پشتپرده اولین همکاری مشترک سینمایی رژیم صهیونیستی و عربستان/ جعل تاریخ بهبهانه روایت زندگی حضرت موسی(ع)
عضو گروه فرهنگ و تمدن دانشگاه امام صادق(ع) میگوید که اولین همکاری مشترک سینمایی سعودی ـ صهیونیستی را باید در راستای پروژه عادیسازی روابط فهم کرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بهتازگی خبری تأملبرانگیز در فضای مجازی منتشر شد؛ خبری که در آن اعلام شده بود رژیم صهیونیستی و عربستان سعودی بهزودی نخستین همکاری مشترک سینمایی خود را بهواسطه ساخت فیلمی سینمایی کلید خواهند زد. این فیلم سینمایی با محوریت زندگی حضرت موسی(ع) و برمبنای کتاب «خروج» ساخته خواهد شد. داستان فیلم حول جغرافیای کوه «اللوز» در تبوک عربستان سعودی روایت میشود؛ کوهی که بسیاری از یهودیان آن را کوه «سینا» میدانند.
برای بررسی این رخداد و واکاوی اهم اهداف و انگیزههای مستتر در آن بهسراغ سعید غفاری پژوهشگر، مستندساز و عضو گروه فرهنگ و تمدن دانشکده فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق(ع) رفتیم و با او در این زمینه همکلام شدیم. غفاری که سابقه ریاست دفتر سازمان صدا در کشورهای لبنان و سوریه را دارد، در این گفتوگو به تشریح مهمترین اهداف صهیونیستی ـ سعودی مستتر در شکلگیری این همکاری مشترک سینمایی پرداخت و در این زمینه به نکات جالبتوجهی اشاره کرد که مطالعه آنها خالی از فایده نیست.
در ادامه مشروح گفتوگوی خبرنگار فرهنگی تسنیم را با این پژوهشگر و مدرس دانشگاه از نظر میگذرانید:
باز هم پای عادیسازی روابط در میان است
تحلیل شما از شکلگیری نخستین همکاری مشترک سینمایی میان عربستان و رژیم صهیونیستی چیست؟
این اتفاق، اتفاق چندان پیچیدهای نیست. این همکاری مشترک را باید در چارچوب پروژه تطبیع یا عادیسازی روابط فهم کرد. این پروژه از مدتها قبل میان رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای عربی منطقه کلید خورد. رژیم صهیونیستی بهواسطه جنایتهایی که در منطقه ما مرتکب شده است، رژیمی مقبول و مشروع نیست. از سوی دیگر اشغال فلسطین نزد بسیاری از کشورهای عربی اتفاقی تلخ بهشمار میآید، همین حس انزجاری که نسبت به این رژیم در منطقه وجود دارد باعث شده است که آنها نسبت به پروژه عادیسازی روابط اقدام کنند.
نکته مهمی که وجود دارد این است که توافقنامه ابراهیم که در زمان دونالد ترامپ منعقد شد، مشتملبر پیوستی فرهنگی ـ رسانهای قوی بود. توافقی که میان عربستان سعودی و رژیم صهیونیستی بهمنظور تولید فیلم مشترک صورت پذیرفت، صرفاً بخشی از پیوست فرهنگی ـ رسانهای آن توافقنامه است. این پیوست، بخشهای دیگری هم دارد که ازجمله آن میتوان به گردشگری، تعامل و ارتباط روزنامهنگاران، هنرمندان و چهرههای فرهنگی با یکدیگر، برگزاری نمایشگاههای فرهنگی و هنری و... اشاره کرد.
جنگ روایتها یکی از اصلیترین راهبردهای رسانهای صهیونیستها است
مهمترین اهداف و راهبردهایی که در پس تدارک و پیجویی این پیوست رسانهای دنبال میشود چه اهداف و راهبردهایی هستند؟
یکی از راهبردهای اصلی این پیوست فرهنگی ـ رسانهای، جنگ روایتها است. روایت ناظر به انگاره و ترکیبی از تصویر و باور است و اساساً روایتسازی و مدیریت روایت قادر است عنان مدیریت تصویر را هم در اختیار صهیونیستها قرار دهد و آنها را به دستاورد جهتدهی به افکار عمومی نایل سازد. از طرف دیگر رژیم صهیونیستی روی نسل جدید ساکن در منطقه متمرکز شده است و ازجمله مخاطبان هدف اصلی پروژه عادیسازی، نسل جوان امروز و نسل فردای منطقه ما هستند.
توافقنامه ابراهیم برای اینکه بتواند هویت مختص خود را پیدا کند، نیازمند این است که پیوست تاریخی، فرهنگی و رسانهای منسجمی داشته باشد، لذا مبادرت به ساخت فیلم در قالب همکاری مشترک میان رژیم صهیونیستی و عربستان سعودی را باید گامی مهم در راستای هویتبخشی به توافقنامه ابراهیم دانست.
رژیم صهیونیستی بهدنبال تاریخسازی است
یکی از مسائل مهم هویتی که در چارچوب توافقنامه ابراهیم برای رژیم صهیونیستی در منطقه ما تعریف میشود، «تاریخسازی» است. این رژیم هرگاه به منطقه ما نگاه میکند، یا بهدنبال نشانههایی از تاریخ دینی و فرهنگی خود است یا مترصد فرصتی است که ابتدا چنین نشانههایی را بهصورت جعلی برای خود تعریف و در گام بعدی نسبت به بصریسازی آنها اقدام کند. وقتی با تاریخی مواجه باشیم که بخشی از آن درست و بخش دیگر آن نادرست است، فرصت خوبی برای امتزاج وجوه صحیح و غلط پیش خواهد آمد. این امتزاج با استفاده از ظرفیتهای مدیومی مثل سینما بهنحو احسن محقق میشود و پس از آنکه فیلمی سینمایی ساخته شد، این فیلم به یک سند تاریخی بدل میشود و در حافظه تاریخی و فرهنگی منطقه بهعنوان یک سند تاریخی ایفای کارکرد میکند.
موضوع فیلم مشترکی که قرار است توسط رژیم صهیونیستی و عربستان سعودی ساخته شود مبتنی بر یک برداشت یا روایت تاریخی است. براساس این روایت تاریخی، جغرافیایی که قرار است فیلم سینمایی سعودی ـ صهیونیستی در آن ساخته شود همان جغرافیایی است که کوه سینا در آن واقع است و این روایت به مبنا و پیشفرض سازندگان فیلم برای تعریف یک قصه سینمایی بدل شده است.
ازجمله نکاتی که ناظر به نخستین همکاری مشترک سینمایی سعودی ـ صهیونیستی به ذهن متبادر میشود همزمانی آن با پروژه سریال حضرت موسی(ع) است که این روزها توسط ابراهیم حاتمیکیا در حال پیگیری و تدارک است، آیا بر این همزمانی تحلیلی مترتب است؟
من برای این همزمانی تحلیل خاصی متصور نیستم. رژیم صهیونیستی در حوزه سیاستگذاری فرهنگی همواره اولویتهای مختص خود را داشته و آنها را با جدیت دنبال کرده است. این اولویتها از بدو دهه هفتاد میلادی، همزمان با رونق گرفتن سینما در اسرائیل مشخص و منقح شده است. بخشی از این اولویتها به حوزه تاریخ و تاریخسازی اختصاص دارد. بیشک صهیونیستها با مطالعه و سنجش کلیه جوانب بهسراغ موضوعات و مسائل تاریخی میروند.
ترویج ایدئولوژی صهیونیسم در قالب همکاری مشترک سینمایی
پروژه تطبیع در روند تحول و گسترش خود ابتدا حاوی یک رویکرد امنیتی و پنهان بود، سپس رویکردی امنیتی ـ اقتصادی پیدا کرد که بخشی از آن پنهان و بخشی دیگرش آشکار بود. در ادامه رویکردی اقتصادی ـ فرهنگی پیدا کرد که ما امروز با این وجه از آن مواجه هستیم. این وجه، وجهی آشکار و علنی است، برای مثال، اگر دقت کرده باشید، اینها گردشگرانشان را به دوبی میبرند و در آنجا به مبادله پرچم میپردازند. اساساً تاریخسازی توسط یهودیان به نگاهی دینی و ایدئولوژیک بازمیگردد، بدین معنا ما نمیتوانیم پروژههای سینمایی صهیونیستها را از نگرش ایدئولوژیکشان جدا کنیم، طبیعتاً انتخاب سوژهای مرتبط به حضرت موسی(ع) و ساخت فیلمی درباره ایشان دستمایه و بهانهای است تا صهیونیستها به ترویج و تثبیت ایدئولوژی خود بپردازند.
این پروژه در سال 2019 در عربستان کلید خورد، البته اگر به سایت IMDB مراجعه کنید، این فیلم بهعنوان فیلمی که محصول سال 2021 ثبت شده است، نوع نگرش و راهبردهای رژیم صهیونیستی در حوزه سیاستگذاری فرهنگی کنشگرانه و بهتعبیر خودمان آفندی است نه واکنشگرانه و پدافندی، این در حالی است که بخش زیادی از فعالیتها و راهبردهای ما در حوزه سیاستگذاری فرهنگی از نوع پدافندی است.
از نگاه شما، واکنش ما نسبت به این همکاری چه باید باشد؟ بهعبارت دیگر، در حوزه سیاستگذاری و دیپلماسی فرهنگی، سیاست و راهبرد مناسب ما نسبت به این همکاری مشترک باید واجد چه ویژگیها و مختصاتی باشد؟
با توجه به حضور حجتالاسلام رئیسی در مسند ریاست دولت سیزدهم، انتظار این است که نوعی بازنگری هوشمندانه انتقادی عمیق و دقیق در دیپلماسی عمومی و دیپلماسی فرهنگی ما در منطقه صورت پذیرد. اگر یکی از اولویتهای راهبردی ما در حوزه سیاست خارجی به فلسطین اشغالی اختصاص دارد، باید برای این اولویت در حوزه دیپلماسی عمومی و فرهنگی نیز کارگروه و کارویژهای متمرکز و پویا تعریف کنیم.
رژیم صهیونیستی بهدنبال آیندهسازی و تأثیرگذاری بر جوانان منطقه است
همچنین عطف به سرعت تغییر و تحولات و همچنین پیچیدگیهایی که بهفراخور ذات منطقه در آن وجود داشته است و مدام هم بیشتر میشود، لازم است که ما سامانه معینی جهت رصد و دیدهبانی اهم روندها و تحولاتی که در منطقه درحال وقوع است داشته باشیم، بهخصوص آن دسته از تحولاتی که قادرند نقشی کلیدی در ساخت تصویری از آینده منطقه داشته باشند و بر اذهان نسلهای آینده ساکن در منطقه تأثیر بگذارند. ادراک من این نیست که وقتی رژیم صهیونیستی دست به تحرکاتی در منطقه میزند، فقط به زمان حال فکر کند؛ این رژیم با بهرهمندی از گذشته از زمان حال بهرهبرداری میکند تا تصویر آینده خود را ترمیم سازد. هنگامی که این رژیم از واژگانی نظیر «اعراب اسرائیلی» استفاده و نسبت به چنین واژهسازیهایی اقدام میکند، یعنی درحال آمادهسازی و ارائه تصویری پالوده از خود به نسلهای آینده است، لذا ما باید چنین سامانهای را تعبیه و از دادههای آن هوشمندانه بهرهبرداری کنیم.
از سوی دیگر ما باید مبتنی بر دادههای تازهای که از تحلیل روندها و فرایندهای جاری در منطقه به دست میآوریم، به نظامی از تحلیلهای تازه، پویا و اثربخش از مسائل برسیم و براساس این نظام تحلیلی به سیاستگذاری و برنامهریزی فرهنگی مبادرت کنیم؛ درغیراینصورت با نسخههای قدیمی به مصاف مسائل و اقتضائات جدید خواهیم رفت. یکی از آسیبهای ما طی سالهای اخیر در حوزه دیپلماسی عمومی و فرهنگی این بوده است که عمدتاً بهجای دادههایمان، تحلیلهایمان را مبنایی برای برنامهریزی و تدوین راهبردهایمان قرار دادهایم؛ آن هم تحلیلهایی که بخش عمدهای از آنها مبتنی بر داده یا واقعیتهای امروز محور مقاومت و منطقه نیست؛ درحالی که باید مثل صهیونیستها مبتنیبر دادهمحوری برنامهریزی و راهبردهایمان را تدوین کنیم.
نظام فرهنگی ـ رسانهای رژیم صهیونیستی را نمیشناسیم
محور مقاومت و منطقه ما پس از بیداری اسلامی و طی پنج سال اخیر تغییر و تحولات بسیاری را به خود دیده است، پرسش اساسی اینجاست؛ ما چقدر نسبت به این تغییر و تحولات اشراف اطلاعاتی داریم و براساس این اشراف به چه تحلیل یا تحلیلهایی رسیدهایم که براساس آنها تدوین راهبرد کنیم؟ ما در عصری زندگی میکنیم که در آن کشوری که تحلیل عمیق و منسجمتری نسبت به اطلاعات گردآوریشده داشته باشد، پیشتاز، برنده و قادر است راهبردهای اثربخشتری را تدوین کند، این همان موضوعی است که ما باید روی آن متمرکز شویم و عملکرد خود را در آن تقویت کنیم.
یکی دیگر از نکاتی که مایلم به آن اشاره کنم، این است که ما عموماً عادت کردهایم که دشمنانمان را درشت بنویسیم نه درست. بزرگترین دشمن کشور ما پس از آمریکا، رژیم صهیونیستی است اما شناخت ما از این رژیم بسیار کم است، البته مقصودم مسائل سیاسی مربوط به این رژیم نیست؛ چراکه این قسم مسائل همواره در فضای رسانهای ما برجسته شده است. نکتهام ناظر به شناخت نظام فرهنگی، اجتماعی و مناسبات حاکم بر این نظامها است، ما چقدر سینمای رژیم صهیونیستی را میشناسیم؟ چقدر نسبت به فعالیتهای فرهنگی این رژیم اشراف داریم؟ آیا برنامه منظم و پیوستهای برای رصد سالانه عملکرد صهیونیستها در حوزههای فرهنگی، هنری و رسانهای داریم؟ امیدوارم با برنامهریزیهای دقیق و مستمر بتوانیم در آینده نزدیک شناختمان در چنین حوزههای حساس و استراتژیکی را تعمیق کنیم.
انتهای پیام/+