نامه همسر شهید سلگی بعد از ۴۰ روز پرواز/ در ۲۱ رمضان باز هم ستاره شدی
همسر سردار شهید محمد میرزا سلگی راوی کتاب "آب هرگز نمیمیرد" در ایام اربعین پرواز آسمانی این فرمانده سلحشور و ایثارگر، نامهای را در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سردار حاجمیرزا محمد سلگی یکی از فرماندهان دوران هشت سال دفاع مقدس استان همدان و راوی کتاب "آب هرگز نمیمیرد" روز پنجشنبه 14 فروردین 1399 پس از سالها درد به دلیل جراحت شیمیایی به همرزمان شهیدش پیوست.
وی از ابتدای سال 62 فرمانده گردان 152 حضرت ابوالفضل (ع) لشکر 32 انصارالحسین (ع) بود که در این گردان تا بعد از عملیات کربلای 5 در سال 65 حضور داشت و به تعبیر سردار شهید «حاج حسین همدانی» نقش او در عملیات مرصاد مغفول ماند.
حاج میرزا محمد سلگی متولد نخستین روز فروردین ماه سال 1335 از روستای هادی آباد در فاصله 25 کیلومتری شهرستان نهاوند است که سومین فرزند خانواده شیخ علی محمد سلگی است.
کتاب "آب هرگز نمیمیرد" داستانی مستند از خاطرات سردار حاج میرزا محمد سلگی فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) لشکر 32 انصار الحسین(ع) و جانباز 70 درصد است که با قلم حمید حسام به رشته تحریر درآمده و در سال 1393 توانست جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را از آن خود کند.
پروین سلگی (همسرش) به مناسبت اربعین شهادت سردار سلگی نامهای را در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
سلام از دلی سوخته و چشمانی به در دوخته؛ به دردانه محبوب خدا و قهرمان زندگیام حاجمیرزا
چند روز است که در انتظارم که بیایی، درست مثل تو که 40 سال مثل شمع سوختی و آب شدی که بروی به قرارگاه سیدالشهداء(ع) برسی. اربعین شهادت تو با 21 رمضان و شهادت آقا امیرالمومنین گره خورده و باز هم در شهادتت درست مثل روزهای جهادت نشانه شدی! ستاره شدی که دلهای تنگ و جگرهای سوخته را زیر خیمه اهلبیت بنشانی. وقتی که آقا و مولایمان امام خامنهای(مدظله) فرمود: «اگر برای من ممکن بود میرفتم همدان برای دیدن این مرد.»
تو دیگر در این خاک نبودی، جسمت آن دو پای بریده میان ما بود و روحت در ملکوت آسمانها و در جوار حضرت ابوالفضل(ع). شاید مانده بودی تا چند صباحی مثل سالهای دفاعمقدس لذت نوشیدن از مشک عباسبنعلی به دوستان و محبانت بچشانی و من چقدر غافل بودم وقتی در سال گذشته در همین شبهای قدر برایم پیامکی فرستادی که خستهای و پاهای بریدهات دیگر تاب ماندن در این دنیا را ندارد و مظلومانه از من خواستی که دعا کنم خدا شهادت را برایت رقم بزند و من نمیدانستم که تو همان شب تذکره پروازت را گرفتهای؛ ای تمام زندگیام.
من تو را برای خودم میخواستم آنگونه که در سالهای جنگ دعا کردم که دو پایت قطع شود تا دیگر به جبهه نروی و شد آنچه که شد. و اما باز تو رفتی؛ تا آیه استقامت باشی و نشان بدهی بیپا هم میشود جهاد کرد و جنگید و یاد ابوالفضل(ع) را در دلها زنده کرد. حالا که نیستی چشم من هم به عالم دیگری باز شده؛ میبینم که اولیای خاص خدا هرچه را که بخواهند خداوند در همین دنیا مزد جهادشان را میدهد. درست مثل دعای پدر شهیدم که بعد از شهادت برادرم از خدا خواست تا 6 ماه دیگر به او بپیوندد و چنین شد.
درست مثل تو که با گریه برایم میگفتی دوست داری به 400 شهید گردانت برسی و هیچ تشییع جنازهای نداشته باشی و فقط در کنار شهید حاج محسن امیدی دفن شوی و چنین شد. تو را غریبانه در خلوت شب دفن کردند آنگونه که آرزو کرده بودی. این روزها پاهای مصنوعیات در گوشه اتاق آنجا که هر شب نماز شب میخواندی آرام گرفته است. در جای جای خانه یادآور معنویت و اشکهای پنهان توست.
چقدر خاطره مانده است از مفاتیحت/ فدای دانه اشکت، فدای تسبیحت
حالا که به مقام عند ربهم یرزقون رسیدهای و در جوار شهدا آرمیدهای بیا به یاد من و همه عاشقانت باش و به آن دستی که به دستهای بریده ابوالفضل(ع) گره خورده، دستمان بگیر و بالا ببر.
همدم و همراه 40 سالهات؛ پروین سلگی
انتهای پیام/