حضرت ابوطالب(ع) چگونه در کلاس درس پیامبر(ص) درس ایستادگی برابر دشمن را آموخت؟

ابوطالب(ع) وقتی استقامت پیامبر(ص) را مشاهده کرد،‌ منقلب شد و گفت: «یابنَ أخی اذهَب و قُل ما أحبَبت»؛ ای پسر برادرم، برو هرکاری که می‌خواهی بکن، هدفت را دنبال کن.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا،‌ عبد مَناف بْن عَبْدُالْمُطّلب بن هاشم معروف به ابوطالب پدر امیراالمؤمنین علیهماالسلام عموی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و از بزرگان مکه و طایفه بنی‌هاشم بود. او در دوره کوتاهی منصب سقایة الحاج را بر عهده داشت و پس از وفات پدرش عبدالمطلب، سرپرست برادرزاده‌اش محمد(ص) بود و در ماجرای رسالت پیامبر(ص) از او حمایت کرد. ایشان از همسر خود فاطمه بنت اسد علاوه بر امیرالمؤمنین (ع) سه فرزند پسر دیگر داشت که به ترتیب سن عبارت‌اند از: طالب، عقیل،‌ جعفر علیهم‌السلام. بنابر روایتی از امیر مؤمنان(ع) و آنچه مورخان درباره ابوطالب گفته‌اند: وی با وجود تهیدستی، عزیز و بزرگ قریش و دارای هیبت، وقار و حکمت بود. (تاریخ الیعقوبی، ج2، ص14) ابوطالب (ع)

ایشان اولین کسی بود که در عصر جاهلی، سوگند را در شهادت اولیای دم بنا نهاد و بعدها اسلام آن را امضا کرد. وی با آنکه در زمان بعثت رسول خدا(ص) 75 سال داشت، با وی در انجام رسالتش همراه شد و در دیدارها و گفت‌وگوهایش با سران قریش، رسماً حمایت خویش را از او اعلام کرد. پیامبر(ص) در روز وفات ابوطالب فرمود: تا زمانی که ابوطالب زنده بود قریش از من واهمه داشت. شیخ مفید روایت می‌کند هنگام درگذشت ابوطالب، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به ایشان گفت: از مکه خارج شو که یاوری در این شهر نداری. (مفید، ایمان ابی طالب، 1414ق، ص24)

یکی از رویدادهای حساس در دوران ابوطالب علیه‌السلام، ماجرای شعب ابی‌طالب بود که در آن مقطع هم دست از حمایت فرزند برادر خود یا رسول الله (ص) بر نداشت. رهبر معظم انقلاب در بیاناتی ضمن مختصر توضیحی دربارۀ ماجرای ابوطالب (ع) به نکات جالب توجهی اشاره فرمود که در ادامه می‌خوانید: 

«وقتی که در مرحلۀ اول بعثت، بعد از آنی که با گذشت سه سال یا بیشتر - که دعوت پنهانی بود، مخفی بود - پیغمبر توانسته بود سی، چهل نفر را مسلمان بکند، بعد امر الهی آمد که «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین‏ * إِنَّا کَفَیْناکَ‏ الْمُسْتَهْزِئین‏» یعنی آنچه را بدان مأمورى آشکار کن و از مشرکان روى برتاب که ما [شرّ] ریشخندگران را از تو برطرف خواهیم کرد.»؛ علنی کن، برو توی میدان، پرچم را به دست بگیر و کار را علنی کن. پیغمبر آمد وسط میدان و قضایائی که شنیده‌اید. بزرگان و صنادید قریش و زرمندان و زورمندان آن جامعه به خود ترسیدند و لرزیدند. اولین کاری که کردند، تطمیع آن بزرگوار بود. آمدند پیش جناب ابی‌طالب گفتند که این برادرزاده‌ی تو اگر ریاست می‌خواهد، ما ریاست مطلق خودمان را به او می‌دهیم؛ اگر ثروت می‌خواهد، آنقدر به او ثروت می‌دهیم که از همه‌ی ما ثروتمندتر بشود؛ اگر مایل است پادشاهی کند، ما او را به عنوان پادشاه خودمان انتخاب می‌کنیم. بگویید از این حرف‌هایی که می‌زند، دست بردارد. جناب ابی‌طالب که بر جان پیغمبر می‌ترسید و از توطئۀ آنها بیمناک بود، پیش پیغمبر آمد و گفت بزرگان مکه این پیغام را دادند؛ شاید نصیحت کرد، توصیه کرد که حالا شما هم یک خرده‌ای کوتاه بیایید؛ این ایستادگی به این اندازه دیگر چرا؛ لازم نیست. پیغمبر فرمود: «یا عمّ واللَّه لو وضعوا الشّمس فی یمینی و القمر فی شمالی لاعرض عن هذا الامر لا افعله حتّی اظهره اللَّه او یذهب بما فیه»؛ عموجان، اگر خورشید را در دست راست من بگذارند، ماه را در دست چپ من بگذارند، برای اینکه من از این هدف دست بکشم، سوگند به خدا این کار را نمیکنم؛ تا وقتی یا خدا ما را پیروز کند یا همه‌ی ما از بین برویم.

 بعد در روایت دارد که «ثمّ أغرورقت عیناه من الدّمع»؛ چشم مبارک پیغمبر لبریز اشک شد و از جا بلند شد. ابوطالب این ایمان، این استقامت را وقتی که دید، منقلب شد و گفت: «یابن اخی اذهب و قُل ما أحبَبَت»؛ برو هرکاری که می‌خواهی بکن؛ هدفت را دنبال کن. «واللَّه لا اسلّمنّک بشیء»؛ سوگند به خدا من تو را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم. این ایستادگی، ایستادگی می‌آفریند. این استقامت از پیغمبر، ریشۀ استقامت را در ابوطالب مستحکم می‌کند. این پایبندی به هدف، نترسیدن از دشمن، طمع نورزیدن در آنچه که در دست دشمن است، دل نبستن به امتیازی که دشمن می‌خواهد بدهد در مقابل متوقف کردن این راه، ایستادگی می‌آفریند، آرامش به وجود می‌آورد، اعتماد به راه و به هدف و به خدایی که این هدف متعلق به اوست، به وجود می‌آورد. لذا سی، چهل نفر بیشتر نبودند. همین سی، چهل نفر در مقابل آن همه مشکلات، آن همه دشواری‌ها ایستادند و روز به روز زیاد شدند. روز به روز در مکه می‌دیدند که با عمار چه می‌کنند، با بلال چه معامله‌ای می‌شود، سمیه و یاسر چه جور زیر شکنجه قرار می‌گیرند و شهید می‌شوند؛ اینها را می‌دیدند، در عین حال ایمان می‌آوردند. پیشرفت حق اینجوری است. صرفاً در حالت آسایش، در حالت امن و امان پرچم حق را بلند کردن و پای آن سینه زدن، حق پیش نمی‌رود. حق آن وقتی پیش می‌رود که صاحب حق، پیرو حق، در راه پیشرفت حق از خود استقامت و استحکام نشان بدهد.» (بیانات در دیدار مسئولان نظام به مناسبت مبعث حضرت رسول اعظم (ص) 1387/05/09)

انتهای‌پیام/ 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط