روایت مالک اشتر لشکر حاج قاسم در کربلای ۵
در خاطرات شفاهی سردار سلیمانی آمده است: قاسم بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله بود که واقعاً من امروز در هر ماموریتی جای خالی او را می بینم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عملیات کربلای 5 که یکی از بزرگترین عملیاتهای رزمندگان در طول جنگ تحمیلی بود، در 19 دیماه سال 1365 با رمز یازهرا(س) در منطقه شلمچه و شرق بصره با وجود وضعیت سخت آن روزها و کمبود تجهیزات و پس از شکست در عملیات کربلای 4 آغاز شد. کربلای 5 را میتوان پاسخی به عملیات کربلای 4 دانست؛ زیرا در این عملیات دشمن که مورد حمایت کشورهای غربی بود توانست به کمک آواکسها عملیات رزمندگان ایرانی را شناسایی و برای مقابله با آن آماده شود که همین امر موجب به خاک و خون کشیده شدن جوانان ایرانی شد. انجام عملیات در منطقه کربلای 5، آن هم در مقیاس گسترده، موجب شد عملیات در فاو منتفی و نیرو و امکانات دشمن به منطقه شرق بصره اعزام شود.
در واقع دشمن ضمن غافلگیر شدن نسبت به عملیات شرق بصره از نظر زمان و مکان، در مورد تاکتیک ویژه عملیات که عمدتاً معطوف به عبور از منطقه آب گرفتگی و کانال پرورش ماهی و حرکت از شمال به جنوب در پشت مواضعش بود نیز غافلگیر شد. یکی از لشکرهای شرکت کننده در این عملیات لشکر 41 ثارالله کرمان به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی بود. در عملیات کربلای 5، 547 نفر از نیروهای لشکر 41 ثارالله به شهادت رسیدند. قسمتی از خاطرات شفاهی حاج قاسم درباره مالک اشتر لشکر ثارالله که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید، در ادامه می آید:
قاسم بزرگ لشکر 41 ثارالله بود که واقعاً من امروز در هر ماموریتی جای خالی او را می بینم. شهید قاسم میرحسینی در بُعد خودش در تمام صحنه های جنگ، تک بود. در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم احساس می کنم اصلا نمی توانم حق او را ادا کنم. خیلی روح بزرگی داشت. یک مالک اشتر به تمام معنا بود. من نمی دانم مالک هم توی صحنه سخت محاصره جنگ، مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده.
شهید میرحسینی فرمانده ای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمومنین علیه السلام دارا بود. با معنویت ترین شخصیت لشکر ثارالله بود. صدای دلنشین آوای قرآن شهید میرحسینی را هرکس می شنید از خود بیخود می شد. سخنور بود و وقتی شروع به صحبت میکرد، به قول بچه ها جادو می کرد. تمام حرف های خودش را با استناد به آیات و روایات نقل می کرد. من واقعاً احساس می کردم، هیچ روحانی توی سن و سال خودش به پای او نمیرسید.
در بُعد فرماندهی همیشه صاحب ترین نظرات را میداد. بهترین نظر، نظر شهید میرحسینی بود و در میدان عمل هم همان ها به وقوع می پیوست. خدا را شاهد میگیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سخت ترین شرایط هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی به عنوان ترس، هراس، دلهره و تردید وجود نداشت. اگر در محاصره بود، همانطور صحبت می کرد که در اردوگاه صحبت می کرد. در حالیکه رگبار گلوله از همه طرف می بارید.
همه خودشان را در پناهگاه ها پنهان میکردند. مانند پشت سنگر یا تپه خاکی تا تیر نخورند اما این شهید عالی قدر می ایستاد و ما همه مات و مبهوت حرکات او میشدیم. نگاه می کردم ایشان مثل کسانی که در جنگ های قدیمی جلوی دشمن رجز میخواندند، بچه ها را بسیج می کرد و حرکت می داد و در آن صحنه شوخی میکرد. من واقعاً در عملیاتهای مختلف هیچ کس را مانند ایشان ندیدم.
از زمانی که من در خدمت ایشان بودم، هیچ وقت ندیدم که نافله شبش ترک بشود یا هیچ نافله شبی دیدم که از شهید میرحسینی بدون گریه تمام شود. خدا شاهد است ما با گریه این شهید بزرگوار بیدار می شدیم. یک آدم عجیبی بود. دنیای بیکران معرفت بود. می دیدم وقتی گردان دور ایشان حلقه می زد تا سخنرانی کند، از لحظه ای که بسم الله می گفت تا انتهای صحبتش واقعا مثل یک جوجه هایی که مادرشان غذا را در دهانشان می گذارند، همه حواسشان متوجه دهان مادر است، همه گردان مسحور ایشان می شد. محو ایشان می شد.
او ناجی همه عملیاتها بود. در جنگ وقتی عراقی ها پاتک میکردند و فشار می آمد، همان قدر که در جبهه می پیچید که میرحسینی آمد، والله قسم انگار یک لشکر میآمد. اینقدر در کل جبهه تاثیر داشت. در عملیات بدر یادم هست که وقتی عراقی ها پاتک کردند، شهید میرحسینی رفت توب پاتک، در اوج سختی، آن لحظهای که همه به فکر برگشتن بودند، شهید میرحسینی رفت و آخرین نفر برگشت. من قطعا شهید میرحسینی را ناجی همه عملیات ها می دانم. نقش شهید میرحسینی در یک کفه ترازو و نقش مابقی گردن ها در کفه دیگر.
در عملیات کربلای 4 بچه ها خیلی نگرانش بودند. هیچ عملیاتی نبود که شهید میرحسینی از آن بدون زخم از صحنه خارج شود. از تمام عملیات ها زخمی بر بدن داشت. به بچه ها گفته بود توی عملیات کربلای چهار نترسید که من شهید نمی شوم. قبل از عملیات کربلای 5 شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت می کردیم. گفت تیر به این جای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانی اش گذاشت. همینطور هم شد و بیسیم های لشکر ثارالله تا پایان جنگ صدای دلنشین و ارزشمند و پر معرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچه ها چه کرمانی، چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی و چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امید بخش بود. دلنواز و دوست داشتنی بود. این صدا خاموش شد.
البته من نمی توانستم باور کنم. در مقطع اول هم بچهها به من نگفتند و این خبر را خیلی با احتیاط به من دادند. خبر شهادت ایشان را از یاد نمی برم. من در دو یا سه عملیات واقعا از خدا می خواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد. یکی همین عملیات کربلای 5 بود. خصوصاً وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم، احساس کردم که واقعاً لشکر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهمتر فکر میکردم شهادت ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای 5 بگذارد.
هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمی توانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود، حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادر یا پسرش را از دست داده بود، عزادار شهید میرحسینی بود.
انتهای پیام/