زن برزیلی: "همین که شوهرم مرا کتک نزند راضی‌ام!"


یک بار از زن آشپز برزیلی که در خدمت ما بود، پرسیدم همسر شما برای عید کریسمس چه هدیه‌ای می‌خرد؟ گفت: "همین که مرا کتک نزند، من راضی هستم!" قبلاً اشاره کرده بودم که در برزیل داشتن شوهر رسمی و قانونی خودش یک امتیاز اجتماعی تلقی می‌شود!

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم ؛ "برزیل" کشوری پهناور و بزرگترین کشور  آمریکای جنوبی با 210 میلیون جمعیت است که رودخانه آمازون به عنوان بلندترین و پرآب‌ترین رودخانه جهان از قلب این کشور استوایی می گذرد.

مردم این کشور به زبان پرتغالی صحبت می‌کنند و این کشور به مدد بارشهای خارق العاده استوایی، از پوشش جنگلی استوایی چند میلیون هکتاری برخوردار است و یکی از قطبهای تولید گوشت قرمز و پروتئین در جهان محسوب می شود.

کشورمان ایران، سالیان سال است که بخش عمده گوشت قرمز وارداتی خود را از این کشور تامین می کند؛ برای نظارت بر ذبح شرعی، ناظران ذبح شرعی پس از طی دوره های خاص آموزشی به این کشور اعزام می شوند و با استقرار در کشتارگاه های طرف قرارداد با ایران در این کشور بر فرایند انجام ذبح شرعی نظارت می کنند.

نشستن پای خاطرات این ناظران، دنیایی از جذابیت و شگفتی را در مقابل دیدگان افرادی که ذهنیتی از کشور برزیل ندارند، ترسیم می کند.

حجت‌الاسلام علی ارجمند عین‌الدین؛ مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در جهاد کشاورزی استان البرز نیز از جمله ناظران ذبح شرعی کشورمان در برزیل بوده که تجربه حضور 6 ماهه در این کشور را دارد و خاطراتی که با قلمی روان به بیان اتفاقات و مشاهدات خود از حضور در برزیل پرداخته است.

تا به امروز 3 بخش از این سلسله خاطرات منتشر شده است:

"برزیل" کشوری که شغل خانمها بر اساس زیبایی آنها تقسیم میشود!

من مسلمانم در یخچال اتاقم مشروبات الکلی نگذارید!

دلیل عادی بودن پوشش نامتعارف زنان در برزیل! + تصاویر

در ادامه بخش چهارم از این مجموعه خاطرات تقدیم شده است:

فتح دفتر حلال اسرائیل توسط تیم حلال ایران!

مردم برزیل مردم شاد و با نشاطی هستند، این را می‌شود از انواع موسیقی‌ها، کارناوال‌ها، رقص‌ها و حتی تعداد زیاد برنامه‌های طنز تلویزیونی آنها متوجه شد.

تلویزیون برزیل ده‌ها شبکه ایالتی و فدرال دارد با تعداد زیادی برنامه‌های طنز و استنداپ کمدی، مشابه طنزهای صمد و ممد در ایران، شاید برخی اسم این برنامه‌ها را طنز و برخی هم لودگی بگذارند، در این نوع برنامه‌ها، هم با هم می‌خندند و هم به هم، مجری‌های برنامه‌های طنز، همیشه دنبال سوژه‌ای برای خنداندن مردم می‌گردند، چند سال پیش یکی از کارمندان سفارت ایران در یک استخر عمومی خطایی مرتکب شده و دوربین آن را ثبت کرده بود، دوستان می‌گفتند این صحنه تا دو ماه سوژه خنده و تمسخر شبکه‌های تلویزیونی شده بود.

 من هیچ کجای برزیل بشقاب ماهواره ندیدم حتی تلویزیونِ هتل پنج ستاره هم فقط شبکه‌های داخلی را می‌گرفت؛ در استفاده از شبکه‌های اجتماعی مانند فیس بوک، توئتر و اینستاگرام محدودیتی نیست و رایج‌ترین شبکه اجتماعی واتس آپ.

 بسیاری از مغازه‌ها ساعت 18 عصر بسته می‌شوند اما غذاخوری‌ها و مشروب‌فروشی‌ها تا پاسی از شب باز هستند، آنها زندگی را چندان به خود سخت نمی‌گیرند؛ در معاشرت ساده و بی‌تکلّف‌اند، در خیابان‌ها به ندرت کت و شلواری دیده می‌شود، همدیگر و حتی مدیران خود را به اسم کوچک صدا می‌کنند، احوالپرسی آنها خیلی ساده و روتین است، وقتی به هم می‌رسند به هم می‌گویند ola ( اُلا) یعنی سلام!

صبح‌ها تا وقتی ناهار نخوره باشند می‌گویند: bom Dia (بُم جیا) یعنی صبح بخیر؛ بعد از ناهار boa tarde ( بُوا تارجی) یعنی ظهر بخیر و شبها boa noite ( بُوا نویجی) یعنی شب بخیر و مخاطب در پاسخ همین کلمات و جملات را تکرار می کند!

ما عادت داریم از هم می پرسیم چه خبر؟ ولی آنها می پرسند ?tudo bem یعنی "همه چی خوبه؟" بیشتر وقتها حال و احوال پرسی با علامت تایید با انگشت شصت همراه است.

صبح که به دفتر رسیدم، لباس سفید‌رنگِ کار را پوشیده و به خط تولید رفتم، همه چیز خوب بود، کل دستگاه‌ها شسته شده و تمیز بودند، بعد از احوال‌پرسی با ذابح و مدیران خط و تایید سیستم، به دفتر برگشتم، با جابه‌جا کردن وسایل دفتر یک نظم نسبی به آن دادم، بعد با سیستم رایانه دفتر، از اینترنت عکس‌هایی از کعبه، ضریح امام حسین (ع)، مقام معظم رهبری و حضرت امام را کپی رنگی گرفته و به دیوارهای دفتر زدم، بعدها خیلی از کسانی که به دفتر می‌‌آمدند درباره این عکس‌ها سؤال می‌کردند.

 طبق یک روال جا افتاده، بیشتر روزها وقت ناهار، هودریگو به دفتر ما می‌آمد و روزهای جمعه که آخرین روز کاری بود ما به دفتر او می‌رفتیم و ناهار را با هم می‌خوردیم، یکی از غذاهای برزیلی که پای ثابت میز ناهارخوری بود، لوبیای پخته بود.

صرف ناهار در دفتر هودریگو

روزها یکی پس از دیگری می‌گذشت و کم‌کم ارتباطم با هودریگو صمیمی‌تر می شد، کافی بود ذابح، لاشه ای را حرام اعلام کند، با یک اشاره آن لاشه از خط خارج می‌شد، دلیل حرام شدن برخی از گاوها این بود که وقتی گاو در تله مرگ گرفتار می‌شد، یک کارگر با چکش بادی محکم به سرش می‌کوبید و گاو بی‌هوش می‌شد!

در حال بی‌هوشی، توسط زنجیری که به پایش بسته می‌شد به صورت سر و ته آویزان شده و به صورت اتوماتیک حرکت داده می‌شد تا به ذابح برسد، چند لحظه‌ای طول می‌کشید، گاهی مشکلی پیش می‌آمد و این زمان افزایش پیدا می‌کرد در نتیجه گاوِ بی‌هوش پیش از ذبح، تلف می‌شد!

ذابح با چاقو روی سردست گاوِ میته شکافی ایجاد می‌کرد و شماره آن را یادداشت می‌کرد، وقتی من برای سرکشی پیش او می رفتم، شماره گاو میته را به من می‌داد و من قبل از این که آن میته به دستگاه شستشو برسد با اشاره آن را از خط اخراج می‌کردم؛ یک بار گاو میته‌ای به اشتباه به داخل سردخانه شد و بعدا وارد بخش دزوسا شد؛ به دلیل نجس شدن خط، آن روز من 500 گاو را از تولید ایران کنار گذاشتم البته آنها نگران حرام اعلام کردن ما نبودند چون آنها را به کشورهای اروپایی یا شیلی می فروختند!

یکی از دلخوشی‌های ما این بود که کل کشتار حلال بود و این گوشت‌های حلال به کشورهای اروپایی صادر می‌شد، امیدوار بودیم که حلال‌خوری تاثیر وضعی خودش را روی کسانی که آنها تغذیه می‌کنند داشته باشد چه مسلمان باشند و چه غیر مسلمان.

هودریگو می‌دانست که ما از کار کردن در آن دفتر چقدر معذّب و ناراحتیم اما کاری خاصی نمی‌کرد تا اینکه روزی، پدرام با خوشحالی آمد و گفت: یه خبر خوش! بریم دفتر جدیدمان را ببینیم!

به اتفاق به حیات مجاور بخش دزوسا رفتیم در آنجا یک درب آلومینیومی قدیمی بود که تا آن روز ندیده بودم، درب را باز کرد داخل شدیم، عجب دفتری!! حدود 150 متری می‌شد، یک سالن با کف تمام کاشی سفید و با چند میر بزرگ و تعداد زیادی صندلی‌های پلاستیکی یکرنگ، یک دست مبل و تلویزیون، با آشپزخانه‌ای که به تنهایی به اندازه دفتر کار ما بود و تمام تجهیزات و ظروف آشپزی را در خود داشت، در ته سالن چندین چشمه دستشویی و حمام بود و  یک اتاق کوچک شش متری دنج در کنار سالن که انگار اصلا ساخته شده بود برای نمازخانه شدن!

گفتم: "هودریگوی ناکس چرا تا حالا اینجا را رو نکرده بود؟"

پدرام گفت: این دفتر در اختیار تیم نظارت کوشر(حلال) اسرائیل بوده اما بالاخره هودریگو راضی شد اینجا را به ما بدهد!

باور کنید برای من لذت به دست آوردن آن دفتر، کمتر از تسخیر سفارت اسرائیل نبود! حس خوبی داشتیم، حسی مثل احساس فاتحین در جنگ!

جالب است بدانید یهودیان نیز مانند ما مسلمانان حلال و حرام دارند؛ آنها حلال را "کوشر" یا کاشر می‌نامند؛ بر پایهٔ آیین یهود، خوردن خوک، شتر، حیوانات و پرندگان گوشتخوار و نوشیدن خون جانداران مجاز نیست؛ فقط جانوران دریایی که دارای فلس (پولک) و باله باشند در آیین یهود، کوشر هستند!

در آیین آنها، گوشت حیوان غیرنشخوارکننده پاک نیست؛ حیوانات کاشر باید دارای سُم شکافته و نشخوارکننده باشند؛ شتر فاقد سم است و خوک نشخوارکننده نیست؛ خوردن گوشت این دو حیوان برای یهودیان حرام است؛ در قوانین یهود خوردن خون جایز نیست، خون باید از گوشت کاملاً بیرون کشیده شود.

شحیطه (روش ذبح در آیین یهود) باید به گونه‌ای باشد که حیوان فوری و بدون درد بمیرد و یهودیان معتقدند که آزار جانور پیش از مرگ، گوشت آن را ناپاک می‌کند؛ تنها خوردن گوشتی جایز است که به وسیلهٔ ذابح یهودیِ دارای مجوز شرعی ذبح شده باشد؛ در نتیجه آنها نیز تیمی از خاخام‌‌ها را برای کشتار و نظارت شرعی به برزیل اعزام می‌کنند و آن دفتر در اختیار تیم نظارت شرعی رژیم صهیونیستی بود؛ کارکنان شرکت و هتل خاطرات بدی از رفتار سرد و سختگیری آنها در ذهن داشتند!

مدیریت شرکت تصمیم گرفته بود که یک خانم آشپز را مختصّ  آشپزی در دفتر ما به خدمت بگیرد! البته مزد کارگران در آنجا بالا نبود؛ مزد خانم‌ها حدود 900 تا 1200 رئال بود مضافاً بر اینکه خانم آشپز؛ کارگر تمام‌وقت محسوب نمی‌شد، او پس از شستن ظروف ناهار به خانه‌اش بر می‌گشت.

به دفتر جدید نقل مکان کردیم، صبح زود خانم آشپز هم از راه رسید، خانمی حدود 45 ساله، سبزه و متاهل بود، زنی ساده و بی آلایش، در نخستین برخورد، مطابق رسم برزیلی‌ها به سمت ما آمد تا دست داده و ما را بغل کند!

با خنده خودم را عقب کشیدم و به سبک هندی‌ها، دو دست خودم را روی هم قرار داده و مقابل صورت گرفتم، تعجب کرد! همسر مدیر مالی که از کارمندان شرکت بود جلو آمد و با خنده به او توضیح داد که اینها مسلمان هستند و... به خیر گذشت!

به خانم آشپز گفتم: روز اول خودم آشپزی می‌کنم شما نگاه کن یاد بگیر، آنروز برای ناهار قیمه پختم، در آنجا لپه پیدا نمی‌شد اما خوشبختانه مقداری لپه از زمانی که مسئولان دفتر حلال برای سرکشی به آن شرکت آمده و با خود آورده بودند مانده بود، به او یاد دادم که برنج باید دَم بکشد، در پخت برنج بجای روغن نباتی کره ریختم، ناهار فوق‌العاده خوشمزه‌ای شد.

داشتن یک آشپز اختصاصی امتیازی بود که مدیریت شرکت برای ما قائل شده بود؛ خانم آشپز یک مسیحی کاتولیک بود.

می‌دانید که مقام معظم رهبری اهل کتاب را پاک می‌داند اما خیلی از مراجع و به‌ویژه فقهای قدیم، اهل کتاب را پاک نمی‌دانند؛ خدا می‌داند فقط همین حکم طهارت اهل کتاب، چقدر مسائل مربوط به طهارت و نجاست و در نتیجه ارتباط را در کشورهای مختلف جهان، برای شیعیان راحت کرده است.

معتقدم باید حوزه علمیه برای روحانیون قریب‌الاجتهاد حداقل یک فرصت مطالعاتی در خارج از مرزهای ایران ایجاد کند تا آنها بخشی از مقتضیات زمان و مکان جهان امروز را خارج از ایران و با چشم خود مشاهده کنند؛ موضوع طهارتِ اهل کتاب یکی از این مسائل مهم است.

جالب اینکه 74 درصد از مردم برزیل کاتولیک هستند و برزیل دارای بیشترین شمار کاتولیک‌ها در بین کشورهای جهان است.

از فردای آن روز، همچون یک مادر مهربان و دلسوز شروع به آشپزی کرد؛ صبحانه و ناهارش به موقع بود، حس مسئولیت‌پذیری بالایی داشت؛ در عین حال فرصت خوبی برای من مهیا شده بود که با صحبت با او، زبان پرتغالی خودم را تقویت کنم!

یک بار به او گفتم: ما ایرانی‌ها پولی را که در می‌آوریم برای همسران خود می‌فرستیم، تعجب کرد! گفت: مگر آنها خودشان نمی‌توانند کار کنند؟

گفتم: نه آنها خانه‌دار هستند!

پرسیدم همسر شما برای عید کریسمس چه هدیه‌ای می‌خرد؟

گفت: "همین که مرا کتک نزند من راضی هستم!"

نمی‌دانم این سخن را جدی می‌گفت یا به شوخی! قبلاً گفتم در برزیل داشتن شوهر رسمی و قانونی خودش یک امتیاز اجتماعی تلقی می‌شود.

از این پس همچون دفتر شرکت جی‌بی‌اس در شهر پونتس لاسردا، میز ناهارخوری ما همیشه آماده پذیرایی از هر کسی بود که وارد دفتر می‌شد و تقریبا هیچ کس دست خالی از آنجا نمی‌رفت یا خودشان چیزی برداشته و می‌خوردند یا خودمان تعارف می‌کردیم.

رابطه من و دکتر کشتکار هر روز صمیمی‌تر می‌شد؛ گاهی سرش شلوغ بود، من کارهاش را انجام می‌دادم از گرفتن درجه انجماد محموله‌هایی که بارگیری می‌شد تا چک کردن دمای یخچال تریلی‌ها تا حتا اندازه گرفتن PH گوشت‌ها قبل از انتقال به دزوسا؛ او هم در خط تولید حواسش به ذابح و مسائل شرعی بود، عصر‌ها هم بیشتر وقت‌ها با هم به سطح شهر می‌رفتیم، از سنترا ( مرکز شهر)، تا مرکادا ( بازار) تا شاپینگ و گاهی هم پارک و کلیسا، در هتل هم  نمازها را به جماعت می خواندیم، با هم باشگاه بدنسازی و استخر می‌رفتیم و با هم شام می‌خوردیم، دکتر شخص شریفی بود اما متاسفانه این روزها خوش چندان پایدار نماند ...

ادامه دارد ...

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط