خاطرات شهدا|ماجرای شنیدنی خمپارههای اشتباهی و امداد الهی در دفاع مقدس
نیمه شب صدایی میآمد. کنار مقر ما، برادارن ارتشی بودند که خمپارهانداز داشتند. خدمه آن را بیدار کردم و گفتم: برادر یه خمپاره منوری بزن.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «روزبهروز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکتهیابی و نکتهسنجی زندگی شهدا در جامعهی ما رواج پیدا کند.»، این جمله کوتاه برشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در 27 بهمن ماه سال 1393 در خصوص اهمیت نام و یاد شهدا است.
خبرگزاری تسنیم در نظر دارد هر روز خاطرهای از سبک زندگی، سیرۀ اخلاقی شهدا و روزهای سخت دفاع مقدس را منتشر کند.
حسین ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتیها. شده بود فرمانده تخریب لشکر المهدی(عج). میگفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجبم از من هم نمونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینهاش، تکه تکه شد.
بعد از حسین، کاکا علی ( شهید علی ناظمپور) شد فرمانده تخریب.
دیدم همیشه یک لباس مندرس و کهنه به تن دارد. گفتم کاکا علی این چیه پوشیدی زشته!
گفت: لباس شهید ایرلوِ!
گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟
گفت: دادم خیاط برام اندازش کرده.
روی آستین جای یک پارگی بود. گفتم این چیه، چرا این را ندوختی؟
گفت: جای ترکشیه که به بازوی ایرلو رفته. هر وقت خسته میشم. دلم میگیره سرم رو میگذارم رو این پارگی آروم میشم!
* خاطرهای از زبان کاکا علی
در منطقه پنجوین عراق بودیم. نیمه شب صدایی میآمد. کنار مقر ما، برادارن ارتشی بودند که خمپارهانداز داشتند. خدمه آن را بیدار کردم و گفتم: برادر یه خمپاره منوری بزن، ببینم صدای چیه از ته دره میاد!
خوابآلود بود، اشتباهی خمپاره جنگی زد. دلم شور میزد. گفتم برادر منور بزن!
باز اشتباه زد. بار سوم هم خمپاره جنگی زد. بیخیال شدم. صبح، هوا که روشن شد، رفتم سمت دره. خمپارههای جنگی روی یک کاروان مهمات عراقیها فرود آمده و آن را منهدم کرده بود.
منبع: کتاب «رو سفید قیامت»
انتهای پیام/