۴۳ سال در آرزوی «حاج قاسمِ» ادبیات انقلاب/ چرا فردوسی نمیتواند در دانشگاههای ما تدریس کند؟
علیمحمد مؤدب میگوید: آیا همانطور که در حوزه نظامیگری، نام بزرگی چون شهید قاسم سلیمانی داریم، در حوزه فرهنگ و ادبیات انقلاب نیز فردی با این تراز داریم؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، داستان بسیاری از نهادها و سازمانهای فرهنگی پس از انقلاب، داستانی است پر آب چشم. نهادهایی که با آرمان صدور انقلاب از گذرگاه فرهنگی راهاندازی شده بودند، حالا پس از چند دهه کارکرد خود را از دست داده و با غلبه روحیه کارمندی، بیشتر به مرکزی برای برنامههای روتین تبدیل شدهاند. رفتوآمد مدیرانی که عمدتاً با فرهنگ غریبهاند و به اجبار باید چند صباحی در این فضا تنفس کنند نیز این روند را سرعت بخشیده است. با وجود این، کمتر مدیر بالادستی طی دهههای اخیر دغدغه رفع این شرایط و تغییر فضای فرهنگی کشور از حالت بروکراسی و خمیدگی به سمت پویایی و فعالیت در فضای ادبیات خلاق را داشته است.
در چنین فضایی، عدهای از جوانانی که هم دغدغه انقلاب داشتند و هم انس با کتاب و ادبیات، خود را در این میانه غریبه میدیدند. شاعران و نویسندگانی که احساس میکردند کار در چنین شرایطی را تاب ندارند و برای این نوع کار کردن آفریده نشدهاند. حاصل این درد مشترک، شکلگیری مؤسسهای شد به نام شهرستان ادب. مؤسسهای که حاصل دغدغه چند جوان- به قول خودشان شهرستانی- بود که حالا پس از 10 سال جان گرفته و بالنده شده است. شهرستان ادب را از این منظر میتوان یک الگو برای کار فرهنگی در فضای هنر انقلاب دانست. مرکزی که به دست خود شاعران و نویسندگان اداره میشود و توانسته طی سالهای اخیر، ثمره تلاش یک دهه خود را در کسب جوایز معتبر داخلی و اقبال مخاطبان به آثارش ببیند. شهرستان ادب طی این سالها به مرکزی برای حضور شاعران و نویسندگان شناخته شده و همینطور جوانانی تبدیل شد که جایی در دیگر نهادها و مراکز فرهنگی کشور نداشتند و جدی گرفته نمیشدند.
به بهانه 10 سالگی شهرستان ادب با علیمحمد مؤدب، مدیرعامل این مؤسسه و از شاعران شناخته شده کشور، به گفتوگو پرداختیم. او در ابتدا به آرزوها و رؤیاهایش برای فضای ادبی کشور اشاره کرد؛ آرزوی ساختن شهری برای شاعران که نتیجه آن شکلگیری مؤسسهای به نام «شهرستان ادب» شد. بخش دیگر صحبتهای مؤدب به ضرورت توجه به ادبیات خلاق در فضای ادبی و دانشگاهی کشور اختصاص داشت. او در بخشی از سخنانش از محدود بودن ادبیات و آثار نویسندگان و شاعرانمان در مرزهای کشور گلایه و این پرسش را مطرح میکند که چرا پس از گذشت چند دهه نویسنده یا شاعری را که بتواند فراتر از مرزها شناخته شود و «حاج قاسمِ» ادبیات و هنر انقلاب باشد، نداریم؟ مشروح گفتوگوی تسنیم با این شاعر خوشذوق را میتوانید در ادامه بخوانید:
*تسنیم: جناب آقای مودب! همزمان با تأسیس مؤسسه شهرستان ادب با هدف تولید اثر و پرورش نیروهای مستعد در حوزه ادبیات و هنر انقلاب اسلامی، نهادها و مراکز دیگری نیز در کشور فعال بودند که اتفاقاً سابقه چند دهه فعالیت داشتند و در برههای نیز به عنوان مرکز و پایگاهی برای هنر انقلاب محسوب میشدند. در سالی که ایده شما اجرایی شد، فضای کشور به چه شکل بود که تصمیم گرفتید در قالب مؤسسهای ادبی، این جریان را تقویت کنید؟
در آن سالها عزیزان همنسل من و بچههای نسل بعد از ما، این احساس را داشتند که جایگاهی در نهادهای موجود ندارند. ما به سراغ مراکزی میرفتیم که در کشور موجود بود اما انگار گروههایی بودند که تشکیل شده بودند و پذیرشی نسبت به ما نداشتند. ما که بودیم؟ ما جوانانی بودیم که انقلاب اسلامی، حرفهای اصلی انقلاب در حوزههای داخلی و خارجی، عدالتخواهی و مسائل جهان اسلام برایمان جدی بود. از سوی دیگر، ادبیات را با تمام وجود دوست داشتیم. شعر ایران و جهان و رمان مسئله مهم دیگر ما بود و دوست داشتیم تجربه شاعرانه و داستاننویسانه نیز داشته باشیم.
در چنین فضایی ما خود را غریب میدیدیم. حس میکردیم که پناه و پایگاهی را که باید، نداریم. در آن سالها ستونهای ادبی و فرهنگی در برخی از مجلات مانند مجله شعر و سوره را اداره میکردم. در این مدت بچهها به مرور دور هم جمع شدند. خاطرم هست در آن سالها در کتابفروشی پاتوق کتاب پل کالج همدیگر را میدیدیم و کمکم به این احساس رسیدیم که ما یک عده جوان هستیم که در محافل موجود ادبی چندان درک نمیشویم؛ بنابراین لازم است که خودمان کاری انجام دهیم و آستینها را بالا بزنیم. این شد که ایده تشکیل شهرستان ادب در ذهن من شکل گرفت. یک دوره هم با حوزه هنری تهران کار کردم و مسئول آفرینشهای ادبی آنجا بودم که آنجا هم ساز و کارهای معمول را خوب شناختم و اینها زمینهای شد که ذهنیت جامعی نسبت به نحوه کار با مولف خلاق پیدا کنم.
رؤیای شهری برای شاعران
راستش من اول به یک شهر فکر میکردم. چون شاعرم و رؤیاپرداز، به شهری فکر میکردم که ادیبان و شاعران در آنجا خانه داشته باشند، این ایده را نوشتم و به دنبال تحقق آن بودم. واقعیت این است که اگر کشور بخواهد رشد کند، ما نیاز به این ایدهها و رؤیاها داریم که عملی شوند. اگر سینمای آمریکا دنیا را گرفته، شهرکی دارد که کانون تعاملها و تضارب آرا است. مثلاً کشورهایی که در حوزه خلاقیت و فنآوری پیش هستند، میبینید که مرکز و منطقهای را برای این کار در نظر گرفتهاند. در کشور ما هم هر کاری که رشد کرده، یک منطقه را برای آن در نظر گرفته و روی آن کار کردهاند. در هر یک از ورزشها بعضی شهرستانها نقش مرکزی دارند.
طبیعتاً برای منِ جوان این ایده، رؤیای دور از دسترسی به نظر میآمد و کمکم کوچکتر شد تا این مؤسسه فرهنگی هنری پدید آمد. زمانی من گزارشی از وضع ادبیات کشور نوشته بودم که حضرت آقا آن را دیده بودند و فرموده بودند که ایشان طرح بدهد که من هم طرحی نوشتم و با عنایت خاص مقام معظم رهبری حمایت شد و کار خود را شروع کرد و بعد از راهاندازی به لطف خدا خیلی زود توانست که جدی و دیده شود. البته باز هم سه چار سال بروکراسی راهاندازی همین طرح طول کشید که بحثش بماند برای بعد، ما سالها روی این ایده کار و فکر کرده بودیم. من سالها در یکی از نهادهای فرهنگی مسئول ادبیات بودم، همه جوانب را بررسی کرده بودم و ایده داشتم. بچهها هم همینطور بودند و پر از ایده بودند.اما وقتی زیر بیرق شهرستان ادب ایستادیم، باز یک دوره فقط ایدهپردازی کردیم و شناخت خود را در این زمینه کامل کردیم. با بزرگان صحبت و طرحها را پخته کردیم، وارد میدان شدیم و یک کار پردامنه و پرشوری را آغاز کردیم.
مدام هم این ذهنیت را داشتیم که مهلت بسیار کمی داریم و باید در این مدت کم، خوب کار کنیم. در همه جلسات به همکارانم میگفتم که فکر کنید که فقط سه یا چهار ماه فرصت دارید و باید در این چهار ماه بهترین کار را انجام دهید. شما رئیسجمهور نیستید که هشت سال فرصت داشته باشید، فرض کنید شما اعتباری به اندازه چهار ماه کار به دست آوردهاید و تنها چهار ماه فرصت کار دارید. در این چهار ماه باید آنقدر خوب باشیم که بتوانیم چهار ماه دیگر هم کار کنیم. با همین رویکرد چهار ماه چهار ماه، 10 سال کار بیوقفه پر از ایده و شوق در شهرستان ادب سپری شد؛ ولی ما مثل همه روستازادهها و آدمهای شبیه خودمان با مدیریت زمانهای کوچک شروع کردیم. گفتیم این فرصتهای حداقلی را قدر بدانیم، سعی کنیم در این مدت بهترین ایدهها را پیش ببریم تا خودش ظرفیتهایی بسازد که بشود چهار ماه دیگر تمدید کنیم.
ما متأسفانه یا خوشبختانه بین مدیران فرهنگی جایگاهی نداشتیم و مطمئن نبودیم که چطور از ما استقبال خواهد شد و از سوی نهادهای مختلف حمایت شویم؛ بنابراین باید ایدهها را پخته و دقیق اجرا میکردیم. ما جزئیات برنامهها را با گروهی شامل هفت هشت نفر طراحی و روی آنها فکر میکردیم. جلسات سحرخیزان ما که- هنوز نام جلسات مدیران ما با همین عنوان است- یکی از خاطرات این 10 سال است. گاهی اوقات در تاریکی قبل از سحر جمع میشدیم مینشستیم و درباره ایدهها فکر میکردیم.
*تسنیم: به نظر میرسد یکی از معضلات نهادهای موجود قبل از شهرستان ادب ، چه در آن سالها و چه در حال حاضر، گرفتار شدن در پیچ و خمهای درازدامن بروکراسی بود. به گفته بسیاری از هنرمندان، این نهادها کمکم به دلیل غلبه روح کارمندی از آن فضای و دغدغههایی که موجب شکلگیری این مراکز شده بود، فاصله گرفتند.
درد بزرگ این است که از رویارو شدن با تحولات جامعه خودمان هراس داریم. یادم هست وقتی به دیدار یکی از بزرگان برای مشورت در حوزه ادبیات رفته بودم، با ناراحتی به من میگفت که من از کارمندان خودم میترسم، آنها حرفهایی میزنند که من را آزار میدهد. به نظرم نمیتوانستند با هم گفتوگو کنند تا بتوانند پدیدههای تازه را درک کنند. در آن زمان، بحث اضافه شدن نیروهای جوان، خیلی به سیستمها مطرح نشده بود. علاوه بر این، سیستم آن نهادهایی که وجود داشتند، دچار رکودی شده بودند و فاصلهای دیده میشد که در اثر آن، نسلها زبان همدیگر را پیدا نمیکردند. بعد از جنگ اتفاقاتی در ذهنیت مردم افتاده بود و جوانها پر از سوال و نگرانی بودند، این نگرانیهای طبیعی باعث اضطراب و نگرانی در مدیران فرهنگی میشد و این نگرانی دوم طبیعی نبود، این اضطراب انفعالآور بود، نهادهای فرهنگی ما بیش از آنکه متمرکز بر کار خوب باشند تمرکزشان بر این بود که کار بدی صورت نگیرد و خب از این وضعیت هراس و اضطراب چیزی جز انحطاط و گسست و مرگ حاصل نمیشود.
اضطراب حضور آدمهای غریبه در فضای فرهنگی کشور
این برخلاف رویه ما در شهرستان ادب بود. ما جوان بودیم و هستیم، مساله اصلی این است که تماس خودمان را با مخاطب و با نسل جدید حفظ کنیم و از گفتگو نترسیم، تا هنوز هم این هست ،از نظر سنی هم در میان همین مدیران جوان شهرستان ادب، ما از دوره «آفتابگردانها» در این جمع مدیر داریم. بسیاری از همکاران ما ، فاصله سنیشان با ما زیاد است، اما در حلقههای مختلف کاری موسسه حضور دارند و با ما همفکری میکنند. تلاش داریم ترکیبی از پختگی و جوانی را حفظ کنیم. اگر فاصله سنی مخاطب از یک سنی بالاتر رود و از آنطرف تماس با این جوانها هم کم شود، دیالوگ و ارتباط سخت میشود؛ بنابراین همیشه بخشی از مدیریت باید جوان باشد؛ چون همجنس و همسنخ میتواند سنخِ آدمهای عصر خود را بهتر درک کند و برای من که سنم از آنها بالاتر است، زمینه درک این نسل را فراهم میکند. این برای من تجربهای شد که جزو روش کارم است؛ به همین دلیل سعی میکنم حضور نیروهای جوان و مستعد را حفظ کنم. در غیر این صورت ما طراوت را از دست میدهیم و از سوی دیگر، غلبه نگاه بروکراسی، غلبه اضطراب سیستم اداری و غلبه رویکردهای پر از هراسی که از حضور آدمهایی که به موضوع وارد نیستند، ایجاد میشود. یک درد و آسیب مهم است. فرض کنید، ما تلاش میکنیم که اسبسواری کنیم، کسانی که در این کار خبرهاند، هراسی از این کار ندارند، اما آدمی که با آن فضا و فوت و فنهایش ناآشنا باشد، تمام هم و غم و دغدغهاش این میشود که مبادا کسی از اسب بر زمین بیفتد و دستی بشکند. اضطراب حضور آدمهای غریبه نسبت به حوزههای تخصصی فرهنگ، مانع کار میشود. ما بسیاری از اساتید خودمان را از همین نهادهای فعلی ادبیات و هنر آوردیم و از آنها استفاده کردیم. چرا همان آدمها در ساختار شهرستان ادب این خروجی خوب را داشتند، اما در نهادهای خودشان گویی غل و زنجیر بر پایشان بسته شده بود؟ اینها جای بررسی و تحلیل دارد.
بروکراسی و نگاههای پر از اضطراب کسانی که با حوزه فرهنگ و هنر آشنا نیستند، نهادهای پر سابقه ما را فلج میکند. طراوت و تکاپو را از بین میبرد و از خلاقیت و خطر میاندازد. این خطر کردن گاهی در روش است و گاهی در منش؛ یعنی سازمان منشی برای تعامل با انسانها دارد. گاهی این منشها آنقدر پر از احتیاط میشود که بچههای خودمان هم نمیتوانند با ما گفتوگو کنند. این است که یک مؤسسه کوچک میتواند بهتر از یک نهاد ریشهداری که 50 یا 100 برابر آن بودجه دارد، کار کند. دلیلش به گمان من غل و زنجیرهای سیستمهای اداری و مراقبتی است که مدام مراقبند که کار بدی صورت نگیرد! در حالی که لازمه رسیدن به کار خوب این است که کار متوسط و کار ضعیف و کار بد هم انجام بشود.
وقتی اضطرابها زیاد میشود، ساختار شما دچار یک نوع آرمانگرایی و کمالگرایی که یک نوع افسردگی است میشود. یک عده هستند که تنها هنرشان این است که کار بدی صورت نگیرد؛ در حالی که نه کار خوب را میشناسند و نه کار بد را. این است که در مقابل هر کاری که بوی تازگی دهد، مقاومت میکنند و نه میآورند. این «نه»ها است که نهادهایی را که دارای بودجه هستند، فلج میکند.
مدیرانی که ضامن اسلحهاند
در بروکراسی معمول کشور بارها شاهد بودم که برای برگزاری یک شب شعر باید با شش نفر بررسی میکردند که این 10 نفر بیاید شعر بخوانند یا نه! این همه هراس از حضور یک نفر در یک شب شعر، یک پدیده غیر طبیعی است. من مطمئن بودم که یک نظام فرهنگی آنقدر از حضور یک آدم نمیترسد، اما ساز و کارهای غلطی که چیده شده بود، باعث شده که برای انجام هر کاری فرد دچار وسواس میشود و همواره خود را بررسی میکند، اینجاست که فرد کُند ذهن میشود. به گمان من این اشکال هم معضل جدی در حوزه فرهنگی است که تاکنون دست و پای نهادهای فرهنگی ما را بسته و حل آن نیازمند فکر و تدبیر و شجاعت است.
*تسنیم: مدیران فرهنگی هم بخشی از این قضیه هستند. مدیران ما در سالهای مختلف، آدمهایی بودند که با حوزه فرهنگ غریبه بودند و عموماً از نهادهای دیگر به این حوزه رانده شده و علاقه شخصی به این حوزه نداشتند.
بله؛ وقتی آدم غریبه وارد این حوزه میشود، ترس و هراسش نیز بیشتر است. مثل همان مثالی که عرض کردم. وقتی آدمهایی که در تولید محتوا و در بنیه فرهنگیهنری ضعف دارند، اما وارد این حوزه میشوند، از همه چیز میترسند. به همین دلیل میخواهند خاطر جمع شوند که ضعفی وجود ندارد؛ به خصوص در جامعه ما که یک عده هم هستند که همواره دنبال خطاگرفتن و خراب کردن آدمها هستند. با این رویکرد هر کسی که با موفقیت چند سال یک جا باشد و هیچ کار بدی در حوزه عملکردش انجام نشود، یک مدیر خوب معرفی میشود؛ در حالی که مهم نیست که این فرد کار شایسته و شاخصی انجام داده است یا خیر.
موفقیت اینطور تعریف میشود که فرد یک مرکزی را به گونهای اداره کند که اتفاق بدی رخ ندهد و حال آنکه اتفاق خوبی رخ داده یا نه، مهم نیست. این نوع آدمها، آدمهای موفقی معرفی میشوند؛ چون آنها مانند ضامن اسلحه مانع شلیک اشتباه میشوند. حال آنکه این آدمها مانع از کار کردن هم میشوند.
*تسنیم: در پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت سالروز تأسیس شهرستان ادب، نکتهای بیشتر مورد توجه قرار گرفت و آن تلاش برای جلوگیری از واگرایی هنرمندان از انقلاب اسلامی و آرمانها بود. به نظر شما فضای ادبی کشور به چه صورت است که رهبر انقلاب چنین دغدغهای را مطرح میکنند؟
ما ضعفهای متعددی داریم که نتیجه آن، واگرایی میشود. یک ضعف، ضعف معرفتی است که ممکن است هنرمند ما شناخت درستی نسبت به منظومه معرفتی انقلاب اسلامی نداشته باشد. ضعف بزرگ دیگر، ضعف مدیریتی است که یکی از نتایج آن ضعف جدی ما در رسانهها است. ما نمیتوانیم از هنر خود چه در حوزه مباحث علمی شامل نقد، دانشگاه و پژوهش و چه در حوزه رسانهای حمایت درستی انجام دهیم. هنر در خلوت هنرمند شکل میگیرد، اما ادامه و جریان شدن آن بسیار به پدیدههای اجتماعی وابسته است.
در 10-20 سال اخیر مدام مجلات تخصصی خود را تعطیل کردیم. تمام مراکز وابسته به هنر و ادبیات انقلاب، هرچه مجله تخصصی بوده یا تعطیل شدند یا شبه تعطیل هستند؛ این در حالی است که مجلات تخصصی کانونهایی هستند که نخبگان را تربیت میکند، تحت تأثیر قرار میدهد و باعث دلگرمی میشود و زنده نگاه میدارد. دانشگاههای ما شناختی از هنر روز و در صحنه انقلاب ندارند. هم از نظر حمایت معرفتی و دانشی از این هنر و هم از نظر تهیه منابع و متنهایی که برای آموزش تسهیلگری کند و زمینه آموزش انسانهای ملتزم به عهد انقلاب را فراهم کند، ضعف جدی داریم.
باید در این حوزهها خیلی کار شود. این امر، نیازمند این است که آنقدر در حوزه معرفتی، نقد علمی، رسانه و کار ترویجی باید جدی باشیم که بتوانیم هنرمندان خود را با خود همراه کنیم. فساد در حوزههای اجرایی کشور باعث واگرایی هنرمندان میشود و برای امثال ما حفظ جوانها را سخت میکند. اینها کار در اکوسیستم فرهنگی را دشوار میکنند.
مسئله مهم دیگر محبت است. انقلاب اسلامی یک گفتمان و عهد است که ما باید بین این گفتمان و هنرمندان محبت ایجاد کنیم، آنقدر که آنها نیز متعهد به این عهد شوند. محبت هم جزئیات و ریزهکاریهای خود را دارد. انسان پیچیدهترین موجود عالم است؛ به همین دلیل اهل یک حوزه باید در آن حوزه کار کند. به نظرم در حوزه مدیریت فرهنگی ما نیازمند تربیت مدیران هنرمند هستیم.این محبت باید در حوزه معیشت، در حوزه هدایت و معرفت و در هر جایی که ما با استعداد تازه و یا چهره جاافتاده در تماس هستیم دیده شود.
در آرزوی «حاج قاسم»های هنر و ادب انقلاب
گزارههای غلطی رایج شده که خود اهل هنر نمیتوانند مدیریت کنند، این نوع ذهنیتها باید تصحیح شود. باید با آموزش بتوانیم انسان فرهنگی خودمان را با بعضی مباحث مدیریت آشنا و فضا را به نحوی ایجاد کنیم تا مجموعاً فرهنگ و ادبیات ما بتواند رشد کند. واقعیت دردناکی است که ما درخور نام انقلاب اسلامی در حوزه ادبیات و فرهنگ و رسانه کار نکردهایم. آیا ما همانطور که در حوزه نظامیگری و سیاست، نام بزرگی چون شهید قاسم سلیمانی داریم، آیا در حوزه فرهنگ و هنر انقلاب نیز فردی با این تراز داریم؟ حاج قاسم آدمی است که میتوانید او را در کنار امام(ره) تصور کنید. بله، ما شاعران بزرگی داریم و خوشبختانه شعر انقلاب با حضور آدمهایی چون استاد علی معلم در این حوزه غنی است، اما روز به روز میبینیم که در میان نسل جوان، آدمهای کمتری با این تعهد میبینیم. این در حالی است که ما در منطقه و دنیا شناخته شدهایم و به سرعت باید به سمت تربیت آدمهایی برویم که با فرهنگها، زبانها و مردم دیگر گفتوگو کنند.
همانطور که حاجقاسم سلیمانی برای سوریها و عراقیها هم حاج قاسم است، باید نویسندهای داشته باشیم که در عراق هم نویسنده و در سوریه هم نویسنده باشد. شاعری باید داشته باشیم که شعرش در آن حوزه فرهنگی که گفتمان انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) دارد نفوذ میکند و پیش میرود، مخاطب داشته باشد. خوانندههای ما باید از این مرزها عبور کنند. الآن برخی از مداحان ما دارند این فضا را تجربه میکنند. این موفقیتها باید بیشتر شود. سینمای ما باید آنجا باشد.
چرا در حوزه شعر که هنر اصلی ایران است، اینطور پیش نمیرویم؟ چرا در داستان ترکیه از ما پیش میافتد، آن هم با اتکا به منابع ادبی تاریخ ما. به گمانم مدیران فرهنگی ما ادراکی از سرمایههای مهم ادب و فرهنگ ما و اینکه آن را چطور روزآمد کنند، ندارند. روش تعامل با انسان مولد در حوزه ادبیات و هنر، شناخته شده نیست. ما بسیار دیمی رفتار میکنیم. من یک کشاورزم و سعی کردم در حد خودم به تجربهای برسیم که قابل تکرار باشد. این حرف که شاعری فقط جنبههای رازگونهای دارد که نمیتوان آن را با نظام و ساختار ایجاد کرد، یک حرف است. اما ما در تجربه 10 ساله تلاش کردیم به نظامهایی دست یابیم که آدمها بتوانند وارد آن شوند و با ضریب بالای موفقیت بتوانند تبدیل به یک هنرمند شاخص شوند. به نظرم ما نیازمند به ساختارسازی و روشمند کردن کارها هستیم.
هزار دالان پیش روی فردوسی برای تدریس در دانشگاه
نظام آموزش عالی ما هم باید ادبیات خلاقه را به رسمیت بشناسد و برای این امر، باید به روش کار برسد. ما این تجربه را در شهرستان ادب داریم و میتوانیم در قالب دانشکدههای ادبیات خلاقه ارائه دهیم و اجرا کنیم. چرا کسی که استعداد ادبی دارد، باید برود در دانشگاه رشته مکانیک بخواند و در کنارش شعر بخواند؟! چرا نباید اعتبار دانشگاهی خود را در رشته مورد علاقهاش به دست آورد؟ آیا الآن در نظام دانشگاهی ما اگر خود حکیم فردوسی وارد دانشگاه شود، به او اجازه تدریس میدهند؟! باید از 62 مرحله بگذرد که در نهایت از خیر تدریس در دانشگاه تهران خواهد گذشت. مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که ما ادبیات خلاقه را به عنوان مهمترین سرمایه و ثروت تمدنی خود نشناختهایم. فکر میکنیم شعر تماماً رازگونگی است و همواره منتظر این هستیم که مردی از خویش برون آید و کاری بکند. ما میتوانیم به سراغ استعدادها رویم و آنها را دعوت کنیم، در کنار آنها بایستیم تا به نتیجه برسند. ممکن است این کارها مانند مدرسه رمان شهرستان ادب، برای اولینبار باشد که اتفاق میافتد اما کمکم جا میافتد و حاصل آن انتشار آثاری چون «پس از بیست سال»، «آوازهای روسی» و «ابدی» ... است.
*تسنیم: با وجود این پیام به نظر میرسد که کار شما برای آینده دشوارتر خواهد شد و دغدغه بیشتری احساس خواهید کرد. برنامه جدیدی برای مؤسسه در نظر گرفتهاید؟
حتماً این طور است. کار بسیار است و دعا میکنیم که لایق این عنایت باشیم. یک چشماندازی در نظر گرفته و برنامه پنج سالهای نوشتهایم. داریم روی اینها کار میکنیم و امیدواریم خدا توفیق دهد وباز با همان روش چهار ماه چهار ماه پیش برویم.
انتهای پیام/