ماجرای مواجهۀ عبدالمطلب با سپاه ابرهه و نابودی آنها به وسیلۀ پرندگان

عبدالمطلب جدّ پیامبر(ص) خطاب به ابرهه گفت: پادشاها این کاروان شتران از آن من بود و من صاحب آنها بودم و از تو خواستم آنها را رها کنى. این خانه هم صاحبى دارد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، عَبْدُالمُطَّلِب بن هاشم بن عبدمناف در تاریخ 127 قبل از هجرت به دنیا آمد. ایشان جدّ پیامبر(ص)، بزرگ قبیله قریش و از بزرگان مکه بود. عبدالمطلب در یثرب متولد شد و در هفت سالگی به مکه آمد و در آنجا سروری یافت. واقعۀ اصحاب فیل (حملۀ ابرهه) در دوره سیادت وی بر مکه روی داده است. آن بزرگوار در سال 45 قبل از هجرت و در چنین روزی وفات یافت.

امام صادق (ع) که به نقل از پدرانش علیهم السلام فرمود: چون مردم حبشه بر یمن تسلط یافتند و آن را زیر پرچم خود گرفتند، یکثوم پادشاه حبشه دو تا از سرداران خود را بنام «ابرهه» و «اریاط» با 10 فیل که هر فیل 10 هزار جنگجو همراه داشت فرستاد براى ویران کردن خانه کعبه و این دو سردار میان راه با هم درافتادند و مخالف هم شدند و با هم جنگیدند و ابرهه، اریاط را کشت و بر همه حبشی‌ها فرمانگزار شد و چون به مکه نزدیک شد، یارانش کاروانى را از «عبدالمطلب بن هاشم» چپاول کردند و چون از آن آگاه شد، نزد ابرهه رفت. مترجم ابرهه که از او حرف‌شنوى داشت، پسر دایۀ عبد المطلب بود و پا برهنه گفت این سرور و آقاى همه عرب است که نزد تو آمده از او احترام کن و بزرگش دار. ابرهه به منشى خود گفت از او بپرس چه حاجتى دارد و او پرسید و پاسخش داد که یاران پادشاه شتران مرا ربودند و بردند و ابرهه گفت آنها را پس دهند و رو کرد به مترجم خود و گفت: ه او بگو در شگفتم از مردمى که تو را بر خود آقا و سرپرست کردند، تو آمدى از من چند تا شترت را خواستار شدى با اینکه من آمدم مایۀ شرف و بزرگوارى تو را از بن برکنم و اگر از من خواهش کرده بود برگردم و دست از خراب کردن کعبه بکشم، چنان می‌کردم‏.

عبد المطلب فرمود: پادشاها این کاروان شتران از آن من بود و من صاحب آنها بودم و از تو خواستم آنها را رها کنى و راستش این خانه هم صاحبى دارد که خودش از آن دفاع می‌کند. ابرهه گفت من فردا آن را ویران می‌کنم تا ببینم چه کار می‌کنید؟ چون عبدالمطلب برگشت، ابرهه قشون حبشه را بسوى مکه کوچاند. ناگهان سحرگاه آوازى از هاتف به گوش رسید که می‌گفت: اى مردم مکه از مردم مکه قشون بسیارى آمده بر شهرها، بر دشتهاى پهناور؛ بر آنان باد لعنت خداى جبار. عبد المطلب شعری را سرود ...

بامدادان عبد المطلب همه پسران خود را گرد خویش فراهم آورد و به بزرگتر آنان به نام حرث فرمود: به بالاترین جاى کوه ابو قبیس برو و بنگر از سوى دریاچه بسوى تو می‌آید و او رفت و برگشت و چیزى ندید و پسران خود را یکى پس از دیگرى فرستاد و هیچ کدام خبرى از دریا برایش نیاوردند. ناگهان عبد اللَّه فرزند خردسالش را پیش خواند. جوانى نورس که در سالهاى بلوغ بود و گیسویى بلند داشت که تا زیر کمرش می‌رسید و به او فرمود: پدر و مادرم به قربانت؛ بالاى ابو قبیس برو و بنگر که از دریاچه چه می‌آید. او رفت و شتابانه برگشت و گفت: اى سرورم، ابرى دیدم که از سوى دریا پیش می‌آید. گاهى به زیر می‌‏آید و گاهى بالا می‌گیرد. خواهى بگو ابر سیاهى است و اگر هم او را طوفانى خیال کنى شاید یک بار بالا می‌رود و یک بار پایین. عبد المطلب فریاد زد اى گروه قریش به خانه‌‏هاتان بروید و آرام باشید؛ خدا شما را از نزد خود یارى کرد. پرنده‌‏هاى ابابیل پیش آمدند و هر کدام سنگریزه‌‏اى در نوک داشتند و دو دیگر در دو پا و یک پرنده سه مرد را می‌کشت که از یاران ابرهه بودند. سنگریزه به فرق سر مرد می‌افکند و از پشتش بیرون می‌‏آمد و خدا داستان آنان را حکایت کرده و فرموده:

 

أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ؛ مگر ندیدى پروردگارت با پیلداران چه کرد؟ آیا نیرنگشان را بر باد نداد؟ و بر سر آنها، دسته دسته پرندگانى «ابابیل» فرستاد. [که‏] بر آنان سنگهایى از سجیل2 (گِلِ سخت) می‌‏افکندند. و [سرانجام، خدا] آنان را مانند کاه جویده‌‏شده گردانید. (آیات 1 تا 5 سورۀ فیل) (منبع:کنز الفوائد، ج‏1، ص184)

پاورقی:
2ـ سجیل: سنگ سخت است و عصف گاه که دانه زراعتش را گرفتند و بى‏دانه مانده و خورده شده و خرد شده و گفتند چون سنگ بر سرشان میخورد و از دبرشان بیرون میشد تنشان بمانند پوسته تهى میماند و چیزى در درون نداشت چون مشکى خشکیده بود و چون پوست بى‏مغز هندوانه ابو جهل

انتهای‌پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط