فراز و فرودِ نهضت ملی ایران/ چه عاملی موجب اختلاف میان رهبران نهضت نفت شد؟
۲۹ اسفند سال ۹۹ دقیقاً ۷۰ سال از ملیشدن صنعت نفت ایران میگذرد، اقدامی که یک نهضت عظیم مردمی و مذهبی پشتیبان آن بود اما بروز برخی اختلافات بین سران نهضت آن را به شکست کشاند.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم؛ روز 29 اسفندماه امسال، 70 سال از تصویب ملی شدن نفت ایران در مجلسین شورای ملی و سنا میگذرد. قانون ملیشدن صنعت نفت در واقع پیشنهادی بود که به امضای همه اعضای کمیسیون مخصوص نفت در مجلس شورای ملی ایران در 17 اسفند 1329 به مجلس ارائه شد و در 24 اسفند در مجلس شورای ملی و در 29 اسفند در مجلس سنا تصویب شد.
متن پیشنهاد تصویبشده به این شرح بود: "بهنام سعادت ملت ایران و بهمنظور کمک به تأمین صلح جهانی، امضاکنندگان ذیل پیشنهاد مینماییم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثناء ملی اعلام شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهرهبرداری در دست دولت قرارگیرد."
با وجود اینکه این قانون گام مهمی بود که از بعد مشروطه در قطع دست بیگانگان برداشته میشد و از اتحاد نیروهای مذهبی و همچنین ملیگرا سرچشمه میگرفت و پشتوانه مردم را داشت اما بروز اختلافاتی میان محمد مصدق بهعنوان رهبر جبهه ملی و آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی بهعنوان رهبران مذهبی نهضت موجب شد در گرماگرم این اختلافات و بیتوجهی مصدق به آنچه در حال رخ دادن بود، کودتای 28 مرداد تمام زحمات این سالها را از بین ببرد.
متن زیر یادداشت آقای سید امیر مکی پژوهشگر تاریخ معاصر و نوه برادر سید حسین مکی (از رهبران ملی شدن نفت) است که به ریشهیابی اختلافات میان رهبران نهضت میپردازد:
** اقدامات مصدق بعد از 30 تیر و شروع اختلاف در جبهه ملی
بعد از وقایع 30 تیر و بههنگام طرح لایحه اختیارات ششماهه دکتر مصدق و مخالفت صریح آقایان حائریزاده و مشار که دو تن از اعضای مؤثر جبهه ملی بودند، دیگر جلسات مربوط به جبهه ملی تشکیل نشد عملاً جبهه ملی از هم پاشیده شد و خود شروعی بر شکاف در جبهه ملی بود، آنچنان که پس از کودتای 28 مرداد 1332 نیز تنها در مواقع مشورتی جلساتی تشکیل میشد که در یکی دو نوبت هم که تصمیم به مبارزه جدی با کابینه زاهدی گرفته شد، آیتالله کاشانی هم در آن شرکت میکرد.
پس از 30 تیر مقرر شد اشرف پهلوی از ایران خارج شود. روز 10 مرداد 1331 تهران را بهقصد اروپا و درنهایت جهت مسافرت به کالیفرنیا کشور را ترک کرد و روز 11 مرداد خبری مبنی بر اینکه بهمنظور صرفهجویی در بودجه وزارت دربار از روز گذشته دفاتر مخصوص شاهپورها و شاهدختها منحل شده بود و کلیه اعضا و کارمندان دفاتر به محل خدمت یا وزارتخانههایی که سابقاً مشغول به کار بودند منتقل شدند.
نخست وزیر پس از آن که ملکه مادر و اشرف را به خارج ایران روانه کرد، معاونان خود در وزارت دفاع را از ارتباط مستقیم با شاه و دادن گزارش امور ارتش به او منع کرد، این اقدامات بر توطئه دربار برای سرنگون ساختن دولت مصدق افزود و سرانجام روز 21 مهر ماه 1331 سخنگوی دولت فاش ساخت که سرلشگر عبدالحسین حجازی و سرلشگر فضلالله زاهدی و برادران رشیدیان که مشغول توطئه و تحریک علیه دولت بودند دستگیر شدهاند و دولت با اعتراض شدید دربار روبهرو شد که سرانجام با اصرار و دخالت علنی شاه، همگی آزاد شدند و متأسفانه تحریکات خود را ادامه دادند تا بالاخره در کودتای 28 مرداد 1332 ساختار نهضت و دولت ملی را همراه با اجنبیان و کمک همهجانبه آنها ساقط کردند.
تعدادی از اعضای نهضت ملی بر این باور بودند که عدم تعقیب عاملان 30 تیر از سوی دولت موجب شد نظامیها بهفکر کودتا بیفتند. آنها دیدند که نهتنها کسی را با کسی کاری نبوده بلکه سرلشکر وثوق علاوه بر ریاست ژاندرمری، ترفیع مقام هم گرفته و رسماً به معاونت وزارت دفاع ملی انتخاب و رسماً وزیر جنگ و همهکاره ارتش نیز شده است و بهمنظور اعلام خطر از بروز وقوع یک کودتا، پس از وقایع 30 تیر، مقالهای در تاریخ 1331.5.1 در شماره 876 باختر امروز درج شد:
«برای توجه کسانی که قصد کودتا دارند، ما یک جنگ بزرگ داخلی و آغاز یک جنگ بینالمللی را در صورت وقوع کودتا پیشبینی میکنیم. در 30 تیرماه سیاست محافظهکاران انگلیس یک بار دیگر با شکست سخت و قطعی مواجه شد و علت آن این است که هنوز دیپلماسی انگلیس به عمق و وسعت نهضت و قیام ملل شرق و مخصوصاً ایران پی نبرده است. شاید مقدر این است که انگلیسیها هرگز به اشتباه خود پی نبرند و بهقول مولوی بلخی ((چون قضا آید طبیب ابله شود)) تقدیر چنین است که ایران آزاد و آباد و خاورمیانه از شر استعمار خلاص شود. امروز ما میبینیم پس از شکست مفتضحانه روز 30 تیر و فرار پیرغلام حلقهبهگوش آنها، این سیاست پیر، کهنه و کثیف درس عبرت نگرفته و ظاهراً درصدد است از ملت ایران انتقام بگیرد. شنیده میشود که میخواهند با یک عمل حاد و جنایتآمیزی دیگر، ملت ما را خفه کنند و در تجسس هستند که یک نفر بیسروپا و هرجایی را پیدا نمایند و بهدست او کودتایی انجام دهند. حقیقت قضیه این است که اکنون سفارت فخیمه در تهران سخت تلاش میکند تا یکی از افسرانی که پایبند به هیچ اصلی نباشد و از وطنپرستی و ملتدوستی و مملکتخواهی بویی نبرده باشد انتخاب و زمام کودتا و انقلاب را به دست او بسپارند و یک بمباران هوایی در چند نقطه شهر و شلیک چند تیر و توپ و مانور تانک و مسلسل یک عده چندین هزار نفری را در تهران بهقتل برسانند، بهعلاوه ملت ایران دستی که از آستین خیانت بیگانه خارج شود آن را بههرقیمتی که باشد قطع خواهد کرد.»
هنوز یک ماه و اندی از مدت اختیارات ششماهه دکتر مصدق باقی مانده بود که در جلسه پنجاه و هفتم مورخ هیجدهم دیماه 1331 تقاضای تمدید اختیارات را بهمدت یک سال درخواست کرد تا اگر ضمن این مدت مجلس تعطیل شد و یا ایشان آن را منحل کرد، دیگر احتیاجی به قوه مقننه نداشته باشد.
طرح لایحه اختیارات ششماهه، مخالف قانون اساسی بود منتهی اعضای جبهه پس از جریان وقایع سیام تیر، مخالفت علنی خود را با آن جایز نمیدانستند و بهصورت نسبی موافقت خود را اعلام کردند. ناگفته نماند که اگر دکتر مصدق اختیار نداشت، مسلماً نمیتوانست رفراندوم کند زیرا از قانون اختیارات استفاده کرد و بودجه رفراندوم را به قانون تصویب و محل مخارج آن را نیز تأمین کرد و اگر بودجه رفراندوم را تامین نکرده بود، نمیتوانست این کار را انجام دهد و مجلس را منحل کند و اگر مجلس منحل نمیشد، قطعاً با بودن مجلس، شاه بههیچعنوان نمیتوانست فرمان عزل ایشان را صادر کند تا کودتا واقع شود.
** انتصاباتی که موجب اختلاف شد
پس از وقایع سیام تیر 1331 و روی کار آمدن مجدد دکتر مصدق، انسجام مثالزدنی در قیام سیام تیر را باید حاصل زحمات آیتالله کاشانی و نمایندگان فراکسیون نهضت ملی دانست که میبایست آن را عنوان کرد اما بهدلیل ایجاد افکار و عقاید نوین در ذهن رهبران نهضت و نیز خواستههای بنیانگذاران جبهه ملی که از طرف شخص دکتر مصدق تأمین نشد باعث اختلافات عدیده شد که گزیدهای از اختلافات اعضای نهضت و شخص آیتالله کاشانی با دکتر مصدق بهشرح ذیل عنوان میشود:
- انتصاب سرتیپ دفتری پسرعمو و برادر دامادش دکتر متین دفتری بود که باعث گله و سرانجام اعتراض عدهای از اعضای جبهه ملی شد و دلیل آن، واقعه 15 بهمن 1327 بود که حدود نصفشب عدهای سرباز با نردبان از دیوار خانه آیتالله کاشانی بالا رفته و ایشان که در خواب بودند را دستگیر و مورد اهانت قرار داده و حتی ضربوشتم نیز شده بودند و آنچنان که ریاست دژبانی تهران برعهده سرتیپ دفتری بود که دستور چنین اعمالی توسط وی صادر و زیر نظرش به انجام رسید.
- انتصاب دیگر دکتر مصدق، سرتیپ افشارطوس به ریاست شهربانی کل بود که موجب رنجش آیتالله کاشانی و عده زیادی از دوستان دکتر مصدق شد. افشارطوس در زمان رضاشاه ریاست املاک شاه را در مازندران بهعهده داشت و مرتکب جنایات و فجایعی شده بود که پس از وقایع سوم شهریور 1320 بهتفصیل در جراید آن زمان منتشر شده بود و نکته قابل توجه اینکه شخص افشارطوس داماد شیخالعراقین بیات یعنی شوهر دختر خواهرزاده دکتر مصدق بود.
- دیگر انتخاب بحثبرانگیز دکتر مصدق سرلشگر وثوق بود که به معاونت وزارت جنگ و ریاست ژاندارمری کل انتصاب شد. سرلشگر وثوق در وقایع سیام تیر رئیسکل ژاندارمری بود و بهدستور وی عدهای که به حمایت از دکتر مصدق از کرمانشاه در چندین اتوبوس به تهران میآمدند را در کاروانسرای سنگی مضروب و مجروح کرده و آنها را به کرمانشاه بازگرداند و پس از اعلام نظر نمایندگان در مجلس به دکتر مصدق، ایشان گفته بود: سرلشگر وثوق پسر وثوق لشگر و وثوق لشگر منسوب فرمانفرما و آدم خوبی بوده است ( فرمانفرما دایی مصدق بود).
بهخصوص در مورد انتصاب سرلشگر وثوق به معاونت وزارت دفاع ملی که خود مصدق مسئولیت مستقیم آن را داشت اعتراضات مردم شدیدتر بود. آیتالله کاشانی نیز که سخنگوی صادق مردم مسلمان و محروم بود برای تسکین آلام مردم داغدیده چارهای جز نصیحت نداشت و به همین منظور نامهای سراپا مشفقانه به دکتر مصدق نوشت و او را متوجه این اشتباهات کرد و در این نامه یادآور شد که «من تاکنون در انتصابات شما هیچگونه دخالت نکردهام و دوباره هم ضمن صدور اعلامیه، این مطلب را به نظر عموم رسانیدهام ولی برای مصلحت و خیرخواهی مینویسم که سرلشگر وثوق روز سیام تیر جمع کثیری را کشت و صلاح نیست معاون شما باشد و همچنین اقتصاد، شریان مملکت است، دکتر اخوی برای اینکار خوب نیست».
همچنین در این نامه از مصدق خواست مردان قوی و انقلابی انتخاب کند و گفت: «این بار زمامداری شما مثل بار اول بهپیشنهاد جمال امامی و اقلیت مجلس نیست که شما بخواهید مثل گذشته با محافظهکاری عمل کنید، این بار شما با قیام خونین ملت، سر کار آمدهاید و این ملت که با خون خود پیروزی نهضت و قیام و تجدید زمامداری شما را تضمین کرد، از شما انتظار اصلاحات انقلابی و اساسی دارد...».
متن پاسخ دکتر مصدق به نامه آیتالله کاشانی بهشرح زیر است:
«بهعرض میرساند، مرقومه محترمه شرف وصول ارزانی داد، نمیدانم در انتخاب آقای سرلشگر وثوق و یا آقای دکتر اخوی که بدون حقوق برای خدمتگزاری حاضر شدهاند و همچنان آقای نصرتالله امینی که از فعالترین اعضاء نخست وزیری هستند حضرتعالی چه عیب و نقصی مشاهده فرمودهاید که مورد اعتراض واقع شدهاند، بنده صراحتاً عرض میکنم که تاکنون در امور اصلاحی، عملی انجام نشده و اوضاع سابق مطلقاً تغییر ننموده است و چنانچه بخواهند اصلاحاتی بشود باید از مداخله در امور مدتی خودداری فرمایند، خاصه اینکه هیچگونه اصلاحاتی ممکن نیست مگر اینکه متصدی مطلقاً در کار خود آزاد باشد. اگر با این رویه موافقند بنده هم افتخار خدمتگزاری را خواهم داشت و الّا چرا حضرتعالی از شهر خارج بشوند، اجازه فرمایند بنده از مداخله در امور خودداری میکنم».
** نشست دزاشیب و اختلاف بین مصدق و کاشانی
متأسفانه موضوع اختلاف بین دو بزرگوار بالا گرفته بود و فراکسیون نهضت ملی وارد عمل شد و تصمیم بر میانجیگری بین بنیانگذاران نهضت ملی شد که پس از صحبت با هردو (مصدق و آیتالله کاشانی) بهپیشنهاد آیتالله کاشانی محل ملاقات در دزاشیب منزل آقای گلبرگی که از مریدان آیتالله بود انتخاب و روز سهشنبه ساعت چهارونیم بعدازظهر مصادف با هفتم بهمن 1331 تعیین و مقرر شد در روز مذکور مهندس رضوی، دکتر معظمی، نریمان، خسرو قشقایی و حسین مکی از نمایندگان فراکسیون نهضت ملی به منزل نخست وزیر بروند و سه نفر از روحانیون مجلس (میلانی، جلالی موسی و حاجسیدجوادی) نزد آیتالله کاشانی رفته و بهاتفاق در ساعت تعیینشده در دزاشیب حاضر شوند.
قابل ذکر اینکه اعضای فراکسیون ملی ساعت ده صبح روز پنجم بهمن 1331 جهت مذاکره خصوصی و درخواست از نخستوزیر به منزل ایشان رفتند و پس از مذاکرات بهعملآمده که تا ساعت دوازدهوربع ظهر بهطول انجامید امیدواری نسبت به حل اختلافات بین نخستوزیر و آیتالله کاشانی حاصل شد. سرانجام در روز تعیینشده حسین مکی بهاتفاق دکتر معظی، نریمان و خسرو قشقائی نخستوزیر را با اتومبیل به منزل آقای گلبرگی رساندند که آیتالله کاشانی نیز در آنجا حضور داشتند.
از طرف بعضی از حضار پیشنهاد شد از لحاظ سیاست داخلی و خارجی طرفین میبایست گذشت کنند و طوری وانمود کنند که در این جلسه اختلافات حل شده و مانند سابق با هم متحد هستند تا کار نفت حل شود و همگی در تأیید این پیشنهاد مطالبی گفتند و سرانجام اعلامیه معروف به اعلامیه دزاشیب توسط مهندس رضوی تحریر و دکتر مصدق و آیتالله کاشانی آن را امضا کردند و متأسفانه نتیجه خاصی از جلسه چهارساعته فیمابین گرفته نشد. امضاکنندگان و اشخاص حاضر در محل بهخوبی میدانستند که نهتنها کدورت و اختلافات بین دو بزرگوار حل نشده است بلکه مقداری از مسائل مورد نظر نیز از پسپرده بیرون افتاده و اعتماد گذشته خدشهدار شد و متأسفانه آنچه را که کاشتند بهطور کامل خراب کردند.
از چپ: سید حسین مکی، آیتالله کاشانی و دکتر مصدق در نشست دزاشیب
دودستگی بین سران نهضت موجب تشنج در مردم و رکود کارهای اساسی مملکت شد، مجلس عملاً فلج شد و مرجع حلوفصل امور بهجای پارلمان، منزل آیتالله کاشانی برای مخالفین و منزل مصدق برای موافقین شد.
شروع اسفند 1331، شروع ناآرامی و توطئه دربار و مخالفان دولت و در پسپرده سیاست اجنبی بود که بهگفته وزیر خارجه وقت انگلستان آنتونی ایدن: "...به مصدق امان ندهیم و او را آسوده نگذاریم... ."، انگار که همه دست به دست هم دادهاند تا دولت مصدق را ساقط کنند.
میتینگ عظیم 28 فروردین 1332
حسین مکی نماینده مجلس و از اعضای جبهه ملی سعی در رفع اختلافات داخلی داشت تا توسط مقالات نوشتهشده خود در روزنامه خواندنیها بتواند آبی بر آتش درگیری بهوجودآمده بریزد. حسین مکی مقالهای در شماره شصتودوم مورخ پانزدهم اردیبهشت 1332 تحت عنوان راهحل اختلافات کنونی نوشت که بنابه گفته وی در صورت اجرای موارد ذکرشده در این نوشته، بیستوهشتم مردادی صورت نمیگرفت.
بخشی از یادداشت حسین مکی بهشرح زیر است:
«متأسفانه در روزهایی که مردم ایران میخواهند از مبارزات چندساله خود حاصلی بردارند، اختلافات داخلی کار را به جایی کشانیده که هر لحظه بیم آن است که مملکت دچار تشنج و یا خدای نکرده تجزیه شود. کشمکشهای کنونی که سر و ته آن نامعلوم است، آنقدرها مهم نیست که بهقیمت نابودی و اضمحلال ملتی تمام بشود و در فردای این شب هولناک هریک از مسببین آن گناه، خبط و اشتباه خود را به گردن دیگری بگذارد. وضع تأسفآور کنونی مولود سوءتفاهم و اشتباهاتی است که مردم مآلاندیش و زمامداران قوم باید آن را جبران و ترمیم نمایند. حوادث اسفانگیز شیراز، مهاباد، دزفول، تبریز، مازندران و سایر نقاط کشور را نمیتوان نادیده گرفت، برای مردم روشنبین هریک از این حوادث بهمنزله زنگ خطری است که اگر بدان توجه نشود دوام آن سرنوشت تاریک و وحشتناکی نظیر سرنوشت کُره در پیشپای ما قرار خواهد داد...».
** طراحی کودتا در گرماگرم اختلاف میان رهبران
روز بیست و چهارم مرداد 1332 افسران وفادار به شاه در کاخ سعدآباد دور هم جمع شدند و فرمان آغاز عملیات صادر میشود. در همان روز سرلشگر زاهدی، سرلشگر باتمانقلیچ را به ریاست ستاد ارتش و سرهنگ نصیری را به فرماندهی عملیات کودتا منصوب میکند. ساعت ده شب سرهنگ نصیری برای افسران گارد شاهنشاهی که مأمور اجرای کودتا شده بود و از روز پیش در حال آمادهباش بهسر میبردهاند سخنرانی میکند و میگوید: "اعلیحضرت برای نجات کشور از خطر نابودی، دکتر مصدق را از نخستوزیری عزل کردهاند، اکنون میروم و حکم را به او ابلاغ کنم..." و اما شنیدنی است که:
اولین ملاقات شاه با سردسته جاسوسان سیا در ایران نیمهشب دهم مرداد 1332 صورت میگیرد، یک دستگاه اتومبیل درباری، کِرِمیت روزولت را از پارک سهیلی (مجاور باغفردوس) به کاخ سعدآباد میبرد. (باغ سهیلی متعلق به سهیلی سفیر ایران در پاریس بود که در اختیار برادران رشیدیان قرار داشت) و از زبان روزولت آمده است:
«چند دقیقه قبل از نیمهشب بهطرف در باغ بهراه افتادم، "بیل" با یک چراغقوهای همراه من بود، در باغ را گشودیم و من بهتنهایی خارج شدم، یک اتومبیل سیاهرنگ بدون نمره و علامت در انتظارم بود. راننده بدون کنجکاوی در شناسایی من و بیآنکه یک کلمه حرف بزند، در اتومبیل را باز کرد. من در صندلی عقب نشستم. یک تخته پتو روی صندلی بود، همین که به نزدیکی کاخ رسیدیم کف اتومبیل دراز کشیدم و پتو را روی خود انداختم...، اتومبیل وارد محوطه کاخ شد و در جاده باریک نزدیک یکی از کاخها ایستاد... همینکه راننده آن محل را ترک کرد، هیکل لاغری درب اتومبیل را گشود و پهلوی من در صندلی عقب نشست، من پتو را کنار کشیدم...، شاه پس از یک نگاه کوتاه، دستش را بهطرف من دراز کرد و گفت: "شببهخیر آقای روزولت، نمیتوانم بگویم انتظار دیدارتان را داشتم ولی اکنون ملاقاتتان خوشحالکننده است"».
پس از انجام معارفه، کارگردان کودتا، چگونگی عبورش را از مرز ایران برای شاه شرح میدهد، سپس نام و نشان دیگر جاسوسان را که با او همکاری دارند، بیان میکند و برای توجیه اهمیت مأموریت خود و اینکه فرستاده رئیسجمهور آمریکا و نخستوزیر انگلستان است میگوید:
«قرار است آیزنهاور این مطالب را طی نطقی که بیستوچهار ساعت دیگر در سانفرانسیسکو ایراد میکند با بیان جمله خاصی تأیید نماید و همچنین تأیید چرچیل نخستوزیر بریتانیا نیز از طریق اعلام برنامه رادیو بیبیسی لندن صورت خواهد گرفت بدین ترتیب که گوینده رادیو هنگام اعلام برنامه در نیمهشب بهجای اینکه طبق معمول بگوید: "اکنون نیمهشب است" خواهد گفت: "اکنون" و پس از مکث کوتاهی، "دقیقاً نیمهشب است"».
در ادامه کودتای نافرجام بیستوپنجم مرداد، نیم ساعت پس از نیمهشب، سرهنگ نصیری که نیروهای خود را در خیابان پاستور متمرکز کرده بود به خانه شماره 109 خیابان کاخ میرسند و نصیری به افسر نگهبانخانه میگوید نامهای از طرف اعلیحضرت برای آقای دکتر مصدق آورده است و میخواهد به سرهنگ دفتری فرمانده پاسگاه نخستوزیر تحویل دهد. سرهنگ دفتری نامه را تحویل و نزد مصدق میبرد. بیست دقیقه بعد دفتری پاسخ کتبی دکتر مصدق را تحویل سرهنگ نصیری میدهد. چند لحظه بعد سرهنگ ممتاز از کلانتری یک که در حال آمادهباش بهسر میبرده است از راه میرسد و سرهنگ نصیری را مورد پرسش قرار میدهد که در آن موقع شب با یک گردان سرباز و زرهپوش در آنجا چه میکند.
افسران همراه نصیری پراکنده میشوند و فرار میکنند و سرهنگ ممتاز، نصیری را پس از بازداشت به ستاد ارتش اعزام و بقیه افراد را خلع سلاح میکند و در ستاد ارتش سرتیپ ریاحی، سرهنگ نصیری را زندانی میکند.
ساعت چهار صبح ارنست پرون مرد مرموز سوئیسی که ظاهراً جاسوس انگلستان و شخص مستقر در دربار بوده با بیسیم اختصاصی با شاه تماس میگیرد و خبر شکست کودتا را به او میدهد. (بهنقل از خاطرات ثریا) شاه سراسیمه سراغ ثریا رفته و او را بیدار میکند و میگوید: «ثریا، نصیری را هواخواهان مصدق توقیف کردهاند، باید هرچه زودتر از اینجا بگریزیم... هرلحظه ممکن است دشمنان اینجا بریزند و ما را بکشند باید بیدرنگ حرکت کنیم...».
سحرگاهان، شاه همراه با ثریا و دو همراه با هواپیمای کوچکشان ایران را بهمقصد عراق ترک میکنند. ساعت شش بامداد خبر کودتا از رادیو و روزنامهها پخش میشود و فرمانداری نظامی در روز بیستوپنجم مرداد اعلامیهای میدهد و برای اطلاع از محل پناهگاه سرلشگر زاهدی و دستگیری او، یکصدهزار ریال جایزه تعیین میکند. دکتر فاطمی وقتی از فرار شاه آگاه شد به همه سفیران، وزیران مختار و کارداران سفارتخانههای ایران در سراسر جهان تلگراف میکند که چون شاه فرار کرده خود به خود مخلوع است و باید مورد استقبال قرار گیرد. با پخش این خبر مردم به خیابانها ریختند و مانند یک جشن ملی به شادی و شعاردادن پرداختند و مجسمههای محمدرضا شاه و رضاشاه را پایین کشیدند و عکسهای شاه از همه ادارههای دولتی جمع شد و دکتر مصدق اعلام کرد چون شاه دیگر حضور ندارد رأساً درباره انحلال مجلس هفدهم تصمیمگیری کرده است.
و اما بهدستور نخستوزیر، دکتر فاطمی همراه با دکتر سعید فاطمی و تعدادی سرباز به کاخ شاه رفته و همه اتاقها و ساختمانها را مهر و موم کردند.
همچنین در بامداد روز بیستوششم مردادماه رادیو از پخش سرود شاهنشاهی که برنامه روزانه را با آن آغاز میکرد خودداری میکند و رئیس ستاد ارتش به همه یگانها دستور میدهد که در سلام صبحگاهی بهجای ذکر نام شاه، واژههای میهن و ملت را بهکار ببرند و اما کرمیت روزولت پس از شنیدن خبر شکست کودتا از رادیو تصمیم میگیرد طرح دوم خود را بهاجرا بگذارد که لوئی هندرسون نیز سفیر آمریکا که در خارج از ایران بود شتابان به تهران بازگشت، آنچنانکه روزولت در خاطرات خود موفقیت کودتای دوم را مدیون ((خواب خرگوشی)) نجاتیافتگان از کودتای بیستوپنجم مرداد محسوب میکند، بسیاری از صاحبنظران گفتند که دکتر مصدق میبایست پس از کودتای بیستوپنجم مرداد ارتش را بسیج میکرد، مظنونان را دستگیر میکرد و برنامهای برای خنثی کردن هر اقدام بعدی تدوین و یا حداقل حکومت نظامی برقرار میکرد و اما امروز بیستوهفتم مرداد روزی ظاهراً آرام آغاز میشود و برادران شاه در کاخها تحتنظر بودند و حق خروج نداشتند.
بعدازظهر روز بیستوهفتم مرداد، هندرسون، سفیر آمریکا در ایران به دیدن دکتر مصدق میرود، در این ملاقات هندرسون به مصدق میگوید که دولت آمریکا دیگر نمیتواند دولت او را بهرسمیت بشناسد و مانند یک نخستوزیر قانونی با او معامله کند.
هندرسون با خشم به دکتر مصدق تکلیف میکند که از نخستوزیری به کنار رود. مصدق اگر مجلس را منحل نکرده بود، وضع طور دیگری بود، اگر دل به قبول فریب آمریکا را نمیداد قطعاً وضع طور دیگری بود و اگر پایگاه مردمی خود را با اتحاد بین سران نهضت حفظ میکرد، وضع طور دیگری بود آنچنانکه سنجابی نوشته است: «وقتی با من مشورت کرد گفتم "آقا، هم ارتش دو دسته شده و هم ملّیون تجزیه شدهاند و جبهه ملی سست شده است، این کار را نکنید". مصدق در مجلس گفته "همان 42نفری که به مکی رأی دادند به من هم رأی خواهند داد و من را خواهند انداخت، بنابراین مجلس را باید منحل کنم".
گفتم "رئیس قوه ثلاثه مملکت وقتی که مجلس نباشد شاه است، او هم فرمان عزل میدهد."، بعد گفت "شاه جرئت نمیکند به من چنین فرمانی بدهد"، ما به او پیغام دادیم، بهوسیله آقای ذکایی و خودم توسط دکتر معظمی گفتم "به این قرآن، اگر این مجلس را منحل کنی تو را برمیدارم."، به دکتر معظمی گفته بود "آن کسی که به من فرمان بدهد با لگد بیرونش میکنم"، غرور او را گرفته بود، فکر میکرد وقایع 30 تیر بهوجود میآید، در صورتی که 30 تیر را کاشانی، بنده، حزب ایران، بقایی و اینها بهوجود آورد و مردم هم یکدفعه قیام کردند"».
انتهای پیام/+