد.
در مقدمه این یادداشت گفته شد که مستندهایی که مبتنی بر تاریخ و اسناد است به دلیل ماهیت خود باعث خستگی مخاطب میشود؛ در این دست مستندها مهمترین وظیفه کارگردان این است که با استفاده از روشهایی مخاطب را با خود همراه کرده و او را تا پایان بر روی صندلی نگاه دارد، قطعا راه راضی نگه داشتن مخاطب، بیان یک سری اصلاحات تخصصی معماری در کنار نریشنهای طولانی مدت یا تصاویر قدیمی نیست. از این منظر مستندساز باید دنبال راه دیگری برای جذب مخاطب میگشت که متاسفانه در لابهلای اطلاعاتدهیها مغفول مانده است و کارگردان اثر دومین اشتباه را در همینجا مرتکب شده است.
مخاطب برای چه چیزی حسرت میخورد؟ رقصیدنهای دخترکهای لسهتانی یا آوازهخوانیهای بانوان؟!
در جایی از فیلم اتفاقاتی را میبینیم که منجر به تخریب مکانهای فرهنگی لالهزار میشود؛ کارگردان با اشاره به این اتفاقات از زبان یکی از راویان اذعان میکند که کودتای 28 مرداد 1332 باعث این اتفاق شده است اما به ناگاه دوربین خود را چرخانده و وارد حال و هوای این روزهای لالهزار که تبدیل به منطقهای برای کسب و کار شده است، میشود؛ این قسمت از فیلم اصلا درکشدنی نیست و نمیتوان فهمید که منظور کارگردان از این گرهزنی دقیقا چیست. علاوه بر این، کارگردان فضای مستند را بهگونهای پیش برده است که مخاطب افسوس روزهای گذشته بر لالهزار را بخورد و آهی از نهادش بلند شود که چه شد آن فرهنگ عظیم جای خود را به خیابانی شلوغ داده است که هرازگاهی یک پیرمرد دورهگرد با یک بلندگو چند آهنگی را پخش کند؛ بیایید کمی ریزتر شویم، مخاطب دقیقا برای چه چیزی افسوس میخورد؟ برای از دست دادن رقصیدنهای دخترکهای مهاجر لسهتانی یا آوزاهخوانیهای بانوان؟ واقعا سطح فرهنگی لالهزار این است؟ لطفا این قدر فرهنگ خیابان لالهزار را سخیف جلوه ندهید!!
ایراد دیگری که میتوان به مستند وارد کرد قرار دادن نامههایی بیربط با خط اصلی فیلم، تصاویری از اوضاع فعلی خیابان لالهزار و ... است. فرض کنید که در عمق یک اتفاق تاریخی مرتبط با لالهزار هستید و ناگهان با نمایش تصویر یک نامه بیربط همه چیز برهم میریزد یا بدون این که داستان لالهزار در دهه 40 و 50 روایت شود، ناگهان وارد دهه 90 میشویم و اوضاع شلوغ و برهم ریخته لالهزار فعلی را میبینیم. این تصاویر ضعف بزرگی برای خط سیر فیلم به شمار میرود و ای کاش تدوینی دیگر این صحنهها را از فیلم بیرون بکشد.
شخصیتپردازی «لالهزار» نکته مثبت و جدید «زمستان است»
با تمام این اوصاف یکی از نکات مثبت و جدیدی که در این فیلم به چشم میخورد شیوه متفاوت در پرداخت سوژه است؛ نباید فراموش کنیم که این فیلم مستند دارای کاراکتر است، شخصیت اصلی دارد و این شخصیت کسی به جز خیابان لالهزار نیست!! در حقیقت کاراکتر این فیلم به جای یک آدم یا یک اتفاق، یک خیابان است و فیلمساز همانند یک رماننویس یا یک فیلنامهنویس تمام کارهای لازم برای شخصیتپردازی را در مورد این خیابان مو به مو انجام داده است؛ به زعم مستندساز این شخصیت عاقبتی تلخ و تراژدیک دارد که البته همین موضوع هم جای بحث دارد؛ نکته مثبت دیگر به شیوه روایت فیلم برمیگردد؛ روایت آن در بخشهایی به کمک صداهای قدیمی و ضبط شده از افراد شاهد انجام میشود که در پس آن عکسها و فیلمهایی آرشیوی که مرتبط با موضوع اصلی است نمایش داده میشود؛ استفاده از تصاویر گرافیکی بناها و معماریهای قدیمی خیابان لالهزار، روایتهای رادیویی و به کارگیری حجم زیادی صدا، تصویر و عکسهای آرشیوی یکی از تجربههای خوب و مثبت مستندساز است و بر همین اساس باید به تیم تولید بابت جمعآوری این حجم از تصاویر آرشیوی، اسناد و صوتهای قدیمی خسته نباشید بگوییم.
ماجرای یک مقایسه عجیب با کلی حرف نزده!
حرف اصلی مستند در چند دقیقه پایانی زده میشود و به نظر میرسد که کارگردان اثر تمام تاریخچه را بیان کرده است تا اصلیترین حرف خود را در همین جا بزند؛ ماجرا از جایی آغاز میشود که او خیابان لالهزار را با خیابان استقلال در استانبول مقایسه میکند؛ او میگوید که هر دو خیابان بنابر دلایلی تخریب شده و عقبه فرهنگیشان را از دست دادند اما خیابان استانبول با تدبیر مسئولانش دوباره به اوج رسید و خیابان لالهزار تهران بنابر تقدیر تغییر کاربری داد و به اکنون بورس لوازم الکتریکی شده است؛ در اینجا لازم است چند سوال از کارگردان پرسیده شود؛ اولا آیا قبل از رسیدن به این سکانس، خیابان استقلال استانبول را معرفی کردهاید که حالا آن را یک طرف مقایسه قرار میدهید؟ آیا قراردادن تصویری یک دقیقهای از مردم در حال تردد در این خیابان و نمایش چند تصویر از سردر مکانهای فرهنگی آن مخاطب را برای پذیرش مقایسه مذکور اقناع میکند؟ و سوال پایانی این که آیا میتوان بدون پرداختن به اتفاقات مهم دو دهه قبل از انقلاب یعنی دهه 40 و 50 و چهار دهه بعد از انقلاب این چنین به خیابان لالهزار و تصمیماتی که آن را به شکل امروزی درآورده است، نقد کرد؟ به نظر میرسد که ارائه اطلاعات بیشتر به مخاطب و در نهایت نتیجهگیری مبتنی بر آن از اصول ضروری است. شاید بهتر باشد بگوییم که کارگردان مستند در نتیجهگیری ضعیف عمل کرده است.
نام این فیلم مستند «زمستان است» انتخاب شده است؛ این نام دوبار در دو مستند به کار رفته است، اولی هنگامی است که شعر معروف «زمستان» از اخوان ثالث خوانده میشود و دومی در بیانیه پایانی راوی است؛ جایی که معتقد است اوضاع فعلی لالهزار شبیه به سرمای سوزناک زمستان است؛ لالهزار دارای عقبهای فرهنگی تاریخی است اما همانطور که خود راوی تبدیل شدن آن از باغ به خیابانی شیک را مصداقی برای مدرنشدن آن میداند، شاید تبدیل شدن به بازار کالاهای الکتریکی نیز نوعی مدرن شدن باشد؛ در این بین نباید فراموش کرد که همجواری لالهزار با بازار تهران، خیابان ناصرخسرو و میدان امام خمینی در ایجاد یک بازار دیگر بیتاثیر نبوده است.
انتهای پیام/