اشعاری در وصف امام کاظم (ع) | در عرش و فرش واسطه فیض و رحمتی/ بر دوش توست پرچم باب الحوائجی
به مناسبت ولادت امام موسی کاظم (ع) سرودههایی از شاعران آیینی کشورمان تقدیم میشود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، امام موسی الکاظم علیهالسلام پدر بزرگوار امام رضاعلیهالسلام و هفتمین امام شیعیان است که در روایات به بابالحوائج معروف است. ایشان در سال 128 هجری قمری همزمان با انتقال قدرت از امویان به عباسیان متولد شدند و در سال 148 هجری قمری پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امام صادق(ع) به امامت رسیدند.
زندگی هفتمین امام شیعیان همزمان با دوران حکومت خلفای عباسی منصور، هادی، مهدی و هارونالرشید بود. امام موسی کاظم چندین بار به زندان افتاد و عاقبت در زندان سندی بن شابک در بغداد به شهادت رسیدند. فاطمه معصومه و علیبن موسیالرضا دو یادگار ایشان در ایراناند که مضجع نورانیشان عبادتگاه ایرانیان است.
به مناسبت ولادت امام موسی کاظم اشعاری از شاعران آیینی کشورمان تقدیم میشود:
محمدعلی مجاهدی:
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
آن فیض لایزال که مشتق ز نور او
خورشید آسمان رضا، نور هشتم است
آن پرتو جمال خدایی که طور او
آیینهزار حضرت معصومه در قم است
موسای طور قرب که در پیشگاه او
صدها کلیم بی «اَرِنی» در تکلم است
بگرفت دست عیسی مریم ولای او
کز پای دارِ فتنه، به چرخ چهارم است
هر صبحدم فریضه حق بر امین وحی
بر حضرتش ادای سلام ٌعلیکم است
دلتنگیاش مباد که در غنچه لبش
لطف شکوفهباری باغ تبسم است...
نور خدا در آینه آفتاب تو
حیرتفزای دیده افلاک و انجم است
عدل مجسمی تو و هر دادخواه را
در بارگاه لطف تو شوق تَظَلُّم است
یزدان نخواست تا غم روزی خورد کسی
با لطف تو که قاسم الارزاق مردم است
آن سر که نیست خاک درت در تنزُّل است
وان دل که نیست جای تو، جای تألُّم است
طاعات منکران تو در روز رستخیز
آتشبیار معرکه مانند هیزم است
در روز حشر جز تو شفیعی مبادمان
جایی که آب هست چه جای تیمم است؟
با نعمت ولای تو «پروانه» را چه غم
عمریست در بهشت که غرق تنعم است
سیدرضا مؤید:
ای آفتاب حُسن به زیباییات سلام
وی آسمان فضل به داناییات سلام
در صبر شاخصی به شکیباییات سلام
تنها تو کاظمی که به تنهاییات سلام
هرگه غضب به قلب رئوف تو یافت دست
از آب عفو آتش خشمت فرو نشست
ای صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ایزد است بیان تو در نماز
واجب بُود درود به جان تو در نماز
آنسان که نور عشق خدا در وجود توست
از صبح تا به ظهر، زمان سجود توست
تو عبد صالح و به کفَت قدرت خداست
هر ادعا ز قدرت و عزت تو را سزاست
هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست
کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست
قدرت از آن توست که بر ابر پیلوار
فرمان دهی و شیعه خود را کنی سوار...
ای کشتی نجات به دریای حادثات
دارند شیعیان به شما چشم التفات
لبتشنهایم تشنه یک جرعه فرات
بر ما ببخش از کرم خویشتن برات
در آستان قدس رضا نور عین تو
دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو
چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست
چون خاک تشنه، قطره بارانم آرزوست
سر تا به پای دردم و درمانم آرزوست
پا تا به سر نیازم و احسانم آرزوست
بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضا
سوگند میدهم به جگرگوشهات رضا
مرضیه عاطفی:
حاجتش را خواست و یکبارِ دیگر نذر کرد
با دلی آشفته و با حالِ مضطر نذر کرد
بردمش با خود حرم، یک لحظه گنبد را که دید
با سلامش زیر لب چندین کبوتر نذر کرد
خیره شد بر دستهایش! گفت: میخواهم چکار؟!
شک ندارم که النگوی گرانتر نذر کرد
خونِ دل خورد و برایِ من خودش را پیر کرد
تا زمین خوردم فقط «والعصر» و «کوثر» نذر کرد
حاجتم را بر تمام حاجتش ترجیح داد
سالها اوّل دعایم کرد و آخر نذر کرد
چونکه در چشمم هوایِ استجابت را ندید
بغض کرد و ربّنا گفت و مکرّر نذر کرد
زد ورق با اشک قرآن را...نمیشد ناامید...
پس برای هفتمین عشقِ پیمبر(ص) نذر کرد
بیتعلّل باز شد از هم گره پشتِ گره
تا که مادر سفره موسی بن جعفر(ع) نذر کرد!
مجید تال:
ذرهای در نزد خورشید درخشان توایم
تشنهای در حسرت یک جرعه باران توایم
سالها نان خوردهایم از سفره اولاد تو
روزی ما میرسد چون بر سر خوان توایم
گوشهای از صحن آیینه و یا صحن عتیق
هرکجا هستیم گویی کنج ایوان توایم
زائران دختر تو زائران فاطمهاند
تا ابد ممنون این لطف دو چندان توایم
ما غذای خانه هامان هم غذای حضرتیست
درمیان خانه هم در اصل مهمان توایم
بیگمان ایل و تبارت عزت این کشورند
در حقیقت اهل جمهوری ایران توایم
بچههای تو در ایران پادشاهی میکنند
حضرت غربتنشین! مدیون احسان توایم
شش امامی نیستیم و نیستیم اهل وقوف
امر، امر توست آقا، تحت فرمان توایم
بیگمان بیحب تو اسلام ابتر میشود
دین هر کس پای خود ما که مسلمان توایم
ما مسلمان تو؟! نه...از پیر خود آموختیم
پیش شأنت در مقام کلب دربان توایم
قبلهی ما را کشاندی سوی مشهد، در عوض_
بنده ناقابل شاه خراسان توایم
عبد صالح بودهای، بابالحوائج بودهای
ماهم آقا از مریدان عموجان توایم
مست بودیم از غدیر خم، دوباره عید شد
تو به دنیا آمدی مستی ما تمدید شد
یوسف رحیمی:
هر شاعریست در تب تضمین چشم تو
از بس سرودنیست مضامین چشم تو
چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است
از اولین دقایق تکوین چشم تو
ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است
آقا کرشمههای نخستین چشم تو
از ابتدای خلقت عالم از آن ازل
شیعه شدم به شیوه آئین چشم تو
میشد چه خوب نور خدا را نگاه کرد
از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو
امشب شکوه خلد برین دیدنی شده
وقتی شدهست منظر و آئینه چشم تو
گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب
امشب به لطف لهجه شیرین چشم تو
چشم تو آسمان سخا و کرامت است
آقا خوشا به حال مساکین چشم تو
حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است
در انتظار لحظه آمین چشم تو
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند»
چه عالمیست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحوائجی
مهر تو است حلقه وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی
در عرش و فرش واسطه فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی
در آستانه تو کسی ناامید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی
بیشک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی
دیوانه سخای اباالفضلیِ توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجی
صحن و سرات غرق گل یاس میشود
وقتی که میهمان تو عباس میشود
در ساحل سخاوت دریای کاظمین
مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین
با دستهای خالی از اینجا نمیرویم
ما سائلیم، سائل آقایکاظمین
رشک بهشتیان شده حال کسی که هست
گوشهنشین جنت الاعلای کاظمین
نور الهی از همهجا موج میزند
توحیدی است بس که سراپای کاظمین
داریم در جوار حرم، حق آب و گِل
خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین
ما ریزهخوار صحن و سرای کریمهایم
این افتخار ماست، گدای کریمهایم
در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم
فیضش به گوشه گوشه ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
هستی ماست نوکری اهل بیت او
ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم
قم آستان رحمت آل پیمبر است
در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم
با مهر و رأفتش دل ما را خریده است
ما بنده مُکاتَب موسی بن جعفریم
چشم امید اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم
حتی قفس براش مجال پرندگیست
مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم
دلسوخته زند به چشمان خستهاش
دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم
آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش
با دست بسته غرق سجود است حضرتش
از طعنههای دشمن نادان چه میکشید
بین کویر، حضرت باران چه میکشید
در بند ظلم و کینه قوی ستمگری
تنها پناه عالم امکان چه میکشید
خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود
در بین این قبیله عصیان چه میکشید
با پیکرش چه کرده تب تازیانهها
با حال خسته گوشه زندان چه میکشید
شکر خدا که دختر مظلومهاش ندید
بابای بیشکیب و پریشان چه میکشید
اما دلم گرفته ز اندوه دیگری
طفل سه ساله گوشه ویران چه میکشید
با دیدن سر پدرش در میان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه میکشید
وقتی که دید چشم کبودش در آن میان
خونین شده تلاوت قرآن چه میکشید
میگفت با لب پر از آهی که جان نداشت:
ایکاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت
انتهای پیام/