رئیس تیم پزشکی رهبر انقلاب: رهبری سال‌ها یخچال نداشتند

علیرضا مرندی، رئیس تیم پزشکی رهبر انقلاب اسلامی جزئیاتی را از سال‌ها حضور خود در کنار ایشان و سبک زندگی رهبری ارائه کرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، روزنامه شهروند پیش تر گفت‌وگویی با علیرضا مرندی، رئیس تیم پزشکی رهبر انقلاب داشته که در جریان این گفت‌وگو او از زندگی شخصی رهبری، رابطه خود با فرزندان ایشان، سبک غذایی رهبر انقلاب و... جزئیاتی را ارائه کرده بود که به بازخوانی آن می پردازیم.

«گفتگو با 35دقیقه تأخیر شروع می‌شود. برای این 35دقیقه، سه بار عذرخواهی می‌کند. کاج مطبق بزرگی در اتاق دارد. این کاج یک‌سالی می‌شود که همراه اوست. اتاق نسبتا ساده‌ای دارد؛ درست مثل پیراهن معمولی‌ای که بر تن کرده و انگار سال‌ها از عمر آن می‌گذرد. مدت‌هاست که گفت‌وگوی مفصلی با رسانه‌ها نداشته است. می‌گوید اهل مصاحبه نیست، اما این‌بار تصمیم گرفته حرف بزند و برای دو ساعت هم که شده «پزشک کم‌حرف رهبری» نباشد.

علیرضا مرندی پزشکی است که 14سال از عمرش را در آمریکا گذراند و قبل از پیروزی انقلاب دانشیار دانشگاه رایت استیت بود، اما سال 58 به ایران برگشت و ترجیح داد در کشورش بماند؛ حضوری که باعث شد خیلی زود مورد توجه مسئولان قرار بگیرد و در 45سالگی وزیر بهداشت دولت چهارم شود. او در ادامه به‌عنوان سرتیم پزشکی رهبری انتخاب شد. مرندی از نزدیکان آیت‌الله خامنه‌ای است و هفته‌ای چندبار با ایشان ملاقات می‌کند. این دیدارها باعث شده تا او روایت‌های دست اولی از زندگی، روحیات و منش ایشان داشته باشد. دو ساعت از گفت‌وگو که می‌گذرد، همچنان گرم حرف زدن است تا این‌که صدای اذان را می‌شنود و تمام. سطرهایی که در ادامه می‌آید، بخشی از گفت‌وگوی دوساعته ما با پزشک کم‌صحبت بیت رهبری است. او در این گفت‌وگو برای نخستین‌بار خاطراتی از همراهی با مقام معظم رهبری تعریف می‌کند.

خودتان دوست دارید با چه عنوانی معرفی شوید؟ وزیر بهداشت یک دوره خاص؟ رئیس تیم پزشکی مقام معظم رهبری؟ رئیس فرهنگستان علوم پزشکی؟

دکتر سید علیرضا مرندی.

فقط؟

کافی است دیگر؛ چیزی غیر از این نیست. بقیه عناوین را بعضی وقت‌ها به آدم می‌دهند و خیلی وقت‌ها هم ممکن است آنها را نداشته باشی. نه این‌که حالا اسم من هم اسم مهمی باشد ولی به هر حال من را با این نام می‌شناسند. نمی‌دانم سوال‌تان را درست جواب دادم یا نه؟

بله؛ جواب سوال‌مان را گرفتیم.

همه عناوینی که گفتید برای من افتخار است. انقلاب اسلامی اگر برای همه مردم نعمت بزرگی بود، برای من و خانواده‌ام میلیون‌ها برابر ارزش بیشتری داشت. هویتی که در جمهوری اسلامی به دست آوردیم منت بزرگی بر سر ماست و مورد توفیق خداوند قرار گرفتیم و بچه‌هایم خدا را شکر مشکلات آقازادگی ندارند.

اتفاقا این نکته جالبی در مورد زندگی شخصی شماست، قبل از این‌که برای مصاحبه خدمت شما برسیم، به این مورد توجه کردیم که بچه‌های شما درگیر مواردی که اخیرا در مورد بعضی از فرزندان مسئولان و آقازاده‌ها زیاد می‌شنویم، نشدند.

بله الآن من بچه‌هایم را حمایت مالی می‌کنم. اصلا علت این‌که هنوز در 79سالگی به مطب می‌روم برای حمایت مالی و نیازهای آنهاست. برای این‌که بچه دارند، نوه‌هایم بیکار هستند و خود من هم اصرار دارم که زودتر ازدواج کنند. به هر حال زندگی‌های‌شان هزینه دارد و بچه‌هایم یک عضو هیأت‌علمی بیشتر نیستند؛ محمد پسرم در دانشگاه تهران است و دخترانم یکی‌شان در دانشگاه الزهرا و یکی دیگر هم در دانشگاه آزاد. بنابراین نیاز به کمک دارند و آقازادگی نمی‌کنند.

این نشان می‌دهد فرزندان شما با مقام معظم رهبری ارتباط خوبی دارند؛ با ایشان و خانواده‌شان رفت‌وآمد خانوادگی دارید؟

نه؛ رفت و آمد خانوادگی نداریم ولی کل خانواده‌ام یعنی همسرم و 3 تا بچه‌ها و عروس و دامادها و نوه‌ها ولایتمدار‌ هستند و از فرمایشات ایشان تبعیت می‌کنند و هر چیزی که بگویند واجب‌الاجرا است. البته یک‌بار از مقام معظم رهبری خواهش کردم که در گوش بچه‌هایم اذان بگویند و خدمت‌شان رسیدیم. یک‌بار هم ایشان خیلی لطف کردند و پذیرفتند که من همسرم و بچه‌ها و نوه‌ها و نتیجه‌ها و پدر و مادرهای عروس و دامادهایم که تعداد قابل توجهی شدیم، خدمت‌شان برسیم.

شما با رهبری همسن‌وسال هستید. اگر اشتباه نکنم ایشان 8 ماه بزرگتر هستند. چقدر آیت‌الله خامنه‌ای به سلامت خودشان اهمیت می‌دهند؟

خیلی زیاد.

ما معمولا در تصاویر تلویزیونی چند سال پیش کوهپیمایی مقام معظم رهبری را می‌دیدیم که از اخبار پخش می‌شد.

هنوز هم می‌روند. ممکن است حالا هفته‌ای باشد که نرود اما در برنامه‌شان است.

چه موارد دیگری برای حفظ سلامتی در برنامه‌های‌شان است؟

برنامه غذایی ایشان مطابق نظر پزشکان است. ممکن است بعضی چیزها را از ما نپذیرد اما اگر چیزی را بپرسند و ما جواب دهیم، عین همان را انجام می‌دهند. اگر هم نپرسند و ما بگوییم بازهم عین آن عمل می‌کنند. البته توضیح از ما می‌خواهند؛ مثلاً اگر به ایشان بگوییم امروز به این دلیل روزه نگیرید یا بااین‌که خودشان مرجع هستند، دلایلش را از ما می‌پرسند و به نظرات کارشناسی خیلی اهمیت می‌دهند. حتی یادم می‌آید آقای فلاح‌زاده که الان رئیس موسسه موضوع‌شناسی احکام فقهی در قم هستند سال‌ها در ماه رمضان بین نماز ظهر و عصر و در حضور آیت‌الله خامنه‌ای احکام فقهی می‌گفتند. کار سختی است که مرجع تقلیدت نشسته باشد و تو بخواهی درس احکام را در حضور ایشان مثل درس پس بدهی. به هر حال یک روز در بین جمعیتی که در حسینیه نشسته بودند، راجع‌به روزه گرفتن گفتند: «حالا که شیر خشک است، مادرها برای روزه گرفتن نگران نباشند.» من بعد از نماز به آیت‌الله خامنه‌ای گفتم: «حرفی که ایشان می‌زند، اشکال دارد و من قبول ندارم. خیلی مهم است که بچه شیر مادرش را بخورد و روزه گرفتن اگر شیر مادر را کم می‌کند نباید روزه بگیرد.» ایشان فرمودند: «من هم موافق هستم و به بچه‌هایم هم توصیه کردم عین آن چیزی که تو می‌گویی، عمل کنند. از قول من به آقای فلاح‌زاده بگو که باید چیزی که تو می‌گویی را بگوید.» همان روز هم من با آقای فلاح‌زاده گفتم و ایشان هم گفت فردا در جلسه اصلاحش می‌کند. منظورم این است که تا این حد آیت‌الله خامنه‌ای به مسأله سلامت جامعه اهمیت می‌دهند و جایی که فکر می‌کنند یک نفر مطلب کارشناسی پزشکی دارد، حرف او برای‌شان معتبر است.

در مورد سبک و رژیم غذایی مقام معظم رهبری هم می‌گویند که ایشان نمک هم استفاده نمی‌کنند؛ درست است؟

بله؛ ما به ایشان توصیه کردیم یک کم نمک بخورند. اصولا مقام معظم رهبری کم‌غذا هستند و تا همان اندازه که برای سلامتی‌شان توصیه می‌کنیم، غذا می‌خورند؛ ایشان سال‌ها حتی یخچال هم نداشتند.

چه موضوع جالبی است این‌که در بیت مقام معظم رهبری یخچال نبوده، درباره این ماجرا روایتی دارید؟

نمی‌دانم دقیقا تا چند سال پیش بود که ایشان یخچال نداشتند ولی این موضوع را آقای رفیق‌دوست تعریف می‌کرد که یک‌بار در عید قربان گوسفندی را که قربانی کرده بودند، برای آیت‌الله خامنه‌ای می‌فرستند اما از آن‌جا برگردانده بودند. دومرتبه آقای رفیق‌دوست گوسفند را می‌فرستد و می‌گوید که مال خودم است و خمس‌اش را هم داده‌ام و این‌بار یک تکه از گوشتش را برداشته و دوباره بقیه‌اش را برمی‌گردانند. بعد که او از اطرافیان ایشان پرسیده بود که چرا آقا این کار را کردند؟ آنها گفته بودند ایشان یخچال ندارند و به اندازه روزشان برمی‌دارند.

ظاهرا این رویه زندگی و ساده‌زیستی مقام معظم رهبری در زمان ریاست‌جمهوری‌شان هم مصداق‌های فراوان داشته است؛ مثلا چند سال پیش حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید‌علی اکبر حسینی دریکی از مصاحبه‌های‌شان نقل کرده بودند که در زمان ریاست‌جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای به ایشان گفته بودند که تهیه‌کنندگان برنامه‌های اخلاق در تلویزیون مایل هستند گفت‌وگویی با شما و خانواده حضرتعالی داشته باشند. ایشان فرموده بودند: «در این زمینه مشکلی وجود دارد، اگر دوربین زندگی ساده و معمولی مرا برای مردم نشان دهد، ممکن است مردم باور نکنند که من یک زندگی ساده دارم.» شما در آن دوران این سبک زندگی و ساده‌زیستی رهبری را دیده بودید؟

سال‌های 61 و 62 من و معاون دکتر هادی منافی در وزارت بهداری (وزارت بهداشت فعلی) بودم و چند باری از ایشان روایت‌هایی دراین‌باره شنیدم. آیت‌الله خامنه‌ای آن موقع رئیس‌جمهوری بودند و من از قول آقای دکتر منافی شنیدم که ایشان در دو تا از اتاق‌های ساختمان ریاست‌جمهوری زندگی می‌کردند و یکی والور (بخاری‌های کوچک نفتی) برای پخت‌وپز داشتند و روی آن خانم‌شان غذا می‌پختند و هر روز دو سیر گوشت می‌گرفتند و ایشان روی همین والور می‌پختند و همین غذای یک خانواده رئیس‌جمهوری بوده است یا حتی در سال‌های بعد هم یخچال داشتند، می‌رفتند سر یخچال برای ناهار یا شام فرض کنید یک بادمجانی که از دو روز قبل مانده یا نان و ماست می‌خوردند. گوشت خیلی کم می‌خوردند تا این‌که چند سال پیش من به ایشان گفتم که به هر حال الان شما پا به سن گذاشته‌اید و در این سن و سال بدن تحلیل می‌رود و باید گوشت بخورید اما ایشان همیشه دنبال این بودند و هستند که مطابق مردم پایین جامعه زندگی کنند و هنوز هم خیلی مقید به این رویه هستند؛ مثلا من خیلی اصرار می‌کنم شما باید میوه هم بخورید و ایشان از بچه‌هایی که برای‌شان خرید می‌کنند قیمت میوه‌ها را می‌پرسند و ارزان‌ترین میوه را نه با کیفیت خوب برای‌شان تهیه می‌کنند.

وسایل و اسباب و اثاثیه زندگی‌شان هم ساده است؛ درست است؟

بله؛ ایشان در همه موضوعات بسیار مقید هستند. یادم می‌آید که وقتی بچه‌های‌شان کوچک بودند و مریض می‌شدند به خانه‌شان می‌رفتم، می‌دیدم کف خانه موکت بود، گوشه‌اش هم یک سماور گذاشته بودند و یا خود ایشان یا همسرشان چایی می‌ریختند و برای من می‌آوردند. همسرم هم می‌گفت که وقتی به خانه‌شان می‌رفته یک پتو بالای اتاق انداخته بودند که برای میهمان‌ها بود و همسرشان به من تعارف می‌کردند که روی آن بنشینم و فکر می‌کردم که آن طرف پتو خودشان می‌نشیند؛ چون جا برای نشستن بود اما همسرشان می‌رفتند و پای در می‌نشستند و دختران‌شان هم پذیرایی می‌کردند، نه این‌که حالا یک خدمتگزاری بیاید و از میهمان پذیرایی کند، نه خدمتگزاری نبود.

روایت‌های زیادی از ایثار کمک‌های خانم خجسته باقرزاده، همسر رهبری به قشر پایین جامعه وجود دارد. شما از کارهای خیر ایشان در مناطق محروم چه میدانید؟ مثلا تا به حال در حوزه سلامت و پزشکی از شما کمک گرفته‌اند؟

وقتی وزیر بودم راننده که یک پیکان داشت، ایشان را برده بود به یکی از مناطق محروم اطراف تهران و راننده به من زنگ زد و می‌گفت خانم امروز یک خانواده‌ای را ملاقات کرده که مثلا پدر یا مادر یا فرزند این خانواده یک بیماری دارند و می‌خواهند تو کمک‌شان کنی که مشکل‌شان حل شود. بعد که بررسی می‌کردم، متوجه می‌شدم که ایشان به خانواده افراد محروم سرکشی می‌کند؛ بدون این‌که کسی بداند ایشان چه کسی هستند.

دکتر یک موردی که در خاطرات‌تان نقل کرده بودید این بود که همسر مقام معظم رهبری یک‌بار به مطب شما مراجعه می‌کنند البته به‌عنوان ناشناس و خودشان را خانم حسینی معرفی می‌کنند.

سال 59 که معاون وزارتخانه بودم، سکته قلبی کردم و مجبور شدم از وزارت بهداری بروم و فقط در دانشگاه تدریس کنم. پزشکان به من اجازه داده بودند که بعدازظهرها 2 ساعت هم مریض ویزیت کنم؛ چون مطب نداشتم در بیمارستان شهید مصطفی خمینی که نام سابقش میثاقیه بود، روزی دو ساعت مریض می‌دیدم. یک‌روزی من مریضی را دیدم که خانم چادری بودند و به من گفتند خیلی از شما وقت گرفتن مشکل است برای این‌که می‌گویند ساعت یک زنگ بزنید و وقت بگیرید و ما تا یک که زنگ می‌زنیم کسی جواب تلفن نمی‌دهد. ساعت یک هم که زنگ می‌زنیم، تلفن اشغال است و ساعت یک و دودقیقه هم که می‌شود تلفن آزاد می‌شود اما می‌گویند وقت‌شان پر است. گفتم متأسفانم و من چون روزی دو ساعت می‌توانم کار کنم، این اتفاق می‌افتد. در همین حین که گفت‌وگو می‌کردیم، من چشمم به صورت‌شان افتاد و با این‌که روی‌شان را گرفته بودند، شکل عینک‌شان در ذهنم ماند. از در که بیرون رفتند و مریض بعدی که آمد، گفت خانم خامنه‌ای بچه‌اش را می‌آورد اینجا؟ گفتم نه. گفت چرا؛ خلاصه از من انکار و از ایشان اصرار. گفتم نه مریض قبلیام فامیلی‌اش حسینی بود. گفت نه من می‌شناسم‌شان خانم رئیس‌جمهوری بودند. بلاخره این‌قدر سر این موضوع بحث شد که به عنوان یک سوال در ذهنم مانده بود. چند هفته گذشت و بعد دوباره ایشان به مطبم آمدند و من درحالی‌که داشتم فرزندشان را معاینه می‌کردم، پرسیدم شما همسر آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهوری، هستید؟ گفت بله چطور؟ گفتم من نمی‌دانستم و دفعه پیش گفتید که سخت وقت می‌گیرید، از این به بعد هر زمان خواستید تشریف بیاورید تا من بدون وقت قبلی کار شمارا انجام دهم. ایشان بسیار ناراحت شدند و گفتند نه روال همین است و من هم مثل بقیه مردم که ساعت‌ها منتظر می‌مانند، زنگ می‌زنم و اگر وقت داشتید، نوبت می‌گیرم. حتی چند سال پیش هم به من زنگ زدند و گفتند دکتر مرندی دخترم که وقتی بچه بود و شما معاینه‌اش می‌کردید، الان خود صاحب فرزند شده است؛ می‌خواستم خواهش کنم که بپذیری‌اش. این مناعت طبع و کلام ایشان خیلی قابل‌ستایش است، فکر کنید همسر رهبر یک کشور از یک نفر درخواست کند که بپذیرد؛ در حالی که در کل دنیا عادی است که همسران رئیس‌جمهوری‌ها یا رهبران کشورها به پزشک دستور دهند ولی ایشان به من زنگ زدند و خواستند که نوه‌شان را بپذیرم.

الان شما پزشک نوه‌های مقام معظم رهبری هم هستید؟

بله و وقتی به مطبم می‌آیند، هیچ‌کس فکر نمی‌کند که اینها فرزندان مقام معظم رهبری هستند؛ مگر اینکه با لباس روحانی بیایند چون وقتی می‌آیند مثل بقیه مریض‌ها می‌نشینند تا نوبت‌شان شود و من هم خیلی وقت‌ها متوجه نمی‌شوم که آمده‌اند و وقتی داخل اتاق می‌آیند، می‌فهمم که بچه‌ها و نوه‌های رهبری هستند.

یعنی فرزندان رهبری با محافظ یا راننده رفت‌وآمد نمی‌کنند؟

جالب است که بگویم گاهی اوقات بچه‌های‌شان مریض می‌شوند و چون آخر شب است و من در مطب نیستم، آنها را به خانه‌ام می‌آورند تا ببینم. چند ماه قبل که یکی از همین آقازاده‌ها بچه‌اش را آورده بود، خودش پشت فرمان یک پیکان نشسته بود و ضمن صحبتی هم که می‌کردیم گفت ماشین را از یکی از دوستانم قرض گرفته‌ام و آمده‌ام؛ منظورم این است که فرزندان رهبری حتی برای ترددشان هم نه ماشین شخصی دارند و نه راننده. فقط یک شخصی همراه‌شان بود که بچه را به او داده بودند که او را نگه دارد.

آقای دکتر! برویم سراغ دوران وزارت شما در دوره ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای. اصلا نخستین‌بار دیدارتان چطور اتفاق افتاد؟ کجا ایشان را دیدید؟

نخستین‌بار وقتی‌که من معاون بهداشت در دوره وزارت آقای دکتر منافی بودم. یک شب ساعت یک‌ونیم صبح بود که از روستای اخلمد خراسان به تهران آمدم و در فرودگاه به من گفتند که آقای دکتر منافی در مجلس رأی نیاوردند. آن موقع قانون اساسی این بود که وزرا در چهار سال باید دو نوبت رأی اعتماد می‌گرفتند؛ یک‌بار وقتی رئیس‌جمهوری عوض می‌شد و دولت جدید تشکیل می‌شد و یک‌بار هم وقتی مجلس تغییر می‌کرد، وزرا باید رأی اعتماد می‌گرفتند. بنابراین چون مجلس تغییر کرده بود، نمایندگان دوره جدید به آقای دکتر منافی رأی نداده بودند. من هم معمولا 5 صبح به وزارتخانه می‌رفتم، آن روز وقتی که به دفتر رفتم، دیدم که فکسی آمده مبنی بر این‌که من سرپرست وزارتخانه شده‌ام! چون انتظارش را نداشتم جا خوردم و ساعت اداری را که شروع شد، شنیدم که شایعه شده که می‌خواهند من را به عنوان وزیر انتخاب کنند. این‌جا بود که به من بلافاصله با تلفن از دفتر مهندس موسوی که نخست‌وزیر بودند، وقت گرفتم و بعد هم از آیت‌الله خامنه‌ای که رئیس‌جمهوری بودند، وقت ملاقات گرفتم. بنابراین این نخستین دیدار شخصی من با ایت‌الله خامنه‌ای بود که در این دیدار هم به ایشان گفتم من نه تیزهوشی و نه تقوای لازم را دارم، اگر این شایعه درست است اصلا این کار را نکنید؛ اما به‌هرحال بر اساس تصمیماتی که گرفته شده بود، من وزیر بهداشت شدم. با همه اینها باید بگویم در همه این سال‌ها روال من همین است؛ یعنی پستی نیست که از کوچک تا بزرگش به من پیشنهاد شود و من مقاومت نکرده باشم. به غیراز همین ریاست فرهنگستان علوم پزشکی که آن‌هم من از صداوسیما شنیدم. یعنی با همسرم پای تلویزیون اخبار نگاه می‌کردیم که یک‌دفعه شنیدم که در اخبار گفتند دکتر مرندی رئیس فرهنگستان شد.

در دوران ریاست‌جمهوری مقام معظم رهبری رابطه‌تان با ایشان چطور بود؟

یادم می‌آید وقتی من وزیر شدم و ایشان رئیس‌جمهوری بودند، با هم در ریاست‌جمهوری قدم می‌زدیم و من یک‌بار راجع به خانمم صحبت می‌کردم و مثلا شکرگذاری کردم که چنین همسری دارک و ایشان هم راجع به همسر خودشان شرح دادند و از زمان تبعیدشان در زمان شاه گفتند که هیچ پولی نداشتند و در آن شرایط همسرشان چقدر برای بچه‌ها زحمت‌کشیده است. خلاصه اولین برخوردها و صحبت‌های ما در همین حدود بود.

دکتر از چه زمانی شما رئیس تیم پزشکی آیت‌الله خامنه‌ای شدید؟

بین سال‌های 72 و 76 من وزیر بودم. درست سال آن را به خاطر ندارم. در آن سال‌ها یک روز آقای محمدی گلپایگانی با من تماس گرفتند و گفتند که بیا این‌جا با تو یک کاری دارم. وقتی به آن‌جا رفتم، گفتند آقا می‌خواهند که کارهای پزشکی‌شان را تو به عهده بگیری؛ و یک حکمی هم همان روز به من دادند.

یعنی حکمی مبنی بر رئیس تیم پزشکی؟

بله؛ درواقع سرپرستی تیم پزشکی

انتخاب بقیه تیم پزشکان با شما بود؟

بقیه تیم را من تعیین می‌کردم اما به هر حال من وقتی می‌خواستم پزشکی را انتخاب کنم، ایشان را در جریان می‌گذاشتم ولی هیچ‌وقت نگفتند آره یا نه.

آن موقع بیشتر در تماس بودید یا تماس‌های‌تان با مقام معظم رهبری همچنان استمرار دارد؟

من الان هم هفته‌ای 2، 3بار خدمتشان می‌رسم و هروقت در بیت رهبری نماز باشد، من هم حتما می‌روم که موقع نماز ایشان را از نزدیک ببینم.

دکتر یک فرد دیگری که به‌عنوان پزشک در کنار رهبری هستند، آقای ولایتی است. تابه‌حال پیش آمده که برای کارهای درمانی یا مشورت در قبال سلامت ایشان، با آقای ولایتی صحبت یا همکاری داشته باشید؟

هرگز.

بحث بیت رهبری پیش آمد. من یک متنی را در سایت‌های ضد انقلاب خواندم که می‌خواهم برای‌تان بخوانم و شما به‌عنوان رئیس تیم پزشکی ایشان نظرتان را راجع به این شایعات بگویید. دکتر مرندی وزیر بهداشت سابق هماهنگ‌کننده تیم پزشکی آیت‌الله خامنه‌ای است. پزشکان دیگر را مرندی برمی‌گزیند و به وقت لازم به بالین ایشان می‌آورد. در زیرزمین بیت رهبری یک بیمارستان خصوصی با چهار دکتر کشیک در طول 24ساعت مراقب هستند. (دکتر مرندی می‌خندد) ادامه دارد دکتر صبر کنید؛ در سفرهای زمینی یک بیمارستان سیار همراه رهبری است، همچنین یک اتوبوس بیمارستان که دارای اتاق عمل اس، همواره همراه‌شان است. برای سفرهای هوایی نیز یک هواپیما بیمارستان با دو اتاق عمل وجود دارد.

معلوم است که همه این نوشته مزخرف است. (می‌خندد) البته بخش اولش که گفته بود من رئیس تیم پزشکی مقام معظم رهبری هستم، خوب بله درست است، اما بقیه‌اش واقعیت ندارد، ایشان اگر در خانه‌شان زیرزمین هم دارد، من خبر ندارم و اصلا ساختمان به نسبت قدیمی است و جایی برای بیمارستان ساختن ندارد. هیچ‌کدام از این حرف‌ها درست نیست؛ ایشان اگر نیازی باشد که از بیمارستان استفاده کنند که به بیمارستان دولتی می‌روند. اگر قرار باشد که معاینه چشم‌شان معاینه شود، بازهم به یک جای دولتی می‌روند. جز یک‌بار که برای معاینه به مطب یک پزشک رفتند، تابه‌حال حتی از یک بیمارستان خصوصی استفاده نکرده‌اند. ایشان موکت همان جایی را که روسای‌جمهوری می‌آیند و می‌روند را اجازه نمی‌دهند که عوض کنند تا مبادا اصراف شود و خیلی روی این هزینه‌ها حساسیت دارند، بعد آن‌وقت بگذارند که چنین تجهیزاتی برای‌شان فراهم شود؟! آن‌قدر این شایعات می‌تواند بی‌حد و مرز باشند که واقعا اهمیتی ندارد.

اگر بخواهیم بارزترین ویژگی و روحیه‌ای که مقام معظم رهبری دارند و شما در طی سال‌ها همراهی‌تان با ایشان به این ویژگی شخصی‌شان پی برده‌اید را بگویید. چه ویژگی است؟

تقوا، بزرگترین ویژگی مقام معظم رهبری است که من جای دیگری نمونه‌اش راندیده‌ام. برای همین خداوند همه‌چیز را به ایشان داده است. تقوایی که دارند، باعث شده تا روحیه خیلی قوی داشته باشند؛ با این‌که من هیچ‌وقت راجع به مشکلات و مسائل با ایشان صحبت نمی‌کنم اما بالاخره می‌بینم و متوجه می‌شوم که در زمان مشکلات هم آرام و محکم هستند.

چرا می‌گویید هیچ‌وقت راجع به مسائل و مشکلات با ایشان صحبت نمی‌کنید؟

برای این‌که خودم وقتی سال 59 سکته قلبی کرده بودم، دکترم به هم گفت هیچ استرسی نداشته باشی و باید یا دانشگاه درس بدهی یا مطلب بروی و خلاصه خیلی سختگیری می‌کرد، اما خودش هر روزی که می‌آمد من را ببیند، می‌نشست لب تختم و مدام از مشکلات می‌گفت و من که تازه آنفاکتوس کرده بودم، استرس پیدا می‌کردم. از همان زمان تصمیم گرفتم که هیچ‌وقت با بیمارانم راجع به مسائل استرس‌زا صحبت نکنم، بنابراین وقتی هم مسئولیت سرپرستی تیم پزشکی رهبری را قبول کردم، این موضوع دوباره به ذهنم آمد که هرگز نباید در رابطه با مسائل و مشکلات با ایشان صحبت کنم. وزیر هم که بودم، مشکلات وزارتخانه را نمی‌گفتم، الان هم نمی‌گویم. اگر یک‌وقت ایشان سوال ‌کنند، با کوتاه‌ترین جمله جواب می‌دهم، چون من وظیفه دارم وسیله سلامت و آرامش‌شان را فراهم کنم.

دکتر در این سال‌ها که هفته‌ای چند بار پیش ایشان می‌روید، پیش‌ آمده که کار مشترکی با مقام معظم رهبری انجام دهید؟ منظورم سرگرمی و تفریح مشترک است.

هر چند سرکارم خیلی جدی هستم اما خارج از کار آدم شوخی هستم. گاهی در جمع‌هایی که تیم پزشکی هستند، در حضور ایشان شوخی می‌کنم تا برایشان یک نشاطی بیاورد. در همین حد. نمی‌دانم حالا جواب سوال شمارا دادم یا نه؟

بله؛ دکتر، حساسیت شما نسبت به سلامتی رهبری بیشتر است یا حساسیت ایشان نسبت به‌سلامتی‌شان؟

ایشان چون تقوا دارند، حتما نسبت به‌سلامتی خودشان هم حساس هستند ولی من می‌دانم که درونم نسبت سلامتی ایشان چه می‌گذرد و چون احساس مسئولیت می‌کنم و نگران هستم که نکند یک‌وقت جایی کم بگذارم. به هر حال می‌دانم که مقام معظم رهبری به خاطر مردم و نظام جمهوری اسلامی به مسائل سلامتی‌شان بها می‌دهند.

درباره ایده‌های رهبری در حوزه سلامت صحبت کنیم. مثلا از قول شما نقل‌شده که طرح ریشه‌کنی فلج اطفال توسط ایشان مطرح و عملیاتی شده است.

نه، من چنین چیزی نگفته‌ام. این طرحی بود که خود من داشتم؛ اما برای اجرای آن مشکلاتی وجود داشت، چون می‌خواستیم ظرف یک روز انجامش بدهیم، اما نیروی انسانی کافی نداشتیم. من این فکر را کردم که با کمک بسیج سریع‌تر می‌توانیم کار را انجام دهیم. نامه‌ای خدمت ایشان نوشتم و ایده‌ام را مطرح کردم. ایشان هم خیلی پسندید و به بسیج رسما نامه نوشتند و گفتند که با من همکاری کنند. این‌طور شد که بسیج با 450هزار نفر به میدان آمد. اگر از قول من چنین چیزی نقل شده، درست نیست؛ چراکه ایشان این‌قدر با جزییات در کارهای کارشناسی وارد نمی‌شدند.

در مورد دیگر نظرات رهبری در حوزه بهداشت و درمان چه نظری دارید؟ موردی بوده که ایشان بخواهند به‌طور ویژه پیگیری کنند؟

وقتی که من وزیر بودم، روزی از زنجان آمدم و به ایشان گفتم که «امام‌جمعه و استاندار به رئیس دانشگاه گفته‌اند که تو باید جلوی مطب‌های دندانپزشکی را بگیری تا خانم‌ها در مطب آقایان و آقایان در منطقه خانم‌ها نروند.» من به ایشان گفتم که مخالفت خودم با این مسئله را اعلام کرده‌ام، اما چون حرف امام جمعه بود نخواستم زیاد ورود پیدا کنم. ایشان هم گفتند «کار درستی کردید. تو و دانشگاه وظیفه‌تان این است که آن‌قدر پزشک خانم و آقا تربیت کنید که آدم‌ها انتخاب داشته باشند.» نمی‌شود جلوی آدم‌ها را گرفت. اگر خانمی خواست پیش آقا برود، میل خودش است. در این مورد نباید با جبر تصمیم گرفت.

درباره موضوع کنترل جمعیت چطور؟ چون این موضوع در زمان ریاست‌جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای مطرح‌شد.

درباره مسأله کنترل جمعیت و هم همان‌طور که من در هیأت دولت موضوع تنظیم خانواده را به تصویب رساندم، خدمت ایشان که رئیس قوه‌مجریه بودند و آقای هاشمی (رئیس قوه‌مقننه) و آقای موسوی اردبیلی (رئیس قوه‌قضائیه) رفتم و گفتم که موضوع تصویب شده و خیلی محرمانه است. جمعیت به سرعت داشت زیاد می‌شد و اعتبارات‌مان کافی نبود. من به آقای نخست‌وزیر گفتم که چند نامه درباره رشد جمعیت به شما نوشته‌ام، اما جوابی نداده‌اید. ایشان هم گفتند که حالا وقت این صحبت‌ها نیست و بحث‌مان چیز دیگری است. بالاخره با اصرار من بحث را انجام دادیم. کسی از بین وزرا در موافقت با من صحبت نکرد، اما در مخالفت چرا. مدام هم می‌خواستند که بحث را تمام کنم. اصرار کردم که رأی بگیریم تا بدانم موضع دولت جمهوری اسلامی درباره جمعیت و رشد آن چیست. با اصرار من رأی گرفتند و اتفاقا رأی هم آورد؛ در حالی که همه در مخالفت با من حرف زدند. اما اینها ابلاغ نمی‌شد. وقتی هم که ابلاغ شد، یک پاکت سیاه با مُهر خیلی محرمانه زدند که چنین چیزی در دولت تصویب شد. اما با سیاست خیلی محرمانه که نمی‌شد جمعیت را کنترل کرد. لذا من این نامه را نزد سران سه قوه می‌بردم و می‌گفتم که من راهی برای اجرای مصوبه خیلی محرمانه ندارم. آنها هیچ موقع نمی‌خواستند وارد بحث شوند و آقای موسوی اردبیلی به من گفتند که «فلانی من استناد تو را می‌پذیرم، اما به این بحث ورود پیدا نمی‌کنم. تنها قولی که می‌توانم به تو بدهم این است که در نماز جمعه دیگر درباره افزایش جمعیت صحبت نکنم.» اما گفتند که کاری برای تنظیم خانواده نخواهند کرد. وقتی به امام(ره) نامه نوشتم، ایشان گفتند که مطالب مهمی است و باید در دانشگاه‌ها و رسانه‌ها مطرح شود. این‌جا بود که بحث کنترل جمعیت شروع شد. لایحه‌ای تهیه شد و مجلس و شورای نگهبان آن را تصویب کرد. اگر این سیاست خلاف بود، هیچ موقع تصویب نمی‌شد. یکی دوبار هم فردی از بیت رهبری به من گفتند که آقا با این کار شما مخالفند و فلان جا چیزی گفته‌اند. خدا می‌داند که هر دو دفعه‌ای که به من گفته شد، با سرعت هر چه تمام خدمت ایشان رفتم. آن موقع آقا همه‌روزه نمازهای جماعت را در بیت می‌خواندند. سراغ ایشان رفتم و ماجرا را نقل کردم. یک‌بار آقای هاشمی رفسنجانی هم کنار ایشان نشسته بودند و هنوز اذان ظهر گفته نشده بود. هر دوبار به من گفتند که شما کار خودت را بکن. یک‌بار به ایشان گفتم که من به خاطر مشکل قلبی که دارم، پایم لب گور است و نمی‌خواهم کار خلاف شرعی انجام دهم. اگر شما ذره‌ای فکر می‌کنید که این کار درست نیست، من همین الان به وزارتخانه می‌روم و فتیله این کار را پایین می‌کشم. باید بگویم که ایشان به مسائل سلامت همه می‌دادند و از کارهای این حوزه حمایت می‌کردند. یادم می‌آید اولین روزی که می‌خواستیم برنامه واکسیناسیون همگانی را راه بیندازیم، برنامه‌ای به نام بسیج سلامت کودکان در دوره ریاست‌جمهوری ایشان در نظر گرفتیم. برنامه‌ای در بیمارستان فیروزگر گذاشتیم. اولین قطره فلج اطفال به دست ایشان دردهان یک کودک ریخحته شد. ایشان همیشه به مسائل سلامت اهمیت می‌دادند. یادم می‌آید یک‌بار در هیأت دولت راجع به کارهای بهداشت گفتند. وقتی بحث تمام شد، به خدمتکار گفتند که چای بیاورد. معمولا وقتی با اعضای دولت صحبت می‌کردند، اول موعظه‌ای در باب مسائل اعتقادی می‌دادند و بعد وارد سیاست‌های اصلی می‌شدند. در آن جلسه ایشان توصیه ویژه‌ای درباره صرفه‌جویی کردند. در پایان فرمایشات یک‌بار دیگر گفتند چای بیاورند، اما بازهم خبری نشد. بار سوم پرسیدند که «چرا چای نمی‌آورند؟» من هم در پاسخ گفتم: «حضرت آقا شما گفتید صرفه‌جویی کنید، آقایان هم دارند صرفه‌جویی می‌کنند.» بعد یک‌دفعه همه خندیدند و ایشان گفتند: «تقصیر من است که این‌قدر دارم از بهداشت حمایت می‌کنم.»

در زمان ریاست‌جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای چه کارهای دیگری با حمایت‌ها و تلاش ایشان در حوزه سلامت انجام شد؟

ایشان از طرح‌هایی مثل شبکه بهداشت و درمان و ادغام دانشگاه‌های علوم پزشکی در وزارت بهداری سابق و تشکیل وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، تأسیس دانشگاه‌های علوم پزشکی در هر استان خیلی تعریف می‌کردند. بعضی از وزرا می‌خواستند این طرح را به هم بزنند، اما این‌یک دستاورد بود. برای همین، من بلافاصله خدمت آقا رفتم. ایشان خیلی ناراحت شدند و گفتند: «کاری که مُبدع آن ما بودیم و تأییدیه جهانی هم دارد را حالا می‌خواهند به هم بزنند.» ایشان گفتند که «همین الان از قول من به دکتر هاشمی بگو که مطلقا به این طرح دستی نزند و خودم هم به او پیغام می‌دهم.» منظورم این است که بعضی وقت‌ها به مسائل حوزه سلامت آن‌قدر مطمئن‌اند که موانع در این راه را فورا برطرف می‌کنند.

وقتی اسم شما را در پایگاه اطلاع‌رسانی مقام معظم رهبری سِرچ کردیم، به یک‌سری از موارد رسیدیم. یکی از آنها این بود که در سال 69 در دیدار با رهبری ایشان گفتند که «دکتر مرندی و امثال اینها بودند که در برابر آن موج باطل ایستادند.» قبل‌تر ایشان در مورد سازمان نظام پزشکی وقت صحبت کرده بودند. دوست دارید در این مورد و ماجرایش حرف بزنیم؟

واقعیتش خیلی یادم نمی‌آید. نظام پزشکی با تشکیل وزارت بهداشت مخالف بود. افراد خیلی انقلابی‌ای هم در بین این بین آنها نبودند. بعضی‌های‌شان فوت کرده‌اند و نمی‌خواهم درباره‌شان حرف بزنم. خلاصه این‌که با آنها درگیر بودیم. حتی قوه‌قضائیه هم وار شد و بعضی از این افراد را تبعید کرد. چنین ایستادگی‌هایی می‌کردیم. بارها تا صبح با این افراد کلنجار می‌رفتیم تا مشکلات را حل کنیم. جبهه‌گیری بعضی از آنها با انقلاب بود. بیشتر از این چیزی یادم نمی‌آید.

در سال 93 و بعد از عمل جراحی رهبری هم در پایگاه اطلاع‌رسانی رهبری درباره شما نوشته شده: «دکتر مرندی مثل همیشه محبت داشتند. از طرف من هر جور که صلاح می‌دانند و با هر زبانی که می‌دانند از ایشان (پزشکان) تشکر کنند.» شما چطور این کار را کردید؟

این اتفاق افتاد. من همان‌جا در بیمارستان بودم و از کارکنان تشکر کردم. ببینید، لازم نیست من چیزی بگویم. وقتی‌ خود ایشان تشکر می‌کنند و از رادیو و تلویزیون پخش می‌شود، و دیگر نیازی به حرف من نیست.

شما جمله‌ای دارید که زمانی تیتر خبرگزاری‌ها شد: «در این 40سال مثل آیت‌الله خامنه‌ای ندیده‌ام.» چه چیزی در آیت‌الله خامنه‌ای دیدید که به چنین برداشتی رسیدید؟

باید بگویم که «چه چیزی ندیدم؟» بالاخره هر انسانی ویژگی‌های مثبت، منفی و غیرویژه‌ای دارد. انسان مجموعه‌ای از این صفات است. ایشان واقعا با تقوا هستند. حضرت امام(ره) هم این‌طور بودند، اما همه افراد خاندان ایشان الزاما چیزی نشدند که امام می‌خواستند. بعضا یک‌سری از عکس‌ها هم پخش می‌شود که همه می‌بینند، اما در مورد ایشان این‌قدر خود خانواده به شأن اعتقاد دارند که درست مثل آقا رفتار می‌کنند. این خیلی مهم است که اعضای خانواده آن‌قدر فرد را قبول داشته باشند که از او تبعیت کنند. در سراسر بیت هم همین‌طور است. مورد دیگر، متانت تحمل و صبوری‌شان در برابر مخالفانشان است. این میزان تحمل و با اغراض شخصی کار نکردن واقعا ویژه است. من آقا را بیشتر از بقیه می‌شناسم و در هفته چندبار ایشان را می‌بینم. من هرگز مثل آقا ندیده‌ام. با بزرگان کارکرده‌ام، اما حقیقتا مثل ایشان ندیده‌ام. این حرف من به‌تنهایی نیست، حرف علما هم است. از الطاف الهی می‌دانم که در چنین زمانی زنده بوده‌ام و زیر پرچم نظام و رهبری زندگی می‌کنم.

شما جمله معروفی هم دارید که گفته‌اید «زندگی کردن در جمهوری اسلامی برای من و خانواده‌ام مثل بهشت است.»

واقعا همین‌طور است.

اصلا چطور شد که بعد از مدت‌ها زندگی در آمریکا به ایران برگشتید؟ سخت نیست؟

این لطف خداست. با همسرم بارها در این 40سال حرف زده‌ایم که خداوند چه منتی بر ما گذاشت که به ایران برگشتیم و ماندگار شدیم. هرگز نفهمیدیم چه کردیم که چنین لطفی شامل حالمان شد (گریه). دو سال از او برگشت ما نگذشته بود که پسرم به جبهه رفت. او 16 سالش بود. فارسی درست بلد نبود. اولین‌بار برای 5ماه به بوکان کردستان رفت. آن موقع تلویزیون در اخبار درجه حرارت کوه‌های کردستان را اعلام می‌کرد که مثلا در شب‌های منهای 30 تا 35 درجه می‌شد و هر شب تعدادی از رزمندگان یخ می‌زدند و شهید می‌شدند. محمد فرزند من در کربلای 4 جانباز شد. وقتی اینها را با همسرم حساب می‌کنیم، می‌بینیم که لطف الهی بوده است. من واقعاً عاشق مردم ایرانم و دوست دارم نوکری‌شان را بکنم.

نکته‌ای در کار زندگی شما هست: مردم در مورد شما و خانواده‌تان هیچ شایعه‌ای در کار نیست. فرزندان‌تان آقازاده نشده‌اند. مردم در برابر شما گارد ندارند. این سبک زندگی خیلی مراقبت می‌خواهد.

باخانمم که بحث می‌کنیم، آخرش به این نتیجه می‌رسیم اگر هم ما کار مثبتی کرده‌ایم، کار خدا بوده است. کار خدا بوده که به فکر ما انداخته که به ایران بیاییم. من فقط دوست داشتم در دانشگاه درس بدهم. همه این اتفاقات را خدا خواسته است. علیرغم این‌که سال‌هاست سکته قلبی کرده‌ام، هنوزم زنده‌ام. دلم می‌خواست به مردم خدمت کنم. خدا هم راهش را برایم باز کرد. چیزی به خودم برنمی‌گردد. خوشحالم که مردم درباره‌ام بد نمی‌گویند. اگر هم بگویند، حق دارند. شاید باید من خدمت بیشتری می‌کردم.»

منبع:پانا

انتهای پیام/