ماجرای یادگاری باارزش آیتالله قاضی در مرقد "حاج قاسم"/ راز تدفین "شهید سلیمانی" همزمان با آغاز ایام فاطمیه
در مسیر جاده قم به تهران "حاج قاسم" یک انگشتر به من داد و گفت که "اگر اتفاقی برای من افتاد و خواستی من را در قبر بگذاری، این انگشتر را هم در کنار من بگذار!"، راز انگشتر را پرسیدم، حاج قاسم راز آن را برایم گفت.
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم؛ در بسیاری از موارد کسانی که بهخوبی شهره عام و خاص هستند، وجهه اجتماعی و عمومی آنها برای مردم آشکار شده است و عموم جامعه بر اساس قول و فعل این افراد مشهور، نسبت به آنها شناخت دارند مثلاً "حاج قاسم سلیمانی" که رشادتها و مجاهدتهایش در امر مبارزه با ظلم، زبان به زبان میچرخید و همگان بر درستی سلوک و زندگی او صحه میگذاشتند، بین تمام آحاد و اقشار آنقدر بهخوبی معروف شد که از این "سرباز جبههها" یک "سردار دلها" بسازد.
اما حاج قاسم در جمع خانوادگی و دوستان خود چگونه رفتار میکرد و سخن میگفت و چه ویژگیهایی داشت؟ آیا حاج قاسمِ خانواده و محافل دوستان قدیمی و صمیمی با حاج قاسمِ فرمانده جنگ با تروریستها فرق داشت؟
منطقی است که در جریان زندگی و حیات شخصیتی مثل حاج قاسم، نکات امنیتی لحاظ شود و نکتهها بازگو شوند و اسرار باز نشوند و جزئیات و واگویهها در دلها بماند اما همینکه دروازه شهادت برای این شخصیت بزرگ باز شد، ناگفتهها بیرون آمدند و با یک حاج قاسم رئوفتر، مهربانتر، مقتدرتر و با بینش و ایمان بیشتر مواجه شدیم.
یکی از افرادی که میتواند شناخت بیشتری از زندگی و وجه شخصی حاج قاسم به ما بدهد، "یوسف افضلی؛ معاون مشارکتهای مردمی ستاد بازسازی عتبات عالیات" است؛ او از کودکی با برادران سلیمانی همبازی و دوست و رفیق بوده و از قبل از انقلاب، بهگفته خودش در دامان حاج قاسم بزرگ شده و رشد کرده است.
در نزدیکی افضلی با خانواده سلیمانی و گستره روابط با حاج قاسم همین بس که او یکی از مدعوین همیشگی جمعها و میهمانیهای خانوادگی خانواده سلیمانی است و خاطراتی ناب و دستاول از حاج قاسم دارد که برای شنیدن تعدادی از آنها سراغش رفتیم.
پیش از بخش نخست این گفتوگو با عنوان تنها روزی که "سردار سلیمانی" از حمله داعش بیقرار شد!/ پاسخ "حاج قاسم" به کاندیدا شدن برای انتخابات ریاستجمهوری 1400 منتشر شد؛ در ادامه مشروح بخش دوم خاطرات یوسف افضلی از سردار سلیمانی آمده است:
تدفین حاج قاسم طول کشید تا همزمان با ایام فاطمیه انجام شود
حاج قاسم علاقه بسیار عجیبی به بیبی حضرت زهرا(ع) داشت و حتی منزل شخصی خودش را "بیتالزهرا(ع)" کرد و در ایام فاطمیه در شهرستان راور کرمان مجلس عزای حضرت زهرا برگزار میکرد؛ علاقهاش به حضرت زهرا حد و اندازه نداشت و دیدیم که بعد از شهادت، مراسم تشییع در عراق و در ایران بهطول انجامید و وقتی قرار شد تدفین در کرمان انجام شود، آن اتفاق برای مردم تشییعکننده و عزادار افتاد و باز هم تدفین به عقب افتاد و بالاخره در نخستین روز از ایام فاطمیه دفن شد که بهنظر من ارتباط مستقیمی با علاقه حاج قاسم به مادر سادات دارد.
مراسم تشییع از عراق آغاز شد؛ در تهران نماز خوانده شد و به طواف حضرت ثامنالحجج(ع) برده شد. بر اساس هماهنگیها و برنامهریزیها، پیکر در هواپیما قرار داده شد و بهسمت کرمان حرکت کردیم؛ داخل هواپیما صحنه خیلی عجیبی بود. همراه با خانواده سلمیانیها، از پیکر شهید خیلی استفاده معنوی و روحانی بردیم؛ وقتی به کرمان رسیدیم شب شده بود و جماعت زیادی هم جمع شده بودند تا با سردار بزرگ اسلام وداع کنند.
میخواستیم همان موقع تدفین را برگزار کنیم که متأسفانه آن اتفاق ناگوار افتاد و جمعی از مردم تشییعکننده در سیل جمعیت شهید شدند؛ تصمیم گرفته شد تدفین با تأخیر انجام شود؛ سحرگاه گفتیم که "الآن گلزار شهدای کرمان خلوت شده است" و تصمیم گرفتیم تدفین را انجام دهیم؛ زمانی که رفتیم دیدیم که جمعیت بسیار زیادی در گلزار شهدا منتظرند و حتی مردم در دامنه کوه نشسته بودند؛ بههرحال ساعاتی قبل از اذان صبح، پیکر مطهر شهید را دفن کردیم که درست روز اول فاطمیه بود.
یادگاری باارزش آیتالله قاضی در مرقد حاج قاسم
آقای "خالقی" از دوستان دوران جوانی حاج قاسم است که این دوستی در مبارزات ضدشاهنشاهی به اوج رسید و تا شهادت سردار سلیمانی ادامه داشت؛ او اهل زرند کرمان و ساکن قم است و هر وقت حاج قاسم به زیارت حضرت معصومه(س) میرفت از او میزبانی میکرد؛ آقای خالقی همان شخصی است که بهخواست و وصیت حاج قاسم پیکر شهید را دفن کرد.
خالقی در بیان خاطرهای که مربوط به چند روز قبل از شهادت حاج قاسم است، میگوید؛ "حاج قاسم تماس گرفت و گفت که برای زیارت به قم میآید "و سری هم به خانه شما میزنم تا با هم چای بخوریم"؛ بعد شهید پورجعفری، محافظ حاج قاسم تماس گرفت که "ما در حرم هستیم و بعد پیش شما میآییم"؛ سریع به حرم رفتم؛ دیدم که حاج قاسم در حال زیارت است و از حضرت معصومه(س) طلب شهادت میکند؛ بعد از زیارت به خانه آمدیم و چند دقیقهای میزبان حاج قاسم بودم. قبل از اینکه وارد خانه شویم، یک شخص عرب با ما روبهرو شد و همینکه حاج قاسم را دید، سلام کرد و دیدم که همدیگر را در آغوش کشیدند و چند کلامی بهزبان عربی با هم سخن گفتند.
وقت خداحافظی حاج قاسم یک انگشتر به دوست عرب خود داد و بعد به خانه رفتیم؛ وقتی که خواست به تهران برگردد بهرسم میزبانی خواستم او را بدرقه کنم و سوار ماشینش شدم که تا خروجی شهر او را همراهی کنم.
دیدم فضای خوبی حاکم است و تصمیم گرفتم که با حاج قاسم تا تهران بیایم و یک سری به بچههایم بزنم؛ در مسیر جاده قم به تهران یک انگشتر به من داد و گفت که "اگر اتفاقی برای من افتاد و خواستی من را در قبر بگذاری، این انگشتر را هم در کنار من بگذار"؛ راز انگشتر را پرسیدم که گفت "این انگشتر دست آیتالله قاضی بوده و 30 سال با آن نماز شب خوانده و مکانهای مقدس زیادی را با آن زیارت کرده است."
این را هم بگویم که حاج قاسم علاقه عجیبی به نماز شب داشت و حتی در پروازی که منجر به آن حادثه دردناک و شهادت او شد هم در هواپیما نماز شب بهجا آورده بود.
سخاوتمندی حاج قاسم
حاج قاسم مرد باسخاوتی بود و هر جا که میرفت سوغاتیهای زیادی با خود میآورد و به اطرافیانش میداد؛ ماجرای هدیه دادن انگشتر به متقاضیان در جمعهای مختلف را همه میدانند؛ به من هم لطف داشت و هدیهها و سوغاتیهایی میداد اما ارزشمندترین آنها در قالب یک نامه بود.
یک شب "سهراب سلیمانی" (برادر حاج قاسم) به من زنگ زد و بدون سلام و علیک، متن نامهای را که حاج قاسم برای آقای پلارک، رئیس ستاد بازسازی عتبات عالیات نوشته بود برای من خواند؛ با دستخط خودشان نامه را نوشته و امضا کرده بود که من در ستاد خدمت کنم و این بهترین هدیه طول عمر من بود که بهترین کسی که میتوانست آن را به من بدهد، من را مفتخر به آن کرد و مفتخر به خدت برای ائمه اطهار(ع).
ستاد بازسازی عتبات عالیات برای حاج قاسم اهمیت زیادی داشت، در یک جلسهای گفت؛ "اگر بخواهم ستاد را به چیزی تشبیه کنم، به جبهه تشبیه میکنم که شعبهای از کوثر است و عمل کوثرانه انجام میدهد."
یک انگشتر دادم و 10 انگشتر گرفتم
همانطور که گفته شد حاج قاسم به متقاضیان، انگشتر هدیه میداد و هم دیگران را شاد میکرد و هم اینکه خودش خیلی خوشحال میشد؛ در مراسم ترحیم پدرش در شهرستان راور بود که یک نوجوانی آمد از حاج قاسم انگشتر خواست! انگشترها معمولاً دست آقای پورجعفری محافظ حاج قاسم بود؛ پورجعفری گفت که انگشترها در خانه است و الآن میرود و میآورد، در همان حین من انگشتر خودم را به حاج قاسم دادم تا به آن نوجوان بدهد، بعد از آن هم انگشترها از منزل پدری حاج قاسم رسید و بین مردم پخش شد.
صبح روز بعد وقتی در حال صرف صبحانه بودیم، حاج قاسم به شهید پورجعفری گفت: "حالا که خداوند یکی میگیرد و ده تا میدهد، شما هم به همین اندازه یعنی ده تا، به آقای افضلی انگشتر بدهید!" این انگشترهایی که حاج قاسم میداد شبیه همان انگشتر عقیقی بودند که در عکس معروفش به دست دارد؛ 9 تا از آنها را بین مردم روستا پخش کردم و آخرینش هم قسمت یکی از اعضای ستاد بازسازی عتبات شد.
طلب حلالیت حاج قاسم از دو نفر
حاج قاسم علاقه زیاد و عجیبی به خانواده شهدا داشت؛ زمانی که از مأموریتها برمیگشت، اول به دیدار خانواده شهدا میرفت و بعد به خانه و دیدار خانواده خودش میرفت حتی اگر یکی دو ماهی از خانواده دور بود؛ میدانست که این مأموریتها و دیر به دیر به خانه آمدنها چقدر مسئولیت همسرش را زیادتر میکند.
همیشه به دوستانش میگفت که اگر دو نفر در ایران در جهان او را ببخشند، دیگر مشکلی ندارد! "یکی همسرم و دیگری سردار پورجعفری است."
سردار پورجعفری که در معیت حاج قاسم به شهادت رسید، خودش میگفت "شبی نبود که زودتر از حاج قاسم بخوابم و صبحی نبود که دیرتر از حاج قاسم بیدار شوم و هر شب با دلهره حاج قاسم میخوابیدم."
حاج قاسم در دیدار آخر نوههایش را در آغوش نگرفت تا دنیا دست و پایش را نبندد
حاج قاسم دو نوه دوقلو داشت که خیلی به آنها علاقهمند بود؛ هر موقع در خانه حضور مییافت، مدت زیادی را با این دوقلوها میگذراند؛ جالب است که در روزهای قبل از شهادت وقتی چند روزی را در خانه بود، هیچ توجهی به این دوقلوها نکرد؛ فقط نوه دختریاش را بهزور برای دو سه دقیقه به آغوشش دادند.
این برخورد حاج قاسم برای این بود که نمیخواست هیچ وابستگی در دنیا داشته باشد و علایق دنیا او را از مأموریتش بازدارد؛ در آن چند روز که در خانه بود داشت خانواده و ما را آماده میکرد برای شهادتش؛ به همین دلیل اصلاً به بچهها نگاه نکرد؛ رفتارش میگفت که بهزودی شهید خواهد شد و اینطور هم شد!
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
حاج قاسم یک دوست عراقی داشت که من هم در سفر به کربلا با او آشنا شده بودم؛ 12 دی ماه پارسال به کرمان رفته بودم تا به پدر و مادرم سری زده باشم؛ شب را میهمان خانه خواهرم بودم. وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دیدم پیامی روی گوشیام آمده است؛ آن دوست عراقی خبر ترور حاج قاسم را فرستاده بود؛ باور نمیکردم که چنین شده باشد. به آن دوست عراقیمان زنگ زدم و همین که گوشی را برداشت گفت؛ "حاج آقا، دیدی که یتیم شدیم"! من عصبی شدم و گفتم "این چهحرفی است که میزنید؟"، در جواب من گفت که "این اتفاق واقعاً رخ داده است". از آنجا که از نیروهای مردمی عراق بود، دیگر حرف او را باور کردم. وقت نماز صبح بود که تلویزیون خودمان خبر شهادت را زیرنویس کرد.
زنگ زدم به پسرم و او را به خانه حاج قاسم فرستادم؛ او همسنوسال فرزندان حاج قاسم و حاج سهراب سلیمانی است و با هم اخت هستند؛ گفتم برود و مراقبشان باشد. از همان دقایق اول خیلی سخت گذشت. خدا لعنت کند این ترامپ بهقول حاج قاسم "قمارباز" را که داغ بدی بر دل ما گذاشت.
بههرحال نماز را خواندم و چون خبر منتشر شده بود رفتم خانه حاج حسین، برادر بزرگتر حاج قاسم؛ فکر میکردم نخستین نفر باشم اما دیدم که جمعیت زیادی آنجا جمع شده است؛ تصمیم گرفتیم که به بیتالزهرا(ع) برویم و دیدیم آنجا هم مردم زیادی گرد هم آمدهاند و عزاداری و نوحهسرایی میکنند.
بعدازظهر همان روز همراه با خانواده سلیمانی به تهران آمدیم و به منزل شهید رفتیم؛ تشییع در تهران و خواندن نماز بر پیکر شهید توسط حضرت آیتالله العظمی خامنهای با آنهمه جمعیت واقعاً بینظیر بود... .
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در کانال تلگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در صفحه اینستاگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
انتهای پیام/+