چمران به‌روایت چمران: دانشمند و اعجوبه‌ای که آرزویش شهادت در راه قدس بود/ چرا شهید چمران وقتی خبر تحریم آمریکا را شنید، خدا را شکر کرد؟+ فیلم

برادر شهید چمران می‌گوید: دکتر چمران در آمریکا کنار دانشجویان نخبه رقابت علمی داشت و با اختلاف نمره زیادی از آنان شاگرد ممتاز بود، یک دانشمند بزرگ جهانی و یک اعجوبه بود.

خبرگزاری تسنیم، نخبه فیزیک و ریاضی بود و نابغه نظامی، عملیات‌های زیادی را با ترکیب علم فیزیک و فنون جنگ‌های چریکی به پیروزی رساند، در عین حال هم عارف بود و هم نقاشی هنرمند، هم نویسنده بود و هم سیاستمدار، هم یاور یتیمان بود و هم مبارزی خستگی‌ناپذیر. او یک دانشمند جهانی بود که در تمام رشته‌هایی که آغاز کرده بود، خوش درخشید. شهید مصطفی چمران یک اعجوبه بود. 40 سال از روزگار چمران می‌گذرد. از سال 1360 و جبهه دهلاویه که برای او معراج ابدی شد و برای ما فراقی سوزناک. هرچند همه این 40 سال از چمران گفته و شنیده شد اما هیچ‌کدام از گفته‌شده‌ها نتوانست چمران را به‌صورتی کامل برای نسل جوان امروز معرفی کند. 40 سال بدون چمران گذشت اما سخنان و منش او همچنان تازه و کارگشاست. مهندس مهدی چمران، دوست، برادر و همراه شهید مصطفی چمران ناگفته‌های زیادی از شهید دارد که در گفت‌وگوی تفصیلی با تسنیم به آن‌ها پرداخته است. مشروح این گفت‌وگو در ادامه می‌آید:

 

 

 

* تسنیم: شما به‌عنوان برادر شهید چمران چقدر با شهید مأنوس بودید و چقدر در مقاطع مختلف ایشان را همراهی می‌کردید؟

شهید چمران سا‌ل‌ها آمریکا بود، جز نامه چیزی از او نداشتیم و عکس‌هایی که خودش برای ما می‌فرستاد چون او یک عکاس هنرمند بود، همچنین یک نقاش و یک خطاط بود، در خانه‌اش آتلیه عکاسی داشت، خودش روی آن کار می‌کرد و عکس‌ها را ظاهر می‌کرد، عکس‌های بزرگ را لوله می‌کرد، در لوله‌ها، مقوای مخصوص می‌گذاشت و برای ما می‌فرستاد، به‌خصوص فرزندانش که متولد می‌شدند یا در هنگامه شیطنت بچه‌ها، عکس‌های زیبا از فرزندانش برای ما می‌فرستاد، ما جز عکس و نامه از او خبری نداشتیم.

به لبنان که آمد، من چندین بار آنجا رفتم و کنار ایشان ماندم البته به‌جز آخرین باری که 17 شهریور بود. آبان ماه حضرت امام(ره) وارد پاریس شده بودند، من به لبنان رفتم. بیش از یک هفته لبنان بودم و از آنجا رهسپار فرانسه و پاریس شدم، خدمت حضرت امام رفتم، چند روزی آنجا بودم و برگشتم، بقیه موارد را مخفیانه می‌رفتم و کارهای او و پایگاه‌های او را می‌دیدم. مجبور بودیم به آتن مسافرت کنیم؛ از آتن به ترکیه و از ترکیه به سوریه؛ از سوریه به قاهره و از قاهره به آنجا که رد گم کنیم. بعد از آبان 57 که کمی اوضاع تغییر کرده بود، به نام برادر رفتم و معرفی شدم، آن‌ها هم تعجب می‌کردند، فکر می‌کردند دکتر چمران نه برادری دارد نه زندگی دارد.

وقتی به ایران آمد از بدو ورود که در فرودگاه برای استقبال رفتم، همراه با یک گروه 92نفری از لبنانی‌ها آمده بود. در این گروه به‌سرپرستی خود دکتر چمران تعدادی از علما و روحانیون، آقای نبیه بری که الآن رئیس پارلمان است و سید حسین حسینی رئیس پارلمان آن زمان، شیخ مهدی شمس‌الدین نائب‌رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، گروهی از علمای اهل‌تسنن، رزمندگان سازمان امل و چند تن از برجستگان سیاسی بودند، 92 نفر بودند که با یک هواپیما به ایران آمدند و من از آن موقع تا آخرین لحظات؛ تقریباً همیشه کنارشان بودم به‌جز جریان پاوه که من نبودم.

بعد از شهادت دکتر چمران هم تا زمانی که ستاد جنگ‌های نامنظم برقرار بود، آن را اداره می‌کردم، تا وقتی که بر اساس قانونی که تصویب شد آن را تحویل بسیج و سپاه دادیم. در جنگ چند عملیات مهم در منطقه انجام دادیم و بعد هم آبان ماه سال 60 آن را تحویل دادیم ولی من عموماً هر موقع حمله بود، در حملات شرکت می‌کردم، زمان‌هایی که حمله نبود هم برای سخنرانی به پایگاه‌ها و خطوط می‌رفتم، یک تیمی آنجا مستقر بود که مبلغین را می‌بردند منطقه و می‌آوردند.

از زمانی که دکتر چمران از لبنان به ایران آمد، کارمان آن‌قدر زیاد شد که حتی خیلی اوقات چند شبانه‌روز خانه نمی‌رفتیم. او اول خانه نداشت و در منزل ما ساکن بود، بعد که به‌عنوان معاون نخست وزیر انتخاب شد؛ می‌خواستند یکی از ساختمان‌های نخست‌وزیری را به او بدهند که قبول نکرد، زیرزمینی در ساختمان نخست‌وزیری بود که الآن متعلق به ریاست‌جمهوری است؛ این زیرزمین چند اتاق داشت، اتاق‌های تک تک که هر اتاق یک دوش داشت. این‌ها زمان شاه مخصوص رانندگان بود که کشیک بودند و شب در آنجا استراحت می‌کردند، دکتر چمران آنجا را انتخاب کرد، همسرش را هم وقتی از لبنان آمد به همان جا برد، تا مدتی بعد از شهادت چمران، همسرش آنجا بود تا اینکه بعداً در ساختمان دیگری مستقر شد که الآن به بنیاد شهید چمران تبدیل شده است.

* تسنیم: صمیمیت شما و شهید چمران در چه‌کارهایی بیشتر مشهود بود؟

قبل از رفتن به آمریکا گاهی با هم کوه می‌رفتیم، کشتی می‌گرفتیم، فنون کشتی را خیلی خوب می‌دانست، ورزش‌های دیگر مثل والیبال را هم دوست داشت، در حیاط طنابی می‌بستیم و والیبال بازی می‌کردیم. در بازی و ورزش حالت صمیمانه و نزدیکی برادری داشتیم، در کارهای درسی من حساس بود، مرتب می‌گفت «هندسه‌ات را قوی کن!»، و خودش هم در هندسه بسیار قوی بود، در دست‌نوشته‌هایش هم نوشته است: «مسائلی که معلم هندسه می‌داد و حل می‌کرد گاهی من راه‌حلی بهتر ارائه می‌دادم.»،  ارتباطمان خیلی صمیمانه بود، بعد از انقلاب این ارتباط فقط یک ارتباط برادری نبود؛ کاری بود، به‌گونه‌ای که تقریباً خیلی از مسائل معاونت نخست‌وزیری را به من سپرده بود، برای قبول وزارت دفاع رفت، خود دکتر چمران همراه حضرت آقا، آقای هاشمی و آقای موسوی اردبیلی در اتاق دکتر چمران در نخست‌وزیری آمدند و مطرح شد، همان زمان شهید چمران به من گفت «تو اینجا در نخست‌وزیری بمان، اینجا کسی نیست بمان!». نخست‌وزیری را واقعاً همان دفتر امور انقلاب اداره می‌کرد و ما واقعا انقلابی و جهادی کار می‌کردیم.

در جنگ یادم هست خیلی مواقع دعوایمان می‌شد چون می‌رفت روی خاکریز می‌ایستاد، هیچ وقت ندیدم روی خاکریز بخوابد و سرش را فقط بالا بیاورد، همیشه روی این موضوع بحث داشتیم، یک بار وقت غروب روی خاکریزهای دب‌ّحردان ایستاده بودیم، من وقتی دیدم در تیررس دشمن ایستاده است و با دوربین اطراف را می‌کاود، پاهایش را کشیدم و او زمین خورد، همان لحظه یک موشک مالیوتکا درست از بالای سرمان رد شد، من برق شلیکش را دیدم.

به وزرا فنون نظامی یاد می‌داد/ مردم کمتر می‌دانند شهید چمران چه عالم و دانشمندی بود

* تسنیم: باتوجه به صمیمیتی که با شهید داشتید اگر بخواهید برترین ویژگی شخصیتی ایشان را نام ببرید چه می‌گویید؟ مردم با روحیات مختلفی از ایشان آشنا هستند علمی، هنری، عرفانی، نظامی... اما، شما کدام ویژگی را از ایشان نام می‌برید که از دکتر چمران الگویی به‌نام «شهید چمران» ساخت؟

آن وجه شخصیتی که مردم از شهید چمران بیشتر می‌شناسند، جنگاوری اوست، کمتر می‌دانند چه عالم و دانشمندی بود، یا برخی اصلاً نمی‌دانند که ایشان نقاش بوده است. کسی که در جنگ می‌جنگد و قاعدتاً باید روحیه خشنی داشته باشد؛ البته جنگاوران ما این‌طور نبودند و ما عارف زیاد داشتیم از جمله شهید قاسم سلیمانی که روحیه لطیفی داشت، ولی قاعده کلی‌اش این‌طور است. در جنگ ما افرادی که رفتند به‌ویژه بسیج و سپاه، بسیجی‌وار به جبهه رفتند، کسانی مثل شهید باقری که اصلاً تا آن موقع جنگ نکرده بودند. دکتر چمران برخی مواقع این‌ها را جمع می‌کرد و فنون نظامی را به آنان آموزش می‌داد، حتی به وزرا این‌ها را آموزش می‌داد چون فضا خطرناک شده بود. یادم هست شهید قندی که جثه ریزی داشت و خیلی لاغر بود می‌گفت «نمی‌توانم این کار را انجام دهم». آقای یحیوی قبل از اینکه اسیر و آزاده شود خیلی تنومند بود یادم است که ایشان هم همین را می‌گفت و نمی‌توانست این کارها را انجام دهد اما شرایط ایجاب می‌کرد شهید چمران این رفتار را داشته باشد در عین حال هنرمند برجسته‌ای هم بود.

می‌توانست اشخاص را به‌خوبی بشناسد/ شهید صیاد شیرازی را وقتی که دید بلافاصله جذب کرد

من نمی‌توانم بگویم کدام‌یک از این صفات و وجهه‌های او برجسته‌تر بود. آنچه مهم‌تر است صمیمیت، خلوص و صداقت او بود، فکر می‌کنم اینجا خداوند به انسان فرقان می‌دهد. شهید چمران می‌توانست اشخاص را به‌خوبی بشناسد، شهید صیاد شیرازی را که آن موقع سروان بود وقتی که دید بلافاصله جذبش کرد. اول من صیاد شیرازی را دیدم اما او را به‌عنوان یک سروان معمولی ارتش دیدم ولی شهید چمران سریع قدرت بالقوه شهید صیاد شیرازی را شناخت و جذبش کرد، یا برخی افراد بودند که ما می‌گفتیم خیلی آدم خوبی است اما شهید چمران نگاهی می‌کرد و چیزی نمی‌گفت، عموماً نکات منفی افراد را نمی‌گفت مگر اینکه ضرورت پیدا کند. این خلوص، صفا، یکپارچگی و برای خدا بودن یک فرقان و بصیرتی در او به وجود آورده بود که خیلی دیگران راحت و سریع و ساده جذب او می شدند، خیلی‌ها زیبا صحبت می‌کنند ولی آدم جذب آن‌ها نمی‌شود، سخنش به اعماق روح و قلب آدم رسوخ می‌کرد.

ماجرای موتورسواران آرتیستی که شهید چمران به جبهه برد

* تسنیم: از این رفتار بخصوص شهید چمران در جذب افراد مختلف مصداقی برایمان بگویید.

ماجرای معروف موتورسوارانی که به جنگ رفتند نیز به همین خصوصیت اخلاقی شهید چمران مربوط می‌شود. این موتورسواران از آن آدم‌هایی بودند که کت چرمی و کفش پاشنه‌بلند می‌پوشیدند و روزهای جمعه تپه‌نوردی می‌کردند. در بزرگراه شیخ فضل‌الله جایی بود که با موتور بالا و پایین می‌رفتند و دختر و پسر برایشان کف می‌زدند، تک‌چرخ می‌زدند و واقعاً استاد هم بودند، موتورْ زندگی‌شان بود. یک تعدادی از این افراد را پیش شهید چمران بردند به آن‌ها گفت: «شما خیلی آرتیست هستید؟ اگر هستید به جبهه بیایید. یک نفر آرپیجی‌زن پشت‌تان سوار کنید و هرچه می‌توانید سرعت بگیرید و به‌طرف تانک‌های دشمن بروید. آرپی‌جی‌زن پشت شما، تانک را بزند و فرار کنید بیایید، هرچه هنر دارید به‌خرج دهید، جلوی دختران در شیخ فضل‌الله نوری تک‌چرخ زدن که هنر نیست.»

بعد از مدتی هفت نفر از آنان پیش من آمدند و گفتند: «ما می‌خواهیم به جبهه بیاییم.»، برایشان موتور نوی تریل خریدیم که به‌درد بیابان می‌خورد. موتورها را با کامیون فرستادیم، وقتی آمده بودند مقر، آن‌چنان قیافه‌هایشان عجیب بود که دم‌در راهشان نداده بودند، مسئول پرسنلی گفته بود "این‌ها می‌آیند اینجا اخلاق بچه‌ها را خراب می‌کنند" و راهشان نداده بود، گفتم "ما این ها را دعوت کردیم، دکتر خودش گفته است". آن‌ها را پیش شهید چمران آوردند من داخل اتاق نرفتم. اینها با دستان باز و گردن افراشته به اتاق دکتر رفتند، فکر نمی‌کنم بیشتر از 20 دقیقه با آن‌ها صحبت کرده باشد، بعد که آمدند دیدم همه سرها پایین افتاده گفتند: «این لباس‌هایی را که تن شماست باید از کجا بگیریم؟»، این‌ها واقعاً به جبهه رفتند و حماسه خلق کردند، آدم‌هایی که بلد نبودند نماز بخوانند، دو شهید دادند و یک جانباز. آن جانباز پاهایش آسیب دیده است و نمی‌تواند حرف بزند اما الآن استاد تعمیر موتور است.

* تسنیم: چطور شهید چمران از یک چهره علمی به یک چهره جهادی و جنگاور تبدیل شد؟

شهید چمران از اول چهره علمی‌اش با چهره مبارزاتی‌اش به هم آمیخته بود، در زمان ملی شدن صنعت نفت مبارزاتش به‌گونه‌ای دیگر بود. سه توپ پارچه آوردیم مغازه پدرم در خیابان 15 خرداد مقابل پامنار، شهید چمران با خط درشت زیبایش نوشته بود «ما امضاکنندگان این طومار؛ خواستار ملی شدن صنعت نفت هستیم...»، چون مجلس مقداری زیرنظر شاه بود و هنوز مصدق نخست وزیر نیامده بود، رزم‌آرا نخست وزیر بود. مردم را دعوت می‌کردیم که «زیر این متن را امضا کنید.»، این سه توپ پارچه را برای این کار اختصاص دادیم در حالی که هشت یا 9 ساله بودیم. این طومار پر از اسم و امضا شده بود و یادم هست سه نفر با خونشان امضا کردند، بعد آن را به مجلس برده تحویل دادیم.

دانشمند بزرگ جهانی و یک اعجوبه بود

شهید چمران در دانشگاه و بازار هم در این کارها فعالیت داشت، خیلی هم فرز بود و همیشه از پلیس شاهنشاهی به‌موقع فرار می‌کرد و هیچ موقع گیر نیفتاد، در دانشگاه مسئول توزیع اعلامیه بود، با اینکه شاگرد اول بود هیچ‌گاه از مبارزه دست نمی‌کشید، کنار درس کلاس تفسیر قرآن می‌رفت، مسائل سیاسی را پیگیری می‌کرد و نمی‌دانستیم کی درحال درس خواندن است، آمریکا که رفت مبارزه و جهادش به‌گونه‌ای دیگر بود.

در آمریکا کنار دانشجویان نخبه آمریکایی و کشورهای دیگر رقابت علمی داشت و با اختلاف نمره زیادی از آنان شاگرد ممتاز بود، آن هم در برکلی کالیفرنیا که از مهم‌ترین دانشگاه‌های دنیا بود، خود آمریکایی‌ها به‌زور می‌توانند وارد آنجا شوند؛ او رفته بود و چون شاگرد ممتاز بود، شهریه هم پرداخت نمی‌کرد، در عین حال جلسات انجمن اسلامی و جلسات کنفدراسیون سیاسی دانشجویی‌اش را هم داشت، بعد از اینکه به آمریکا رفت و مبارزاتش را آغاز کرد، بورس دولتی‌اش را هم که 400 دلار ماهیانه بود، قطع کرده بودند، برای همین کنار این فعالیت‌ها مجبور بود کار هم بکند، همسر و فرزند داشت و شاگرد ممتاز هم بود، یک دانشمند بزرگ جهانی بود و آن کارها را هم می‌کرد و باید هزینه زندگی خود را تأمین می‌کرد، واقعاً یک اعجوبه بود.

یکی از آرزوهای او شهادت در راه قدس بود/ تعداد زیادی از شاگردان او در لبنان هسته اولیه سپاه را تشکیل دادند

* تسنیم: از یک نقطه‌ای به بعد همه این‌ها یعنی درس و کار و پیشرفت در آمریکا را رها کرد و وارد لبنان شد، چرا؟

در آمریکا سعی می‌کرد مبارزاتش سیستم مبارزات پارلمانتاریسم باشد، 12 سال این کارها را آنجا کرد اما می‌گفت «نتیجه‌ای نگرفتیم.»، بعد که انقلاب کوبا شد و فیدل کاسترو (یکی از نمادهای انقلاب‌های ضدآمریکایی) آمد، موج عملیات چریکی در دنیا پیچید و به آن‌ها هم سرایت کرد، به این فکر کردند که «سیستم جنگ‌های چریکی را آغاز کنیم»، به این خاطر تصمیم گرفت آمریکا را رها کند و با همسر و فرزندش به مصر آمد، در شرایطی که بعد از جنگ اعراب و اسرائیل در شرایط سخت اقتصادی مصر پیش آمده بود وارد آنجا شد. عبدالناصر هم رئیس جمهور مصر بود و شهید چمران به عبدالناصر علاقه داشت خیلی او را دوست داشت و خیلی هم قبولش داشت ولی سر مسائلی مثل پان‌عربیسم اختلاف نظر و بحث‌های طولانی در این زمینه داشتند.

دو سال آنجا بود و آموزش نظامی دید و آموزش هم می‌داد، آموزش سختی را که افسران مصری می‌دیدند طی کرد، بعد از فوت جمال عبدالناصر دوباره به آمریکا برگشت و از طرف امام موسی صدر دعوت شد، البته به عراق هم آمد و به خدمت امام هم در عراق رفت، مرزهای ایران را بررسی کرد، بعد دید شرایط کوبا در ایران نیست و آن گونه نمی‌شود در ایران جنگید بنابراین نیروهایش را به لبنان برد، قصد داشت دو هدف را در لبنان دنبال کند؛ یکی اینکه علیه اسرائیل بجنگد؛ چون یکی از آرزوهای او شهادت در راه قدس بود، زمانی این بحث را می‌کرد که زیاد در اینجا آگاهی وجود نداشت اما شهید چمران بلندنظر بود.

هدف دیگرش هم از حضور در لبنان تربیت نیروهای ایرانی بود تا آماده باشند که در ایران می‌خواهد انقلاب شود. این اهداف برای سال 1349 بود یعنی وقتی که هنوز ما اصلاً فکر هم نمی‌کردیم که انقلاب شود. همان زمان‌ها که ماجرای 17  شهریور پیش آمد و مردم در خیابان‌ها شعار دادند و رژیم طاغوت آن کشتار وحشتناک را ایجاد کرد، چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق در زندان می‌گفتند «این کارها بیخود است.»، شهید چمران در چنین شرایطی می‌گفت «ما ایرانی‌ها را برای انقلاب تربیت کنیم». تعداد زیادی از شاگردان او؛ هسته اولیه سپاه را تشکیل دادند و حتی کادری داشت که در همان لبنان و فلسطین آموزش دیدند. در پایگاه اردوگاه سعدآباد یک پایگاه نظامی درست شد که الآن امام علی(ع) نام‌گذاری شده است؛ اولین و دومین دوره را آنجا آموزش داد، تعداد زیادی از فرماندهان سپاه همان‌جا آموزش دیدند که الآن هم برخی از آن‌ها شهید شده‌اند و برخی در تصدی‌های مختلف حضور دارند.

* تسنیم: فعالیت‌های شهید چمران در مدرسه یتیمان جبل‌عامل از نقاط درخشان زندگی ایشان بود، چه‌چیزی این درخشش را ایجاد کرده بود؟

شهید چمران در ایام عید خودش کنار یتیمان لبنانی در مدرسه جبل‌عامل می‌ماند و جایی نمی‌رفت، منزل همسر لبنانی‌اش که خانه و زندگی داشت. آن‌ها شرایط مالی خوبی داشتند و پدر همسرش تاجر بزرگی بود ولی دکتر پیش یتیمان می‌ماند، می‌ماند که پدر یتیمان باشد. یک تعدادی از شاگردانش یتیم نبودند و همین ایام پیش خانواده‌هایشان می‌رفتند و می‌آمدند از خاطرات خوش تعریف می‌کردند، این بچه‌های یتیم ناراحت می‌شدند، دکتر می‌گفت: «شب عید کنارشان می‌مانم تا احساس بی‌پدری نکنند.»، کادویی هم می‌گرفت و به همه می‌داد، این صفا و خلوص بسیار ارزنده بود.

گریه 1400ساله شیعیان در لبنان محروم از چشمان یک بچه جاری است

من به‌نقل از مرحوم صادق طباطبایی خاطره‌ای تعریف کنم که می‌گفت: «یک بار در همان مدرسه صور ایستاده بودیم، یکی از این پسران دکتر چمران آمد و تا پدرش را دید پرید بغل او. دکتر محکم او را به خودش چسباند و ناز و نوازش کرد و به‌یک‌باره او را زمین گذاشت و از خود دفع کرد. من گفتم "آقای دکتر، این چه برخوردی بود با این پسرت کردی؟"، گفت "دیدم بچه‌های دیگر که یتیم هستند، پدری ندارند که این‌طور بغلشان بپرند، آن‌ها با حسرت نگاه می‌کنند. بلافاصله پیش خودم گفتم عجب کار بدی کردم و این بچه‌ها را ناراحت کردم زود او را از خودم دور کردم."، شب ولی فرزندش را در آغوش گرفته و برایش توضیح داده بود تا ناراحت نشود.»، این مسائل جزئی را هم این‌گونه رعایت می‌کرد.

در مسیر جنوب لبنان وقتی می‌خواستیم از این ده به آن ده برویم، می‌رفت به مدارس سر می‌زد، یک بار دید بچه‌ای نشسته کنار خیابانی و گریه می‌کند، اشک‌هایش آمده، گلی شده است و تمیز هم نیست، از ماشین پیاده شد و او را نوازش کرد، شکلاتی به او داد. به او گفتم: «این بچه را می‌شناسی؟» گفت: «نه؛ این بچه شیعه است. این گریه 1400ساله شیعیان است که در لبنان محروم از چشمان او جاری است. این شیعیان از زمان ابوذر غفاری تا به حال تحت فشار هستند، یک موقع تحت فشار ارباب‌هایشان و یک موقع تحت فشار عثمانی‌ها بودند، بعد تحت فشار فرانسوی‌ها و حالا تحت فشار دولت‌های مختلف هستند. من این گریه را گریه 1400ساله شیعیان می‌بینم.»، او را آرام می‌کرد تا دل خودش آرام بگیرد.

روایت آخرین دیدار

* تسنیم: آخرین دیدارتان با شهید مصطفی چمران را به‌خاطر دارید؟

بله؛ حدود دو ساعت قبل از شهادتش بود، آن روز صبح خیلی برایم تلخ بود، چون شهید رستمی؛ فرمانده منطقه دهلاویه هم همان روز به شهادت رسید. رستمی صبح آمده بود، یک جیپ داشت، زیر آن از فرط خستگی خوابیده بود، یک خمپاره روی جیپ خورد و به شهادت رسید، وقتی پیکر او را آوردند تبسم زیبایی به لب داشت، پیش دکتر چمران آمدم و گفتم «شهید رستمی زخمی شده است.»، به من گفت: «نه عزیز، شهید شده است!»، نمی‌دانم چطور فهمیده بود. عموماً با هم صبحانه می‌خوردیم، آن روز صبحانه نخورد، خیلی گرفته بود، رستمی را خیلی دوست داشت، با رستمی در سردشت کردستان آشنا شده بود. آن موقع رستمی افسر هوابرد ارتش بود، یک معلم خیلی خوب و ورزیده. دکتر چمران به‌خاطر شهادت او خیلی ناراحت بود، گفت: «چه‌کسی را جایش بگذاریم؟» من گفتم: «سید احمد مقدم‌پور می‌تواند به‌جای رستمی باشد.»، او افسر ارتش بود که قبل از انقلاب استعفا داده بود و آموزش دیده بود، منظم و قوی بود.

بیسیم زدیم آمد، 11 صبح در سوسنگرد بود. آنجا آقای اشراقی آمده بود جبهه را ببیند شهید فلاحی هم همراهش بود. دکتر چمران به من مأموریت داد اشراقی را تنها نگذارم، نگذاشت من همراهش بروم با وجود اینکه من اکثراً همراه دکتر می‌رفتم. آن روز ما را به‌دنبال آقای اشراقی فرستاد و خودش طرف دهلاویه رفت. در دهلاویه برای بچه‌ها سخنرانی کوتاهی کرد، شهادت رستمی را تبریک و تسلیت گفت و بعد گفت: «رستمی را خدا دوست داشت و برد، اگر ما را هم دوست داشته باشد می‌برد.»؛ نهایتاً خبر شهادتش را برایم آوردند.

سوسنگرد و دهلاویه با ابتکار نظامی شهید چمران آزاد شد

* تسنیم: ماجرای حملات دهلاویه که نهایتاً به شهادت مصطفی چمران ختم شد، چه بود؟

دکتر چمران در جنگ جنگنده و خارج از آن مغز ریاضی فیزیک بود، به همین دلیل در طراحی جنگ و برنامه‌ریزی از توان خود به‌خوبی استفاده می‌کرد. او به ما گفت که «باید برویم دهلاویه را بگیریم.»، ما چند نفری بودیم که به‌عنوان اتاق جنگ شب‌ها مشورت می‌کردیم، می‌‌گفتیم: «چرا دهلاویه؟»، ما سوسنگرد بودیم و تا آنجا 10 کیلومتر فاصله بود، حتی در کمتر از یک کیلومتر پیشروی به دشمن می‌خوردیم، گفتیم: «چطور برویم؟ در جاده تانک دشمن ایستاده است، در حالی که ما تانک نداریم، چقدر شهید بدهیم؟»

دکتر گفت: «به شمال دهلاویه یعنی رودخانه کرخه می‌رویم، از شمال رودخانه کرخه به‌طرف غرب موازی جاده سوسنگرد به دهلاویه می‌رویم؛ وقتی رسیدیم روستایی آنجا است به‌نام سید خلف بعدش هم جابر حمدان که برای دهلاویه است از رودخانه کرخه می‌آییم و از پشت حمله می‌کنیم و دهلاویه را می‌گیریم.»

گفتیم: «باید از رودخانه کرخه رد شویم ولی پل نداریم.»، گفت: «پل نفر را با تیوب و چوب درست می‌کنیم.»، خیلی ساده و راحت با طناب می‌بستیم، سروصدا هم نداشت، رویش هم تخته می‌انداختیم، هم اتومبیل جیپ عبور می‌کرد و هم آدم. دکتر گفت: «باریک درست کنیم تا سریع باشد و فقط آدم رد شود.»، همین کار را کردیم. در سبحانیه یک پل بزرگ زدیم و با ماشین رفتیم جایی که جیپ و کامیون نمی‌رفت و پیاده شدیم، بعد هم یک پل نفربر زده نیمه‌شب دهلاویه را گرفتیم، شهید رستمی فرمانده آنجا شد.

10 کیلومتر دشمن‌دید رفتیم کمرش را گرفتیم، دکتر می‌گفت «وقتی کمر دشمن را بگیری نمی‌تواند با پا کاری انجام دهد.»، ما هم وقتی رسیدیم کمر دشمن یعنی دهلاویه را گرفتیم، دشمن هم 10 کیلومتر را تخلیه کرد چون فهمید ما می‌توانیم از آنجا محاصره‌اش کنیم، تخلیه کرد و جاده سوسنگرد به دهلاویه با همین طرح ابتکاری نظامی شهید چمران آزاد شد. گرفتن دهلاویه برای عراق سخت بود، هر شب حمله می‌کرد تا آن را پس بگیرد، آن شب هم حمله کرد. تا نزدیک صبح بچه‌ها جنگیدند و از ما کمک خواستند، ما هرچه تلاش کردیم توپخانه ارتش کمک دهد، نشد. بچه‌ها تانک‌های تی72 عراقی را هم عقب راندند، در همین حملات بود که رستمی فرمانده دهلاویه و دکتر چمران در یک روز به شهادت رسیدند.

نگاه شهید چمران برای اداره سیاسی جامعه/ ارتباط بسیار صمیمی با مردم داشت/ در تمام شهرها سیستم اطلاعاتی قوی داشت

* تسنیم: نگاه شهید چمران به‌عنوان یکی از مقامات سیاسی و نظامی برای اداره جامعه و مدیریت کلان چگونه بود؟

در مورد اداره جامعه چند تز داشت که آن‌ها را دنبال می‌کرد؛ در درجه اول ارتباط بسیار صمیمی با مردم داشت، در تمام شهرها سیستم اطلاعاتی قوی داشت، افسرانی همچون شهید صیاد شیرازی را در ارتش داشت که به‌کمک آن تسویه در ارتش را آغاز کرده بود. یک‌بار یک نفر وقت خواسته بود که دکتر چمران را ببیند، رئیس دفترش گفت: «آقای دکتر، می‌دانید این شخصی که می‌خواهد بیاید چه‌کسی است؟ سرلیست اخراجی‌های شما است که می‌خواهد تسویه شود، درجه‌اش هم از همه بالاتر است.»، دکتر گفت: «اشکالی ندارد. درست است که او را تسویه می‌کنیم و سوابقش در ارتش خوب نیست؛ ولی انسان که هست.»، آن فرد آمد و شهید چمران خیلی با روی باز با او برخورد کرد، بعدها وقتی او را دیدم، می‌گفت «افتخارم این است که به‌دست دکتر چمران تسویه شدم.» و این حرف به‌خاطر برخورد خیلی انسانی‌ای بود که از دکتر دیده بود.

گپ صمیمانه با وزیر آفریقایی/ خبر تحریم آمریکا را شنید، خدا را شکر کرد

وزارت دفاع یک محیط نظامی بود گیت و آجودان و این حرف‌ها داشت. دکتر چمران آنجا نمی‌توانست راحت مردم و دوستانش را ببیند. عصرها وقتی تایم اداری تمام می‌شد، در اتاق خودش در نخست‌وزیری که من هم آنجا بودم، دوستانش را می‌دید. یک بار با آقایی آمد که از آفریقا آمده بود، سیاه‌پوست بود و قد بلندی داشت، با هم آمدند به من هم معرفی‌اش کرد  دکترای الکترونیک داشت از همکلاسی‌هایش در آمریکا بود، دکتر می‌گفت: «در کشور خودش وزیر است. شنیده من در ایران وزیر شده‌ام، خودش به‌صورت خصوصی آمده مرا ببیند.»

همان روز خبری آمد و من رفتم پیش دکتر، به شهید چمران گفتم: «آقای دکتر، می‌دانی چه شده است؟ چند دقیقه قبل خبر آمد آمریکا ما را تحریم کرده است. فروش سلاح‌های نظامی و لوازم را تحریم کرد.»، البته آمریکا از اول هم سلاحی به ما نمی‌فروخت ولی آن موقع رسماً اعلام کرد، با یک ناراحتی و دلواپسی خبر را به دکتر گفتم که در جواب گفت: «الهی شکر.»، گفتم: «چرا؟» گفت: «من هرچه می‌گویم "بسازید"، می‌گویند "حالا که از خارج می‌آید". اما حالا با این اوضاع جدید می‌روند و می‌سازند، ما توانش را داریم که بسازیم.»، واقعاً هم می‌توانستیم.

فردای آن روز دکتر رفت صنایع دفاع و کلی برای کارکنان آنجا صحبت کرده بود که «باید قطعات را خودتان بسازید، چشم از آمریکا ببندید»، از همان موقع دنبال ساختن قطعه و وسایلی بود که در جنگ کمبود زیادی داشتیم، این موضوع «می‌توانیم» در تحریم‌ها امروز هم برقرار است، ما از دیوار تحریم آمریکا بالا رفتیم از بقیه دیوارها هم می‌توانیم بالا برویم.

گفتگو از: نجمه‌السادات مولایی

انتهای پیام/+

 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط