یادداشت| نسبت ظهور و موعود با تاریخ بشر
جلوهگری ارباب متفرق با ظهور امام(ع) رخت برمیبندد و یک حقیقت قاهر و غالب ظهور پیدا میکند. دنیا سراسر یک رابطه خواهد شد؛ رابطهای جز عبودیت و بندگی با الله قاهر نخواهد بود.
خبرگزاری تسنیم ـ حجتالاسلام عباس حیدریپور
روزی در سالهای دهه 80 شمسی شاهد جلسهای دانشجویی بودم که استاد محترم یکی از رشتههای فنی و مهندسی البته با گرایش جدFی به تفکر نهضت آزادی، سخنرانش بود. موضوعشان فلسفه ظهور بود. تقریریشان چنین بود که خدای متعال از بشریت میخواهد که خود را به آستان منجی برساند و تا این حرکت اتفاق نیفتد امر ظهور هم ممکن نمیشود و استدلال میکرد که اگر فلسفه ظهور این باشد که انسانِ برتر و یک سوپرمن دست بشریت را بگیرد و آنها را به زور و جنگ و خونریزی و سایر تلقیهای مشهور بالا بکشد، آیا واقعاً این رشد بشریت است که کسی از بیرون او را برکشد؟! وقتی چنین رشدی هیچ نسبتی با اراده و اختیار و حرکت فعال بشر نداشته باشد، واقعاً چه دفاعی میتوان از حکمت الهی درباره فلسفه غیبت و ظهور داشت؟!
پس مسئله از نظر ایشان بین این دوگانه حصر شده بود؛ یا باید بپذیریم فلسفه غیبت و موعود این است که بشر رشد کند و به اوجی برسد؛ اوجی که همان موعود و جایگاه اوست یا باید بگوییم خداوند به اجبار و از طریق یک منجی میخواهد هر طور که شده بشریت را جابجا کند و وارد موقفی برتر کند. طبعاً در نگاه امثال آن استاد محترم تلاشهای کنونی بشر با همین تمدن غربی که مدعای ساخت جامعهای دانشبنیان (بخوانیم ساینسمدار) دارد، از جملۀ این فرازها برای رسیدن به موعود است. بدین ترتیب تمدن غربی ولو در بخشی از ساخت خود که ساخت علمی و تمدنی و تکنولوژیکش باشد، عملاً ما را به موعود نزدیک کرده است! اما به راستی پاسخ همین است؟
واقعیت این است که مدتهاست بسیاری از اصحاب اندیشه، دیگر برتری تمدن غربی و کارآمدی و پاسخگویی آن به نیازهای بشر را قبول ندارند. در میان عموم مردم نیز با جریان رسانههای عمومی و تراکم تجارب تلخ عمومی و جهانی، ناکارآمدیهای این تمدن آشکارتر شده است گرچه از آن قطع امید نکردهاند.
در ایام کرونایی حاضر هم میبینیم که چگونه حتی قدرت تکنولوژیک علم غرب از مواجهه با یک ویروس، عاجز و ناتوان است و دیگر این افسانههای خودبرتربینی غرب چیزی بیش از یک افسانه نمینماید اما مسأله اساسیتر این است که بدانیم اولاً صرف نظر از تمدن غربی، آیا این انسان و جامعه بشری است که باید به آستان موعود برسد یا این موعود است که باید دست بشریت را بگیرد و او را برکشد؟ ثانیاً حتی اگر منتقد تمدن غربی و معترف به ناتوانیهای آن هستیم آیا این تاریخ و تبار که همه جهان و خود غرب را درنوردیده است، هیچ نسبتی با موعود و ظهور ندارد و به کلی مسیر تاریخ ظهور از بستر تاریخ دیگری میگذرد که باید تاریخ تمدن غربی را از آن کنار نهاد؟
برای پاسخ باید دو نکته را مرور کنیم:
1ـ برای فهم فلسفه غیبت باید معنای انسان و انسانیت را به خاطر آورد. واقعیت این است که حیرت ناشی از سطوت علمی و تکنولوژیک غربی، بسیاری از اوقات باعث فراموشی معنای انسان میشود بلکه بسیاری از کسان که موفقیت را در برساختن جامعهای علمی (ساینتفیک) و تمدنی تکنولوژیک میدانند عملاً نگاه خشک، خشن، بیروح و یکجانبه به انسان دارند. گویی اگر انسان در خور و خواب و فراهم کردن وسائل رفاه و امنیت -آنچه را باب پسندش است و قدرتِ خیال زمینیاش بدان راه میبرد- فراهم کند، خود را یافته و شکوفا کرده است. اینکه ایشان برای دولتها هم وظیفهای جز فراهم کردن امنیت و رفاه نمیشناسند، به این انسانشناسی تقلیلگرا بازمیگردد. ایشان همان کساناند که دین را حداقلی میخواهند و هیچ وظیفه دیگری برای دین در جامعه جز پُرکردن حیات خلوت عقدههای احساسی که گاهی به طور تصادفی(!) سرباز میکند، قائل نیستند.
2ـ برای فهم فلسفه ظهور باید تاریخ بشر را یکپارچه دید. بدین معنی که قرار نیست موعود در بیرون از تاریخ به تاریخ بشر ملحق شود. شخص موعود جزئی از تاریخ کنونی بشر است چه رسد به روایت موعود، اما در تصویر و بیان بسیاری از متدینان و غیرمتدینان گویی موعود خودرو تاریخ را به یکباره از کار میاندازد و همگان را سوار تاریخی دیگر میکند. گسستی که در این تلقی از فلسفه تاریخ وجود دارد هیچگاه قابل پر شدن نیست مگر اینکه بپذیریم همانگونه که در سطح فردی هویت انسانی (چه موعود و چه غیرموعود) هویتی واحد است، در سطح کلان اجتماعی و بلکه تاریخی هم با وجود همه تنوعها و تکثرها نهایتاً یک تاریخ در حال سپری شدن است.
در واقع سرّ بطلان تلقی استاد پیشگفته همین دو نکته فراموش شده است. موعود، گرد و غبار از صورت انسانی که خود را خاکمال کرده میزداید و دست او را میگیرد و به مقام خودش که همان انسان کامل-موعود- است میرساند. موعود نه در لحظهای بهکلی غافلگیرانه و حتی غیرمعقول، بلکه در لحظهای که انسان زمینی به شکلی جمعی، خسته از آلودگیها و پلشتیهای خودساخته شده است و تمنای بازگشت به حقیقت پاک درونی خویش را دارد، رُخ مینماید. اگر در روایت نبوی(ص) آمده که او زمین را «بَعد» (بعدما ملئت ظلما و جورا) یا «همانگونه» (کما ملئت ظلما و جورا) که از ظلم و ستم پرشده، از عدل و داد آکنده خواهد کرد، باید به سرّ این «همانگونگی» و بلکه «بعدیت» و تعاقب اندیشید. بهراستی چرا باید زمین وقتی ظهور موعود را تجربه کند که بعد از آکندگی از ظلم و ستم باشد؟ این بعدیت به خاطر آن است که اگر بنا باشد حقیقت متعالی انسان فراموش شود انسان جز به مرتبهای پستتر از حیوان سقوط نخواهد کرد.
وقتی خودِ برتر به فراموشی سپرده میشود به جای آبادانی و آرامش، ویرانی و نزاع، جهانگیر میشود زیرا ارباب متفرقِ اهواء پراکنده، هیچ نقطه وحدتی جز همان ظلم روزافزون و عالمگیر نخواهند داشت و در این شرایط عموم آدمیان به مرتبهای از اشباع درونی میرسند که نقطه تقابل با خود برتر درونی ایشان است، اگر این بازگشت یک بازگشت جمعی باشد که به واسطه عمومی شدن پلشتیها چنین است، بنابراین تمنای وجه حقیقی و پاک و آسمانی جدی خواهد شد. مشابه این صحنه را خداوند متعال در سوره انبیاء آیه 64 در مواجهه با صحنه بتهای شکسته و احتجاج ابراهیم(ع) با تعبیر «به خویش بازگشتند و همگی با خود گفتند که به راستی شمایان ظالمید» (فَرَجَعُواْ إِلىَ أَنفُسِهِمْ فَقَالُواْ إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّلِمُون) تصویر کرده است.
البته تفاوت این دو صحنه در آن است که در اولی مُذکِّری بیرونی، تلنگر این بازگشت به خویشتن را به ایشان زد اما در صحنه تمنای موعود، اعمال ایشان به خاطر عدم امکان تحمل آن نهایت ظلم و ناپاکی توسط حقیقت درونیشان، مُذکِّر است. در صحنه شکستن بتها چون هنوز به اشباع ظلم نرسیده بودند، مجدداً و به سرعت به مسیر باطل خویش بازگشتند، اما تمنای موعود خود بتساز، بتِ بتساز خود را میشکند و دیگر نمیتواند ابراهیم حقیقت خویش را در آتش اندازد. این تمنای ظهور همان سهم ما برای رسیدن به موعود است و اگر گفته شده که «الدعا مخ العبادة» و به خاطر آوریم که دعا یعنی طلب، پس طلب و خواستن، مغزای بندگی است و در اینجا با این طلب، مسیر توبه انسان به سمت عبودیت با اراده و خواست خود او انجام میشود. این همان دست دراز شده جمع بشریت برای بیعت با موعود است و وقتی چنین دستی صادقانه و پس از شکستن بت و بتساز -که همان توهم و مدعای دروغین خودبسندگی انسان بریده از آسمان و حقیقت آسمانی خویش است- دراز شود، حاشا و کلا که خدا و اولیای خدا این دست را رها کنند. این همان لحظه ظهور است که با گرفتن این دست جمعی، مسیری دیگر ذیل تاریخ کلان بشر آغاز میشود.
اما این تمام مطلب نیست. مسئله این است که تا رسیدن به این نقطه، موعود چه میکرده است؟ در روایت معروف وقتی او را خورشید عالمتابِ پشت ابر معرفی میکند، باید دریابیم او چه مداخلاتی در تاریخ بشر دارد.
همانگونه که نسبت حق تعالی با بندگان هم رحمانی است و هم رحیمی و با این دو جهان اداره میشود، موعود نیز که مظهر اسماء و صفات الهی و مسیر جریان این اسماء برای اداره جهان است، با همین دو اسم جهان را اداره میکند؛ او فیض رحمانیِ حق تعالی را به همگان میرساند تا نظام جهان برپا باشد و فیض رحیمی را ولو در وانفسای گمراهی و ضلالت جمعی را هم به آحاد افراد یا جمعهای کوچک و بزرگ پراکنده در سراسر این کره خاکی که به خلاف جریان رود در حال تلاشاند میرساند. این فیض هم درونی و پنهان است و هم برونی است و آشکار. این دومی را البته باورمندان و اهل بیعت با موعود در زندگی فردی و جمعی خود خواهند دید چنانکه ما جلوههای بسیاری را در انقلاب و دفاع مقدس و پس از آن به چشم خویش دیدیم اما اولی همان هدایت درونی و قلبی است-که اصل هدایت همین است- و با اتصال قلوب مؤمنین به قلب حضرت بقیةالله(عج) محقق میشود.
بنابراین با تذکر اینکه انسان هم روح دارد و هم جسم و تاریخ بشر، فقط تاریخ بدن نیست، بلکه تاریخِ تکاپوی این ترکیب و تألیف دوگانه است، میتوان گفت موعود که آینه روح برتر انسانی است و مجرای فیض و هدایت الهی، برون افتاده از تاریخ بشر نیست و او با همین تاریخ و تکاپوی کنونی بشر در ارتباط جدی است. اینکه ظهور موعود در واقع در نقطه توبه جمعی بشر از انانیت و ادعای استقلال از گوهر درونیاش روی خواهد داد، بنابراین هم بشریت با این توبه به سمت موعود میشتابد و هم موعود، این بشر خسته و پشیمان را به آغوش میکشد و به خود میرساند. این خود، هم خود موعود است و هم گوهر درونی یکایک انسانها. انسان خسته از خود سافل نمیتواند به بیگانه بپیوندد، اگر موعود در این لحظه دستگیری میکند بدان سبب است که بشریت موعود را آشناترین رفیقِ شفیق و مهربانتر از مهربانترین مادران خواهد یافت.
با ظهور، جلوهگری ارباب متفرق رخت برمیبندد و یک حقیقت قاهر و غالب ظهور پیدا میکند. دنیا سراسر یک رابطه خواهد شد و هر رابطه دیگری زدوده میشود؛ رابطهای جز عبودیت و بندگی با الله قاهر نخواهد بود و همین بشر را برای ورود به آستان قیامت که تحقق تام و کامل قاهریت الهی است آماده میکند. بدین ترتیب فاصله ظهور تا قیامت نه یک گسست و مسیر جانبی اجباری خداخواسته از تاریخ دنیا تا قیامت، بلکه سیر طبیعی روند آمادهسازی حیات جمعی برای ورود به حقیقت عظیم قیامت و مرتبهای خفیف از قیامت است. بنابراین هم موعود جزو تاریخ بشر است و هم ظهور و قیامت جزو تاریخ، و هم در این تاریخ بشر به سوی موعود میرود و هم موعود در حال برکشیدن دائم بشر است.
* قائممقام پژوهشکده باقرالعلوم(ع)
انتهای پیام/