«ناگفته‌هایی از سلوک علمی و عملی استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری»


استاد به تدریج به این باور رسیده بودند که سمت و سوی فعالیت حسینیه ارشاد، ایجاد تفرقه در میان قشر‌های مذهبی است و فعالیت‌های آن اصالت و واقعیت ندارد.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، راوی خاطراتی که پیش روی شماست، از خصصین و شاگردان نزدیک استاد شهید آیت‌الله مطهری است. هم از این روی در سیره علمی و عملی آن بزرگ، نکاتی را دیده که از منظر برخی پنهان مانده است. امید می‌برم که انتشار این گفت و شنود روشنگر، تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

جنابعالی سال‌ها توفیق ملازمت و شاگردی استاد شهید آیت‌الله مطهری را داشتید، لذا شهادت ایشان قطعاً برای شما ضایعه بسیار دردناکی بوده است. در ابتدای گفتگو بفرمایید که آخرین بار استاد را کی دیدید و با فاجعه شهادت ایشان چگونه کنار آمدید؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم. بنده تا قبل از پیروزی انقلاب، تقریباً هر روز ایشان را زیارت می‌کردم. بعد از پیروزی انقلاب، چون کلاس درس از اواخر آذر 57 تعطیل شده بود، حدود یک ماهی بود که ایشان را زیارت نکرده بودم. استاد یک روز تلفن زدند و گفتند: «من که تو را می‌شناسم و می‌دانم دنبال گرفتن پست و مقام نیستی، ولی دلم برایت تنگ شده و می‌خواهم تو را ببینم!» فردای آن روز برای دیدار با ایشان به مدرسه رفاه رفتم و تا غروب آنجا بودم. موقعی که می‌خواستم برگردم، استاد تا میانه راه با من آمدند و گفتند: «هر روز از صبح تا شب باید در کنار امام باشم، چون ایشان در ایران نبوده‌اند و برخی افراد را نمی‌شناسند و احتمال دارد اشخاصی بخواهند از این وضعیت سوءاستفاده کنند!» استاد فوق‌العاده علاقه داشتند که به اشتغال همیشگی خود، یعنی تدریس و مطالعه و پژوهش و نگارش کتاب بازگردند، اما تنها کسی بودند که امام صددرصد به ایشان اعتماد داشتند و ایشان را طرف مشورت قرار می‌دادند. بدیهی است که سال‌ها در کنار استاد بودن و به ویژه قدرت تفکر و استدلال بی‌نظیرشان، برای من که عاشق فلسفه و تفکر بودم، نعمت بسیار عظیمی بود و از لحظه به لحظه در محضر ایشان بودن کسب فیض می‌کردم، لذا وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدم، حقیقتاً تا مدتی زندگی‌ام تیره و تار بود و قدرت انجام کاری را نداشتم! درک محضر ایشان، دوران طلایی زندگی من بود که متأسفانه تمام شد!

کدام‌یک از ویژگی‌های علمی و شخصیتی ایشان برای شما از همه برجسته‌تر بود؟

شهید مطهری به تمام معنا صاحب‌نظر و نظریه‌پرداز بودند. کسی که می‌خواهد از مکتبی یا اندیشه‌ای دفاع یا آن را تبیین کند، باید این توانایی را داشته باشد که در عین حال که اصالت‌های آن مکتب را حفظ می‌کند، گرفتار جمود فکری، تحجّر و قالبی اندیشیدن نشود و یا از سوی دیگر، تحت عنوان به‌روز بودن و به‌روز شدن، دچار انحراف فکری و التقاط نشود. البته این مرز بسیار باریکی است که فقط شخصیت‌های عالم قدرت حرکت روی آن را دارند و شهید مطهری بی‌تردید یکی از این بزرگان بود. هیچ مکتبی و هیچ تفکری، بدون ریشه داشتن در بنیاد‌های اولیه آن، قابل دوام نیست. به عبارت دیگر هیچ اندیشه‌ای را نمی‌توان از آخر بازسازی کرد و در یک نظام فکری، نمی‌توان فقط به مراحل میانی پرداخت و گفت به قبل و بعد آن کاری ندارم! در هر زمان و در تبیین هر منظومه فکری، می‌توان جزئی از آن را توصیف و مثلاً اجتماعیات یا جنبه‌های سیاسی آن را بیان کرد، اما کل یک منظومه فکری و بیان دقیق اجزای آن و تعیین اصالت آن‌ها نسبت به مبنا و مبدأ آن منظومه است که آن تفکر را ثابت می‌کند. بنابراین یک مکتب اصیل نمی‌تواند از بنیان‌های اولیه فلسفی و فکری خود بی‌نیاز باشد؛

و همین فاصله گرفتن از بنیان‌های اولیه است که موجب انحراف می‌شود؟

صددرصد. کسی که مبانی یک مکتب را نمی‌شناسد، تحت عنوان پایبندی دچار صورت‌گرایی و تحجّر و یا تحت عنوان اصلاح‌طلبی، عناصر غیر را وارد مکتب و آن را دچار عارضه التقاط می‌کند. تحجّر و قالب‌گرایی عملاً بر سر راه تحول و پویایی اندیشه قرار می‌گیرد و تجددگرایی و اصلاح‌طلبی بی‌مبنا هم، موجب نفوذ اندیشه‌های مخالف و حتی معاند در یک دستگاه فکری می‌شود. ویژگی مهم شهید مطهری این است در عین حال که دچار قالب‌گرایی و تحجر نشدند، گرفتار روشنفکر بی‌مبنا هم نشدند! علتش هم برخورداری از چارچوب فکری منسجم و متکی به بنیاد‌های فلسفی بود و هر چند که ایشان نوگرا و نواندیش بودند، از حدود قطعی اندیشه خویش هم تجاوز و تخطی نمی‌کردند. بنابراین برای حفظ هر مکتب و تفکری، باید همواره به بنیان‌های فکری آن رجوع کرد وگرنه دچار جمود و تجدیدنظرطلبی‌های بی‌ملاک خواهیم شد. این امر به یک مکتب خاص هم اختصاص ندارد و اساساً در تمام دنیا فقط کسانی می‌توانند یک مکتب را در عرصه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی و تاریخی گسترش بدهند و ابعاد جدیدی را برای آن تبیین کنند، که به عمق فلسفه آن مکتب پی برده و از نظر قدرت اندیشه در جایگاه محکمی ایستاده باشند. این‌ها کسانی هستند که از مواجهه با اندیشه‌های مخالف هراسی به دل راه نمی‌دهند، چون جایگاه خود و دیگر اندیشه‌ها را به درستی می‌شناسند و شهید مطهری نمونه برجسته چنین متفکرانی بود.

شهید مطهری، مهندس بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر دولت موقت به امام خمینی معرفی کردند و امام اساساً بر اساس توصیه ایشان بود که این مسئولیت را به عهده بازرگان گذاشتند. آیا شهید مطهری با طرز تفکر مهندس بازرگان موافق بودند؟

شهید مطهری از نظر فکری، با مهندس بازرگان مرزبندی‌های کاملاً روشن و مشخصی داشتند، اما وی را فردی متدین می‌دانستند و از این لحاظ قبولش داشتند و به همین دلیل هم او را به عنوان نخست‌وزیر به امام پیشنهاد کردند. همواره هم با اینکه در اندیشه دینی او انحرافاتی را تشخیص داده بودند، اما از پایبندی مذهبی او دفاع می‌کردند. شهید مطهری معتقد بودند، چون مهندس بازرگان تفکر عمیق فلسفی ندارد، این انحرافات در افکار او پیدا شده است. استاد هرگز تعبیر پوزیتیویست یا علم‌زده یا علم‌گرا را در مورد مهندس بازرگان به کار نبردند، اما در جلد پنجم اصول فلسفه و بعضی از نوشته‌های دیگرشان، نقد‌هایی را بر اندیشه‌های مهندس بازرگان وارد کرده بودند.

به نظر شما این انحرافات از کجا ناشی می‌شد؟

از آنجا که مبانی فکری و دینی مهندس بازرگان، مبتنی بر اندیشه‌های فلسفی نبود و آبشخور اصلی اندیشه او علوم تجربی بود و الهیات و مسائل دینی را براساس اصول تجربی تبیین می‌کرد، به همین دلیل هم دچار اشتباهات فراوان می‌شد ولی از آنجا که فرد متدینی بود، بین او و استاد مطهری رفاقت و احترام وجود داشت.

شیوه برخورد استاد شهید مطهری با افکار دکتر شریعتی چگونه بود؟

استاد نسبت به تفکر دکتر شریعتی نقد‌های جدی و بنیادین داشتند و می‌فرمودند تفکرات او بنیان‌های مستحکم دینی و فلسفی ندارد! با این همه فضای مسلط آن روز جامعه، فضایی الحادی و پر از انحراف بود و استاد مطهری از اینکه دکتر شریعتی توانسته بود در جوانان شور و هیجان و احساسات دینی را برانگیزد، او را تحسین می‌کردند. این جدا از انتقادات ایشان به دکتر شریعتی بود.

آیا واقعیت دارد که دکتر شریعتی لجوج بود و انتقادات را نمی‌پذیرفت؟

خیر. او از معارف اسلامی اطلاعات کامل و دقیقی نداشت، اما انسان لجبازی نبود و با کسی عناد نداشت. البته کسانی بودند که به او صراحتاً توهین می‌کردند و دکتر شریعتی هم واکنش نشان می‌داد، اما در مقابل استاد مطهری یا علمای متفکر و صاحب‌نظر، فروتن و متواضع بود. فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت حرف تندی درباره استاد مطهری زده باشد.

در مورد آثار دکتر شریعتی چه نظری داشتند؟

در این مورد خاطره‌ای را نقل می‌کنم که می‌تواند پاسخی به سؤال شما باشد. استاد کتاب «نهضت‌های اسلامی در صد ساله اخیر» خود را شش ماه قبل از پیروزی انقلاب و پیش از چاپ به من دادند و فرمودند نظرم را درباره محتوای کتاب به ایشان بگویم و به من توصیه کردند درباره این کتاب با کسی، به خصوص دو، سه نفر خاص صحبتی نکنم!

چرا؟‌

می‌فرمودند که دیدگاه اجتماعی آن‌ها را قبول ندارند و اگر کتاب را بخوانند، قطعاً نظراتی خواهند داد که ایشان نمی‌توانند بپذیرند و در نتیجه کدورت پیش خواهد آمد! من کتاب را خواندم و دیدم که ایشان اشاره‌ای به دکتر شریعتی نکرده‌اند. خدمت استاد عرض کردم دکتر شریعتی در نهضت اخیر قطعاً منشأ آثاری بوده، چگونه است که به او اشاره‌ای نکرده‌اید؟ فرمودند با توجه به جو حاکم، دلشان نمی‌خواهد در کنار اشاره به نکات مثبت اندیشه او، نقاط ضعفش را مطرح نکنند، از طرف دیگر در این شرایط افرادی هستند که از این موقعیت برای کوبیدن او سوءاستفاده خواهند کرد! بعد به من گفتند جوانب امر را بسنجم و اگر لازم می‌بینم، با کسانی هم مشورت کنم. من یک هفته‌ای در این مورد فکر کردم و دیدم انتقاد از دکتر شریعتی دست‌کم در آن کتاب و به شکل مختصر، پیامد‌های خوبی ندارد و این بحثی است که باید به شکل مبسوط به آن پرداخت، زیرا در خدمات و نکات مثبت دکتر شریعتی هم شبهه ایجاد می‌کند و جوانب موضوع مبهم باقی می‌ماند.

تحلیل خود شما از تفکر و آثار دکتر شریعتی چه بود؟

من با نظر استاد صددرصد موافق بودم که دکتر شریعتی از مبانی فکری و فلسفی اسلامی، اطلاعات زیادی ندارد. او فقط در مورد تاریخ چیز‌هایی می‌دانست، اما بیان و قلم بسیار زیبایی داشت و در تصویر اندیشه‌های جامعه‌شناسی دینی متبحر بود. البته همان‌طور که اشاره کردم، اهل لجبازی و عناد نبود و بحث‌های مستدل را قبول می‌کرد، اما شرایط به گونه‌ای ملتهب و بحرانی بود که اساساً موقعیتی هم برای پرداختن به بحث‌های فکری و استدلالی نداشت و فقط می‌خواست با شتاب مطالبی را عنوان کند و شور دینی را در مخاطبان برانگیزد که ضرورت آن دوره هم بود. چه بسا پیش می‌آمد که این هفته حرفی را می‌زد و در هفته بعد اعلام می‌کرد که منظورم این نبود و اشتباه کردم! شرایط طوری نبود که بتواند بنشیند و ساعت‌ها درباره موضوعی مطالعه و پژوهش کند. خود من چند باری برای شنیدن سخنرانی‌های ایشان رفتم، ولی، چون بن‌مایه اندیشه من فلسفی است، حرف‌هایش خیلی با طبع من جور درنمی‌آمد و دیگر نرفتم. در مورد آثارش هم، مطالبش با ذائقه فلسفی من تناسب نداشت.

نظر مهندس بازرگان درباره افکار دکتر شریعتی چه بود؟

در این باره هم مناسب است به خاطره‌ای اشاره کنم. استاد مطهری معتقد بودند درست است که شریعتی به نوعی دست به اصلاح‌گری اجتماعی زده، ولی دچار اشتباهات فاحشی شده و باید گروهی برای نقد و بررسی آثار او تشکیل شود و این آثار پس از اعلام رأی این جمع، چاپ شوند. استاد می‌خواستند در این مورد بیانیه بدهند و دلشان نمی‌خواست تنهایی این کار را بکنند که یک وقت این تصور در ذهن مردم ایجاد نشود که روحانیت با روشنفکران مذهبی سر ناسازگاری دارد و رژیم هم از این آب گل‌آلود ماهی بگیرد؛ لذا از مهندس بازرگان- که در آن دوره یک روشنفکر مذهبی با وجهه اجتماعی و سیاسی مناسب بود- خواستند پای این اعلامیه را امضا کند. مهندس بازرگان قبول کرد و دو نفری این بیانیه را امضا کردند و قرار شد من فردای آن روز، آن را چاپ کنم. صبح زود بود که استاد به من تلفن زدند و گفتند دست نگه دارم، چون ظاهراً مهندس بازرگان با عده‌ای از دوستانش مشورت کرده و به این نتیجه رسیده بود که فعلاً به خاطر برخی مصالح سیاسی، چاپ این بیانیه به مصلحت نیست! البته نهایتاً آن اعلامیه منتشر شد و بازتاب‌های مختلفی نیز داشت.

به لحاظ زمانی، قدری به عقب برگردیم. چه کسانی موجب دلگیری شهید مطهری و کناره‌گیری ایشان از حسینیه ارشاد شدند؟

استاد به تدریج به این باور رسیده بودند که هدف حسینیه ارشاد، ایجاد تفرقه در میان قشر‌های مذهبی است و فعالیت‌های آن اصالت و واقعیت ندارد. ایشان در ابتدای تأسیس حسینیه، بسیار نسبت به آن خوش‌بین بودند، اما به تدریج نسبت به رفتار و فعالیت بعضی از افراد مؤسس در آنجا مشکوک شدند و به مرور زمان، این شک تبدیل به یقین شد و ایشان به این نتیجه رسیدند که توطئه‌ای در کار است. یکی از کسانی که نقش بسیار مخربی در به انحراف کشیدن و تضعیف حسینیه ارشاد داشت، آقای ناصر میناچی بود که شهید مطهری او را عامل اصلی به بیراهه رفتن فعالیت‌های آنجا می‌دانستند. به همین دلیل هم وقتی مهندس بازرگان، وی را به عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی منصوب کرد، دکتر حدادعادل را به معاونت او منصوب کردند تا از نزدیک شاهد فعالیت‌های او باشد و در واقع عملکرد او را کنترل کند! همین برخورد نشان می‌دهد که اوضاع تا چه حد بحرانی و خطرناک بوده است. آقای میناچی و همفکران او، کلاً معتقد به اسلام منهای روحانیت بودند و خود ایشان هم در حد توان و امکان، بین دکتر شریعتی و روحانیت تفرقه ایجاد کرد! استاد می‌گفتند یک‌بار 24 ساعتی با دکتر شریعتی و آقای میناچی در جایی بودند و بعد‌ها فردی آمده و به استاد گفته بود از قول شما می‌گویند دکتر در آن 24 ساعت نماز نخواند! شهید مطهری می‌فرمودند که من در جواب او گفتم: «من که چنین حرفی نزده‌ام، خود دکتر هم که بعید است چنین نسبتی به خود بدهد، می‌ماند یک نفر که کاملاً مشخص است چرا چنین شایعه‌ای را پخش کرده است!» شهید مطهری، دکتر شریعتی را خیلی مقصر نمی‌دانستند و به او بدبین نبودند تا زمانی که ساواک دکتر شریعتی را دستگیر کرد و سپس در اوج دستگیری‌ها و تشدید فعالیت‌های حزب رستاخیز، مقاله‌هایی به قلم دکتر شریعتی در روزنامه کیهان چاپ شد. استاد به قدری ناراحت شدند که به قول خودشان سه روز تب کردند! من یک‌بار هم چنین حالتی را در زمان تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین در استاد دیده بودم. اوایل استاد تصور می‌کردند این مقاله‌ها کار ساواک است ولی بعد‌ها دیدند که خودش نوشته و به شدت به او بدبین شدند!

پس بدبینی شهید مطهری به حسینیه ارشاد، چندان هم ربطی به بدبینی ایشان نسبت به دکتر شریعتی نداشت؟

خیر، بدبینی به حسینیه ارشاد از مدت‌ها قبل شروع شده بود، اما بدبینی استاد نسبت به دکتر شریعتی، به این مقاله‌ها ربط داشت. البته استاد به مرحوم آقای همایون مؤسس حسینیه بدبین نبودند، فقط می‌گفتند میناچی او را می‌گرداند!

اشاره کردید که دکتر شریعتی اهل لجبازی و عناد نبود و آدم منصفی هم بود. آیا امکان برقراری گفتگو بین او و استاد و رفع این شبهات وجود نداشت؟

سرعت سیر حوادث به قدری بالا بود که چنین فرصتی به وجود نیامد. استاد برای چنین گفتگو‌ها و بحث‌هایی آمادگی کامل داشتند و دکتر شریعتی هم با این مسئله مشکلی نداشت، اما همه تحت نظارت شدید ساواک بودند و این‌گونه همنشینی‌ها و هم‌صحبتی‌ها، بسیار مشکل بود. اطرافیان هم تا جایی که در توان داشتند، فضا را مسموم می‌کردند و در این زمینه کم نمی‌گذاشتند!

نخستین بار کی و چگونه با گروه فرقان آشنا شدید؟ آیا شما هم قبول دارید که آن‌ها تحت تأثیر افکار دکتر شریعتی دست به این جنایات زدند؟

حدود سال‌های 54 و 55، جزوه‌های پلی‌کپی شده آن‌ها را- که در دانشگاه‌ها پخش می‌کردند- دیدم. استاد مطهری فوق‌العاده نگران و ناراحت بودند و در مقدمه کتاب «علل گرایش به مادی‌گری» آن‌ها را افشا کردند. بعد از چاپ این کتاب بود که بعضی از افراد این گروه، به انتشارات حکمت آمدند و به من گفتند: «به مطهری بگو که اگر دست از این افشاگری‌ها برندارد، او را از بین خواهیم برد!» وقتی این پیام را به استاد رساندم، ایشان فرمودند: «چه بهتر که جان خود را برای مقابله با انحراف در اسلام از دست بدهم!» برخورد اعضای این گروه با مسائل انگیزشی احساساتی بود و البته تحت تأثیر مخالفت‌های دکتر شریعتی با روحانیت بودند. بخشی از خط فکری آن‌ها را هم حبیب‌الله آشوری می‌داد.

شما خودتان آشوری را دیده بودید؟

بله، آدم بسیار تند و هیجان‌زده‌ای بود و لباس روحانیت هم به تن داشت. یک‌بار حدود نیم ساعت با او حرف زدم و دیدم که از نظر او، سیاست اصل و دین تابعی از سیاست است! فرقانی‌ها ادبیاتشان را از مارکسیست‌ها می‌گرفتند و در مسائل اسلامی، تحت تأثیر نگاه دکتر شریعتی بودند و از این دو، ملغمه‌ای درست کرده بودند و با همین نگاه، مسائل اسلامی را تحلیل می‌کردند! مثلاً قیامت را «زندگی مخفی سیاسی» معنی می‌کردند و معتقد بودند منظور قرآن از «یؤمنون بالغیب» کسانی است که فعالیت‌های سیاسی مخفی می‌کنند!

شهید مطهری و حبیب‌الله آشوری، با هم گفتگو یا برخوردی داشتند؟

بله، یک‌بار حدود دو ساعت با استاد بحث کرده بود و استاد همه نظریه‌های او را رد کرده بودند. او بعد از آن ماجرا، بین مریدانش شایع کرد که ایشان در یک خانه اشرافی زندگی می‌کند و معتقد است که ما اصلاً فقیر نداریم! در حالی که بحث آن‌ها فقط در مورد مسائل فکری و اعتقادی بود. استاد حتی در اوج مبارزات و هیجان‌ها، کوچک‌ترین انحرافی را قبول نداشتند و این استدلال را که در مبارزه، می‌توان از اندکی انحراف هم صرف‌نظر کرد را مطلقاً نمی‌پذیرفتند و می‌گفتند همان انحراف اندک، منشأ فساد و انحراف‌های بزرگ می‌شود!

از مواجهه استاد شهید مطهری با امیرحسین آریان‌پور- که در دوره خود سر و صدای زیادی هم ایجاد کرد- برایمان بگویید.

آریان‌پور در دانشکده الهیات، مباحث مارکسیستی و جامعه‌شناسی الحادی را تدریس می‌کرد. در یکی از کلاس‌های او، برادرِ آقای دکتر جلالی با او بر سر مباحث ایدئولوژیک بحث می‌کند و کار به دعوا و کتک‌کاری می‌کشد! استاد مطهری در نامه‌ای به رئیس دانشگاه سه پیشنهاد می‌دهند: یا آریان‌پور تن به مناظره با ایشان بدهد، یا حق ندارد برای دانشجویانی که به دانشکده الهیات آمده‌اند، تبلیغات الحادی کند و یا اگر با این پیشنهاد‌ها موافقت نشد، ایشان استعفا خواهند داد! آن دانشجو هم حق داشته که از عقاید دینی خودش دفاع کند و احدی حق ندارد در عقاید مذهبی دانشجویان تفتیش یا آن‌ها را مسخره کند. بدیهی است که آریان‌پور برای ایجاد انحراف در افکار دانشجویان مأموریت داشت و لذا کسی جلوی فعالیت‌های او را نمی‌گرفت! به همین دلیل استاد استعفا دادند. آریان‌پور از نظر فلسفی قدرتی نداشت و بدیهی است که در مناظره با استاد مغلوب می‌شد.

نظر شهید مطهری درباره اندیشه‌های دکتر سروش چه بود؟

ایشان معتقد بودند دکتر سروش، اعتباریات را در فلسفه نمی‌شناسد و حرف‌هایش در این زمینه نامفهوم است! اندیشه‌های این دو تن در هیچ مسئله‌ای، با هم مطابقت ندارد. در سه دهه اخیر، دکتر سروش در مواردی تلاش کرده تا جنبه‌های انحرافی تفکر خود را در قالب افکار استاد مطهری بیان کند و مثلاً از قول ایشان می‌گوید اخذ وجوهات شرعی توسط روحانیت درست نیست! در حالی که استاد معتقد بودند روحانیت نباید از نظر مالی با افراد مشخصی سر و کار داشته باشد و در عین حال نباید حقوق‌بگیر دولت و حکومت هم باشد، بنابراین بهتر است صندوقی ایجاد شود و مردم وجوهات شرعی خود را به آن صندوق واریز کنند و اگر هم قرار است که فرد یا نهادی کمکی هم بکند، آن کمک‌ها را به این صندوق واریز کند و وجوهات مذکور، تحت نظارت دقیق، صرف اهداف اسلامی از جمله تأمین هزینه‌های طلاب شود.

رابطه شهید مطهری و دکتر نصر چگونه بود؟

استاد از نظر سیاسی نسبت به او حساسیت داشتند، اما از نظر فکری با او مشکل چندانی نداشتند. نزدیکی دکتر نصر به رژیم، بسیار برای استاد آزاردهنده بود و به این دلیل، هم خودشان از مراوده با او خودداری می‌کردند و همه به دوستانشان توصیه می‌کردند از همنشینی با او پرهیز کنند! اما از لحاظ فکری، چارچوب تفکر دکتر نصر را دفاع از فکر اصیل اسلامی و آثار او را نسبتاً خالی از اشکال می‌دانستند. ایشان می‌گفتند آثار دکتر نصر در خدمت اندیشه و معارف و آثار فلاسفه اسلامی و از این بابت بسیار هم پسندیده هستند، فقط چنین آثاری چرا باید با انگ شاهنشاهی چاپ شوند؟ به نظر من هم آثار دکتر نصر از نمونه‌های مطلوب فکری در حوزه معارف اسلامی هستند. دکتر نصر در مشروعیت هیچ منظومه فکری‌ای جز فکر اسلامی قلم نزده است. البته از دکتر نصر نمی‌شود توقع مطهری بودن داشت، اما در بخشی که به عهده گرفته، رسالت دینی خود را خوب انجام داده است....

اما دکتر نصر هنوز هم شهید مطهری را بسیار دوست دارد...

هر آدم متفکر و عاقلی که به معارف دینی و اندیشه صحیح علاقه داشته باشد، استاد مطهری را دوست دارد. دکتر نصر، علامه طباطبایی را خیلی بیشتر از شهید مطهری دوست دارد. من از استاد مطهری شنیدم که حتی او تلاش کرد برای علامه و استاد مدرک دکترا بگیرد که هیچ‌کدام قبول نکردند و گفتند نیازی به این چیز‌ها نیست!

نقد شهید مطهری به اندیشه‌های دینی اقبال لاهوری هم جای بحث دارد و نکته جالبی است. در این باره چه تحلیلی دارید؟

بله، استاد معتقد بودند نگاه اقبال به ختم نبوت، در واقع برچیدن نبوت است! اقبال می‌گفت پیامبر اسلام (ص) به این دلیل خاتم پیامبران هستند که در دوره ایشان عقل بشر به اندازه کافی رشد کرده بود که دیگر نیازی به پیامبر جدیدی نباشد، اما استاد می‌گفتند پیامبر اسلام (ص) به این دلیل خاتم انبیا هستند که مضامین و موضوعاتی را برای بشر آورده‌اند که تا ابد عقل او را اقناع خواهند کرد. از آنجا که استاد مبانی فکری قوی و محکمی داشتند، افکار جدید را در هر پوشش و توسط هر کسی که ارائه می‌شد، مورد نقد و بررسی جدی قرار می‌دادند و صحت و سقم آن را با مبانی اعتقادی خود می‌سنجیدند و انحرافات را به سرعت تشخیص می‌دادند. استاد هرگز مرعوب هیچ نام و تفکر و مقامی نشدند و همواره حریت و آزادگی خود را حفظ کردند.

در انتهای گفتگو مناسب است که درباره نحوه رفتار ایشان با شاگردانشان هم برایمان بگویید.

در این باره، به دو نکته اشاره می‌کنم. نخست اینکه استاد انسان بسیار منصفی بودند و با افکار مخالفان خود هم با نهایت انصاف رفتار می‌کردند. هرگز برخورد همراه با تعصب با تفکری نداشتند و هر اندیشه‌ای را با توجه به اقتضائات آن بررسی می‌کردند و همواره جهات مثبت آن را در نظر می‌گرفتند. ویژگی دیگر آن بزرگوار، دریادلی و بزرگ‌منشی ایشان بود. استاد به قدری بزرگوار بودند که متن‌هایشان را به شاگردانشان می‌دادند که بخوانند و اشکالات آن‌ها را بگیرند. برخی آثارشان را به بنده می‌دادند و نظر مرا می‌خواستند و بعد هم هنگام نگارش یا ویرایش کتاب، آن‌ها را مدنظر قرار می‌دادند. سعه‌صدر، بلندمنشی و احترام به افرادی که در مقابل علم ایشان هیچ بودند و تواضع و نقدپذیری، از ایشان وجود ممتازی را ساخته بود که کمتر امکان بروز و ظهور پیدا می‌کند. افسوس که دنیای فلسفه و تفکر و انقلاب اسلامی، خیلی زود از وجود چنین انسان ذوابعاد و گرانسنگی محروم شد.

منبع : روزنامه جوان

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌‌ها