آشنایی با زندگی «مداح شهید»، محمدرضا باصر؛ از ازدواج با لباس پاسداری تا ماجرای یک سخنرانی ویژه+عکس و فیلم

آشنایی با زندگی «مداح شهید»، محمدرضا باصر؛ از ازدواج با لباس پاسداری تا ماجرای یک سخنرانی ویژه+عکس و فیلم

او مداح و نوحه خوان اهل‌بیت (ع) بود. کافی بود در حضورش نام حضرت سیدالشهداء (ع) را ببرند آن وقت شروع می‌کرد به مرثیه‌خوانی.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، آغاز ماه محرم، آغاز عزاداری سید و سالار شهید آقا اباعبدالله الحسین (ع) است و نه تنها شیعیان بلکه تمام آزادگان جهان نیز در این مصیبت به عزاداری می‌پردازند.

رزمندگان دفاع مقدس نیز از این امر مستثنی نبوده و همزمان با ایام ماه محرم به یاد مصیبت‌ اهل بیت(علیهم السلام) مراسم نوحه و روضه برقرار می‌کردند. آنها چه در میدان نبرد، چه در میان دشمن و در زمان اسارت، هیچ‌گاه یاد و خاطره ایام محرم و روز عاشورا را فراموش نکرده و با وجود خفقان‌ها و مشکلات فروانی که بعثی‌ها در برابر آنها قرار می‌داده‌اند، با شرایط و اقدامات ویژه عزاداری می‌کردند.

اکنون همزمان با ایام ماه محرم تصمیم داریم در خصوص شهدای مداح دفاع مقدس منتشر کنیم.  متن این گزارش را بخوانید:

* شهید محمدرضا باصر کیست؟

در سیزدهمین روز از بهمن ماه سال 1338 شمسی در شهر تبریز در خانواده‌ای مذهبی و متوسط دیده به جهان گشود. او اولین فرزند خانواده بود. پدر و مادرش نامش را «محمدرضا» گذاشتند. هوش سرشار، متانت خاص و تیزبینی محمدرضا او را از همان کودکی از دیگر کودکان هم سن و سال خود متمایز کرده بود.

او از همان سنین نوجوانی هر کجا زمینه را فراهم می‌دید به سخنرانی می‌پرداخت و با حرف‌های منطقی خود جوانان را آگاه می‌ساخت. از تهدید وابستگان به رژیم، هراسی در دل نداشت. در سال 56-1355 شمسی پس از قبولی در کنکور سراسری در رشته‌ی فیزیک دانشگاه علوم کاشان پذیرفته شد. اوج مبارزات ملت ایران هم زمان بود با شروع تحصیلات محمدرضا و مبارزات او علیه رژیم پهلوی، با پیروزی انقلاب اسلامی ایران او که در همه ی عرصه‌ها حضوری پررنگ داشت، با پیروی از خط ولایت فقیه پشت سر روحانیت قدم برمی‌داشت.

در همان ماه‌های آغاز تحصیل با انسجام دادن به دانشجویان پیرو خط امام، انجمن اسلامی دانشکده را راه‌اندازی کرد تا در مقابل حرکات مذبوحانه‌ی گروهک‌های مزدور شرق و غرب موضعی مشخص و قاطع داشته باشد.

 محمدرضا که از هر فرصتی برای شناخت بهتر اسلام استفاده می‌کرد در جلسات اخلاق آیت‌الله امامی کاشانی در کاشان شرکتی فعال داشت و معتقد بود که «اگر پشت سر علما حرکت نکنیم، گمراه می‌شویم». چنانچه در وصیت‌نامه پربار خود نیز با اعتقاد قلبی به این موضوع اشاره کرده و نوشته: «همیشه و در همه حال پیروان صدیق ولی فقیه زمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی، مرجع بزرگ تقلید و فرمانده کل قوای اسلام حضرت امام روح‌الله خمینی روحی فداه باشید. بزرگترین نشانه خط امام بودن هر شخص میزان اطاعتش از امام می‌باشد. حزب اللهی و خط امامی باید اطاعت بی چون و چرا و محض از امام نماید. اطاعت از امام، اطاعت از امام زمان (عج) می باشد.»

شهید , مداحی , حسینیه تسنیم , دفاع مقدس ,

* از تحصیل و کار جهادی تا عضویت در سپاه و مداحی

در جریان انقلاب فرهنگی که دانشگاه‌ها موقتا تعطیل شده بود وی به تلاش‌های شبانه روزی خود افزود. به طوری که شب‌ها تا دیروقت به برنامه‌ریزی و انجام مسئولیت‌های خود در قبال مسائل   فرهنگی دانشگاه می‌پرداخت. در کنار همه‌ی فعالیت‌هایی که داشت همراه با جهاد سازندگی به روستاهای کاشان می‌رفت و در ساختن مدرسه، حمام، جاده و ... به آنها کمک می‌کرد پس از گذشت چند ماه از تعطیلی دانشگاه‌ها به شهر تبریز بازگشت و به خاطر علاقه خاصی که به سپاه پاسداران داشت به عضویت سپاه درآمد. در همین مکان مقدس بود که روحش تا رسیدن به ملکوت اوج گرفت و تلاش‌های خالصانه‌اش زبانزد عام و خاص شد.

به قول دوستان، خستگی را خسته کرده بود صبح‌ها هنوز آفتاب سر نزده از خانه بیرون می‌رفت. تا پاسی از شب گذشته در سپاه کار می‌کرد و با وجود اینکه کم غذا می‌خورد اما  انرژی زیادی داشت.

او که، خود مداح و دل‌سوخت‌های اهل بیت(ع) بود از جمله پایه‌گذاران هیئت‌های حسینی و پایگاه‌های مقاومت تبریز به حساب می‌آمد.

«یکشنیه»های هرهفته بعد از نماز مغرب و عشاء در یکی از مساجد محل، با حضور تعدادی از سپاهیان و مردم شهر، به ویژه نسل جوان، جلسه‌های هیئت را تشکیل می‌داد.

شهید , مداحی , حسینیه تسنیم , دفاع مقدس ,

* خاطره‌ای شنیدنی از سخنرانی با شلوار خیس شده از باران

خاطره‌ای که در دفترش به یادگار مانده خود گویای این حقیقت است که او در پشت جبهه نیز رسالت خطیر خود را فراموش نکرده بود. محمدرضا باصر در یکی از دست نوشته‌هایش می‌نویسد: «یکی از شب‌های سرد زمستان است، هیئت پایگاه‌های مقاومت مساجد در یکی از محلات پایین شهر در دامنه‌ی کوه عینالی قرار دارد. سخنران جلسه من هستم. موتوری را برمی‌دارم تا خود را به هیئت برسانم هوا سرد است و زمین لغزنده. برفی که از چند روز پیش باریده هنوز روی زمین مانده. لباس فرم سپاه را پوشیده و اورکت سپاه را محکم بسته‌ام. در یکی از پیچ‌های تند که ورودی کوچه است می‌خواهم رد شوم که متوجه می‌شوم جوی آب، زیر برف‌ها پنهان است. موتور برمی‌گردد و من در جوی آب می‌افتم. تا کمر میان برف‌ها و آب‌یخ‌زده‌ی آبگیر افتادم، با هر بدبختی که هست موتور را از زمین بلند می‌کنم. خدایا حالا با این وضع چگونه به مسجد بروم؟ حالا تکلیفم چیست؟ با خودم می‌گویم حالا می‌توانم با این بهانه که در جوی آب افتاده‌ام برگردم و برنامه ی هیئت را مختل کنم. اما مطمئن هستم تکلیف چیزی غیر از این است.

موتور را روشن می‌کنم و راه را ادامه می‌دهم تا به مسجد برسم آب شلوارم یخ زده و پاهایم از شدت سرما بی‌حس شده‌اند. وارد مسجد می‌شوم. مردم با صلوات استقبالم می‌کنند. حاج صادق کمالی از ذاکرین اهل بیت (ع) که در سپاه نیز همکارم است، کنار تریبون نشسته و مرا دعوت می‌کند که سخنرانی را آغاز کنم، شروع به صحبت می‌کنم. کم کم هوای گرم مسجد باعث می‌شود یخ پاهایم آب شود و آب چکه چکه از لباس‌هایم به زمین بریزد. زیر چشمی حاج صادق را می‌بینم که با کمال تعجب به شلوارم نگاه می‌کند.

بعد از هیئت جریان را برایش تعریف می‌کنم، می‌گوید: باصر، هرکس دیگری جای تو بود به مسجد نمی آمد. تو از کجا آمده‌ای که این چنین خودت را آزار می‌دهی؟ می‌گویم: حاجی جان این بسیجی‌ها با هزار امید بعد از یک هفته انتظار در مسجد جمع شده‌اند تا من برایشان سخنرانی کنم مگر می‌توانستم یا اجازه داشتم که به خاطر این مشکل کوچک رهایشان کنم.»

شهید , مداحی , حسینیه تسنیم , دفاع مقدس ,

* شهید باصر از لسان مادر

مادر بزرگوار محمدرضا در مورد فرزندش می‌گوید: علاقه‌ی زیادی به چهارده معصوم (ع) داشت. از همان کودکی مومن و متدین بود. همیشه می‌گفت: «مامان ما از وقتی چشم باز کرده‌ایم، مسجد دیده، روضه‌خوانی و صدای یا حسین شنیده‌ایم. من مدیون شما هستم که مرا این طور بزرگ کرده و از زمان کودکی به آن مجالس برده‌اید».

او بچه‌ی خیلی تمیز و مومنی بود. بچه‌های کوچک را دوست داشت. آنها را دور خود جمع می‌کرد و از اسلام و قرآن برایشان می‌گفت، علاقه‌ی زیادی به امام حسین (ع) داشت. هم در تبلیغات سپاه بود و هم پاسدار و نوحه‌خوان. زمان اعزام رزمندگان به جبهه در مصلی نوحه‌خوانی می‌کرد و اذان می‌گفت. شهید باصر که همیشه و در همه حال مقید به اجرای تمام قوانین دینی و شرعی بود، بنا به سنت رسول خدا (ص) در سال 1360 با دختری پاک دامن از خانواده ای متدین ازدواج کرد. او همسری را برای خود برگزید که در فعالیت‌های مذهبی و سیاسی‌اش یار و همراهش باشد. برای همین بود که ازدواج او نه تنها باعث کم رنگ شدن فعالیت‌هایش نشد، بلکه آنها را پربارتر و پررنگ تر از گذشته ساخت.

* ماجرای ازدواج از لسان خود شهید/ ازدواج با لباس پاسداری

محمدرضا خود در ارتباط با ازدواجش می‌نویسد: «خیلی دوست داشتم، عقدمان را حضرت امام (ره) بخوانند. ولی این امر میسر نمی‌شود. اما نماینده‌ی ایشان در تبریز حضور دارند. مقدمات را آماده می‌کنیم و از دفتر نماینده‌ی امام در تبریز آیت‌الله ملکوتی برای خواندن عقد وقت می‌گیریم. بهترین لباسم را می‌پوشم. لباس سبز پاسداری، ای کاش می‌توانستم عشق و علاقه‌ام را به این لباس مقدس بر زبانم جاری کنم. ولی زبان و قلم عاجزند از بیان این عشق. به دوستان سپاهی‌ام می‌گویم همه با لباس فرم سپاه در مراسم حاضر باشند. همه‌ی حواسم پیش نماینده‌ی امام است. خطبه‌ی عقد جاری می‌شود و صلوات‌ها پشت سر هم نورانیت دیگری به مراسم می‌بخشند. حاج حسین جباری (عکاسی آزادی) مرتب عکس می‌گیرد. در کنار آیت الله ملکوتی می‌ایستیم و عکسی به یادگاری با نماینده‌ی حضرت امام(ره) می‌گیرم که از جمله افتخارات دوران زندگیم، محسوب می‌شود.

* همسر در کنار همسر

با مراسمی ساده و بی‌آلایش زندگی مشترک محمدرضا با همسرش شروع می‌شود. همسرش در ارتباط با آغاز زندگی مشترک شان می‌گوید: «زندگی مشترک ما با زیارت حضرت ثامن الائمه (ع) شروع شد. او کمتر شبی به موقع به خانه می‌آمد. اوایل، برایم سخت بود. ولی کم کم در اثر تعلیم و تربیتش که واقعا و عملا معلم اخلاق بود، طوری به خصوصیات وی عادت کردم که شریک، در کارهای خیر او شدم. طولی نکشید که خداوند اولین هدیه‌ی خود را به این زوج بخشید و سال 1362 پسرشان دیده بر جهان گشود، به خاطر علاقه‌ی بسیار محمدرضا، به امام خمینی (ره) نامش را «روح الله» گذاشتند.

 روح الله 6 ماهه بود، که پدرش عازم جبهه شد و در گردان امام حسین (ع) لشکر عاشورا در کنار آموزش‌های رزمی مسئولیت برگزاری دعای کمیل، توسل، ندبه و زیارت عاشورا را به عهده‌ی گرفت.

شهید , مداحی , حسینیه تسنیم , دفاع مقدس ,

* از عشق و علاقه شهید با چای تا جمله معروف شهید

او مداح و نوحه خوان اهل‌بیت (ع) بود. کافی بود در حضورش نام حضرت سیدالشهداء (ع) را ببرند آن وقت شروع می‌کرد به مرثیه‌خوانی. صدایش خستگی را می‌زدود و دل‌های مشتاق را به تپش می‌انداخت. خواندن سرود همگانی بین بچه‌های گردان از کارهای خوب او بود. از جمله خاطرات شیرینی که همرزمانشان از او به یادگار دارند؛ علاقه ی خاص او به نوشیدن چای بود. این جمله ی معروف او را همه در مورد چای شنیده بودند که؛ «خدا هیچ حزب اللهی را با چای به امتحان نکشد». هروقت از مقابل چادری عبور می‌کرد، بچه‌های چادر به نوشیدن لیوانی چای، دعوتش می‌کردند که اغلب هم، دعوت آنها را می‌پذیرفت.

بسیجیان گردان های لشکر عاشورا هرگز خاطره‌های مراسم عزاداری، راز و نیازهای شبانه و صوت دلنشین او را هنگام خواندن دعاهای توسل فراموش نکرده و نخواهند کرد. وقتی دعا می‌خواند عاشقانه، ندا سر می‌داد. صدایش گرم و آرام‌بخش بود.

باصر در بین نیروهای گردان از محبوبیت زیادی برخوردار بود. صفای باطنی‌اش باعث شده بود تا همه او را دوست داشته باشند. در برنامه‌های صبحگاهی منبع و منشاء روحیه و نشاط بود.

* خاطرات شهید باصر که در دست نوشته‌ها و مصاحبه‌هایش به یادگار مانده/جلوگیری از مداحی که عشق به امام(ره) و انقلاب نداشت

نماز جمعه میعادگاه ما بچه‌های حزب اللهی بود. یک هفته انتظار می‌کشیدیم تا در نماز جمعه بچه‌هایی را ببینیم که نورانیت و صفای دل‌های آنها روحیه بخش ما بود. معمولا زودتر از بقیه خود را به مصلای امام می‌رساندم. در وضوخانه بیشتر بچه‌های جبهه را که به مرخصی آمده بودند، می‌بینم و آنها را به گرمی در آغوش می‌فشارم. گاه آنقدر مشغول دیدار با بچه‌ها می‌شوم که یادم می‌رود، جوراب‌هایم را بپوشم.

نماز که به پایان می‌رسید تازه می‌بینم، جوراب نپوشیده‌ام. در مصلی، مراسمی به مناسبت سالروز شهادت یکی از ائمه ی اطهار(ع) برپاست. قرار است قبل ازسخنرانی یک نفر مداحی کند. از دور یکی از مداحان را می بینم که به سوی جایگاه می‌رود. از مسئول عقیدتی می‌پرسم این را چرا دعوت کرده‌اند؟ می‌گوید: اطلاعی ندارم. حتما کسی نبوده او را دعوت کرده‌اند. علت کنجکاویم را می‌پرسد. می‌گویم: مداحی است که زیاد با انقلاب و امام(ره) میانه خوبی ندارد. تا به حال کسی نشنیده در هیئت و مداحی‌ها سخنی از امام، شهدا و انقلاب زده باشد، اینجا چکار می‌کند؟ جلو می‌روم، جلویش می‌ایستم.

- چه کسی شما را دعوت کرده؟ می‌گوید: نمی‌دانم یکی از برادران. می‌گویم: شما حق ندارید، در مصلایی که به نام امام خمینی (ره) است به جایگاه بروید. ما به کسانی که اعتقادی به انقلاب، شهداء و امام ندارند و تا به حال هیچ اسمی از آنها در مداحی‌های خود نبرده‌اند، نیازی نداریم. خواهش می‌کنم از همین جا برگردید. هروقت به این اعتقاد رسیدید و باور کردید این انقلاب عظیم و این امام و این شهدا را، آن وقت به این جا بیایید.

مداح بهت زده نگاهی به اطراف می‌کند. انگار می‌خواهد کسی او را از دست من نجات دهد. ولی هیچکس جرات ندارد در برابر حرف حقی که از زبان حقیر شنیده، اعتراض کند. سرش را پایین می‌اندازد و از همان راهی که آمده برمی‌گردد. به مسئول عقیدتی می‌گویم؛ نگران نباشید اگر از مداحان حزب‌اللهی کسی نیامد، خودم مداحی می‌کنم.

شهید , مداحی , حسینیه تسنیم , دفاع مقدس ,

* نحوه شهادت

 سیدنورالدین عافی از رزمندگان دلاور لشگر عاشورا درباره نحوه ی شهادت باصر می‌گوید: در عملیات بدر به دستور فرمانده گردان، اصغر قصاب عبداللهی و چند نفر دیگر به همراه محمدرضا باصر ماموریت یافتیم تا راه کانال را برای نیروهای گردان تخریب باز کنیم، تا نیروها از آنجا پل‌های عراقی‌ها را منفجر کنند. باصر تکبیرگویان می‌خواست از کانال بلند شود تا پیشروی کنیم چند تیر به گلو، شکم و چند جای دیگر از بدنش اصابت کرد.

از کانال گذشتیم و نیروهای گردان تخریب پشت سرمان آمدند. باصر هنوز به شهادت نرسیده بود. هر از چندی می‌آمدم و به او نگاه می‌کردم در حالی که خون از زخم‌هایش جاری شده بود زیر لب ذکر می‌گفت. صدای الله اکبرش را به وضوح می‌شنیدم. دلداریش می‌دادم تا مقاومت کند. آن بزرگوار تا صبح زنده بود. نزدیکی‌های صبح به شهادت رسید.

درگیری ما هنوز ادامه داشت. صبح محاصره تنگ تر شد. مهمات کم آمد. رفتم تا فشنگ‌های تیرباری که به دور کمر باصر بسته شده بود را در آورده و از آنها استفاده کنم. اما نتوانستم. بدنش انگار خشک شده بود. سرش به حالت سجده، روی زمین خم شده بود. پیکر مطهر باصر با اقتداء به سالار شهیدان حضرت حسین بن علی (ع) سال‌ها روی خاک تفتیده‌ی کربلای ایران ماند و پس از گذشت سالها، در روز 21 ماه مبارک رمضان سال 1372 شمسی به آغوش خانواده بازگشت و در کنار یاران شهیدش در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرام گرفت.

شهید , مداحی , حسینیه تسنیم , دفاع مقدس ,

* فرازهایی از وصیت‌نامه‌ی شهید محمد رضا باصر

«جبهه واقعا دانشگاه بزرگ کسب معنویت، ایمان، تعهد و ایثار است. امید دارم بتوانم در این دانشگاه الهی، تحصیلی لایق آن بنمایم. خدایا تو خود شاهدی که از دوری و فراق شهیدان عزیز و همسنگران نازنینم که به لقاءالله پیوسته‌اند غصه می‌خورم می‌خواهم به پیش‌شان برگردم... همیشه و در همه حال از پیروان صدیق ولی فقیه زمان خود، رهبر کبیر انقلاب باشید. هیچ وقت این سخن با عظمت امام یادتان نرود که شکست روحانیت، شکست اسلام است. در مقابل چهره‌های مختلف ضد انقلاب هیچگونه سستی به خرج ندهید. آنهایی که در هر لباس، گروهک‌های ضد انقلاب، گران فروش، سلطنت طلب، خلق مسلمان، بی حجابی احمقانه می خواهند در مقابل سیل خروشان انقلاب عزیز اسلامی، بایستند. بگویید و بفهمانید که:

ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود میبری و زحمت ما میداری

 آنها بدانند که در روز قیامت شهدا در پیش خداوند تعالی همان معامله را با آنها خواهند کرد که با صدام و شرق و غرب جنایتکار می‌کنند.

همسر گرانقدر و مومنم «فاطمه»، از این که نتوانستم به آن صورت در خدمتتان باشم و حق شوهری را نسبت به شما که همسری نمونه از هرجهت و بسیار عزیز برای حقیر بوده اید، ادا کنم، شرمنده‌ام. شما آنقدر عظمت روحی و استقامت مکتبی داشته‌اید که همه را به حیرت واداشته است. همسر گرامی‌ام سعی کنید روح الله را از اول، با مکتب اسلام آشنا کنید. با عظمت اسلام و مکتب شهادت، آشناتر شود. روح الله باید یک سرباز تمام عیار امام زمان (عج) وانقلاب اسلامی‌مان باشد. حسین چی و عاشق اباعبدالله الحسین (ع) باشد.

وصیت مهم دیگری که دارم این است؛ همیشه خودتان را خادم خانواده های شهدا بدانید. همیشه به آنها سر بزنید و از آنها دلجویی بنمایید و بگویید خادمتان به نزد عزیزان شما رفت.

انتهای پیام/

 
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران