خاطرات شهدا|حکایت عزاداری رزمندگان دفاع مقدس زیر گلولههای رسام دشمن/توصیه شهید حاج کاظم رستگار به عزاداران چه بود؟
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت. زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد حسینیه ما.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «روزبهروز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکتهیابی و نکتهسنجی زندگی شهدا در جامعهی ما رواج پیدا کند.»، این جمله کوتاه برشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در 27 بهمن ماه سال 1393 در خصوص اهمیت نام و یاد شهدا است.
خبرگزاری تسنیم در نظر دارد هر روز خاطرهای از سبک زندگی، سیرۀ اخلاقی شهدا و روزهای سخت دفاع مقدس را منتشر کند.
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم سر پل ذهاب به سمت بازی دراز حرکت کردیم. سه تا وانت بچههای اطلاعات عملیات و سه تا وانت هم بچههای تخریب و چند تا ماشین هم بچهها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150 برسانیم.
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت. زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد حسینیه ما.
بعضی از فرماندهان میگفتند اینجاجان پناه نداره. اونها نگران بودند که اگر دشمن تیراندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچهها آسیب ببینند اما بچهها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیرهای رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد. بعضیها گفتند اینها برای این است که شب اول محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچهها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینهزنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم...قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچهها حسین حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخرهها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قلهها سینهزنی برپا شده.
از روی تمامی قلهها از قعر درههای بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینهزنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچهها رو آروم کرد. تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچهها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچهها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند.
آن شب حال عجیبی بود. حتی بعد از اتمام عزاداری بعضیها هنوز گریه میکردند.
فردای اون روز یعنی روز اول محرم وقتی اومدیم حسینیه گردان تخریب لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهر و عصر دیدیم شهید حاج کاظم رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی میافتاد چی.
من به فرماندههاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
راوی: جعفرطهماسبی
انتهای پیام/