اشعار ولادت حضرت علی اصغر(ع)| لحظهای که بهفکر حاجاتم، ذکر باب الحوائجم هستی
در سالروز ولادت بابالحوائج کربلا، حضرت علی اصغر(ع) چند شعر آیینی تقدیم میشود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، دهم ماه رجب مصادف با ولادت باسعادت حضرت باب الحوائج على اصغر(ع) است، پدر بزرگوارش امام حسین(ع) و مادر والامقامش حضرت رباب است. نام شریف آن حضرت عبدالله مشهور به على اصغر است و لقب شریفش باب الحوائج، رضیع، مذبوح من الاذن الى الاذن است.
بهمناسبت سالروز ولادت ششماهه کربلا، حضرت علی اصغر علیه السلام چند شعر مدح و شهادت تقدیم میشود.
موسی علیمرادی
چشمه عشق که جوشید خدا لب تر کرد
با نی خلق جهان را نفس کوثر کرد
هرچه جوشید علی بود علی بود و خدا
نمک سفره این طایفه را حیدر کرد
جاری از دامن این چشمه فقط چشمه شده
چشمههایی که زمین را ز فلک برتر کرد
و خدا هر چه که جوشید از آن خیر کثیر
صورت و سیرت او را علی دیگر کرد
عالمی تشنه این طایفه چشمه شدند
کاش میشد ز غبار رهشان لب تر کرد
باز هم هر دو جهان نیز گرفتار شده
دومین چشمه از آن چشمه پسردار شده
پسری که رخ او جلوه مولا دارد
پسری که نمک حضرت زهرا دارد
چوب گهواره چنان دست گرفته است ببین
به کفش باز عصا حضرت موسی دارد
به تماشای قدش زنده شود گورستان
این که در مهد قدی محشر کبری دارد
به غبار قدم پیر غلامش سوگند
نفس نوکر او بوی مسیحا دارد
آنچنان آینه حیدر کرار شده
کعبه بردارد اگر باز ترک جا دارد
نام تو شد علی و یاد پدر بود حسین
نام تو نام پدر بود پسر بود حسین
خنده روی لبت زندگی مادر شد
لایلایی شبت هر نفس خواهر شد
هر که پرسید که دختر شده یا اینکه پسر
همه گفتند که شیری چو یل خیبر شد
سیب سرخی و پدر هرچه تو را وصف نمود
نیمهای حیدر یک نیمه تو کوثر شد
همه از هیبت عباسی تو میگویند
باز فرزند علی صاحب یک لشگر شد
زینت دوش ابالفضل رقیه است اگر
تن تو زینت آغوش علی اکبر شد
تو فقط گریه نکن هرچه که شد باز بخند
در غم را به دل مادر غمدیده ببند
چقدر رخت برای تو خریدم پسرم
چقدر نقشه برای تو کشیدم پسرم
رخت میلاد تو را تا به شب دامادی...
چقدر پارچه پای تو بریدم پسرم
لایلایی ششم خواب تو را میگیرد
اینقدر خفتن با ناز ندیدم پسرم
کاش میشد که کمی زود زبان باز کنی
چقدر کاش از این سینه شنیدم پسرم
نذر کردم که علمدار پدر باشی تو
علم و مشک برای تو خریدم پسرم
آنهمه نقشه کشید و همگی رفت به باد
تا گذار پدرت بر گذر غم افتاد
هرچه کردند نشد قطره آبی برسد
قطره آبی به لب خشک و کبابی برسد
هرچه کردند نشد گریه تو بند شود
کاش میشد که به چشمان تو خوابی برسد
پدرت برد که تا منت دشمن بکشد
خواست تا یک نفر از شر به ثوابی برسد
آنچنان دست پرش کرد عدو, هیچکسی
اینچنین حدس نمیزد که جوابی برسد
خون او را به فلک داد مبادا مردم
به سرلشگر نامرد عذابی برسد
چشمه عشق که جوشید خدا لب تر کرد
بانی مجلس ما را علی اصغر کرد
اسماعیل شبرنگ
روشنابخش آسمان حسین
جلوهی صبح آفتابی تو
نور چشمان عمّه جان زینب
همهی هستی ربابی تو
جبرئیل آمد و بهرسم ادب
شعر شادی برای گُل میخواند
نذر چشمان مهربان شما
دور گهواره چارقُل میخواند
عاشقانه به نام بابایش
بسکه عمری علاقه داشت پدر
مثل دیگر برادران شما
نامتان را علی گذاشت پدر
ذکر پیمانهها تویی، امّا
مستی هر سبو ابالفضل است
جای تو ای تبسّم باران
روی دوش عمو ابالفضل است
یا من ارجوه کربلاییها
التماس دعا؛ علی اصغر
سایه دارد همیشه بر سر من
پرچم سبز یا علی اصغر
نقش مُهر قبولی اعمال
لطف روز نتایجم هستی
لحظهای که به فکر حاجاتم
ذکر باب الحوائجم هستی
اشک من در قنوت نیمهی شب
قطره قطره چکید و دریا شد
با همین دستهای کوچکتان
گرههای بزرگمان وا شد
آسمان نگاه من روشن
به جمال ملیح ششگوشه
جای تو ای مسیح ششماهه
گوشهای از ضریح ششگوشه
سفرهدار سلالهی زهرا
هرچه را دارم از شما دارم
مطمئنّم که خوب میدانی
خوب من ، شوق کربلا دارم
مرضیه عاطفی
اومدی خونمون شده روشن
نور میباره از در و دیوار
ماه و خورشید هی میانـمیرن
آسمون عاشقت شده انگار
ابر و باد و ستاره و مهتاب
تو رو دارن به هم نشون میدن
دلم از اشتیاق میلرزه
وقتی گهوارتو تکون میدن
کوری چشمای حسود و بخیل
دور گهواره با صدای بلند
میخونه «إن یکاد» و میریزه
عمه زینب(س) واست همش اسپند
خونمون بوی عطر پیچیده
قدمت خیره واسه من مادر
دارمِت گرم، تویِ آغوشم
پسر خوشگلم علی اصغر(ع)
با تبسّم میگیره دستاتو
از تهِ دل دوسِت داره انگار
بابا قبلِ نمازهای شبش
تو رو میبوسه و میشی بیدار
خیره میشی! بهم میگه: چشماش
به چشای بابام؛ علی(ع) رفته
دستوپا میزنی تو قنداقه
نفسم بیمعطّلی رفته ـ
واسه اون دستوپای کوچیکت
واسه اون سرخیِ رویِ گونه
بابا قرآن میخونه و من هم
لالایی میخونم گلِ پونه...
چشاتو روی هم میذاری گلم
نه گرسنه، نه تشنه، غرق خواب
نمیذارم یهلحظه گریه کنی
دل ندارم ببینمت بیتاب
راحت آسوده چشمام و بستم
نفسات داره با خودش افسوس
آرزوهام و میبینم پرپر
میبینم هر دقیقه صد کابوس
توی خوابم یکی بهم میگه
دل نبندی بهش که رفتنیه
حرف، از مشک خالی و خشکه
حرف ِسرنیزههای آهنیه
وای از اون لحظهای که با بابا
رفتی اما ندیدمت دیگه
حرمله(لع) قصد داره بفروشه
وایِ من! داره گهوارتو میگه
دستامو بستن و اسیر شدم
پشتِسر نیزه، روبهرو نیزه
کاش میمردم و نمیدیدم
سرِ شیشماهگیاتو رو نیزه
پسرم جونِ من حلالم کن
خیلی شرمندتم نخوردی آب
زن همسایه گفت پیر شدی...
پاشو از توی آفتاب رباب(س)!
انتهای پیام/ +