آشنایی با «مداح شهید فرامرزی»؛ ماجرای «گره شهادت» که به دست امام رضا(ع) باز شد+عکس

با وجود تمام مشکلات خانوادگی در جبهه ماند و جنگید. در عملیات خیبر حضور یافت و زیر آتش شدید دشمن، در آن عملیات با تمام وجود مهمات را به خط مقدم رساند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، ماه محرم، ماه عزاداری بر شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است و نه تنها شیعیان بلکه تمام آزادگان جهان نیز در این مصیبت به عزاداری می‌پردازند.

رزمندگان دفاع مقدس نیز از این امر مستثنی نبوده و همزمان با ایام ماه محرم به یاد مصیبت‌ اهل بیت(علیهم السلام) مراسم نوحه و روضه برقرار می‌کردند. آنها چه در میدان نبرد، چه در میان دشمن و در زمان اسارت، هیچ‌گاه یاد و خاطره ایام محرم و روز عاشورا را فراموش نکرده و با وجود خفقان‌ها و مشکلات فروانی که بعثی‌ها در برابر آنها قرار می‌داده‌اند، با شرایط و اقدامات ویژه عزاداری می‌کردند.

اکنون همزمان با ایام عزاداری حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) تصمیم داریم مطالبی در خصوص زندگی شهدای مداح دفاع مقدس منتشر کنیم.  متن این گزارش را بخوانید:

* شهید فرج فرامرزی

در 26 مهر سال 1325 شمسی در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش، علی آقا مغازه داشت. او علاوه بر کار در مغازه، در مسجد "یاری" مارالان از خادمین مسجد بود که در مجالس و سخنرانی‌ها چای می‌داد. مادرش از جمله زنان پاکدامن و با ایمانی بود که تنها سرمایه‌اش خانواده و عشق به اهل بیت (ع) بود. همین عشق او باعث شده بود تا در مراسم‌های عزاداری امام حسین (ع) "فرج" را در آغوش گرفته و در آن شرکت کند. طوری که کودک خردسالش از همان دوران طفولیت عشق به سیدالشهدا (ع) را از شوری اشک‌های مادر چشیده و تجربه کند. فرج در محیط مذهبی خانواده با عشق و ایمان ریشه‌داری بزرگ شد و ایمان و اعتقاد به مقدسات در وجودش رشد یافت.

در 7 سالگی وارد مدرسه شد و تا پایان کلاس ششم با نمراتی عالی دوران ابتدایی را به پایان رسانید. او که جوانی غیور بود برای کمک به امرار معاش خانواده، بعد از اتمام دوران ابتدایی وارد بازار کار شد تا کمک خرج خانواده خود باشد. او از خدمت سربازی معافیت گرفت و سال‌ها شکرگذار این بود که در حکومت ظالم پهلوی خدمت نکرده است.

حضور او در هیئت‌های حسینی باعث شده بود تا از آگاهی سیاسی بالایی برخوردار شود. در همین هیئت‌ها بود که فهمید یکی از علماء مرجع تقلید به نام "سیدروح الله خمینی (ره)" توسط رژیم شاه به خارج از کشور تبعید شده‌اند؛ برای همین خیلی ناراحت بود.

در سال 1350 شمسی ازدواج کرد و ثمره ی آن تولد اولین فرزند پسرش به نام "امیر" در اول شهریور سال 1352 بود. دومین فرزندش به نام "قدیر" در بیست و شش دی ماه سال 1353 و دخترش نیز در بیست و یک مهرماه 1361 متولد شد.

فرج در کنار سایر مبارزان علیه حکومت پهلوی در پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) و حضور در راهپیمایی‌ها فعالیت‌های سیاسی خوبی داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران یکی از اعضای فعال مسجد مارالان و اهل هیئت‌های حسینی در حسینیه‌ی مارالان شد. او علاوه بر زنجیرزنی، نوحه خوانی و عزاداری نیز می‌کرد.

با شروع جنگ تحمیلی در پشتیبانی از رزمندگان اسلام، شب و روز در تلاش بود. در همان سال‌ها در بنیاد دیزل تبریز، مشغول به کار شد و پس از مدت کوتاهی، رفتن خود به جبهه را مطرح کرد اما مدیریت آن زمان مخالف رفتن نیروهایش به جبهه بود.

عشق فرج در رفتن به جبهه با وجود داشتن سه فرزند لحظه‌ای او را رها نمی‌کرد؛ تا اینکه در سال 1361 برگ ماموریت خود را از رییس بنیاد دیزل به شرط عدم دریافت حقوق، به دست گرفت و با توکل به خدا با شوق زیادی عازم جبهه شد. اولین حضورش در عملیات مسلم بن عقیل در غرب کشورمان بود. با وجود تمام مشکلات خانوادگی در جبهه ماند و جنگید. در عملیات خیبر در جزایر مجنون حضور یافت و زیر آتش شدید دشمن، در آن عملیات با تمام وجود مهمات را به خط مقدم رساند.

در عملیات کربلای 5 یکی از بهترین‌های گردان حضرت امام حسین (ع) بود. روحیه ی بالای او سر منشاء روحیه، برای دیگران به حساب می‌آمد. شوخ طبعی‌هایش به موقع و بدون تحقیر و توهین به دیگران بود.

در سال 1365 شمسی در شلمچه مجروح شد و مدتی برای درمان در تبریز ماند. با بهبودی نسبی دوباره عازم سنگرهای عشق شد. در نوحه خوانی و سینه‌زنی زبانزد رزمندگان لشکر عاشورا بود. نغمه‌هایش از عشق به اهل بیت (ع) سرچشمه می‌گرفت و ریشه در باورهای مذهبی‌اش داشت.

در عملیات کربلای 5 که در گردان امام حسین (ع) بود حماسه‌های بسیاری خلق کرد. خود نیز در گوشه‌ای از دفتر خاطراتش این گونه نوشته:

"بسم الله الرحمن الرحیم. با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب و پیروزی لشکر اسلام انشاءالله، یک خاطره از شب عملیات که با نام مبارک حضرت فاطمه ی زهرا (س)، در مورخه 18/10/65 بعد از سخنرانی فرمانده عزیزمان برادر امین شریعتی (فرمانده لشکر) به دستور فرمانده گردان امام حسین (ع) سردار اسلام برادر "مصطفی پیشقدم" روانه‌ی کانال‌ها شدیم. شب در سنگر نشسته بودم، چه شب خلوتی بود. با راز و نیاز معشوق خود پرودگار متعال. چه شب آرام و باصفایی بود. به یاد علی بن ابیطالب (ع) افتادم. شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان مهمان "ام کلثوم" دخترش بود. علی (ع) مرتب می‌آمد و به ستاره‌های آسمان نگاه می‌کرد و از خبر حضرت خاتم الانبیاء محمد (ص) یاد می‌کرد که گفته بود "عم اوغلی" در آن شب تو را به قتل می‌رسانند.

او که اهل زیارت و دعا بود در بیستم اسفند ماه 1365 به زیارت امام رضا (ع) رفته و بخشی از دل نوشته‌ها و مناجات خود را این طور ثبت کرده است:

"یاحسین! من چند سال عمر خواهم کرد که در دنیا با مال و منال دنیا سرگرم بشوم؟ خدایا! مرا در این دنیا روزی داده‌ای. عیال و اولاد داده‌ای. من هم اگر لیاقت داشته باشم در راه دین تو و نهضت امام حسین (ع) از همه ی لذت‌های دنیا دست کشیده و به یاد آخرین وداع امام حسین (ع) افتاده‌ام. تو را قسم می‌دهم به خون پاک شهدای روز عاشورا تو را قسم می‌دهم به جان حضرت مهدی "ارواحنا له الفنداء" شهادت گمنام برایم نصیب فرما.

به راستی که او سعادت اخروی را در شهادت می‌دانست. در هر گردانی که زمینه‌ای فراهم می شد با چند نفر از دوستانش جهت عزاداری به آنجا می‌رفت.

روزی به من گفت: برادر اسماعیل، فردا شب اگر کار نداری بیاییم چادر شما عزاداری کنیم.

گفتم: روی چشم جا دارید افتخار می‌کنیم تشریف بیارید.

فاصله ی گردان حبیب ابن مظاهر با گردان حضرت امام حسین (ع) نزدیک بود. به عبارتی با آنها همسایه بودیم. یادم رفته بود که با دوستان هماهنگی کنم. چون آن روز برای شستن پتو به رود "دز" رفته بودیم. علی پاشایی و حبیب رحیمی که در یک چادر بودیم خسته بودند. بعد از شام، فرج، مجید گلزاری و چند نفر دیگر هم آمدند. اگرچه دوستانم خسته بودند، ولی عزاداری خصوصی و دسته جمعی خستگی را از تن و روان به در می‌کند. عزاداری شروع شد و تا ساعت یک نیمه شب ادامه داشت. آن شب همه ی حاضران حال و هوای دیگری داشتند. فرج در دعاهایش از خداوند طلب شهادت می‌کرد. در دست نوشته‌هایش نیز این ارزو را بارها نوشته و از خدا آن را طلبیده بود.

در واپسین لحظه‌های عمر خود نوشته بود: "در این آخرین لحظه‌هایم به زیارت امام هشتم علی بن موسی الرضا (ع) مشرف شدم و از حضرت رضا (ع) شهادت را خواسته‌ام و می‌دهد ان شاءالله. نا امیدم نمی‌کند. عید را به تبریز نخواهم رفت تا در جبهه در سنگرم عید بگیرم. آن هم با معشوق خودم، پروردگار مهربان. خدایا عیدی ام را بده. اول پیروزی اسلام، بعد از ان شهادت در راه خودت و اینکه در رختخواب از دنیا نروم. ان شاءالله."

بعد از عملیات کربلای 5 که اکثر دوستانش آسمانی شده بودند، بی قراری را می‌شد در تمام وجودش دید. عروج سرداران شهید مصطفی پیشقدم و محمد بالاپور به گام‌های او تا رسیدن به راه مقدسی که برگزیده بود، سرعت بیشتری بخشید.

فرج همچون دیگر انسان‌های عاطفی عاشق همسر و سه فرزندش بود. این عشق در نامه‌ای که خطاب به دو پسرش نوشته بود کاملا احساس می‌شد. در این نامه گذشته از درس‌های اخلاق، مردانگی و سفارش به حفظ اسلام این طور نوشته: "امروز چون روزهای خیلی سختی است و اسلام در خطر می باشد، وجود پدرتان در جبهه خیلی ضروری است. آنهایی که در این چند سال خوابیده‌اند و هنوز جبهه را درک نکرده‌اند، همیشه می‌خورند و می‌خوابند..."

بعد از نوشتن این مقدمه خطاب به فرزندانش سفارش می‌کند که در خط ولایت باشید و از دین، قران مجید و اسلام حراست و نگهداری کرده و در صحنه‌ها حضور داشته باشید. بعد از آن با روحیه دادن به فرزندانش می‌نویسد: "از بمباران‌ها نترسید. از اخبار شنیدم، تبریز بمباران هوایی شده است. اصلا نترسید. صدام هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. به زودی ان شاءالله در حرم شش گوشه ی اقا اباعبدالله حسین (ع) در زیارت هستیم. ان شاءالله."

حدود 3 ماه پس از نوشتن این نامه بود که در عملیات نصر 7 در اتفاعات "دوپازا" در منطقه ی سردشت شرکت کرد و با اصابت ترکش به شدت زخمی و در بیمارستان امام خمینی (ره) تبریز بستری شد . او قصد پرواز داشت و با پروردگارش مناجات می‌کرد. تا اینکه در 23 مرداد سال 1366 شمسی به شهادت رسید.

انتهای پیام/

 
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط