روایت تسنیم از ۳۶ سال چشمانتظاری مادر شهید / ناگفتههایی از شهید جاویدالاثر محمد بهروان + فیلم
گروه استانها ـ روایت مادران چشم انتظار، روایت مادرانی است که سالهاست چشم به در دوختهاند تا نشانی از جگر گوشههایشان از راه برسد؛ حال روایت مادر شهیدجاویدالاثرمحمد بهروان که ۳۶ سال چشم انتظار فرزندش است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از دزفول، روایت مادران چشم انتظار؛ روایت مادرانی است که سالهاست چشم به در دوختهاند تا نشانی از جگر گوشههایشان از راه برسد. روایت این مادران، روایت مقاومت همان زنانی است که به تعبیر امام خمینی( ره) مردان حماسه و پایداری این نظام مقدس از دامن آنان به معراج رفتند.
در همین باره گفتوگو خبرنگار تسنیم با «طوبی بهروان مادر شهید جاویدالاثر محمد بهروان» که 36 سال است چشم انتظار شهیدعالی قدر جاویدالاثر است؛ را ملاحظه میکنید.
مادر شهیدمحمدبهروان سخن خویش را اینگونه آغاز میکند و میگوید: محمد 6ماه بود. پدرش از سرکار آمد محمد را در آغوش گرفت و بوسید و به بالا پرت کرد، هنگام پایین آمدن محمد بر روی سیمان کف اتاق افتاد آن زمان اتاقمان فرش نبود.
فرزندی که تقدیرش بر ماندن بود
محمد در کما رفته بود هر کاری میکردیم به هوش نمیآمد، او را به دکتر بردیم. دکتر گفت: «تمام کرده، بچهتان فوت کرده است». محمد را به خانه آوردیم تا صبح بالای سرش گریه میکردیم و با خودمان میگفتیم: «بچهمان را با دستتان خودمان کشتیم». صبح الطلوع بود به یکباره صدای خیلی ضعیفی از محمد آمد به پدرش گفتم:«محمد نه مرده، محمدمان زنده است».
مادر شهید محمد بهروان به فعالیتهای فرزند شهید اشاره میکند و میگوید: محمد هنرستان درس میخواند شاگرد بسیار زرنگی بود؛ فعالیتهای مدام در بسیج داشت و درس قرآن در مسجد میداد. محمد حین درس خواندن هم جبهه میرفت، هم شب تا صبح پست و نگهبانی میداد، هم دیدار با خانوادههای شهدا را داشت و همچنین برای ساخت و ساز مسجد حجت الحسن(ع) مدام کمک میکرد.
خستگی را خسته کرده بود
فهمیدن آنها شاید کار سادهای نباشد؛ دانسته جان خود را در طبق اخلاص گذاشتن و نادیده گرفتن تمام خوبیها و مال و هر آنچه که میتوانست برای آنها باشد کار هر کسی نیست. اما شهدا از این قاعده مستثنی هستند آنها همه این تعلقات دنیایی را به هیچ انگاشتند و بار سفر بستند و راهی میدان نبرد شدند و میدانستند انتهای این راه به شهادت ختم خواهد شد.
مادر شهید محمد بهروان در این باره میگوید: تیر به سینهاش اصابت کرده بود و از شانهاش خارج شده بود. هنگامی که محمد را آوردن وقتی عکسهای او را نگاه کردم یک میلیمتر با قلبش فاصله داشت؛ به محمد گفتم:«یک ذره مادر استراحت کن و بخواب»، او گفت:«انقدر وقت استراحت و خواب است مادر...»
جانبازی هم مانعی از حضور مجدد در جبهه و جنگ نشد
این مادر شهید در ادامه میگوید: چند ماه دیگری که آمد، پای محمد بسته بود به او گفتم: «مادرمحمد پات چی شده؟» محمد گفت:« هیچی مادر از دکل دیدبانی پریدم پایین شیشه پایم را بریده». به او گفتم: «مادر محمد در خط مقدم نوشابه خوردی که شیشه بود؟» بعد دوستانش گفتن:« ترکش به قوزک پایش اصابت کرده و قوزک پایش را از جا کنده است». محمد میگفت:«پایم را که بر روی زمین میزارم انگار برق میگیردم.
وقتی از مادر شهید محمد بهروان سئوال میکنم آیا شما و پدرش مانع رفتنش نشدید، مادر میگوید: پدر محمد به او گفت: «بابا با این وضعیت دیگر بهت اجازه نمیدم به جبهه بروی» « اگر شهید شدی من چیکار کنم؟» « اگر دست و پات قطع شد من چیکار کنم؟» محمد به پدرش گفت: «نگران نباشید دستهایم و پاهایم قطع نمیشوند».
پدرش که از محمد به خاطر این که مدام در جبههها بود و زخمی میشد ناراحت شده بود چون محمد فقط 18 سالهاش بیشتر نبود وقتی که رفت 18 سالهاش تمام شده بود. پدرش به او گفت: «محمد برو ولی اگر شهید شدی من دنبال جنازهات نمیآیم». محمد لبخند دلنشینی زد و گفت: «بابا جنازهام بر نمیگردد...»
مادر شهید دانههای اشک را از دنباله مژههایش میچیند و میگوید: من هیچ وقت مانع رفتناش نمیشدم ولی حقیقتا وقتی خداحافظی میکرد هیچ وقت به او نمیگفتم «خدانگهدار» چون ناراحت بودم.
مادر رو به ما میکند و میگوید: فکر نکنید پیشمانم، فقط دلتنگم و چشم به راهم، منتظرمحمدم، محمدم برای کشورش جنگیده، برای دینش، برای ناموسش، برای همین پشیمان نیستم، ولی دلتنگم بیقرار محمدم هستم... چون گمشدهای دارم که حتی اگر فقط یک تکه استخوانش را برایم میآوردند آرام و قرار میگرفتم اما دریغ از خبری، از نام و نشانی، حتی تکه استخوانی...
دلتنگ فرزندم هستم
دوباره اشک میدود توی چشمهایش و بغض گلوگیرش میشود، مادر شهید محمد بهروان در ادامه میگوید: یک روز صورت محمد نورانی شده بود به پدرمحمد گفتم:«محمد چه زیبا شده است اگر محمدشهید شد چی کار کنیم؟» پدرش گفت: «من و شما بدبخت میشویم...»
در گوشهای از آسمان این شهر هنوز مادرانی هستند که با صبر و استقامت چشمان انتظار پیدا شدن پیکر فرزند شهیدشان است، مادر شهید محمد بهروان به آخرین روز رفتن پسر شهیدش اشاره میکند و میگوید: با محمد تماس گرفتیم که برای عروسی برادرش بیاید. محمد گفت:«برای 24 ساعت مرخصی گرفتم و یک نفر را جایگزین خودم کردهام». وقتی که محمد آمد مادربزرگش لباسهای محمد را شسته بود محمد به مادر بزرگش گفت:«لباسهایم را شستهاید که به جبهه نروم؟» مادر بزرگش بلافاصله لباسهایش را با اتو خشک کرد.
مادر شهید محمد بهراون در ادامه با بیان اینکه محمد بار آخر از همه فامیل خداحافظی کرد؛ رفت که، رفت که رفت، میگوید: 36 سال است که رفته است. بعد از پایان جنگ تحمیلی از طرف بنیاد شهید آمدن گفتن: «حاج خانم پیکرمحمد را پیدا نکردیم چی کار کنیم؟» به آنها گفتم: «چیزی برایم آوردهاید که چیزی میخواهید به من بدهید» مزار یادبودی از محمد برایم بگذارید. یادبود خالی برایم در گلزار شهیدآباد گذاشتهاند.
مادر هنوز در انتظار رسیدن پیکر محمدش است زیرا پیکر محمدش جگر گوشهاش جاویدالاثر است؛ شاید محمد پسرش در نمازهای شبی که با خدواند راز و نیاز کرده، آرزویش جاویدالاثری بوده است. شاید در سجده زیارت عاشورا، در دعای کمیل و سمات از خداوند خواسته تا پیکرش را جاویدالاثر کند. هر چند نبود محمد، نبود پیکرش برای مادر بسیار سخت است برای مادر که نمیداند فرزندش در کجای این کشور آرمیده و شبهای جمعه تنها با سنگ قبری خالی فرزند شهیدش ناله میکند.
وقتی از مادر شهید محمد بهروان سئوال میکنم چه چیزی مادران شهدای جاویدالاثر را آرام میکند؟حزن چشمهای مادر شهید محمد بهروان لب وا میکند میگوید: هیچ چیزی آراممان نمیکند؛ فقط بوسیدن چهرههای فرزندانمان؛ به غیر از بوسیدن خودشان چه چیزی میتواند آراممان کند؟
هر لحظه در انتظار پسرم هستم از همین یک جمله میشد عمق دلتنگی مادری که سالها بیخبر از پاره تنش است را احساس کرد، از مادر شهید محمد بهروان با بیان اینکه هنوز چشم انتظار محمدم هستم میگوید: هنگامی که شهید میآورند، فشارم بالا میرود، خدا شاهد است هنگامی که شهید میآورند جایی نمیروم و با خودم میگویم الان تماس میگیرند و میگویند محمد را آوردند؛ بعد میبینم هیچ خبری نیست..
مادر سالهاست که رنج انتظار پسر را تنهایی به دوش میکشد از زمانی که پدر شهیدبهروان از دنیا رفته او مانده و دنیایی از فراق، از مادر شهید محمد بهروان میپرسم وقتی دلتنگ محمد میشود کجا میرود؟ در جوابم میگوید: سرمزارش میروم و به محمد میگویم: «بر سر قولی که دادهای ماندهای؟» «قولی که دادی و گفتی نمیایم بر سر قولت ماندی؟»
نمیدانم تاکنون با مادرشهید و مادران شهدای جاویدالاثر برخورد کردید یا نه اما آنها آرامتر از دیگر مادران بهشتیاند شاید چهرهاش آرام باشد اما با گذشت سالها بعد از جنگ هنوز در دلشان آشوب است هنوز با آمدن پیکر شهدا در انتظار گمشده خویش هستند، مادر از داغ این فراق میگوید: اگر محمد شهید شده بود و خبر شهادتش را گفته بودن از چشم انتظاری بیرون می آمدم؛ وقتی ما مادران شهدای مفقودالاثر بر سر مزارهای خالی میرویم و میدانیم که هیچ چیزی هم نیست با خودمان میگویم «شاید یک روز خودشان آمدن و در مزارهایشان بزاریمشان»؛ این 36 سال انتظار برایمان مثل روز اول است هیچ فرقی نکرده است.
آرزوی بوسیدن فرزندی که 36 ساله شد
سالها است خانه و کوچه را آب و جارو میکند هر روز صبحش را با چشمانی منتظر رو به در باز میکند خانهاش همواره بوی عطر و اسپند میدهد سالها چشم انتظاری او را خسته نکرده چرا که انتظار موجود آسمانی را دارد؛ فرزندش را خودش 36 قبل بدرقه کرده بود، از مادر شهید محمد بهروان میپرسم اگر یک روز خبر آمدن محمد پسرت را به شما بدهند اولین جملهای که به محمد میگوید؟ مادر جوابم را با بغض میگوید: اگر محمد آمد، خُوب باید محمد را ببوسم، به محمد بگم خوش آمدی، ممنونم که آمدی، دیگر از چشم انتظاری بیرون آمدم، ممنونم که آمدی مادر، از محمد تشکر میکنم که آمده است.
نمیدانم هرکسی دیگر جای این مادر بود چه حالی داشت نمیخواهم بیشتر از این خاطرات برای این مادر تازه شود سعی کردم حال و هوایش را عوض کنم اما مادر با بغض و اشک برایم گفت: 5فرزند داشتم 3پسر و 2 دختر. وقتی به محمد میگفتم به جبهه نرو محمد میگفت: «هر کسی 5 فرزند دارد یکی از فرزندانش خمس است» مادر باید خمسات را بدهی تا دیگر فرزندانت سالم بمانند من خمس فرزندانت هستم 2 دختر 2پسر دارم خمس فرزندانم رفت.
چشم های مادر از مرور خاطرات فرزندش روشن و تار میشود اشک اجازه ریختن میخواهد نمیگذارد دست می برد به گوشه چشم اشکی که برای دوری فرزند سریدن گرفته، قیمت دارد، مادر شهید محمد بهروان میگوید: محمد گفت: «چرا اسم من را فرامرز گذاشتید؟» پدرش به او گفت: «فرامرز یعنی جلوتر از مرز شما هم که به جبهه میروی» محمد گفت: «من اصلا این اسم را دوست ندارم اسم من محمد است»؛در مسجد، مدرسه و...محمد صدایش میزدند و بر روی سنگ مزارش هم محمد نوشته شده است».
از مادر شهید خواستم خاطرهای از فرزندش برایمان تعریف کند انگار تک تک لحظات زندگی فرزندش را به ذهن سپرده بود تا در این سالهای چشم انتظاری تنها آن خاطرات امیددهنده ادامه زندگیاش باشد، خاطرات خوبیهای شهید لحظهای از جلوی چشمانش دور نمیشد زمزمهکنان گفت: خوبیهایش؛ پسرم خیلی خوب بود.یک روز به محمد گفتم:«چرا نماز ظهر و عصر را با فاصله میخوانی چرا پشت سرهم نمیخوانی؟» محمد گفت:« مادر میخواهم دو بار خدا را ملاقات میکنم».
پسرم در عملیات بدر در شرق دجله شهید و جاویدالاثر شد
مادر در ادامه از مهربانی پسرش تعریف میکند و میگوید: پسرم با اینکه کم سن و سال بود همیشه در کمک به دیگران پیش قدم بود در زمان جنگ در توابع دزفول ولیآباد زندگی میکردیم. محمد از جبهه که میآمدم برای پست شبانه به پست میرفت، یک شب پدرش دوچرخهاش را به او نداد اما نداشتن دوچرخه مانع رفتن محمد نشد؛ تمام آن مسافت طولانی را با پای پیاده رفت.
مادر شهید محمد بهروان از آرزوی فرزند شهید اینگونه میگوید: یک روز که از جبهه آمده بود تلویزیون آب دجله را نشان میداد. محمد گفت: «کاش بر روی این آب دجله وضویی بگیرم» هنگام شهادت هم در عملیات بدر در شرق دجله شهید و جاویدالاثر میشود.
مسئولان خانواده شهدا را فراموش کردند
مادرشهید با گله از عدم رسیدگی مسئولان به خانوداه شهدا، گفت: خانوادههای شهدا را فراموش کردهاند، مدام میگویند ما به خانوادههای شهدا رسیدگی میکنیم اما دریغ از رسیدگی که ببین خانوادههای شهدا چه مشکلاتی دارند؛ برای دریافت داروهایمان بسیار اذیت میشویم.
مادر در پایان با بیان اینکه محمد را در راه خدا دادهام و چیزی که در راه خدا داده شود پس گرفته نمیشود، میگوید: همه جوانان توکلشان به خدا باشد.
در ادامه گزیدهای از صبحتهای جان سوز مادرشهید جاویدالاثر محمد بهروان را از فراق36 ساله فرزند شهیدش را مشاهده میکنید.
گفت و گو از فاطمه دقاق نژاد_تدوین: صادق عنایت زارع
انتهای پیام/337/ش