"خاتون" چه مقدار به "حقایق تاریخی" وفادار خواهد بود؟/ کولاژی ناهمگون از عناصر تکراری
در همه این سالها در ژانر تاریخی، لوکیشن استان گیلان به شدت تکرار شده، چنان که گویی، همه رویدادهای تاریخی ۱۲۰ سال اخیر در استان گیلان متمرکز بوده و در هیچجای دیگر جغرافیای پرحادثه و پر از روایت ایران، خبری نبوده است!
خبرگزاری تسنیم- سهیل صفاری
ساخت سریال در فضای تاریخی، زمانی غول مرحله هفتم فیلمسازی در سینما و تلویزیون ایران محسوب می شد، چرا که به علت پیچیدگیهای محتوایی و اجرایی این گونه آثار، مؤلف اثر باید به سطوحی از دانش و بینش سینمایی و همچنین تسلط بر مباحث تاریخی و تمدنی رسیده باشد که از پس ساخت اثر «تاریخی» برآید.
معالأسف، در دستکم یک دههی اخیر، ورود چهرهها و افراد صفر کیلومتر و آماتور به عرصه فیلم و سریال تاریخی، به ویژه در صدا و سیما، آنچنان عیار کار تاریخی، به ویژه در حوزه قاجار، پایین آمده، که این ژانر را به انتخاب دمدستی و سهلالوصول تبدیل کرده است. وقتی عصر مهم ناصری، که بستر تحولات تاریخی و تمدنی مهمی در ایران و جهان بود، عرصه سیاهمشق و طبعآزماییهای پی در پی چهرههایی بیعقبه و بدون سابقه و پرنسیب فیلمسازی، آن هم با بودجه عمومی، تبدیل شده، طبیعی است که امروز شاهد باشیم همان عصر تاریخی، همزمان سوژه چند سریال نمایش خانگی (با سطح کیفی عامی که بر این عرصه غالب است و میدانیم) برای صفرکیلومترهای عرصه سریالسازی قرار گیرد. جالب اینجا است، در حالی که صدا و سیما مرتب از نبود بودجه مینالد و سریال «مختارنامه، برای دوازدهمین سال (و البته چراغ خاموش!) در کنداکتور پخش قرار میگیرد و نسل سریال «الف ویژه»، به جز سریال «سلمان فارسی» (آن هم احتمالا در رودربایستی با استاد کهنهکاری چون میرباقری) ورافتاده، ناگهان بودجههای قابلتوجه صرف سریالهایی با زمینه تاریخی در حوزه نمایش خانگی میشود، بسیار قابل تامل مینماید.
قسمت نخست سریال «خاتون» به کارگردانی تینا پاکروان در پلتفرم نماوا منتشر شده است. گرچه شاید در نگاه اول، پخش تنها یک قسمت از یک مجموعه، دستمایه لازم برای نقد کلیت اثر را در اختیار منتقد قرار ندهد، اما در این مورد خاص، یک قسمت به مصداق «مشت نمونه خروار»، به خوبی فضای کلی حاکم بر این اثر و سایر آثار «تولید به مصرف» نمایش خانگی را در ژانر تاریخی روشن میکند.
خانم پاکروان که از قضاء سابقه دستیاری و برنامهریزی در کنار استاد بزرگی چون زندهیاد سیدضیاءالدین درّی را نیز داشته، در قسمت نخست سریال خود، کولاژی از شخصیتها، رویدادها، فضاها و حتی نوع حرکات انتخابی دوربین از سریالهای ماندگار و شاخص این ژانر به نمایش گذاشته است.
الگوهای به شدت تکراری یک مادر شوهر متبختر، تنگنظر و خودبرتربین (با بازی شبنم مقدمی) که به شدت نسبت به عروس خود حسادت میورزد، به شدت یادآور سریال «پس از باران» (سعید سلطانی) است. شیرزاد (اشکان خطیبی) گویی مستقیم از سریال «در چشم باد» (مسعود جعفری جوزانی) آمده است. مهمانی شام خانه سرهنگ (پژمان بازغی) و حتی نحوه چرخش دوربین بین مهمانان، عینا شبیه آثار زنده یاد ضیاءالدین دّری از کار درآمده است. حتی صحنهای که «خاتون»(نگار جواهریان) به سرباز گماشته پول میدهد که با پسرش بستنی بخورد، یادآور صحنهای از سریال جاودانه «هزاردستان» زندهیاد استاد علی حاتمی است که مرحوم اسماعیل محمدی به درشکهچی و نوهاش پول میدهد که دم در گراندهتل بستنی بخورند. فرخ نعمتی در نقش فرماندار نظامی گیلان، تکرار تقریبا بیتغییر نقشهای مشابه متعدد او در این ژانر است.
حتی لوکیشن استان گیلان هم در همه این سالها(از سریال کوچک جنگلی در سال 63 تا همین سریال «کلبهای در مه» که اخیراً پخش آن به پایان رسید) به شدت تکرار شده، چنان که گویی، همه رویدادهای تاریخی 120 سال اخیر در استان گیلان متمرکز بوده و در هیچجای دیگر جغرافیای پرحادثه و پر از روایت ایران، خبری نبوده است. و خندهدار این که مکان رویدادها در رشت است، اما هیچکدام از شخصیتهای اصلی، حتی شیرزاد و مادرش(که دستکم نام خانوادگی «لاهیجی» را یدک میکشند)، یا کتابفروش(سروش صحت) و حتی شاگرد کتابفروش(که طبعاً بچه ناف رشت است) کوچکترین لهجه گیلکی ندارند!
مسئله مهم دیگر این که، حقیقتا در سال 1320 چه اندازه مسئلهای به نام «سالگرد ازدواج» در فرهنگ ایرانی شناخته شده بود که برای آن مراسم خاصی در نظر گرفته شود و فراموشی آن موجب دلگیری زوجین شود؟ یا این که در همان سال، آیا ایرانیها، حتی قشر «منورالفکر» و فکل و کراواتی، آن هم در شهرستان، در خانهی مفروش، با کفش راه میرفتند؟
بازیهای سریال هم البته چنگی به دل نمیزند و جدای از ضعف در پرداخت شخصیت و دیالوگنویسی، مشکل به کَست نامناسب بازمیگردد. اشکان خطیبی انتخابی کاملاً نامناسب برای شخصیت شیرزاد است، چرا که هم برای نقش یک «سرگرد» ارتش دوره پهلوی(با خصلتهای ثبت شده و آشنایی که از نظامیان آن مقطع میشناسیم) زیادی ظریف و «ولنجکی» است و هم رمانتیکبازیهای پلاستیکی و «عشق من» گفتنهای او بیش از حد دهه نودی است. نگار جواهریان هم سالهاست که از سایه پرسونای دختر خجالتی و «حنا دختری در مزرعه»وار خود خلاص نشده و ابدا در نقش زنی «خاص» و «مستقل» که قرار است محور کار باشد و بار دراماتیک اثر را به دوش بکشد، جا نمیافتد.
«خاتون» مشخصاً درباره طبقهای است که در عصر پهلوی اول، با حمایت مادی و معنوی دربار ایجاد شد تا خلاء وفاداری ایدئولوژیک در کف جامعه را جبران کند. رضاخان زمانی که به قدرت رسید، سه ضلع روحانیت، بازار و عشایر را با روشهای مختلف، از داغ و درفش تا ایجاد انحصار تجارت خارجی در دست دولت، از دور خارج کرد و دچار خلأ پایگاه اجتماعی بود. مضافاً اینکه بخش مهمی از قشر «روشنفکر» که در دوره انقلاب مشروطه عمدتاً حول اندیشه چپ سوسیالیستی شکل گرفته بود و نماد آن در عصر پهلوی اول، گروه 53 نفر دکتر تقی ارانی بود، با شدیدترین وجه سرکوب شده بود. رضاخان و مشاوران حکومتش تلاش کردند با احیاء و ترویج اندیشههای باستانگرایانه در قشر تحصیلکرده از یک سو، و ایجاد طبقهای از «بوروکرات»ها(وابستگان و کارمندان نهادهای دولتی و حکومتی که به قشر «ادارهجاتی» معروف شدند) و البته سرمایهگذاری روی «ارتش» جبران کند. البته، همه اینها در یومالواقعه، یعنی 3 شهریور1320، روز اشغال ایران توسط قوای متفق به کار او و حکومتش نیامدند. فارغ از تبلیغات آناکرونیستی سلطنتطلبان در شبکهها و رسانههای ایشان، حقیقت آن است که رضاخان پهلوی در زمان اشغال ایران و کنارهگیری از حکومت، در سطح تودهای به شدت نامحبوب بود، چرا که او نه تنها(به اصطلاح امروزیها) با بولدوزر از روی مخالفان و حتی منتفدان خود رد شده بود، که حتی وفادارترین عناصر حکومتش را، که تاج و تختش را مدیون ایشان بود، از جمله تیمورتاش، علی اکبر داور، نصرت الدوله فیروز و سردار اسعد سوم را هم دم تیغ داده بود. مصطفی فرزانه در کتاب معروفش، «آشنایی با صادق هدایت» از قول هدایت نقل میکند که آن زمان در سینماها، پیش از نمایش هر سانس، سرود شاهنشاهی پخش میشد و همه باید از جا برمی خاستند و اگر کسی به هر علت بلند نمیشد، توسط پاسبان حاضر در سینما با او برخورد می شد و حتی کارش به نظمیه و حبس میکشید!
از قضاء، «فهیمه اکبر» خانم آوازهخوانی که در سریال با نقشآفرینی غزل شاکری، حضور دارد و ظاهراً الگوی ذهنی «خاتون» است، وابسته به همین طیف «بوروکرات» بود که با حمایت حکومت پهلوی اول شکل گرفت و همسرش محسن اکبر، در آن عصر نماینده رشت در مجلس بود. فهیمه اکبر نماد سنخی از زنان بود که حکومت پهلوی اول می پسندید و حمایت و تبلیغ میکرد. طنز تلخ حکومت رضاخانی اینجا بود که کفیل نظمیه(شهربانی)، رکنالدین مختار، معروف به سرپاس مختار که تسمه از گرده مردم کشیده بود و به بیرحمی و قساوت در برخورد با زندانیان سیاسی شهره بود، نوازنده برجسته ویولون بود و آرشه خوب میکشید!(برای آشنایی با نحوه اداره شهربانی توسط سرپاس مختار به کتاب «پلیس خفیه ایران» نوشته قمی تفرشی رجوع شود)
تاریخ شاهد بود که ارتش پهلوی، که رضاخان به شدت به آن می بالید و بیشترین سهم را از درآمد ملی به خود اختصاص میداد و پرنفوذترین وبرخوردارترین قشر اجتماع، افسران همین ارتش بودند، حتی به اندازه یک گروه چریکی هم در برابر تهاجم نظامی دولتین روس و انگلستان مقاومت مؤثر نکرد. در بدرقهی خودروی رضاخان به بندرعباس(برای تبعید به آفریقای جنوبی) هم هیچ عضوی از همان طبقه بوروکرات که حاملان ایدئولوژیک حکومتش بودند، حضور نداشت. اولویت دستگاه فرهنگی پهلوی اول این بود که خلأ اعتقادی ناشی از حذف معتقدات آیینی را، با جعل ایدئولوژی باستانگرایی، آن هم با روایتی خاص از تاریخ ایران باستان، ان هم صرفاً حول بخشی از تاریخ سلسله هخامنشی، پر کند. از این رو، نوعی از ناسیونالیسم باستانگرا به تقلیدی سطحی و بدونعمق از باستانگرایی پادگانی رایش سوم در آلمان سکه رایج اواسط حکومت رضاخان شد. «ایران»گرایی امثال شیرزاد را هم اگر در زمینه و بستر تاریخی آن و با نگاه پدیدارشناسانه(نه زمانپریشانه) بنگریم، در همین پازل جای میگرفت. آنچه که باعث درهم کوبیدهشدن ارتش شاهنشاهی ایران در عرض چند روز شد، بیش از ضعف تجهیزات و نابرابری نفرات، خلأ ایدئولوژیک، ضعف ایدئولوژیک و نبود اراده بود، وگرنه در جریان جنگ جهانی اول و تلاش دولت انگلیس برای اشغال جنوب ایران، رئیسعلی دلواری با حدود 300 تفنگچی، شکستهای سنگینی به نیروهای امپراتوری بریتانیا تحمیل کرد و عاقبت برای کشتنش، انگلیسیها به روش معهود و معمول خود، یعنی توسل به عامل نفوذی و هدف قرار دادن رئیسعلی از پشت سر توسط یکی از یاران نزدیکش متوسل شدند.
حال باید دید در ادامه، سریال «خاتون» چه اندازه به «تاریخ» وفادار خواهد بود و چه اندازه تصویری که از مقطع 1320 ارائه میکند، به حقیقت نزدیکتر است.
انتهای پیام/