نظریه عدالت علامه حکیمی متأثر از شرایط زمانه بوده است/ حساب حکیمی از متفکران غربگرا و التقاطی جداست
علامه حکیمی بدون شک در صورتبندی نظریه عدالت خودش، تحتتأثیر رویکردهای مارکسیستی و لیبرالیستی بوده است اگرچه این بهمعنای مقهورشدنِ ایشان نیست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، موقعیت ویژه استاد محمدرضا حکیمی در سپهر کلی معرفت دینی و اندیشه اجتماعی معاصر، بهگونهای است که نمیتوان با برخوردهای هیجانی و احساسی صرف که بهویژه در فضای عاطفی پس از رحلت غمبار ایشان شکل گرفته است، حق مطلب را ادا کرد و این نکتهای است که مدّنظر ما بوده است بااینهمه سکوت درباره وی و نادیده گرفتن سهم و منزلت ایشان در نظام معرفتی شیعی نیز امر ممکن و پسندیدهای نیست؛ به همین منظور تصمیم گرفتیم ضمن ارج نهادن به میراث ارجمند فکری علامه حکیمی و پاسداشت مقام اجتماعی شامخ ایشان، از رهگذر گفتوگویی معرفتبنیاد و بیطرف با دکتر محمدرضا قائمینیک، عضو هیئت علمی گروه علوم اجتماعیدانشگاه علوم اسلامی رضوی و از نزدیکان فکری استاد مرحوم محمدرضا حکیمی، به تبیین جایگاه علامه در ساختار کلی اندیشه معاصر بپردازیم که حاصل گفتوگوی ما را در زیر میخوانید:
*در یک جمعبندی نهایی شما علامه حکیمی را در رده متفکران اسلامی دستهبندی میکنید یا نواندیشان دینی؟
قضاوت درباره متفکرانی از نوع علامه حکیمی که وجوه اندیشه و آثارشان متنوع است با متفکرانی که بر یک حوزه مشخص متمحض بودهاند فرق میکند، مثلاً شما خواجه نصیرالدین طوسی را در نظر بگیرید؛ قضاوت درباره اینکه او مهندس است یا متکلم یا فقیه کار آسانی نیست چون همه اینها هست. من برای اینکه پاسخ شما را بدهم بحث را از کمی قبلتر شروع میکنم و در عرایضم به آن نکاتی اشاره میکنم که در مورد علامه حکیمی کمتر به آنها توجه شده است. من از منظر کسی که با علوم جدید آشنایی مختصری دارد طرح بحث میکنم، خود این نکته مهمی است که بخشی از افرادی که با مرحوم علامه آشنایی داشتهاند و دارند، سویه حوزوی ندارند و ایشان توانستهاند برای این اقشار نیز چهرهای جذّاب و طرف توجه باشد و این یعنی علامه حکیمی افقهایی را برای آنها هم روشن کرده است.
مسئلهای که ما همیشه باید به آن توجه داشته باشیم این است که لااقل بر اساس اعتقادات شیعی، یک متفکر در هر سطحی که باشد، بهغیر از معصومین، متأثر از شرایط و اقتضائات اجتماعی و تاریخی زمانه است. باید توجه داشت که اگر کسی در آثارش ارجاع مستقیم به متون روایی و آیات و روایات دارد، این بهمعنای آن نیست که او فاصله خودش را با این متون و معنای آنها به صفر رسانده است و خودش میتواند مستقیماً متن را بدون توجه به تأثیر پیشفرضهای تاریخی ـ اجتماعی یا حتی روانشناختی روایت کند، لذا ما باید در مواجهه با هر متفکری به شرایط زمانی او هم توجه کنیم.
در مورد علامه حکیمی معمولاً به دو مسئله توجه بیشتری میشود؛ یکی مکتب تفکیک و نسبت آن با فلسفه و عرفان اسلامی است و دیگری هم مسئله عدالت با تأکید بر عدالت اجتماعی است. با نظر به مقدمۀ فوق، برای اینکه این دو مسئله را در نگاه ایشان بفهمیم بهنظرم باید قدری نگاهمان را گستردهتر بکنیم. اگر به تاریخ معاصرمان توجه کنیم، میبینیم در طول تاریخ معاصر، متفکرین بزرگ دیگری هم در حوزۀ تفکر اسلامی و شیعی داشتهایم که شرایط تاریخی ـ اجتماعی بر درک آنها مخصوصاً از مسائل مستحدثه تأثیر گذاشته است، بهعنوان یک نمونه میتوان از دوره مشروطه یاد کرد. همان طور که میدانیم مفهوم عدالت، نخستین جرقۀ اندیشهای نهضت مشروطه بود و تأسیس عدالتخانه یکی از مطالبات مبنایی صدر مشروطه محسوب میشود اما در جریان این قیام و نهضت فراگیری که علمای اسلامی در آن ایفای نقش میکردند ما شاهد هستیم که مفهوم دیگری از حوزه تفکر سیاسی انگلستان وارد آن فضا میشود بهنام مشروطه و این مفهوم و مفاهیم پیرامون آن نظیر پارلمان، انتخابات و قسعلیهذا باعث بروز یک اختلاف نظر شدید بین چند تن از بزرگان شیعه مثل مرحوم علامه نایینی و شهید شیخ فضلالله نوری شد و نهایتاً کار به آنجا میرسد که از یک سو، علما حکم میدهند که مخالفت با مشروطه در حکم مخالفت با امام زمان(عج) است و از طرف دیگر، یکی از بزرگترین علمای این دوره که مخالف مشروطه (نه مشروطۀ مشروعه) است، شیخ فضلالله نوری است که سرانجام بهخاطر این مخالفت، اعدام میشود. فارغ از منازعات این دوره، همین حوادث بهخوبی نشان میدهد که شرایط تاریخی ـ اجتماعی تا چهاندازه در درکِ علما از موضوعات و مسائل تأثیرگذار بوده است.
بهزعم بنده، ما نمیتوانیم متفکرین شیعه و مسلمان خودمان را "صرفاً" و "منحصراً" در چارچوب معارف اسلامی که محصول سنت یکهزار و چندصدسالهمان است، تحلیل کنیم. ما در طول این تاریخ پر فراز و نشیب، همواره مواجهههای فرهنگی با فرهنگهای دیگر داشتهایم که نظریات و دیدگاههای مطرح در آن فرهنگها، خواه ناخواه بر خالصترین متفکران ما، هرقدر هم که معتقد باشند به جهانهای فرهنگی دیگر بیتوجه بودهاند، تأثیرگذار بوده است.
با این مقدمات، به آن دو مسئلۀ مرتبط با مرحوم علامۀ حکیمی برمیگردم. باید توجه کرد که مکتب تفکیک و نسبت آن با عرفان و فلسفه اسلامی و همچنین مسئله عدالت در آرای مرحوم علامه حکیمی در یک شرایط جدیدی شکل گرفته است که آن را نمیتوان صرفاً با ارجاع به سنت یکهزارسالۀ گذشته یا صرفاً بر اساس آیات و روایات تحلیل کرد.
*اتفاقاً یکی از انتقاداتی که بر علامه حکیمی وارد کردهاند این است که تفکر عدالتخواه اسلامی ایشان مقداری رنگوبوی سوسیالیستی و چپ دارد؛ آیا شما این نقد را وارد میدانید؟
من برای اینکه به جواب شما برسم از همان مکتب تفکیک شروع میکنم، در سنت رایج اسلامی که از حوزه علمیه شروع میشود و معطوف به کسب علوم و معارف اسلامی است، دانش کلام، اصول، فقه یا حتی اخلاقِ ما متأثر از آرای فلسفی و مفاهیم فلسفه یونان است. شما در براهین اثبات خدا در کلام یا در کتب اخلاقی خودمان نگاه کنید. آنها وقتی در توضیح قوای سهگانه نفس انسانی، قوّه عقل را توضیح میدهند و در مورد جوهر و نفس انسانی بحث میکنند مشخصاً از مفاهیم و تعابیر یونانی بهره میگیرند. البته مسئله و منازعات علمی و معرفتیِ جهان اسلام، در اصلِ این بهرهگیری مفهومی نیست، بلکه مسئله در نحوۀ استخدام و بهکارگیری این مفاهیم بوده و خواهد بود.
اگر از این منظر به نسبت جهانبینی اسلامی با جهانهای فرهنگی دیگر از جمله یونان بنگریم، اهمیت و جایگاه نظریۀ مکتب تفکیک و حتی حدود و ثغور آن، روشنتر میشود، مثلاً در کتاب مکتب تفکیک، مرحوم علامه حکیمی درباره ورود جریانهای عقلی معارض به عالم اسلام ریشهیابی و طرح مسئله میکنند یا دربارۀ نحوه تأثیر و تأثر این دو حوزه اندیشه یونانی و اسلامی و اینکه علوم یونانی متمایز از علوم جهان اسلام است، دغدغه دارد. اینها مسائلی است که ما در دوره معاصر دوباره به آن رسیدهایم. وقتی این سیر تاریخی را در نسبت دین و جهان اسلام و جهان یونانی بررسی میکنیم اهمیت متفکرینی مثل فارابی و بوعلی و امثال آنها برای ما روشنتر میشود، چون آنها متفکرینی بودند که با درک شرایط زمانه، تحولی در علوم یونانی ایجاد کردند که این تحول جهان اسلام را مهیای مواجهه با علوم و فرهنگهای دیگر کرد. در تحلیل این اقدام سترگِ حکمای مسلمان، بهخلاف آنچه معمولاً رایج است، مسئله غرضِ شخصی یا انگیزۀ فردی مطرح نیست، بلکه بایستی به شرایط تاریخی ـ فرهنگیِ ورود این علوم به جهان اسلام و واکنشِ این حکما به آن نیز توجه کرد.
یکی از دیدگاههایی که از قضا مرحوم حکیمی ذیل مکتب تفکیک به آن اشاره میکنند، همین مسئله است که درکی که ما از حکمت و کلام اسلامی داریم، در نسبتی با فلسفه یونانی شکل گرفته که محتاج بازاندیشی است. علوم وحیانی در جهان اسلام یک چیز بوده است و علوم یونانی یک چیز دیگر. متفکرینی مثل فارابی و بوعلی و بعداً ملاصدرا را باید در نسبتی که آنها تلاش کردهاند با فرهنگ یونانی برقرار کنند، مورد توجه قرار داد و این در واقع آن جرقۀ خاصی است که مکتب تفکیک به این نحو در اذهان ایجاد میکند. شما این را کمابیش و بهبیان دیگری در کارهای دکتر داوری اردکانی مثل "ما و تاریخ فلسفۀ اسلامی" هم میبینید که در آنجا هم به نسبت فلسفۀ اسلامی با تفکر یونانی اشاره میشود و این نسبت از قضا برای تداوم و استمرار فکر اسلامی بسیار مفید بوده است. این نگاه به فلسفه اسلامی در واقع میتواند بارقههای اولیهای را که مکتب تفکیک را شکل داده است در ذهن ما روشن کند.
*مکتب تفکیک بهلحاظ تاریخی در چهنسبتی با جهان جدید و علوم و معارف معاصر قرار میگیرد؟
مرحوم علامه هرچند کتابهای غربیها را خواندهاند و در آثارشان هم به آنها ارجاع دادهاند اما حتی اگر آثار غربیها را نخوانده بودند و مثلاً مکتب لیبرالیسم، کمونیسم و فلسفههای جدید را نمیشناختند باز هم بهدلیل شرایط تاریخی دوران حیاتشان نمیتوانستند نسبت به آنها بیتفاوت باشند. توجه داشته باشید که ایشان متولد سال 1314 بودند و ما تقریباً از دهه 40 شمسی درگیر دوگانه جنگ سرد بودیم، یعنی جوانی ایشان در دوران اوج جنگ سرد سپری شده است و طبیعی است که بهدلیل شرایط زمانه و جبر تاریخی باید نسبت به مارکسیسم، لیبرالیسم و نظایر آن آگاه میشدند و تنازع بین سرمایهداری و جنگ سرد را میفهمیدند و این مسائل در آثار قلمی ایشان هم ظهور و بروز دارد، بااینحال آنچه ایشان یا امثال ایشان و اساساً متفکرینی از این جنس را از متفکرین غربگرا یا شرقگرا یا التقاطی متمایز میکند، نه انکار تأثیرپذیری، بلکه تلاش برای آن است که تا حدّ ممکن با اشراف و آگاهی نسبت به شرایط زمانه، به درک دینی خالصتر از متون و نصوص دینی نزدیک بشوند.
*از صحبتهای شما اینطور برمیآید که مرحوم حکیمی بهمثابه متفکری اسلامی، از عوارض جبری زمانه و فهم رایج روزگار خودش برکنار نبوده است و این مسائل بهنحوی از انحاء بر نگرش کلّی و جهتگیری آثار ایشان تأثیر گذاشته است.
بله، اما باید به یک تمایز مهم توجه داشت و آن تمایز بین متفکری است که مقهور شرایط زمانه میشود و متن دینی (مثلاً آیات و روایات) را در بسط و قبض شرایط زمانه میفهمد و متفکری که در عین آگاهی به شرایط زمانه، مقهور آن نمیشود و میکوشد به حاقّ متنِ آیات و روایات نزدیک شود. اگر بخواهم به سؤال اول شما پاسخ روشنتری بدهم که پرسیدید مرحوم علامه متفکر دینی بود یا نواندیش دینی، میتوانم بگویم ایشان از آن دست متفکرانی بود که در عین تلاش برای فهم معانی عمیق متون و نصوص دینی، به شرایط زمانه توجه میکرد و باز هم تأکید میکنم که این حرف بهمعنای آن نیست که ایشان بهمثابه متفکری غیرمعصوم، به حاقّ معانی آیات و روایات دسترسی داشته است و به همین جهت بدون شک در صورتبندی نظریه عدالت خودش، تحت تأثیر رویکردهای مارکسیستی، لیبرالیستی و... نیز بودهاند، اما این بهمعنای مقهورشدنِ ایشان نیست.
*اجازه بدهید قدری جزئیتر به مسئله نگاه کنیم؛ نکتهای که به آن اشاره کردید بهطور مثال در مجموعه "الحیاة" ایشان هم قابل ردیابی هست؟
اتفاقاً به نکته خوبی اشاره کردید، اما اجازه بدهید قبل از آن از اصول کافی مثالی بزنم. مدتهاست که پژوهشگران و محققان گوناگون درباره شیوۀ تبویب اصول کافی و اینکه چرا این اثر با کتاب عقل و جهل شروع شده است، میاندیشند. یکی از مُقنعترین پاسخها این است که مرحوم کلینی کتاب خودش را در 20ساله پایانی حیاتش در محیط عقلگرای بغداد تبویب کرده است و این توجه به عقل و مباحث عقلی در کتاب اول ناشی از شرایط خاصّ تاریخی او بوده است، چنانچه ما این توجه را در سایر آثار روایی قبل از آن، نمیبینیم. من فکر میکنم این نظریه را میشود در مورد "الحیاة" هم بسط داد، اینکه مرحوم علامه حکیمی، از جلد سوم تا ششم این مجموعه را به مسئلۀ اقتصاد اختصاص میدهند یا کمابیش نگاه انقلابی، سیاسی و اجتماعی در سرتاسر این اثر غالب است، به همان شرایط تاریخی روزگار ایشان برمیگردد، البته در مورد میزان و نحوۀ تاثیر آرای زمانۀ ایشان، اعم از سوسیالیسم یا لیبرالیسم و نظایر آنها باید با موشکافی دقیقتری در قالب مقاله و کتاب بحث کرد، اما نکتۀ قابل اشاره آن است که شرایط تاریخی حتماً بر نگرش و فهم مرحوم علامه حکیمی اثرگذار بوده است، اما این غلبه بهنحوی نیست که او در تفسیر یا تبویب آیات و روایات، مقهور این نگاهها و ادبیات آنها شده باشد، بلکه او سعی داشته است با تکیه بر آیات و روایات، در پیِ تغییر و تحوّل در شرایط تاریخی و اجتماعی برآید و از همینجا ارزش اجتماعی آثار ایشان و بهویژه "الحیاة" روشن میشود. من فکر میکنم همراهی ایشان با انقلاب و دلسردی ایشان نسبت به برخی روندهای جاری را هم میشود در همین چارچوب معرفتی توضیح داد. انقلاب اسلامی، افقی برای چنین تغییری بوده است که در ادامه، مخصوصاً از حیث مبارزه با طواغیت اقتصادی و فرهنگی یا حتی اعتقادی، چندان توفیقی نداشته است. البته روشن است که تغییر و تحول در شرایط تاریخی و اجتماعی و شکلدادن به اشکال و اطواری از زندگیِ اجتماعی جدید، پس از درکِ معنای عمیق آیات و روایات اسلامی، نیازمند سازوکارها، برنامهها یا الگوها و بهتعبیر دقیقتر، تعیین نسبتهایی با شرایط زمانه است که مرحوم علامۀ حکیمی، معمولاً با "دعوت" پژوهشگران، محققان و نظایر آنها به آیات و روایات، قصد تحقق آن را داشتهاند.
انتهای پیام/+