افشاگری نجفی از "پشت پرده افراطیگری مخملباف" در سینمای پس از انقلاب/ مهندس موسوی با او همنظر بود و ما را به هم معرفی کرد/ شهید بهشتی در نقد "خشکه مذهبی" از ما حمایت کرد + فیلم
محمدعلی نجفی میگوید: مخلمباف بهعنوان مغز متفکر جریان تندرو، در پوشش اسلام به دنبال منافع اقتصادی بود، همه هنرمندان قبل از انقلاب را فاسد میدانست، میگفت "نجفی در سربداران آنها را تطهیر میکند"، بعداً هم همه اینها شرکت زدند و رفتند مدیر شدند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بعد از انتشار قسمت اول مصاحبه با آقای «محمدعلی نجفی» اولین مسئول معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، قسمت دوم این گفتوگو که شامل بخشهای مهم دیگری از تاریخ سینمای پس از انقلاب اسلامی است را تقدیم مخاطبین محترم و علاقهمندان سینما میکنیم.
در بخش پایانی این مصاحبه یکساعتونیمه، به بررسی تقابل و برخورد نجفی با دیدگاهها و تفکر چهرههایی مانند «محسن مخملباف» پرداختیم و همینطور ارتباطی که این فیلمساز پرحاشیه با چهرهای مانند میرحسین موسوی نخست وزیر وقت داشته است، جریان فکری و سیاسی که بهنظر میرسد با مدیران آتی این معاونت حساس و پرماجرای تاریخ فرهنگ و هنر انقلاب ارتباط داشته است.
جریان مخملباف دنبال منافع اقتصادی بود؛ اسلام بهانه بود
* برگردیم به دوره مسئولیت شما؛ جریان سازمان تبلیغات و حوزه هنری و مخملباف در این دوره شکل میگیرد. همزمان با دوره مسئولیت شما بود که ظاهراً تعدد مراکز تصمیمگیری در سینما ایجاد شد، درباره وقایع آن دوران و مثلاً فیلم برزخیها و مشکلاتی که بهوجود آمد زیاد شنیدیم منتها خیلی جالب است که درباره محتوای فکری آن طیف که اعتقاد داشتند "کلاً برای سینمای قبل از انقلاب باید یک نقطه پایانی گذاشته و یک دوران جدیدی شروع بشود." فقط هم آقای مخملباف هم نبودند، یک طیف فکری ذینفوذ بودند که قطعاً یک طراحی فکری داشتند، میشود درباره آن تفکر بحث بکنید؟
اولاً اینکه هیچ بحث و مباحثهای میان ما نبود چون آنها فکر میکردند که مثلاً من روشنفکر و بورژوآ هستم؛ من هم با این اصطلاحات خیلی خوب آشنا بودم. بحث اینکه آقای مهندس بازرگان و اطرافیان او لیبرال و ضدانقلاب هستند و این دست حرفها را میشنیدم، برای همین به این نتیجه رسیدم که معضل ما فرهنگ است؛ ما اختلاف طبقاتی فرهنگی داریم نه اختلاف طبقاتی اقتصادی، بنابراین میان ما برخوردی صورت نگرفته بود فقط با آقای صبحدل در حسینیه ارشاد با هم ارتباط داشتیم که در آن اتفاق خاصی نیفتاد.
با تمام اینکه گفتم معضل را فرهنگی میدیدم بعد از مدتی فهمیدم خیر، موضوع فرهنگی نیست بلکه منافع اقتصادی است، اسلام هم بهانه است فقط اقتصاد است که اهمیت دارد، از سینما و فرهنگ هم هیچی نمیدانند، تنها مغز متفکرشان هم آقای مخملباف است، بعدها مثل اینکه مثلاً یک چند نفر دیگر هم به جریان آنها اضافه شدند، بعداً هم همه اینها شرکت زدند و رفتند مدیر شدند، من این را همان موقع بیان کردم و همه را به شهید بهشتی گفتم، گفتم که "باید انرژیمان را صرف چیزهای دیگر بکنیم."
مخلمباف از اینکه من دست هنرمندان را باز کردم بهشدت ناراحت بود و برای همین وقتی سربداران را ساختم، در روزنامه جمهوری اسلامی مصاحبه کرد و گفت که "نجفی هنرمندان را در سریال سربداران تطهیر میکند."، مثلاً من باید بیتالمال را صرف این کنم که به یک نفر آدم ناوارد بدهم که قاضی شارح را بازی کند که از رو هم نمیتواند متن را بخواند، برای همین زیر بار این چیزها نرفتم، «چنگیز وثوقی» را هم در سریال بازی دادم، مینو ابریشمی را هم آوردم.
نقد مهندس موسوی بر نجفی بهخاطر آزادی عمل هنرمندان قبل انقلاب
* آقای نجفی، از مهمترین اقوالی که وجود دارد مبنی بر نزدیکی نگاه مخلمباف و مهندس موسوی و خانم رهنورد است، حتی میگفت "من کارهایم را با خانم رهنورد هماهنگ میکنم"، از سویی شما هم با آقای موسوی در ارتباط بودید، دوستان شما مانند آقای بهشتی و انوار که با هم شراکت داشتید دراینباره چه میگفتند و نظرشان درباره فعالیت شما که مورد انتقاد آقای مخملباف هم بودید چه بود؟
آنها هم منتقد من بودند، آقای مهندس موسوی بهشخصه منتقد بود. من آقای مهندس موسوی را دعوت کردم به جلسهای، وقتی که هژیر داریوش را در دفتر روزنامه جمهوری اسلامی در خیابان فردوسی دیدند به من گفتند که "نه! این راه تو نیست و درست نیست (ارتباط با هنرمندان قبل از انقلاب)."، در واقع بهصورت گازانبری به من فشار آمد. من به این نتیجه رسیده بودم که اینگونه نیست، وقتی که مثلاً مهندس موسوی بخواهد نقد بکند چه بگویم؟
آقای انوار (سومین رئیس سازمان سینمایی) میگوید که "چرا از این تهیهکنندگان غیره و غیره حمایت میکنی؟"، گفتم "اصلاً چه تهیهکنندهای حاضر است بیاید در سینما سرمایهگذاری بکند؟"، میدانید، چون همهچیز را تلویزیونی میدیدند و تهیهکننده تلویزیون هم بودند نمیتوانستند با مواضع من کنار بیایند، به همین دلیل وقتی هم آمدند آن صندوق را که ما ایجاد کردیم به آقای انوار گفتم اما گفت "چرا این کار را آنها (هنرمندان) بکنند؟ ما خودمان این کار را میکنیم."
ببینید، اینجا دو تا جهانبینی است؛ یک جهانبینی این است که شما من را میخواهید فعال کنید، یک جهانبینی این است که میخواهی من را هدایت کنی، اسمش هم گذاشتند «هدایت و حمایت» (شعاری که بهشتی و انوار در دوره مدیریتشان برای سینما وضع کردند). من این مثال را برایشان زدم گفتم "میدانید مثل چیست؟ مثل اینکه شجریان بخواهد بخواند یکی این دستش را بگذارد زیر گلویش را نرم نوازش بکند، میگوییم این نوازش درست است که نوازش است اما او نمیتواند بخواند". من حتی جزو هیأت امنای فارابی بودم اما باز آن را هم ادامه ندادم، اختلاف نظرمان در این است.
سینمای ما بدون مسأله شده است
* در حقیقت دیدگاه سوسیالیستی داشتند که دولت باید دست فراخی داشته باشد و همه چیز را مدیریت کند، درحالی که شما به یک نگاه باز و آزاد اعتقاد داشتید.
شما یکوقت رک حرف میزنید و میگویید "من سوسیالیست هستم"، نمونهاش هم شوروی بوده است. من خودم «گزارش یک قتل» را ساختم، قبل از فروپاشی شوروی بود و در آنجا گفتم که "پوسیدهتر از آن است که بشود ترمیم بشود."
مثلاً ما به مجاهدین میگفتیم سوسیالیست ـ کمونیستهای کَمرو، یا این هستی یا آن، من الآن میپرسم که در جامعه ایران که همچنان تفکر و روابط اقتصادی و ارزشهایش سنتی است، میتوان از یک جهان مدرن حرف زد؟ سینما تنها هنری است که مولود مدرنیته است. یک وقت هنر شعر یا نقاشی یا موسیقی و معماری است، همه اینها ریشه در سنت دارد، از وقتی که این بشر روی دوپا بلند شد و حرف زد همه اینها با او شکل گرفت، تنها هنری که مولود مدرنیته است سینما است، هنر جمعی است، حالا شما مدرنیته را نمیشناسید یا نمیخواهید بشناسید و در عین حال هم میخواهید راجع به سینما نظر بدهید، خب، همین میشود که دیدید.
چرا الآن دو مرتبه فیلمهای قبل از انقلاب در حال جان گرفتن است؟ بهترین فیلمهایمان را تحلیل کنید، ببینید کدام هست که دارد از یک مسئلهای که مسئله اجتماعی باشد حرف بزند؟ یا قاچاقچیان یا معتادان در آن هستند، چیزهایی میبینید که بعد هم از سیاست هم که حرف میزنند روبنایی است و هیچ پشتوانه سیاسی ندارد. شما تصمیم میگیرید من کراوات بزنم یعنی آدم بدی هستم و اگر ریش بگذارم آدم خوبی هستم، این میشود سینما بهنظر شما؟ هشت سال جنگ داریم یک فیلم داریم که بتوانیم بهاندازهای که «ارتش سری» را نشان دادیم نشان بدهد؟ یک سریال دارید از دفاع مقدس و هشت سال جنگ که بتوانیم دوباره نشان بدهیم؟
مسئله فرهنگ و هنر، چیزهایی نیست که من و تو تصمیم بگیریم بلکه یک پروسه است که در یک دوره تاریخی شکل بگیرد، یکشبه میشود پادگان را گرفت اما یکشبه هم میشود فرهنگ را ساخت؟
اسلام خشکهمذهب را در فیلمهایم نقد کردم
* جناب نجفی! در دورهای که شما مسئولیت داشتید با مرحوم بازرگان و خود دکتر شریعتی و اینها ارتباط داشتید، از طرفی یک خانواده مذهبی سنتی هم داشتید، بهشخصه اندیشه دینی سنتی یا نواندیشی دینی برای شما در سیاستگذاری ملاک قرار گرفته بود؟
من خیلی صریح به شما میگویم ما فیلم اولمان را که ساختیم یک نقدی بود بر اسلام سنتی. مرحوم دکتر بهشتی و مرحوم دامادشان دکتر اژهای این فیلم را دیدند، در منزل دکتر بهشتی آپارات را بردیم، فیلم که تمام شد دکتر اژهای خیلی ناراحت شد حسابی به او برخورد! دکتر بهشتی رویش را کرد به دکتر اژهای گفت "آقای دکتر! به خود باید بیاییم، درست انجام دادند. ما باید درک کنیم."، همان باعث شد که این تلنگر بخورد که دکتر بهشتی بگوید "باید جدیتر کار کنید" و تلنگر آیتفیلم را بزند. در آن دوران برخی از چهرههای مذهبی نگاههای منفی و بیاساسی نسبت به جریان تجدد داشتند، یکی از آنها به دکتر شریعتی گفته بود که "آقای دکتر، برو طبابت بکن! تو را چه به اسلامشناسی؟"
حاجیاشرف گفت "چه میگوید این دکتر؟ هی میگوید ابوذر ابوذر!"
* در حقیقت اسلام خشکهمذهب را نقد میکردید.
این اسلام کاسبی است نه اسلام واقعی، اسلامی که مشخص است. من بهعنوان یک معمار آیه "انّا للّه و انّا الیه راجعون" را که بالای همه اعلامیههای ختم مینویسند در باغ فین کاشان دیدم، دیدم که ما سرچشمه آب را نمیبینیم، این آب میآید در یک زمین مربع ـ مستطیل در اینجا شکل شکلهای مختلف میگیرد حوض و مربع میشود، مستطیل میشود و بینهایت فواره دارد اما بینهایت را به ما القا میکند از آن طرف هم میرود بیرون. ما نه از این طرف دیدیم سرچشمهاش کجاست نه میدانیم کجا میرود اما در این چهاردیواری باغ دنیا را برای ما میسازد، اینطوری هم میشود به قرآن نگاه کرد.
اسلام میگوید همهچیز پاک است تا عکسش ثابت بشود، بروید نهجالبلاغه را بخوانید ببینید حضرت علی چه میگوید، من سواد عربیام خیلی کم است، ادعایی ندارم. از قرآن حسّم این است، یعنی میگویم با این نگاه هم میشود به قرآن نگاه کرد، منبع است برای من. من با هنر دیکانستراکتیو (ساختارشکنی) که آشنا شدم متوجه شدم که ساختار قرآن چقدر مدرن است. چطوری یک کتابی میآید میگوید که "ما یک آیهای فرستادیم برای هدایت شما و گمراهی یک عده"، این یک هنر ساختارشکن است، هنر مشخصی نیست این حتی نمیتواند مثلاً بهصورت یک مانیفست باشد، میشود اینطوری اسلام را هم دید، میشود شکل دیگر هم دید.
میرحسین واسطه آشنایی من با مخملباف بود!
* جالب برای من این بود که همین نگاهی که شما نسبت به اسلام خشکهمذهبیها داشتید، در حقیقت در تفکر مخملباف و امثال اینها هم بهشکل دیگری حلول داشت. از همان زمانی که آن اسلام را نقد میکردید هم باز با همان فضا درگیر بودید، با آقای موسوی درباره مخملباف چه گفته بودید؟ آیا او شما را بهخاطر مواضعتان نقد میکرد؟
من و آقای مهندس موسوی همدیگر را میشناختیم، نیاز نبود چیزی به هم بگوییم. او منتقد نگاه من بود، خیلی رک بگویم؛ اما سال 1366 که فیلم «گزارش قتل» را ساخته بودم و جایزه هم در جشنواره گرفته بودم، آقای دکتر اژهای داماد شهید بهشتی معاون آقای نخست وزیر بود، من را برای صبحانه دعوت کرد در نخستوزیری، رفتیم با هم صبحانه خوردیم، صبحانه تمام شد آقای مهاجرانی آمد با ما سلام و علیک کرد و تبریک و خوشامد گفت. آقای مهاجرانی رفت، آقای اژهای گفت که "هدفم از این دعوت این است که آقای مهندس موسوی گفتند «آقای مخملباف از سازمان تبلیغات آمده بیرون،" سفارش کردند که تو تهیهکننده فیلم مخملباف برای فیلمی که میخواهد بسازد بشوی."
چند دقیقه بعدش در باز شد آقای مخملباف آمد برای اولین بار ما همدیگر را دیدیم، دست داد و همدیگر را بغل کردیم، تبریک گفت، گفت "جرأتی کردی این فیلم را ساختی!"، نشست و شروع کرد با من حرف زد، گفتم "آقای مخملباف، شما سناریوی آماده دارید؟"، گفت "بله، دو تا دارم."، گفتم "بدهید من مطالعه کنم و به شما میگویم که چهکار کنید."، آمدیم بیرون قرار شد که آقای مخملباف سناریو را برای من بیاورد، گفت که "من موتور دارم میخواهید شما را برسانم؟"، گفتم "من ماشین دارم چند تا کوچه پایینتر گذاشتم با ماشین میروم"، خداحافظی کردیم و دوتا سناریو آورد یکی «دوچرخهسوار» یکی هم «عروسی خوبان».
من از عروسی خوبان خوشم نیامد، با سلیقه من جور نبود اما از دوچرخهسوار خوشم آمد، گفتم "آقای مخملباف، من پیشنهادم این است که ما لوکیشن مشخصی را برای کار بسازیم، برادر من پیشاور است من با او صحبت میکنم. در پاکستان دوچرخهسوار را میگویند «بایسیکلران»، من پیشنهادم این است که اسمش را بگذاریم بایسیکلران. من هم خودم میدان جلفای اصفهان را برای ایجاد فضای متناسب با فیلمنامه طراحی میکنم که بهشکل پاکستان درآید، شما هم با فیلمبردارت و هنرپیشه اصلیات میروی، آنجا یکسری صحنه هم میگیرید و ما یک فیلمی میسازیم که نمیگوییم این لوکیشنش کجاست."
اما فیلم که تمام شد نگاتیوها را آمدند و بردند. مدیر استودیو به من زنگ زد گفت "نگاتیوها را بردند."، گفتم "شما نمیدانید که نگاتیوها مال تهیهکننده است؟"، گفت "چرا، ولی با اسلحه که میآیند میبرند من نمیتوانم کاری بکنم."، گفتم "اشکالی ندارد هیچ موردی ندارد."، اما وقتی که میخواست فیلم تمام شود به آقای مهندس احمدیان که در بنیاد مستضعفان بود پیشنهاد کردم که بخرد اما بهیکشرط که به هیچ عنوان اسم من در آن نباشد نه تهیهکننده نه طراح و... .
چرا فکر مخملباف سر از فریاد مورچگان درآورد؟!
* خود مخملباف با گروه مسلح آمدند نگاتیوها را بردند؟ یعنی میخواستند اسم شما نباشد؟
نه! من هنوز هم نفهمیدهام. مدیر استودیو هم میگفت "من شرمندهام."، گفتم "تو چرا خجالت زدهای؟ مهم نیست."، حاضر نشدم اسمم تحت هیچ عنوانی باشد.
چرا به این روز میرسیم و چرا آقای مخملباف فیلم فریاد مورچگان را میسازد؟ موضوع سر عکسالعمل است، آن موقع با اسلام آشنا بود البته منظورم همان اسلامی بود که میشناخت اما با هنر آشنا نبود، بهتدریج با هنر آشنا میشود و میرود سمت هنر. من بهاحترام آقای مهندس موسوی و دکتر اژهای گفتم "هستم وگرنه وارد کار نمیشدم."
اما وقتی سر صحنه رفتارش را با خانمش در اصفهان دیدم آنقدر ناراحت شدم که نماندم و به آقای صادق جلالی که مدیر تولیدمان بود گفتم "صادقجان، من نمیتوانم تحمل کنم، میروم ولی شما حتماً باید با خانمشان قرارداد بنویسید."
* می توانید بگویید برخورد چه بود؟
خیلی برخورد تندی سر صحنه بود. من گفتم "ایشان قرارداد دارند؟"، آقای مخملباف گفت "نخیر، چون خانم افشارزاده هستند من خواستم خانمم بیاید و با ایشان باشد که یکوقت مسئلهای پیش نیاید! و به این دلیل هم گفتم چون اینجا در هتل غذا میخورند برای اینکه این هم حلال باشد بیایند یک کار بکنند."، گفتم "در گروه ما چنین شغلی نداریم." که خود مخملباف گفت "من قرارداد نمینویسم"، گفتم "من هم نمیسازم برای خدا میخواهی کار کن برو کار کن. من یقه خدا را که نمیتوانم بگیرم ولی یقه قرارداد را میتوانم بگیرم. شما قرارداد را بنویسید به من هم نگو، پولش را به خدا بده اما به من بگو قرارداد کارگردان این است."، به آقای جلالی گفتم "یا با خانمشان قرارداد مینویسید یا اینکه برمیگردم."
* قرارداد بسته شد با خانم مشکینی؟
بله.
* با چه عنوانی؟
با عنوان دستیار صحنه، به جلالی هم گفتم "قشنگ در صحنه دارند فعالیت میکنند."
* یعنی رفتار آقای مخملباف با همسر مرحومش توهینآمیز بود.
از نظر من. من نمیتوانستم تحمل کنم شاید من حساس بودم. من که نمیدانستم ایشان کیست، به آقای جلالی گفتم "ایشان کیست؟"، گفت "خانم مخملباف است"، گفتم "چهکار میکند؟"، گفتند "در صحنه کار میکند."، گفتم "چرا اینطور برخورد میکنند؟ صحنه مدیر دارد، به مدیر صحنه میگویند که چهکسی چهکاری باید انجام دهد."
جریان هدایت و حمایت میخواست فکرش را به سینماگر دیکته کند
* بعد از اینکه دوران شما تمام شد و یکی دو سال بعد دوستان قدیمی شما مثل آقای بهشتی و آقای انوار بر مسند سکانداری فارابی و سازمان سینمایی بودند، میدانیم که با آنها مراوده و ارتباط داشتید؛ برای آن مسائلی که صحبت کردیم مثل رفع توقیفها و باز شدن فضا با این دوستان اگر صحبت میکردید دیدگاه آنها چه بود؟
بهنظر من هم دارای ایراداتی بودند و هم نقاط مثبتی داشتند. در هر حال سینمای ما در آن دهه رشد داشته است و بهترین کارگردانهایمان میبینید از آن دهه هستند. من نمیخواهم اسم ببرم اما چهرههایی مانند جعفری جوزانی، کمال تبریزی، ملاقلی همه، خود آقای مهرجویی چقدر فیلمهای درخشانی میسازد، آقای تقوایی چقدر، خود آقای کیمیایی "سرب" را میسازد که بهنظرم یکی از کارهای درخشان است، همه اینها محصول آن دهه است، پس این وجهه مثبت عملکرد آنهاست، یک جا من با آنها اختلاف نظر دارم به همین دلیل از فارابی آمدم بیرون؛ اینکه فرهنگ را نمیشود دیکته کرد! «حمایت و هدایت» شعاری بود که آنها میدادند، من با این مسئله مشکل دارم، خدا باید هدایت کند.
به مهندس موسوی گفتم "هنرمندان که نمیتوانند شغلشان را عوض کنند"!
* بهطور مشخص بیشتر منظور ما بحث بازیگران قبل از انقلاب و محدودیت آنان است.
من آن موقع به آقای مهندس موسوی هم گفتم "مشروب حرام شد اما مشروبفروشان دکه دیگر نزدند جنس کارشان را عوض کردند."، گفتم "اینها (هنرمندان) شغلشان این است، من حق دارم شغلشان را حذف کنم؟"، برای همین من خودم به آقای ایرج قادری برای انتخاب بازیگران فیلمش راهنمایی کردم، وقتی گفت "هنرپیشههایم چهکسانی هستند؟"، گفتم "چند تا هنرپیشه تئاتر را بگذار کنار بازیگرانت (که عموماً از بازیگران قبل انقلاب بودند)" و همین کار را کرد، آقای کشاورز و آقای خسرو شجاعزاده را اضافه کرد، هم آقای ملکمطیعی از آقای کشاورز تعریف کرد و هم آقای کشاورز از آقای ملکمطیعی، آخر سر هم در ختم آقای ملکمطیعی آقای کشاورز با ویلچر آمد. من آنموقع به آقای مهندس موسوی گفتم "مشروب حرام شد اما مشروبفروشان دکه دیگر نزدند جنس کارشان را عوض کردند."، گفتم "اینها شغلشان این است، من حق دارم شغلشان را حذف کنم؟ نیستم!"، به دکتر بهشتی هم گفتم "من دیگر نیستم. من نمیگویم شما نکن اما حق دارم بگویم نمیکنم."
مدیران تلویزیونی داعیهدار انقلاب نماز قاضی شارح را حذف کردند
* نظر دوستانتان یعنی آقای بهشتی و انوار درباره این طرز تفکر چه بود؟
اصلاً نگاه من را قبول نداشتند و منتقد من بودند، میگفتند "اشکال تو دقیقاً همین است"، برای چه سه ساعت سربداران حذف میشود؟ از کجا تصمیم میگیرند که دوبله سربداران را تغییر بدهند و همه کلمات و نگاه عرفانی و معرفتیاش را حذف کنند؟ چرا نماز قاضی شارح را حذف میکنند؟ چرا عبادتها حذف میشود؟ من میتوانم با نصیریان صحبت و او را قانع کنم و دو سال سرش را با تیغ بزند که آقای علی حاتمی مجبور بشود نقشی را که به او در هزاردستان میدهد نگه دارد، نکنیم این کار را، من نمیکنم! این قبیل سانسورها به فرهنگ ما ضربه زده است. اگر کسی بنشیند کتاب سانسور بکند، کتاب کسی میخواند؟ آن وقت چه میشود؟ موبایلتان میشود کتاب."
* البته جالب این است که همه کسانی که آن دوران عاشق این سانسورها و آن بستن فضا بودند بعدها سنگ آزادی را محکم بر سینه زدند، مثل قصه مخملباف که اشاره کردید بعداً رفت فریاد مورچگان را ساخت.
ما که دیدیم اینها را. نکنیم این کار را. من که نمیدانم که کجا به کجا است اما یکی به من میگفت "ما اگر دوستانی مثل شما داشته باشیم نیاز به دشمن نداریم". بهنظر من بسیاری از این دوستیها بزرگترین دشمن است. ما پاس میدهیم اسرائیل گل میزند، دیدیم دیگر، رئیس جمهور میگوید "من از تلویزیون شنیدم که بنزین گران شده است."، شما پس چه رئیسجمهوری هستید؟
یکی از بازیگران قبل انقلاب خودش آمد داوطلب شد که طغای را بازی کند من هم رویم نمیشد که رد کنم، گفتم "بسیار خب!"، دیالوگهای طغای را دادم دستش نتوانست بخواند، گیر کرد، خب! چهکار میشود کرد؟ گفت "اینها را دوبلرها درست میکنند"، گفتم "بله، ولی حسّش چه میشود؟"، میگفت "من میتوانم پشتک بزنم روی اسب و روی اسب این کارها را میکنم"، گفتم "حس قضیه چه میشود؟ وقتی میخواهد به قاضی شارح بگوید قاضی «طغای مرد جنگ است مرد سیاست نیست»، بگو چه کنیم؟ این باید حسش در بیاید!"
خاچیکیان پیش من اشکهایش جاری شد
* پروانه ساخت و نمایش را در آن دوران شما صادر میکردید، از سویی همین موضوع کماکان مورد انتقاد است، اگر به گذشته برگردید باز هم پروانه ساخت و نمایش را مدنظر قرار میدهید؟
من پروانه را نمیدادم، پروانه را گروهی میدادند که یک نفر از ارشاد بقیه هم نماینده تهیهکنندهها، کارگردانان، فیلمبرداران و بازیگران بودند. آقای «رضا صفایی» به من گفت "میخواهم فیلم بسازم"، گفتم "بساز"، رفت ساخت، پروانه نمایش را همینها ندادند، گفت "تو به من گفتی که برو بساز!"، گفتم "من حالا هم میگویم."، گفت "چرا پروانه نمیدهند؟"، گفتم "مگر ندادند؟ صورتجلسه را بیاور."، گفتم که "اینها نماینده خودتان است که رد کردند."، گفت "آقای نجفی، خیلیها خواستند من فیلم نسازم اما واقعاً عجب سیاستمداری هستی!"، دفعه بعد از مشهد یک تسبیح شاهمقصود برای من آورد، بوسیدم و رفت.
یک بار ساموئل خاچیکیان آمد نشست، خیلی صحنه جالبی است برایتان بگویم، من یک اورکت داشتم رفتم بیرون، خانم امیرحسینی به خاچیکیان میگوید "بفرمایید داخل، الآن نجفی میآید."، من با یک پرونده برگشتم، پرونده را گذاشتم روی میز، اتاق اینطور بود که یک میز از این میزهای شکل ال انگلیسی که تلفن دارد و سه چهار تا مبل جلویش بود، اتاق ما این بود، من پرونده را گذاشتم روی میز همانطور که ایستاده بودم گفتم "آقای خاچیکیان، در خدمت هستم."، سرش پایین بود سرش را آورد بالا گفت "ببخشید؛ من منتظر آقای نجفی هستم!"، رفتم نشستم گفتم "نجفی هستم"، یکمرتبه گفت "استاد، خیلی معذرت میخواهم، خیلی شرمنده هستم من فکر کردم شما یکی از کارمندانی هستی که یک پرونده برای آقای نجفی آوردید."، گفتم "نه، من خودش هستم". ما شروع کردیم با همدیگر صحبت کردن این مرد یکمرتبه اشکش درآمد گفت "من باور کردم که انقلاب شده است! اولین بار است که من آمدم توی این اتاق که یک نفر دارد از سینما حرف میزند، از دکوپاژ حرف میزند."، بعد هم از «شبنشینی در جهنم» شروع کرد گفتن، من هم از آن گفتم هم از فیلم «فریاد نیمهشب»ش و از فیلم «دلهره»اش گفتم، از نحوه دکوپاژ و نورپردازیاش هم گفتم که "چطوری نور و دود را دادی و این چه پرسپکتیوی ایجاد کرد."، اشکش درآمد، برای همین، من کاری کردم که امنیت شغلی ایجاد کنم.
/مصاحبه از محمدباقر صنیعیمنش و سهیل صفاری/
انتهای پیام/+