نگاهی به فیلم «پدر» | سرگردان میان معما و درام/ آنتونی هاپکینزی که دیگر نیست

پدر ساخته فلوریان زلر تصویری خسته‌کننده و ملامت‌بار از یک پدر آلزایمری است که بعد از یکبار دیدن میلی برای تماشای دوباره آن نیست.

خبرگزاری تسنیم-محمدباقر صنیعی‌منش: فیلم پدر یکی از آن دست فیلم‌های کلافه‌کننده است که شاید اساتید هنر و سینما بتوانند آن را با زحمت تا آخر تماشا کنند. پدر بدون شک برای مخاطبین عام سینمایی فیلمی جذاب نیست و برای اینکه بتواند جذاب باشد کارگردان با طراحی فضایی شبه معمایی برای بیننده که خیلی زود رنگ می‌بازد و دوباره جان می‌گیرد، تلاش کرده تا بتواند مخاطب را با خود همراه کند.

این رویه معماگونه نیز تنها بیشتر برای بازنمایی روحیات یک فرد آلزایمری با بازی آنتونی هاپکینز است و البته کارکرد قلاب‌گیری برای مخاطبین عادی را نیز بی‌رمقانه دارد و باعث می‌شود که مخاطب خیلی زود قلاب را رها کند.

البته کارگردان تلاش می‌کند تا بار دیگر در انتهای فیلم رودست به مخاطب خود بزند و او را غافلگیر کند. اما مشکل فلوریان زلر این است که معلوم نیست می‌خواهد چه برخوردی با مخاطب داشته باشد غافلگیرش کند یا با او صادق و رو راست برخورد کند؟ به طوری که در همان سکانس آخر که به نظر می‌رسد پدر در اتاق خودش است لحظاتی بعد کاشف به عمل می‌آید که پدر در اتاق خانه سالمندان حضور دارد و البته این لو رفتن زمانی زیبا و جذاب بود که ما متوجه بیرون آمدن «آن» دختر آنتونی از ساختمان خانه سالمندان و دیدن یکباره تعدادی سالمند در حیاط آنجا می‌شدیم. اما آن خیلی زودتر و لحظات کوتاهی که صحبتش را با پدر آغاز می‌کند صحبت از جایی می‌کند که غیر از منزل است و باتوجه به صحبت و احتمال آوردن پدر به خانه سالمندان خیلی زود گره این سکانس باز می‌شود و همه چیز لو می‌رود و جذابیت قصه تمام می‌شود. 

نمایی از آلزایمر

از سویی بازی آنتونی هاپکینز جزو بازی‌هایی است که از او دیده نشده است؛ بازی در نقش یک سالخورده آلزایمری. باید گفت که بازی او پله جدیدی در بازی‌های قبلی هاپکینز فتح نکرده است و بیشتر سوار بر ادا و اصول‌های بازی یک انسان آلزایمری است. صحنه گریه کودکانه او در سکانس آخر غم‌آلود است اما تنها همان یک سکانس از کل بازی او در فیلم زیبا است. هاپکینز بیشتر مناسب نقش انسان‌های روان‌پریش مانند دکتر لکتر در هانیبال، معلم مانند بطلمیوس در اسکندر، متفکر و مخترع مانند دکتر رابرت فورد در سریال وست‌ورلد و راهبر و شجاع مانند چارلز مورس در فیلم لبه تیغ است. البته تلاش هاپکنیز برای تشکیل یک بازی خوب در این نقش متفاوت قابل تقدیر است اما باید اذعان کرد که بازی او بیشتر در حد یک تیپ باقی مانده و نتوانسته شخصیت شکل دهد خصوصاً آنکه وضعیت بیماری او لحظه به لحظه بدتر می‌شود.

نکته مهم دیگر اینکه عموما در فیلم‌هایی که در آن نقش اصلی دچار بیماری مانند آلزامیر است و در واقع نقش کنش‌گرایانه جدی ندارد، این بازیگران مکمل و دیگراند که اهمیت خاصی در نسبت به او پیدا می‌کنند. در «پدر» نسبت و کنش‌ واکنش میان دختر، خدمتکار و معشوقه آن با پدر هیچ چیز خاصی به فیلم اضافه نمی‌کند. مدام یک خدمتکار می‌آید و می‌رود و ما شاهد تکرار ورود و خروج خدمتکار به خانه و آشنایی یک فرد جدید با پدر و خراب شدن اوضاع هستیم تا خدمتکار بعدی که بیاید.

نمایی از آلزایمر

آن که اینجا می‌توانست یک دلسوزی و مهربانی خاص همراه با تردید را ایفا کند تا نقطه کانونی و عطف فیلم روی آن سوار شود نیز معلوم نیست که چه می‌خواهد بگوید. تصمیم یکباره او برای بردن پدر به خانه سالمندان در عین عشق او به پدر و رد کردن خواسته معشوقش برای بردن وی به آنجا، یک تناقض است.  تناقضی که اگر هم گرفته می‌شود و می‌تواند نشان‌دهنده ناچاری او باشد بسیار خشک و مصنوعی گرفته شده و هیچ حس عاطفی خاصی در ما ایجاد نمی‌کند.

اگر هم فرض بر این باشد که پیام فیلم این باشد که فرزندان دوران کنونی بی‌مهر و بی‌محبت‌اند باید گفت «پدر» بیشتر بر عدم شناخت آن از خود و تعیین تکلیفش با خودش سوار است تا بی‌مهری با پدر. آن نمی‌داند که چه تصمیمی باید بگیرد و از این رو یکباره  با تصمیمی عجولانه و پدر را به خانه سالمندان می‌برد. پایان تلخ فیلم که آنتونی در آغوش پرستار گریه می‌کند و آن خونسردانه به خانه می‌رود غیرقابل باور و ناهمخوان با کلیت فیلم است.

حضور پدر در جشن اسکار در کنار فیلم‌های دیگر که عموماً فضایی سرد و غم‌آلود دارند، پک اسکار را برای بازنمایی سال گذشته کامل کرده است و البته این بسته‌بندی سینمایی باعث واکنش برخی از منتقدان شده است که در گزارشی دیگر به آن خواهیم پرداخت.

انتهای پیام/

 
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط