من مسلمانم در یخچال اتاقم مشروبات الکلی نگذارید!
به یکی از رسپشنهای هتل که زبان انگلیسی میدانست، گفتم: من یک مسلمانم و هرگز مشروبات الکلی نمینوشم، لطفا به خدمه بسپارید در یخچال اتاق من آبجو نگذارند و او یادداشت کرد ...
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم؛ "برزیل" کشوری پهناور و بزرگترین کشور آمریکای جنوبی با 210 میلیون جمعیت است که رودخانه آمازون به عنوان بلندترین و پرآبترین رودخانه جهان از قلب این کشور استوایی میگذرد.
مردم این کشور به زبان پرتغالی صحبت میکنند و این کشور به مدد بارشهای خارق العاده استوایی، از پوشش جنگلی استوایی چند میلیون هکتاری برخوردار است و یکی از قطبهای تولید گوشت قرمز و پروتئین در جهان محسوب میشود.
کشورمان ایران، سالیان سال است که بخش عمده گوشت قرمز وارداتی خود را از این کشور تامین میکند؛ برای نظارت بر ذبح شرعی، ناظران ذبح شرعی پس از طی دورههای خاص آموزشی به این کشور اعزام میشوند و با استقرار در کشتارگاه های طرف قرارداد با ایران در این کشور بر فرایند انجام ذبح شرعی نظارت میکنند.
نشستن پای خاطرات این ناظران، دنیایی از جذابیت و شگفتی را در مقابل دیدگان افرادی که ذهنیتی از کشور برزیل ندارند، ترسیم میکند.
حجتالاسلام علی ارجمند عینالدین؛ مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در جهاد کشاورزی استان البرز نیز از جمله ناظران ذبح شرعی کشورمان در برزیل بوده که تجربه حضور 6 ماهه در این کشور را دارد و خاطراتی که با قلمی روان به بیان اتفاقات و مشاهدات خود از حضور در برزیل پرداخته است.
روز گذشته بخش نخست این خاطرات با عنوان "برزیل" کشوری که شغل خانمها بر اساس زیبایی آنها تقسیم میشود! منتشر شد؛ در ادامه بخش دوم از این سلسله خاطرات تقدیم شده است.
بخش دوم؛ "سفر به شهر کوهستانی تانگرا داسها"
به طرف شهر تانگرا داسها راه افتادیم؛ راه زیادی را باید طی میکردیم، برزیل حدود 5 برابر ایران وسعت دارد و پنجمین کشور پهناور در جهان است، مردم آنجا شهرهای که 300 تا 400 کلیومتر از هم فاصله دارند را شهرهای خیلی نزدیک میدانند!
جالب اینکه، خودروها در جادههای خارج از شهر، در روز روشن هم باید چراغهای خود را روشن کنند؛ "بیآرش" میگفت: تجربه ثابت کرده که این کار باعث کاهش تصادفات جادهای میشود اما برای ما دیدن چراغهای روشن ماشینها در روز روشن نه تنها غیرمانوس، حتا اعصاب خرد کن بود.
پلیس راه آنجا اهل کمین زدن نبود بنابراین بعضی رانندهها پس از گذر از مناطقی که دوربین کنترل سرعت داشت، با هر سرعتی که دلخواهشان بود میرفتند، در برزیل شما میتوانید از بهروزترین مدل خودروها تا قدیمیترینها را همزمان در خیابانها ببینید؛ صنعت خودروسازی در برزیل پیشرفت چشمگیری داشته و مردم در صورت داشتن اعتبار بانکی میتوانند با پرداخت 30 درصد از قیمت خودرو، آنرا قسطی خریداری کنند.
ایالت ماتوگروسوی شمالی مجاور جنگلهای آمازون و در مقایسه با ایالتهای دیگر ایالتی محروم محسوب میشد، حدود 7 ساعت در راه بودیم، با هم از هر دری صحبت میکردیم، در میانه راه به یک جاده جنگلی رسیدیم، یک نفر از بومیان با لباس شخصی با تابلو، فرمان ایست داد! پرسیدم چیزی شده؟ بیآرش گفت: به منطقه "ایندینها" رسیدهایم، اینها از هر ماشینی که عبور میکند، عوارض میگیرند چون اعتقاد دارند اینجا سرزمین پدرانشان است!
راننده یک اسکناس 20 رئالی داد و آنها راه را باز کردند؛ حدود 100 کلیومتر را در منطقه جنگلی طی کردیم، وضعیت جاده در آن منطقه افتضاح بود، بومیها هیچ هزینهای برای راهداری نمیکردند و پول زوری که از رانندهها میگرفتند نیز از نظر دولت نادیده گرفته میشد؛ جالب است بدانید برزیل با همه سرسبزی اعجاب انگیزش از 13 اقلیم جهانی تنها 5 اقلیم دارد و کشور ایران 11 اقلیم!
برزیل کشوری چهار فصلی نیست، به نظرم بسیاری از مردم ایالتهای 27 گانه برزیل، برف را از نزدیک ندیدهاند مگر در سفرهای خارجی یا رسانهها، پنج آب و هوای برزیل عبارتند از گرمسیری در مرکز، کوهستانی، نیمهخشک در شمال شرقی، استوایی در شمال و معتدل در جنوب.
آب و هوای استوایی بهصورت بسیار بارز در شمال این کشور دیده میشود؛ این مناطق به صورت واقعی فصل خشک ندارد و در واقع فصل خشک آنجا تنها کمتر از فصل بارانی بارش دارد اما آن میزان بارش هم قابل توجه است.
بالاخره به مقصد رسیدیم؛ یک شهر کوچک و کوهستانی با آب و هوایی بسیار معتدل و مطبوع، هتلی آپارتمانی بود بدون حیات، نسبتاً جدید و چند طبقه، برخی از دوستان پیش از ما رسیده بودند، جمعا حدود 15 نفر میشدیم بعضیها را میشناختم و با برخی از چهرهها تازه آشنا می شدم.
شب به یک رستوران سنتی شلوغ در مرکز شهر رفتیم تا دور همی غذا بخوریم، طبق معمول فقط میتوانستیم ماهی یا غذای غیرگوشتی سفارش دهیم اما ناظر شرعی شرکتی که در آن شهر بود، توسط ذابح عربزبان برای شام، گوشت خام تدارک دیده بود، گوشت را به صاحب رستوران دادند که با آن برای ما غذا درست کند؛ غذا را خورده و به هتل برگشتیم.
صندلیهای یکی از اتاقهای هتل ـ اتاق آموزش ـ را در گوشهای جمع کرده و روی زمین چند پتو پهن کرده بودند، عبایی به دوش انداخته و نماز را به جماعت خواندیم و بعد هم سخنرانی مختصری کرده و یکی از دوستان ذکر مصیبت خواند، حال و هوای معنوی خوبی داشتیم، بعد از مراسم به اتاقها رفته و خوابیدیم؛ فردا صبح پس از خوردن صبحانه، قدمزنان به سمت پارک جنگلی و زیبای شهر رفتیم، هوای آنجا در مقایسه با شهر "کویابا" و پونتس لاسردا، بسیار دلچسب و گوارا بود.
نمایی از شهر کویابا
از نظر رفاه و ایمنی هم شهر امن و نسبتاً زیبایی بود، یکی از دوستان گفت: شانس آوردید که روزهای قبل اینجا نیامدید، پرسیدم چطور؟ گفت: چون یک هفته آب شهر قطع بود؟ گفتم: خب چرا؟ گفت: چون باران نباریده بود! گفتم مگر این شهر سد یا منبع ذخیره آب ندارد؟ گفت: نه! چون اینجا همیشه باران میبارد و رودخانه پرآبی دارد، آب شهر از رودخانه تامین میشود و استثنائاً مدتی باران نباریده بود، تعجب کردم! بیدلیل نیست که برزیلیها به شوخی میگویند "خدا هم برزیلی است!"
موقع برگشت به هتل، مغازه عکاسی یا کتابفروشیای را نشانم دادند و گفتند: صاحب این مغازه یک بهائی ایرانی است و او تنها ایرانی مقیم آن شهر بود؛ علاقهای به دیدنش نداشتم، رد شدیم و رفتیم، به هتل رسیدیم و کمکم محیای حرکت به سمت شهر کویابا شدیم.
با دوستانی که با آنها از پنتس لاسردا آماده بودم، خدا حافظی کرده و با دکتر "کشتکار" که از دامپزشکان خوشمشرب، مذهبی و جانباز اصفهانی بود راهی شهر کویابا شدیم، دکتر کشتکار سفر دومی بود که به برزیل آمده بود و تا حدودی با زبان پرتغالی آشنا بود و حتی جزوهای نوشته بود، من به صورت جدی آموختن زبان پرتغالی را از ابتدای حرکتمان آغاز کردم.
راننده ما پیرمردی قدکوتاه و سبزه با موهای رنگ شده پرکلاغی بود، او در این سفر همسرش را نیز با خود آورده بود بنابراین من و دکتر در صندلیهای پشتی ماشین شاسیبلند شرکت نشسته و راه افتادیم؛ در میان راه در یک مرکز اقامتی و رفاهی بسیار زیبا و چشمنواز توقف کرده و عکسهای یادگاری گرفتیم، از میوههای عجیبی که روی تنه درخت روییده بود، تا آبشار اختصاصی و طاووسی زیبا و چشماندازی رویایی به یک دشت سرسبز، همه مبهوتکننده بود.
باز سوار شده و راه افتادیم تا به شهر کویابا مرکز ایالت ماتوگروسوی شمالی رسیدیم؛ شهری نسبتاً بزرگ، هم بافت سنتی داشت و هم مدرن و صنعتی، در ماشین کلماتی را که تازه یاد گرفته بودم با خود تکرار میکردم، مصمم شده بودم زبان پرتغالی را یاد بگیرم چون دیده بودم در برخی از موارد حساس، ناظران ایرانی شرکتها که به زبان پرتغالی مسلط بودند، در ترجمه گفتگوها، منافع مدیران برزیلی را مقدم میداشتند!
به هتل هالیدین رسیدیم هتلی 5 ستاره، بزرگ، شیک و مجهز بود، پس از تحویل گرفتن کارت ورود به اتاق، به یکی از رسپشنهای هتل که زبان انگلیسی میدانست، گفتم: من یک مسلمانم و هرگز مشروبات الکلی نمینوشم، لطفا به خدمه بسپارید در یخچال اتاق من آبجو نگذارند و او یادداشت کرد، وقتی به اتاق رسیدم یکی از خدمه در زد به داخل آمده و آبجوها را برد و از آن پس تا آخرین روزی که آنجا بودم در یخچال اتاق من فقط آب معدنی، نوشابه و دلستر قرار میدادند.
راستی در هتلهای آنجا نیز مانند خیلی از کشورها، هر مرد یک اتاق میگیرد؛ وجود 2 مرد در یک اتاق معنای بدی برایشان دارد! اما برای هم اتاق شدن مرد با زن، هیچ محدودیتی وجود ندارد!
"پدرام" جوان حدود 24 سالهای که ناظر شرکت ایرانی بود به سراغم آمد، او را از مراسم تاسوعا و عاشورا میشناختم؛ قد نسبتاً کوتاه و سنگین وزن بود و بیشتر وقتها خنده به لب داشت اما در کارش کاملاً جدی و مصمم بود؛ سمت قبله را از او پرسیدم.
فردا پس از نماز صبح، ماشین شرکت به دنبالمان آمد، طبق معمول کت و شلوارم را پوشیدم و به همراه دکتر کشتکار و آقا پدرام به سمت شرکت مینروا راه افتادیم؛ شرکت مینروا در کویابا بسیار قدیمی ساخت بود در مقایسه با شرکت قبلی فضای کوچکتری داشت و خط تولید نیز بسیار فشرده بود.
پس از نگاه اجمالی به خط تولید و صحبت اجمالی با ذابح آفریقاییتبار، اجازه کشتار دادیم، ذابح یک سیاهپوست بود، قبلاً مدتی در دفتر حلال کار کرده بود، ادعا میکرد شیعه است اما بعدها از طریق یکی از جوانان لبنانی شنیدم که دروغ میگفته!
مدیر داخلی شرکت یک دامپزشک جوان با قدی حدود 2 متر و بدنی ورزیده و از آن اشخاص مغرور و رک بود، نام او "هودریگو" بود البته در نگارش نام او رودریگو نوشته اما در زبان پرتغالی نامهایی که با "ر" آغاز میشود "ه" تلفظ میشود مثلا رضا، هضا خوانده میشود؛ گاهی دیدهام گزارشگران فوتبال در صدا و سیما این موضوع را نمیدانند!
هودریگو انگلیسی را نسبتاً خوب میدانست؛ بر خلاف ما ایرانیها، مردم برزیل بجز آنها که علاقه شخصی یا نیاز کاری دارند، علاقه چندانی به آموزش زبان انگلیسی ندارند و زبان دوم آنها اسپانیولی است؛ زبان اسپانیولی زبان مشترک مردم آمریکای لاتین بوده و مشترکات فراوانی با زبان پرتغالی دارد؛ به هر حال پس از بازدید از خط کشتار به اتاق کارمان برگشتیم ...
"پایان بخش دوم"
انتهای پیام/