یادداشت| عبرتهای خودتحقیری در کنفرانس تهران
کنفرانس تهران و تحقیر حکومت ایران در سال ۱۳۲۲ عبرت های زیادی در خود دارد که مرور و یادآوری آنها می تواند برای بسیاری از مسئولان امروز کشور لازم به نظر برسد.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- آنچه پهلوی را تهوع برانگیز می کند، تنها تعظیم این خاندان در برابر سایر قدرتها نبود بلکه حماقت او در تلقی رخدادها بود.
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در کانال تلگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در کانال اینستاگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
سر کلاس های دروس عمومی دانشگاه، همیشه کسانی هستند که بی ربط و با ربط، مساله ای را پیدا کرده و در نهایت به نتیجه ای عجیب می رسانند: قبل انقلاب خیلی اوضاع بهتر بود!
چرا و در چه زمینه ای بهتر بود واقعا؟ مثلاً غرب و دولت های بزرگ ارتباط بسیار خوبی با ما داشتند و متحدان ما بودند؟
به نظر میرسد آنچه در واقع اتفاق افتاده، تحقیری بزرگ است که همراه با خودتحقیری حیرت انگیزی، تغییر ماهیت داده و به ارزشی رویایی تبدیل شده است.
تنها بازخوانی یکی از این روابط که منجر به برپایی جشن تغییر نام برخی خیابان های تهران شد، برای درک اوضاع خیلی بهتر آن زمان! کافی باشد: 6 اذر1322؛ کنفرانس تهران.
اما برای فهم چرایی برگزاری این کنفرانس مهم که از قضا ایران را میزبان سه دولت بزرگ آمریکا، انگلیس و شوروی کرده بود، مقدمه ای تلخ باید مرور شود.
زمانی برای مستی متفقین
در خلال جنگ جهانی دوم، ایران اعلام بی طرفی کرد. زیرا به اعتقاد رضاشاه «ایران نه بدان اندازه قدرتمند بود که بتواند در جنگ شرکت کند و نه تا آن حد ضعیف بود که اجازه دهد حقوقش پایمال گردد.» ازاینرو «سیاست بیطرفی برای ایران ضرورت داشت و برای قدرتهای متحارب نیز ارزشمند بود.»[1] خبرگزاری پاریس نیز در دوازدهم شهریور 1318.ش خبر بیطرفی ایران را مخابره کرد.[2]
نبرد میان متحدین و متفقین با حمله ناگهانی آلمان به شوروی، در بیستودوم ژوئن 1941.م/ اول تیر 1320.ش، باعث تغییر معادلات و پیوستن شوروی به صفوف متفقین شد. هدف آلمانها رسیدن به چاههای نفت قفقاز بود. هدف بعدی، تلاقی دو ارتش آلمان از سمت شوروی و آفریقا در ایران بود تا به وسیله آن علاوه بر حمله به هندوستان، با تصرف ذخایر نفت خاورمیانه و منابع حیاتی هند، امپراتوری انگلیس را به زانو درآورند. [3]
وجود دشمن مشترک، باعث شد کینه های دیرین روس و انگلیس فراموش شده و این دو توافقی کنند که هزینه های مادی و معنوی آن، ایران را دچار چالش هایی اساسی کرد. کمک به شوروی برای انگلیس از این جهت اهمیت داشت که آلمان ها را از محدوده های استراتژیک خود دور نگه می داشت و بهترین راه کمک آنها، تدبیری بود که از سالها پیش در ایران برای چنین مقصدی برنامه ریزی و با بودجه خود ایران ساخته شده بود: خط آهن شمال جنوب.
این خط انتقال ریلی که هیچ نفعی برای ایران نداشت، در حقیقت تحمیلی از جانب انگلیس به ایران جهت انتقال سریع قطعات کشتی از آبهای جنوب به دریای خزر برای در هم شکستن موقعیت روس های بلشویک پس از جنگ جهانی اول بود. مسیری که اکنون تبدیل به برگه برنده ای در برابر تهاجم آلمان نازی به شوروی شده بود و بدون در نظر گرفتن بی طرفی ایران، قرار به استفاده از آن جهت انتقال اسلحه و دارو گذاشته شده بود!
این مساله، از نظر انگلیس نه تنها بی اشکال بود بلکه توافق آنها با روس ها، بیشتر بر چگونگی اشغال ایران متمرکز شد؛ چرا که دیگر به مهره ای که خود در ایران روی کار آورده بودند، یعنی رضا شاه، اعتماد لازم را نداشتند.
روسها ابتدا به جهت اینکه ایران دارای ارتش مدرن و مجهزی بود، تردید کردند، اما انگلیسیها به آنان اطمینان دادند که در ظرف چند روز، موفق به تصرف ایران خواهند شد و این گونه در هفدهم ژوئیه 1941.م/1320.ش توافق حمله به ایران میان نمایندگان دو کشور منعقد گشت.[4]
اشغال ایران، البته نیاز به بهانه ای داشت: حضور نیروهای آلمانی در ایران که به تعبیر متفقین ستون پنجم به شمار می رفت. به دلیل تعلل رضا شاه در اخراج این عده که کمتر از 700 نفر بودند، سوم شهریور، شمال و جنوب ایران به اشغال روس و انگلیس درآمد.
کار به اینجا ختم نشد بلکه اشغالگران در نوزدهم شهریور 1320.ش، به دولت ایران اولتیماتوم دادند که اگر ظرف چهلوهشت ساعت اتباع آلمانی را به نیروهای آنها تسلیم، و سفارتخانههای آلمان، ایتالیا، رومانی و مجارستان را تعطیل نکند، پایتخت را اشغال خواهند کرد. عدم موضع گیری و فقدان پاسخ رضا شاه منجر به حرکت قوای متفق به سمت تهران شد و در نهایت رضاشاه طی اعلامیهای به نفع ولیعهدش محمدرضا از سلطنت کناره گرفت.
وی پس از استعفا، از ترس انتقام، خود را به انگلیسیها تسلیم نمود؛ چراکه اگر در ایران میماند مانند سایر جنایتکاران آن دوران مورد استیضاح مجلس و محاکمه افکار عمومی و شاید هم مجازات شدید قرار میگرفت.[5] اما حقارت را به جان خرید و مانند دستمالی آلوده، توسط کسانی که روی کار آورده بودنش، دور انداخته شد.
نیروهای متفقین تهران را اشغال و کلیه تاسیسات نظامی و راهآهن را تصرف کردند و بلافاصله مقدمات حمل اسلحه و مهمات را از خلیجفارس به دریای خزر، از طریق راهآهن سراسری ایران، فراهم نمودند. اتباع آلمانی نیز به دست قوای متفقین افتادند و نیمی از آنان به بازداشتگاه های سیبری، و نیمی دیگر به استرالیا تبعید شدند.[6]
رضا شاه در نهایت به موریس تبعید شد و ایران تا پایان جنگ جهانی دوم در اشغال دولت های متجاوز روس و انگلیس باقی ماند. دولت هایی که با دو رویی هرچه تمام، اگرچه محمدرضا را به پادشاهی رسمی ایران پذیرفته بودند اما برای او هیچ ارزشی قائل نبودند و مانند قلدرانی تمام عیار، از همه امکانات سرزمین ایران اعم از خوراک و ابنیه و وسائل تردد، استفاده می کردند.
کنفرانس1322 تهران
بی خاصیتی شاه جوان چنان بود که حتی وقتی سران کشورهای متفقین، اولین اجلاس از سه گانه اجلاس تصمیم نهایی جنگ را در تهران برقرار کردند، این مساله مهم به او اطلاع داده نشد و اطلاع دیرهنگام او نیز، تنها به خفت هرچه بیشتر او انجامید. چرا که علیرغم انکه این رویداد دیپلماتیک را به دولت او اطلاع نداده بودند او خود را به محل اجلاس در سفارت شوروی رساند. بدتر آنکه تنها موفق به دیداری کوتاه و یک جانبه با رهبران شد و وی را در جریان روند کنفرانس قرار ندادند.
در این کنفرانس چهار روزه که به پیشنهاد «ژوزف استالین» رهبر اتحاد جماهیر شوروی در تهران انجام گرفت، «فرانکلین روزولت» رئیسجمهور امریکا، «وینستون چرچیل» نخستوزیر انگلیس نیز حضور داشتند و وسعت و امنیت قابل ملاحظه سفارت شوروی در آن بحبوحه ناامنی در تهران، موجب شد کنفرانس در این محل ادامه یابد.
پس از حضور محمدرضا در سفارت، چرچیل نخستوزیر انگلستان تنها برای چند دقیقه در حیاط سفارت شوروی با شاه دیدار کرد که به یک سلام و احوالپرسی و گرفتن عکس ختم شد. در ملاقات با روزولت نیز محمدرضا پهلوی درخواست کرد پدرش را از جزیره موریس به نقطه دیگری که آب و هوایی بهتری داشته باشد تبعید کنند که منجر به تغییر منطقه تبعید به ژوهانسبورگ شد. استالین به خاطر کمی وقت، قول داد به کاخ شاه رفته و با او ملاقات کند. ملاقاتی غافلگیرانه و بدون اطلاع قبلی در کاخ مرمر. شادمانی محمدرضا از این اتفاق را می توان با ضیافتی که به این مناسبت و با حضور استالین در این کاخ ترتیب داد، به خوبی متوجه شد.
اجلاس تهران مصادف بود با سالروز تولد چرچیل، به همین علت جشن تولدی ترتیب داده شد که در این مورد نیز دعوتی از شاه ایران به عمل نیامد اما محمدرضا پهلوی، هدیه گرانبهایی برای او فرستاد: یک قالی خراسانی نفیس.
کنفرانس سران سه کشور بزرگ در تهران در اعلامیه پایانی خود که شامل یک مقدمه، 9 فصل و 6 ضمیمه بود، استقلال و تمامیت ارضی ایران را نیز تضمین کرد و تعهد قبلی انگلستان و شوروی را درباره تخلیه ایران به فاصله شش ماه بعد از پایان جنگ مورد تأیید قرار داد، اما امضاکنندگان این اعلامیه، چندان پایبندی به تعهد خود راجع به ایران نشان ندادند؛ بدین معنی که پافشاری انگلیس و شوروی بر کسب امتیازات نفتی از دولت ایران و به خصوص اقدام روسها در منوط ساختن خروج نیروهایشان از ایران به اخذ امتیاز نفتی دریای خزر، نقض آشکار حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران و نقض تعهداتشان در اعلامیه یادشده بود. این اشغالگری در نهایت پس از شکایت ایران به مجامع جهانی و زیر سایه افکار عمومی جهان، بدون دریافت هرگونه غرامتی پایان یافت.
در این میان آنچه حیرت آدمی را برمی انگیزد، ذوق زدگی دولتمردان از حضور رهبران اشغالگر در تهران بود. نمود عملی این خودتحقیری با تغییر نام سه خیابان در تهران خود را نشان داد. سخنان گلشائیان، شهردار تهران در این باره جنجالهای فراوانی به پا کرد. شهردار تهران در افتتاح و گشایش این خیابانها با نامهای جدیدشان، طی نطق بلندبالایی اعلام کرد: «طهران تاریخ نوینی را به چشم خواهد دید، چرا که خیابانهای آن به نام سه تن از تعیین کنندگان مسیر جنگ جهانی دوم نامگذاری میشود: خیابان استالین(میرزاکوچک خان فعلی) خیابان روزولت(آزادی) خیابان چرچیل(نوفل لوشاتو)»
بله، تعیین کنندگان نوع تحقیر ملت ها به واسطه خودتحقیرانی مانند رضا و محمدرضا پهلوی و گلشاییان و سایر همفکران آنها به راحتی هر چه تمام تر به اهداف خود می رسند و چقدر این داستان عبرت آموز است!
هدی مقدم
انتهای پیام/
[1] . علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه: کاوه بیات، تهران، پروین، 1372، ص400
[2] . صفاءالدین تبرائیان، ایران در اشغال متفقین، تهران، رسا، 1371، ص13
[3] . عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، تهران، امیرکبیر، 1377،ص 401
[4] . همان، ص 402.
[5] . محمد عتیقپور، بلوای نان فاجعه 17 آذر 1321، تهران، شریف، 1379، ص88
[6] . مهدوی، همان، ص 409.