حکایت شاعری که «خورشید را در مشت» دارد
«باقی بقای تو»، تازهترین کتاب عبدالرحیم سعیدیراد با حضور جمعی از شاعران رونمایی شد؛ کتابی که همانند دیگر کارهای سعیدیراد، مجموعهای از نثرهای ادبی اوست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «باقی بقای تو»، اثر جدید عبدالرحیم سعیدیراد از سوی مؤسسه شاعران پارسیزبان منتشر شد. سعیدیراد که پیش از این آثاری چون «همین» و «دانههای تسبیح» را منتشر کرده بود، در کتاب جدید خود نیز در قالب نثرهای ادبی به موضوعات مختلف پرداخته است.
مراسم رونمایی از این کتاب شب گذشته در جمع شاعران فارسیزبان از کشورهای مختلف به صورت مجازی برگزار شد. محمدحسین انصارینژاد در این مراسم با اشاره به انتشار اثر جدید سعیدیراد گفت: خبر انتشار نثرهای ادبی شاعر مهربانیها، برادر نجیب و باصفایم، استاد عبدالرحیم سعیدیراد، نوازشگر چشمهایم شد و موجی از شادی و سرور را از عمق جان، حس کردم. با نثرهای شورمند سعیدی راد عزیز، بسیار زیسته و از شما چه پنهان با پاره ای از آنها گریستهام. حس و حالی زیبا و رایحهای متفاوت را در سطر سطر دل نوشتههایش میتوان حس کرد. قطعات ادبی بسیاری از این شاعر صمیمی خواندهام که بدون تعارف، از بسیاری شعرها شعرترند.
به گفته انصارینژاد؛ سعیدی راد صمیمیت و نجابت ذاتی خود را در جای جای تراوشهای قلمی خود به زیبایی نشان داده است.
تکههای تابناکی در این نثرهای تپشمند میدرخشند که عجیب آنی دارند و دلها را تکان میدهند و چه بسا اشکها را میشورانند. هنگام خوانش قطعات ادبی سعیدی راد عزیز، پنجره غبار گرفته دلم را به سمت باغ گل سرخ گشوده دیدم و حسی آسمانی را در خلوت خود حس کردم. چه زیباست همنفس این سطرهای روشن بودن. در خلوت شبانه تنهایی، سراغ خانه دوست گرفتن.
همچنین در بخش دیگری از این مراسم رضا اسماعیلی، شاعر و مدرس دانشگاه، در یادداشتی به بررسی برخی ویژگیهای آثار سعیدیراد پرداخت و او را «وارث آب و خرد و روشنی» دانست. یادداشت اسماعیلی به این قرار است:
«آفریدگار مهربانم!
چشمه قنوتم سرشار از نیاز است و چشمهایم به خورشید لطف و کرمات خیره مانده است.
ای خدایی که تنها با اشاره تو، سیب از درخت میافتد و ماه از چشم آسمان! ... و اشکها و لبخندها از کرامت بیبدیل تو شکل مییگیرند.
چراغ علاقه و امید را در دلم روشن نگهدار! ای بیهمتایی که عشق را آفریدی تا پلی باشد میان تو و شیفتگان با صفایت، نه بی دانه گندم، دنیا معنایی دارد، نه بی عشق! که دنیا خود خوشه گندمی است بر منقار پرندهای عاشق.
پس ای عشق مطلق!
پایداری در مسیر خودت را به من بیاموز(1)
در زندگی ما آدمهای زیادی وجود دارند. آدمهایی که می توان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: آدمهای روشن، آدمهای تاریک، و آدمهای خاکستری.
آدمهای تاریک - هم چنان که از نام شان پیداست - آدمهای منفی باف، سیاه اندیش، و نومیدند. آدم های به آخر دنیا رسیده ای که درها را به روی خود بسته اند و چیزی برای دل بستن در این دنیا نمی بینند. قلب شان از نور عشق و ایمان خالی، و دنیای شان پوشالی است. از همین رو، به همه چیز و همه کس با عینک بدبینی نگاه میکنند. آدمهایی که نه خودشان را دوست دارند و نه دیگران را. آدمهایی از این دست اگر نام هنرمند و شاعر را نیز با خود یدک بکشند، محصول هنرشان برای جامعه چیزی شبیه فاجعه است.
آدمهای خاکستری اما آدمهایی هستند که در وادی حیرت سرگردانند و تکلیف شان نه تنها با خودشان، بلکه با دیگران و جهان اطراف شان نیز روشن نیست. به نوعی پا درهوا و آویزانند. آدم هایی که هنوز خود را نیافتهاند و از وجود گنجینههایی که خداوند در وجودشان به امانت سپرده، بی خبرند. بین نور و ظلمت در رفت و آمدند و هنوز به یگانگی و فرزانگی نرسیدهاند. این آدمها، اگر هنرمند باشند، مخاطبان خویش را نیز به برزخ گمراهی و سرگردانی می کشانند، در دنیای شعر و شاعری، این آدمها همان شاعرانی هستند که خداوند در آیات 224 تا 226 سوره شعرا به آنها اشاره کرده و فرموده است: «و شاعران را گمراهان پیروی میکنند. مگر نمی بینی که آنان در هر وادی سرگردانند، و چیزهایی میگویند که خود عمل نمی کنند.»
حکایت آدمهای روشن
اما آدمهای روشن به اتاقی پر از پنجره میمانند که نشست و برخاست با آنها روشنی در جان و جهانت میریزد. آدمهایی که جان و جهان شان به نور عشق و ایمان روشن است و هیچ نقطه تاریکی ندارند. زلالند و پر از نور و حضور. ظاهر و باطنشان یکی است. به همین خاطر در همان اولین دیدار، احساس میکنی سالها است آنها را میشناسی. زبان شان را میفهمی و بیهیچ هول و هراسی میتوانی در کنارشان بنشینی، سفره دلت را باز کنی و با آنها از هر دری سخن بگویی.
به خاطر آیینگی و روشنی این دسته از آدمها، ما از نزدیک شدن به آنها نمیترسیم و به راحتی با آنها ارتباط برقرار میکنیم. همنشینی و همنفسی با چنین آدمهایی به انسان انرژی میدهد، حال آدم را خوب میکند و انسان را به زندگی امیدوار. این آدمها اگر شاعر باشند، بر صورت دنیا روشنی میپاشند. این شاعران، همان شاعرانی هستند که خداوند در آیه 227 سوره شعرا، ویژگی های آنان را بر می شمارد و در وصف آنان میگوید:
«إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»
مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفتهاند یاری خواستهاند.
شاعری «سعید» و «روسپید»
«عبدالرحیم سعیدی راد» (2) در چشم و دل من، یکی از همین آدمهای روشن است. شاعری که به تعبیر سهراب سپهری، وارث "آب و خرد و روشنی است". شاعری که وجودش پر از پنجره است و نشست و برخاست با او حال تو را خوب میکند. دوستی زلال و صمیمی، شاعری روشن و فروتن، و انسانی «سعید» و «روسپید». شاعر نجیب و اصیلی که فارغ از نفسانیت است و بزرگترین هنرش، انسانیت اوست. به همین خاطر، زیستی شاعرانه و نگاهی عاشقانه دارد. شاعری که با «حضوری عاشقانه» (3)، در هوای شعر نفس میکشد. با کلمات رفیق است و به دور از هر گونه تکلفی، کنار روشنی کلمات مینشیند، «ساعت را به وقت دلتنگی» (4) کوک میکند، و در بیداری آنات و کلمات، به روایت «دانایی» و «بینایی» می پردازد. به خاطر همین صمیمیت، کلمات نیز با او رفیقند، و بی هیچ خوف و هراسی - همچون گنجشکان بازیگوش - بر شانهاش مینشینند و احساسات زلالش را واگویه میکنند. احساساتی که به روانی آب است و به روشنی آفتاب، چنان که در پیشانی نوشت نثر زیر میبینیم:
«هر بامداد با تو آغاز میشوم و در نفسهای پرتپش خیابانها به راه می افتم. برای کاجها و کلاغها لبخند میفرستم و برای غریبهها و راه گمکردهها نشانی تو را شرح میدهم. میدانم هنوز هم کودکان بازیگوش؛ پرندههای حوصله را میآزارند و به شیشههای دل شکسته سنگ میزنند، امّا هنوز از پشت پنجرههای همسایه آواز دسته جمعی اطلسیها بلند است. میدانم این واژههای زبان بسته هر روز آن قدر باید از نردبان خیال بالا بروند تا به آرامش چشمان بهاری تو برسند. حالا لازم نیست خودت را به آن راه بزنی، از درنگ لحظهها هم میتوان مفهوم سکوت تبسّمهای تو را حدس زد. اعتراف میکنم هنوز هم کندو کندو طعم خاطراتت در رگ خوابهایم جریان دارد. همین.» (5)
و این سعادت بزرگی است که نصیب هر شاعری نمیشود. این که با الهه شعر آنقدر رفیق باشی که او در هر ساعت از شبانه روز - بدون وقت قبلی - به سراغت بیاید و تو در اوج کار، در اوج خستگی، در وسط جلسه، در حال سخنرانی، در حین مکاتبات اداری و... با آغوش باز او را بپذیری، با او «دورهمی» بگذاری، و با مشارکت کلمات، شعری بگویی که ارباب جراید با جان و دل پذیرایش باشند و برای چاپ و انتشارش از هم سبقت بگیرند.
دو رکعت عشق
نکته دیگر این که سعیدیراد، هم قدم و هم قلم شاعران بزرگی چون علیرضا قزوه است. شاعر معترضی که داغدار، «از نخلستان تا خیابان» را دویده است و در روز و روزگاری که آسمانخراشهای تفرعن و تجمل و اشرافیگری آسمان روشن انقلاب را تیره و تار کرده بود، ابوذروار در گوش نامردان و بیدردان فریاد میکشید: «مولا، ویلا نداشت». محصول خجسته این هم نشینی و هم نفسی در هشت فصل عشق و سالهای خوف و خطر و حماسه، اقامه «دو رکعت عشق» (6) بر آستان جانان بود که این شاعر دل شده با لهجه خون میخواند. روایت این داستان، از زبان شاعر شنیدنیتر است:
«قزوه را از سال 68 یا 69 می شناسم. در آن موقع که در روزنامه اطلاعات بود و صفحه بشنو از نی را داشت من این صفحه را میخواندم. ضمن این که «دو رکعت عشق» را برایش میفرستادم. ایشان هم مرتب چاپ میکرد. وقتی که به تهران آمدم اولین کسی که با هم شروع به رفت و آمد خانوادگی کردیم و با او ارتباط برقرار کردیم آقای قزوه بود و دومین نفر هم آقای عبدالجبار کاکایی بود که ایشان هم در خیابان پیروزی مینشستند. من از قبل هم با اینها یک رفت و آمدی داشتم و حتی خانهشان هم رفته بودم. ولی بعدش خانوادهها آشنا شدند و رفت و آمد بیشتر شد. این دو شاعر، جزء اولین کسانی بودند که من با آنها رفت و آمد خانوادگی داشتم.» (7)
راوی «هزار لبخند»
سعیدیراد شاعری است که «خورشید را در مشت» (8) دارد، «راز ستارهها» (9) را میداند و همیشه «حق را به آفتابگردانها» (10) میدهد. شاعری که «بعد از باران» (11)، برای نوازش «زخمهای خورشید» (12) ، «بر بلندای عشق» (13) میایستد، و با اشتیاق تمام به «انعکاس آفتاب» (14) میاندیشد. شاعری که در سنگر عشق، راوی «هزار لبخند» (15) است. تشنه بودن و سرودن است، و بی قرار عاشقانه پر گشودن، و همچون «حافظ»، در گوش جانش هیچ سخنی خوشتر از «صدای سخن عشق» نیست. از همین رو با لهجه عشق، راوی داستان کسانی است که «بی پروا عاشق شدند»(16) و ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند، در بیکرانه آسمان سبز، بال و پر گشودند. سعیدیراد...شاعری که همشهری قیصر است و داغدار لالههای پرپر. از همین رو، وصف شهیدان خدایی را، «عاشقانه ترین وصف عالم» (17) میداند.
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام
... بال و پرم آنجاست
یک تکّه از روح صدایم را زمین خورده است
آن تکّة دیگر کنار سنگرم.... آنجاست
قرآن جیبی، قدری از پیراهنی خاکی
یک ساعت کهنه کنار دفترم آنجاست
پاهای طوفانی من دور از همند اما،
یک پای من اینجا و پای دیگرم آنجاست
دست و خشابی خالی و مشتی گره کرده
عکس امام و قطعه ای از باورم آنجاست
یک قمقمه، یک فین غواصی و یک لبخند
یک یادگاری از نگاه مادرم آن جاست
مهر نمازم لای شب بوها نمایان است
«یک چشمه، یک رود» از دو چشمان ترم آنجاست
حالا ببند آن چشمهای نازنینت را
تا ننگری که استخوان پیکرم آنجاست (18)
من سالها است که با این اتاق پر از پنجره رفیقم و از دوستی و رفاقت با او، به خود می بالم. با شاعر دوست داشتنی و نازنینی به نام سعیدیراد که که انسانی پاک نهاد است و از دولت عشق، جان و جهانش، آباد:
1
پنجره را میگشایم
تهران
با همه شلوغیها و بدیهایش
وقتی تو را به یاد من میآورد زیباست.
2
گمان می کنم
این ابرها هم عاشق باشند
که این گونه
بر جای خالی ات بوسه می کارند.
3
... حالا با خیالی آسوده
پلک هایم را می بندم
تا بهتر تو را ببینم!... همین. (19)
--------------
پانوشت ها
1 – عبدالریم سعیدی راد، سایت شاعران فارسی زبان، دفتر شعر، شعر «دنیا خوشه گندمی است».
2 – عبدالرحیم سعیدی راد در اول فروردین ماه 1346 (تاریخ تولد شناسنامه ای) و در20 آبان ماه سال 1345 (تاریخ تولد واقعی) در دزفول متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در دزفول گذراند و در سال 68
به علت قبولی در دانشگاه شهید چمران اهواز، برای ادامه تحصیل از دزفول خارج شد.
3 و 4 - عناوین تعدادی از آثار منتشر شده شاعر.
5 – عبدالریم سعیدی راد، سایت شاعران فارسی زبان، دفتر شعر، نثر ادبی «همین»
6 – نام ستونی در روزنامه اطلاعات که به مسئولیت عبدالرحیم سعیدیراد بین سال های 1375 تا 1380 چاپ و منتشر می شد.
7 – سایت «تریبون مستضعفین»، مهدی بوشهریان، گفت و گو با عبدالرحیم سعیدی راد با عنوان «شاعر حماسه و بیداری»، جمعه اول دی ماه 1391
8 تا 17 - عناوین تعدادی از آثار منتشر شده شاعر.
18 – عبدالرحیم سعیدیراد، سایت شاعران فارسی زبان، دفتر شعر، نثر ادبی «برای غواص های شهید»
19 – عبدالریم سعیدیراد، سایت شاعران فارسی زبان، دفتر شعر، «چند شعرک».
انتهای پیام/