چرا بهترین راه حل برای «ما» و «آنها» اجازه تحصیل به کودکان افغانستانی است؟
در این مجموعه یادداشتها بر آنم تا نشان دهم چه عواملی موجب شده است که دهها هزار خانوادهی افغانستانی سالهای سال تحت محرومیت تحصیل در ایران زندگی کنند و چرا بهترین راه حل برای «ما» و برای «آنها» اجازه تحصیل به کودکان افغانستانی در مدارس است.
خبرگزاری تسنیم- مرضیه اسکندری
1. نمیتوانم بخوانم!
گلزری هفت ساله است و عاشق بازی کردن با دخترهای همسن و سالاش است. از وقتی مدرسه ها باز شده، دوستانش او را تنها گذاشتهاند: آنها به مدرسه میروند در آنجا درس میخوانند و با هم بازی میکنند. گلزری اما نمیتواند به مدرسه برود: او یک مهاجر غیرقانونی افغانستانی است. گلزری یک خواهر و چهار برادر بزرگتر از خود دارد. مصطفی ده ساله است. او همراه برادرانش اکثر خریدهای خانه را انجام میدهد با این حال قادر نیست اسم و قیمت روی خوراکیهای در مغازه بخواند و تنها از روی شکل و رنگ آنها حدس میزند که آن خوراکی چه چیز میتواند باشد.
مصطفی به مادرش میگوید میخواهد وقتی بزرگ شد سواد یاد بگیرد. یونس14 ساله است. عصرها که خسته از بار سنگینی که ساعتها بر پشتش بوده به خانه برمیگردد، به گوشی مشترک خانواده پناه میبرد. نام دوستان یونس در گوشی ترکیبی از حروف نامربوط است. دوستان یونس فقط پیامهای صوتی یا ویدئوهای جالب برایش میفرستند چون او نمیتواند هیچ پیامی را بخواند. یونس هرگز کتابی نخوانده یا معنای کلمهای که نمیدانسته را جستجو نکرده. مرتضی 17 ساله است. هر وقت جایی کارگر بخواهند او میرود البته اگر نزدیک باشد. اگر کاری در نزدیکی نباشد یعنی مرتضی باید اول آدرس آنجا را بیابد اما او نمیتواند نام خیابانها و کوچهها را بخواند. شیرین 19 ساله است. روزها را با کارهای خانه یا تماشای تلویزیون سر میکند اما از نشستن در خانه خسته و کلافه شدهاست.
چند بار از چند نفر خواست به او سواد یاد بدهند اما هر بار معلمان او را در نیمهی راه رها میکردند. محمود 22 ساله است. خیلی دوست دارد مثل دوستش فروشنده بشود اما نمیتواند چون قادر به نوشتن اسم و قیمت اجناس مغازه نیست. محمود 10 سال است که کار میکند اما از کارگری خسته شده است چون به نظر میرسد با پول آن هرگز نمیتواند ازدواج کند. مریم مادر بچهها است. اخیراً بیماری قند به بیماریهای قبلی او اضافه شده است و در چند ماه اخیر با هزینهی سنگینی که خارج از توان خانواده است، چند بار به پزشک مراجعه کرده است. مریم توضیحات پزشک دربارهی داروها را نمیفهمد و نمیتواند دستورات او را درباره داروها درست به کار ببندد. پزشک دستور مصرف داروها را برایش پشت نسخه نوشته بود. خجالت کشید بگوید نمیتواند بخواند. باید کسی را پیدا کند که نسخه را درست بخواند که در جامعه افغانستانیهای مهاجر در این منطقه دورافتاده چندان دستیاب نیست. نوراحمد پدر بچهها، بیش از 30 سال است که در ایران زندگی کرده و با کارگری قوت یومیهاش را از فضل خدا طلب کرده است.
بچههای بزرگترش او را به خاطر مدرسه نرفتن و بیسوادی مقصر میدانند. اخیراً به نوراحمد گفتهاند اگر استشهاد محلی دائر بر محل سکونتش ببرد شاید بچهها را در مدرسه ثبت نام کنند. اما استشهاد محلی چیست؟ چند فرم که او نمیتواند بخواند و مسئول ادارهی اتباع خارجی هم وقت ندارد توضیح دهد. میگویند باید قولنامه بیاورد؛ دستخطی از صاحب خانه دارد اما نمیداند در آن چه نوشته است. به علاوه حتی خود صاحبخانه هم از زیر پر کردن استشهاد محلی مبنی بر سکونت نوراحمد در خانهاش شانه خالی میکند. نوراحمد مستاصل است و هیچ امیدی به مدرسه رفتن کودکان خردسالش ندارد. آینده این کودکان هم مانند آینده فرزندان بزرگتر نوراحمد پشت ابرهای تیره و تار ابهام نامعلوم است. آیا آنها نیز از اولین لازمه زندگی با کرامت در در این عصر بیرحم جدید، یعنی توانایی خواندن و نوشتن، محروم خواهند بود؟ آیا سرنوشت محتوم این خانواده فقر و فاقه و تباهی است؟ این سرنوشت تا حد زیادی به تصمیم «ما» بستگی دارد.
من در این مجموعه یادداشتها بر آنم تا نشان دهم چه عواملی موجب شده است که خانوادهی نوراحمد و دهها هزار خانوادهی افغانستانی مشابه آنها سالهای سال تحت چنین محرومیت تحقیرکنندهای در ایران زندگی کنند و چرا بهترین راه حل برای «ما» و برای «آنها» اجازهی تحصیل به کودکان افغانستانی در مدارس دولتی ایران است.
در این مجموعه یادداشتها تلاش میکنم که به خواننده نشان دهم که به دلیل عقیم بودن سیاست رسمی «بازگشت» ما با جمعیت بزرگی از مهاجران افغانستانی در ایران مواجه بودهایم و خواهیم بود و این مسئله، یعنی شکست سیاست بازگشت، مواجهه و تصمیمگیری دربارهی بسیاری از حقوق فردی و اجتماعی آنها از جمله حق آموزش را گریزناپذیر میکند. فراهم کردن امکان آموزش اولیه و در نتیجه زندگی عزتمندانه و انسانی برای مهاجران افغانستانی نه یک سیاست اخلاقی و آرمانی/اسلامی صرف بلکه زمینهساز استواری فرهنگ ایرانی و امنیت ملی ما نیز است.
2. جنگ، ویرانی، مرگ: چرا ما جمعیت بزرگی از مهاجران افغانستانی را در ایران داریم؟
اولین مسالهای که خوب است به آن توجه کنیم این است که اساساً چرا ما طی دههها با این تعداد مهاجر افغانستانی (در حال حاظر حدود 3 میلیون نفر که تقریباً نیمی از آنها غیر قانونی هستند) در ایران مواجهیم. یا به عبارت دیگر دولت ایران چرا از همان آغاز مهاجران افغانستانی را در ایران پذیرفت؟ پاسخ مختصر این است که ایران چارهای نداشت. هنگامی که جنگ و ناامنی افغانستان را در نوردید سیل مهاجران به ایران ناگزیر بوده و کنترل سختگیرانه و حتی خشن مرزها تنها میتوانست جریان مهاجرت از افغانستان را تعدیل کند و نه مهار- همان طور که جنگ در سوریه نشان داد سیل فرار مهاجران به خصوص به ترکیه و اروپا گریزناپذیر است.
پایدارترین و موثرترین شیوهی کنترل جریان مهاجرت از افغانستان به ایران استفاده از ابزارهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی برای ثبات در افغانستان است. من در انتهای این یادداشتها به چگونگی تقویت ابزارهای ایران برای تثبیت اوضاع در افغانستان خواهم پرداخت. نکتهای که در اینجا میخواهم بر آن تاکید کنم این است که کنترل منظم مرزهای ایران و افغانستان اگرچه جزء ضروری کنترل مهاجرت به ایران است اما تنها در صورت کارآمدی ابزارهای سیاسی و اقتصادی میتواند موثر واقع شود.
ثبات کم و بیش جمعیت مهاجران افغانستانی در ایران علی رغم اخراج سالانه حدود 300 هزار نفر مهاجر غیر قانونی از مرزها به خوبی ناکارآمدی سیاست کنترل مهاجرت افغانستانیها از طریق کنترل مرزها را نشان میدهد (البته با این فرض که تثبیت جمعیت کنترل شدهای از مهاجران افغانستانی در ایران به عنوان نیروی کار ارزان بخشی از سیاستهای غیر رسمی نباشد). تا هنگامی که شرایط بیکاری و ناامنی در افغانستان حاکم است، اعمال قوانین سختگیرانه و حتی خشن عبور و مرور میان ایران و افغانستان تنها منجر به شیوع ترددهای غیرقانونی و رونق قاچاق مهاجران میان دو کشور خواهدشد. از حدود سی سال پیش تا کنون خانوادهی نوراحمد چندین بار به افغانستان بازگشته است اما هر بار بعد از یکی دو سال از ترس جنگ و از فشار فقر و بیکاری به ایران بازگشتهاند. نوراحمد خود دو بار به خاطر نداشتن مدارک قانونی دستگیر و برای رد مرز فرستاده شدهاست. اما هر بار توانسته با تامین حدود دو میلیون به ایران بازگردد. مبلغی که قطعاً کمتر و بسیار کم دردسرتر از گرفتن گذرنامه از دولت افغانستان و روادید از سفارت ایران است.
با این توصیفات روشن است که احاله دادن مسالهی آموزش کودکان افغانستانی به امر محال خالی کردن کشور از مهاجر غیرقانونی به کجا منتهی میشود. شرایط واقعاْ موجود در افغانستان چنان است که تشدید برخوردهای پلیسی در مرزها و شهرها ممکن است هزینهی مهاجرت به ایران را افزونکند اما از نرخ مهاجرت چندان نخواهد کاست. در این صورت اجازهی تحصیل ندادن به فرزندان این مهاجران یعنی کودکان افغانستانی جلوی چشمان ما و در کشور ما از اولین حقوق یک کودک، یعنی حق آموزش، محروم میشوند. بار مسئولیت آموزش این کودکان بر دوش ماست، هرچند آن را انکار کنیم.
انتهای پیام/