روایت تسنیم از شجاعت بالای شهید سریشی در نبرد با گروهک ریگی/ شهیدی که داوطلبانه به قربانگاه اشرار رفت

گروه استان‌ها ـ اسفند نفس‌های آخر را می‌کشید که درگیری آغاز شد. گروهک شرور «ریگی» امان مردم را در محروم‌ترین منطقه ایران بریده بود و «اسماعیل» داوطلبانه به قربانگاه رفت تا سایه شوم ناامنی را از سر مردم بردارد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، دفاع از میهن، دیروز و امروز نمی‌شناسد. سبزقامتان ایران هرجا که باشند برای پاسداری از کیان کشور و حفظ امنیت مردم، دل به آب و آتش می‌زنند.

«اسماعیل» همه آرزویش خدمت به وطن بود. با اشتیاق، پای در مسیر گذاشت و 20 ساله بود که ردای خدمت به تن کرد. او که خود رنج‌دیده بود و زاده یکی از مناطق محروم همدان با همه وجود خود را وقف خدمت به مردم در محروم‌ترین منطقه ایران کرد. جایی که مردمانش سال‌هاست با تنگنای معیشت، کمی امکانات رفاهی و اشرار و سوداگران مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند.

ششم آذر 1365 در شهرک «ولی‌عصر(عج)» همدان متولد شد. روز چشم گشودنش مصادف با شب عید قربان بود و نامش را «اسماعیل» گذاشتند؛ بی خبر از اینکه در قربانگاه به میعاد می‌رود.

دیپلم مکانیک گرفت، اما به شغل نظامی علاقه داشت. او از فعالان مذهبی و هیئتی محله و بسیجیان فعال بود. آذر 85 به استخدام نیروی انتظامی در آمد و دوره آموزشی را در مشهد مقدس سپری کرد. سپس راهی زاهدان شد و در یگان 112 لار با پست سازمانی کمک متصدی خودرو و نقشه‌برداری مشغول به خدمت شد.

دو سال از حضور «اسماعیل سریشی» در زاهدان می‌گذشت و گروهک شرور «عبدالمالک ریگی» امان مردم را بریده بود. سبزپوشان ناجا همه تلاششان را برای مقابله با آن‌ها به کار گرفتند.

یکی از هم رزمانش، ماجرا را این‌طور روایت کرده است: «شیفتی به منطقه اعزام می‌شدیم. در نقطه‌ای که قبلاً مشخص شده بود؛ مستقر شدیم. نیم ساعتی نگذشته بود که صدای بی‌سیم‌ بلند شد و به ما اطلاع دادند که نزدیکمان در منطقه «پل شکسته» نزدیک 50 تا 60 فرد مسلح قصد ورود و ایجاد ناامنی را دارند.

پس از انجام هماهنگی لازم به ما اجازه دادند که به کمک بچه‌های اکیپ «پل شکسته» برویم. نقطه‌ای که ما در آن مستقر بودیم؛ ارتفاع بلندی داشت. اسماعیل با اینکه سلاح نیمه سنگین به دست داشت؛ زودتر از بقیه بچه‌ها از ارتفاع پایین آمد و سلاحش را تجهیز کرد.

ماشین آمد و همگی به سمت پل شکسته به راه افتادیم. تقریباً در فاصله 300 متری پل از ماشین پیاده شدیم تا با احتیاط و آمادگی بیشتر، بقیه مسیر را پیاده برویم. چند لحظه بعد، چند نفر را دیدیم که با لباس‌های محلی از داخل شیار به سمت پاکستان در حال فرار هستند.

موقعیت ما نسبت به آن‌ها مرتفع‌تر بود. از همان جا درگیری شروع شد و بسیار شدید بود. تیرها مثل فشفشه از بالای سر و کنارمان رد می‌شدند.

اسماعیل مانند شیر می‌غرید و با تیربار «گرینوف» تیراندازی می‌کرد. بعضی وقت‌ها هم به پشت ماشین رفته و با دوشکا تیراندازی می‌کرد. ترس و خستگی دو واژه نامفهوم برای اسماعیل بود.

درگیری طولانی شده بود و همه نیروها به شدت در حال مقابله با اشرار بودند؛ آن‌قدر که کسی حواسش به دیگری نبود. ناگهان چشمم به اسماعیل افتاد که زمین افتاده است. سریع بالای سرش رفتم. تیر به پهلو و پایش اصابت کرده و خون زیادی از او رفته بود. با این وجود به بقیه روحیه می‌داد و می‌گفت به یاری خداوند موفق می‌شویم.

کمی که از حجم درگیری که کاسته شد؛ اسماعیل را سوار ماشین کرده و از منطقه خارج کرده و به بیمارستان رساندیم. چند روزی در بیمارستان بستری بود. چند باری با بچه‌ها به ملاقاتش رفتیم. اجازه نمی‌داد به خانواده‌اش خبر بدهیم چون راه سفر، طولانی بود.

سرانجام پس از تحمل چند روز درد با سینه مجروح و پهلوی شکسته به آرزویش رسید و در بیست و هفتمین روز از آخرین ماه سال 87 ردای سرخ به تن کرد.

دست‌نوشته زیبایی از شهید اسماعیل سریشی به یادگار مانده که از پاکی روح و صفای باطنش حکایت می‌کند: «بار خدایا مادامی که عمر من در اطاعت تو صرف می‌گردد؛ مرا زنده بدار و زمانی‌که عمرم چراگاه شیطان شد؛ پیش از آنکه گرفتار خشم و غضب تو گردم، جانم را بستان.»

«شیدای شهادت» زندگی نامه اوست به همراه خاطرات خانواده و دوستان و همکاران. کتابی به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی. در بخشی از این کتاب به روایت یکی از دوستان شهید سریشی آمده است: «به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد. توی خیابان هرجا صدای اذان می‌آمد؛ دست من را می‌گرفت و با هم می‌رفتیم مسجد».به مقام معظم رهبری ارادت خاصی داشت. صحبت‌های ایشان را با دقت گوش می‌کرد به خصوص سخنان آقا درباره شهدا.

به مجلس سیدالشهدا(ع) خیلی اهمیت می‌داد. تو هیئت چایی درست می‌کرد و بعضی وقت‌ها کفش‌ها رو مرتب می‌کرد. عاشق ماه محرم و فاطمیه بود. زودتر از بقیه به هیئت می‌آمد. یک گوشه می‌نشست و تسبیح به دست می‌گرفت و ذکر می‌گفت. بیشتر صلوات می‌فرستاد.

زیارت امامزاده حسین(ع) را خیلی دوست داشت. ایشان عموی امام زمان(عج) است؛ با هم زیاد به آنجا می‌رفتیم. وارد حرم که می‌شد با احترام سلام می‌داد. زیارت‌نامه می‌خواند. گلاب از خادمان می‌گرفت و ضریح را با گلاب و دستمال پاک می‌کرد.

عید که می‌شد می‌گفت: اول بریم دست پدر و مادرهامون رو ببوسیم. بعد می‌رفتیم پیش یکی از دوستانمون که سید بود از اونجا هم می‌رفتیم حرم امامزاده حسین(ع)».

یکی از همکارانش هم با بیان خاطره‌ای از روحیه ایثارگر شهید سریشی روایت کرده است: «رفته بودیم مأموریت کمین در منطقه‌ای به نام پل شکسته. یکی از نقاط خطرناک، حساس و مهم حوزه استحفاظی یگان‌ ما. توفیق شد من و اسماعیل به همراه آقای نریمان دهقان و تعداد دیگری از این بچه‌ها در این مأریت با هم باشیم.

فصل زمستان بود و هوا هم بسیار سرد. آن هم سرمای طاقت‌فرسای کویر. آقای دهقان، لباس گرم مناسب با خودش نیاورده بود و به شدت می‌لرزید. آن‌قدر هوا سرد بود که هیچ کس جرأت ایثار نداشت، اما اسماعیل با روحیه ایثارگری و از خودگذشتگی همیشگی‌اش، کاپشن خود را درآورد و به آقای دهقان داد.

آن شب سرما به حدی بود که دبه بیست لیتری آبی که به همراه داشتیم؛ یخ زده بود، اما اسماعیل در سرمای شدید تا صبح را بدون کاپشن سپری کرد».

کتاب دیگری به نام «پرواز از پل شکسته» به معرفی دلاور مرد ناجا پرداخته؛ کتابی که به کوشش دفتر تحقیقات کاربردی نیروی انتظامی استان همدان تدوین شده است.

گزارش: سمیه مظاهری

انتهای پیام/744/ش