کالبدشکافی از "تل ماسه" (۲)/ سناریوی عبور از منجی موعود و ظهور ناجی افسانهای
تل ماسه را باید سناریویی خواند که پیام نهاییاش تازه نیست و مانند آن فراوان است اما امتیاز آن در سبک و پرداخت متناسب با محتوا و البته شکل روایت جدیدش در ناجی بودن غرب در خاورمیانه و استثمار غیرمستقیم فرهنگی است.
خبرگزاری تسنیم-حمید صنیعی منش: نسخه جدید سینمایی "تل ماسه" نه در قیاس با دیگر نسخههای سینمایی و تلویزیونی رمان "تل ماسه" که بر اساس آن اقتباس شده است، بلکه در قیاس با دیگر آثار علمی-خیالی با محوریت منجی، کاری در خور توجه و تحلیل است. این فیلم ساخته "دنی ویلنوو" کارگردان فیلمهای "ظهور" و "بلیدرانر 2049" فیلمی حماسی و رازآلود است که ساخت و پرداخت و تسلط او بر تکنیک، میزانسن و سبک فیلم باعث شده است که فرم خاصی در فیلمهایی با توصیفات مورد اشاره شده بدست آید.
کارگردان در کنار بازیگر فیلم در پشت صحنه
"تل ماسه" 2021 اگر از فضاسازی و سبکی که از آن استفاده کرده است برخوردار نبود قطعاً فیلمی با مشکلاتی مشابه فیلم لینچ و از سویی بشدت تکنیکزده و صنعتی محض از آب در میآمد، زیرا بیان محتوا و لایههای زیرین این قصه تنها با کمک صنعت و ابزار میسر نیست. تل ماسه به حدی دارای استعاره، ابهام و ایهام است که ساخت فیلمی که بصورت رسا و گویا بتواند داستان را بیان کند و حس و پیام آن را منتقل کند کار دشواری است. البته باید گفت بنظر میرسد که ساخت سریال 6 قسمتی شبکه SYFY الگوی ساخت فیلم تازهوارد باشد. سازندگان سریال نیز با توجه به شکست عظیم فیلم لینچ و فضاحتی که به بار آورد فهمیدند که محتوا و موضوع این فیلم را نمیتوان همانطور که در رمان آمده است به زبان تصویر کشاند بلکه نیازمند فضاسازی و سبک مناسبی است که بتواند محملی برای محتوای این رمان طولانی و چند جلدی باشد.
رد پای مشابهت در ایجاد فضا و سبک کار (اعم از تدوین، موسیقی، نوع رنگ و نور و...) که میان این دو سریال و فیلم است برای آنان که هر دو را مشاهده کرده باشند مشهود است. اما هنر "دنی ویلنوو" این بوده که از صنعت روز خود استفاده بهتری برده و تفصیل را بدون آنکه ضربهای به پیکره داستان بخورد به اجمال تبدیل کرده است. البته فیلم در قسمتهای بعد نیز ادامه دارد اما در حد همین یک قسمت که ماجرای معرفی تحولات امپراطوری و سیاره آراکیس و زمینهسازی تحولات پل آتریدیس است در یک قسمت اول، کار سادهای نبوده است.
اما این سبک که باید آن را سبکی سحرآمیز و رازآلود خواند (دیالوگهای کوتاه، موسیقی آرام، تدوین تداومی با کاتهای کوتاه و... بعلاوه فضای صحرایی با زمینهای وسیع و آسمان بلند که مناسب تفکر و تأمل است باعث میشود مخاطب با آرامش و تفکر داستان را دنبال کند و تلاش کند تا آن را بفهمد) کاملاً در خدمت محتوا است. موضوع تل ماسه -در قسمت اول- چیزی جز زمینهسازیهای ظهور منجی و یا پیامبر در دنیایی با تپه ماهورهای بلند و تل ماسههای افسونزا نیست. اما از آنجایی که "فرانک هربرت" قصد داشته تا قهرمان خود را بیشتر از آنکه مانند یک منجی ادیان با خصوصیاتی که در نسخ و کتب دینی آمده است، مبتنی بر عرفانهای نوظهور و در بهترین حالت مانند بودیسم بر اساس تحولات باطنی غیر توحیدی بسازد، فضا را نیز بگونهای رقم زده که بیشتر به احوالات شبه عرفانی و باطنیگرایی شبیه است تا سنتهای ادیان ابراهیمی. دنی ویلنوو این فضا را با سبک و تکنیکی که نشان میدهد به آن مسلط است در این فیلم تراشیده و از آب درآورده است.
DUNE از آداب و سنن ادیان و عرفانهای باستانی و شرقی و البته با چاشنیهایی از مسیحیت و اسلام یک ملغمهای ساخته که نتوان آن را به هیچ کدام از ادیان توحیدی و غیر از آن نسبت داد. این زیرکی هربرت بوده که بتواند خود را از هر گونه وابستگی و یا اتهام دور کند.
پل آتریدس هیچ وقت توسط مصادیقی مانند وحی به پیامبری برانگیخته نمیشود حتی رویاهای او رویاهای معشوقهای است که روزگاری با او مواجه میشود. تنها گاهی از غیب بدون هیچ دلیل موجهی چیزهایی را مشاهده میکند که هیچکدام ریشه الهی ندارد و جهت خدایی نمیدهد. بیشتر او دارای اوهام و افکاری است که تنها خبر از پیروزی و سروری او در جهان واپسین میدهد. البته این تم در یکجا در تاریخ فرق و مذاهب دیده میشود. در کتب وهابیت درباره بعثت پیامبر اسلام دقیقاً به همین شکل روایات اشاره میکند و این تحریفات آلوده را به پیامبر اسلام نسبت میدهد. شاید نویسنده تل ماسه از این مطالب خرافی برای سیر تحولات پل استفاده کرده باشد...
اما پس چرا نام مهدی و مسیح بر سر زبان آورده میشود؟ این سؤالی است که در قسمت اول یادداشت درباره این فیلم، که بیشتر توضیحاتی درباره روند نگارش قصه رمان و لایههای کلی آن بود به صورت اجمالی پاسخ داده شد، اما اینجا به صورت کاملتری آن را تبیین میکنیم.
نمایی از تحولات درونی و باطنی پل که در حال فیلمبرداری است
زمینهسازی که در تل ماسه میشود زمینهسازی ظهور یک منجی است؛ در این شکی نیست. برای این زمینهسازی نیز از نامهای منجیان ادیان استفاده میشود تا فضای آخرالزمانی نیز فراهم شود. منجیان ادیان که به باور مردم فریمن (قبایلی که مانند بادیهنشینان جاهلی عرب قبل از ظهور اسلام شبیهاند) قرار است ظهور کنند تا راه نجات و رستگاری آنان باشد، هیچ وقت به این نام و نشان ظهور نخواهند کرد. در حقیقت آنان منتظر یک منجیاند اما این منجی مهم نیست که خود حضرت مهدی (عج) یا حضرت مسیح (ع) باشد مهم این است تنها منجی باشد که بتواند علیه هارکوننها به عنوان شروران داستان و بدمنهای فیلم قیام کرده و بتواند صحرای خشک و بی آب و علف آنان را به بهشتی سرسبز تبدیل کند. این همان کاری است که زنان بنی جزیره انجام دادهاند و مادر پل به آن اشاره میکند. پل اما فکر میکند که این کاشت خرافات است اما مادر او میگوید که مردم قرنها منتظر لسانالغیب بودند(دقت کنیم که این نام و مهدی در میان آنان ریشه دارد اما در نهایت این اسامی و مفهمی که به دنبال دارند تغییر ماهیت میدهند) حالا با دیدن تو نشانههای منجی را در تو دیدهاند. اما پل در نهایت میگوید که آنچه را میبینند که به آنها گفته شده است. یعنی ساحرههای بنی جزیره با علم به اینکه مردم سیاره آراکیس در انتظار منجی هستند که روزی خواهد آمد، افکار آنان را به سمتی سوق دادهاند که نشانههای آن را در پل مییابند.
برای همین، نام منجیان بطور ویژه نام مهدی (که شاید برای برخی نشان دهنده تعامل غرب با شیعه و دوستی آن باشد) خیلی هوشمندانه و کم کم حذف میشود و جای آن را مسیح -که نام جلد دوم رمان Dune Messiah است- گرفته و البته آن نیز با توضیحاتی که درباره سیر و روند تحولات پل داده شد، بیشتر در حکم استحاله و تغییر ماهیت است. همانطور که در یادداشت اول اشاره شد زنان بنیجزیره زنان ساحرهای هستند که یکی از اعضای آنها به نام "بانو جسیکا" مادر "پل" است. خود جسیکا البته زن و همسر رسمی "دوک لتو" نیست. در فیلم نیز دوک به آن اشاره میکند آنگاه که میگوید "ایکاش با تو ازدواج میکردم". زنان بنی جزیره از رویاهای عجیب و غریب پل با خبرند زیرا آنان پیشگویان و جادوگرانیاند که به اسرار آگاهاند. هربرت بطور جدی از کهنالگوها برای خلق جهان خود بهرهمند شده است. پیشگویان منجی قبل از ظهور پیامبر اسلام توسط یهودیت و مسیحیت اعلام شده است که نمونه معروف آن در قرآن نیز بیان شده که "إذ قال عیسى ابن مریم یا بنی إسرائیل إنی رسول الله إلیکم مصدقا لما بین یدی من التوراة ومبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد" سوره صف آیه 6.
اما هربرت از این الگوهای کهن -که قبلاً نیز شخصیتهایی مانند "مورفیوس" در ماتریکس و "گاندولف" در ارباب حلقهها و پورفسور "آلبوس دامبلدور" در هری پاتر بر اساس آن ساخته شدهاند- در مسیر منجی ساختگی خود استفاده کرده است؛ اما هوشیاری هربرت این بوده که با بهرهمند شدن از نام منجیان شاخص، در ابتدا اذهان را به سمت خود جلب کرده و سپس با برجستهسازی موضوع ظهور و زمینهسازی و ذهنیت درباره موعود، منجی آمریکایی-هالیوودی خود رونمایی و اصالت میبخشد.
دامبلدور در هری پاتر
بنابراین باور پل یعنی خرافه بودن ظهور منجی به شکلی که در ادیان آمده است و آن را به مادرش میگوید در نهایت درست است اما این به معنای رد حضور ناجی نیست. هالیوود همواره میان مفاهیم، اصطلاحات و گفتمانها دوگانه ایجاد میکند. ناجیان افسانهای در تل ماسه در مقابل منجی ادیان قرار دارد اما با شرحی که گفته شد ( پنهان شدن پشت نام منجی ادیان ابراهیمی و ساخت ناجی افسانهای) درست مانند آنچه که در جنگ ستارگان دیده میشود.
هم قهرمان تل ماسه و هم قهرمان جنگ ستارگان یعنی "اسکای واکر" فرزندانیاند که جایگاه برتری و قداست آنان بر اساس تحولات درونی با مایههای بودایی و کابالایی مانند رویاهای وهمآلود، تناسخ، ارتباط با طبیعت ایجاد میشود. در جنگ ستارگان نیز این محتوا توسط اسطورهشناس جوزف کمپل به جورج لوکاس منتقل شد.
در نهایت این ناجی افسانهای با کولباری از تجارب آیین و آموزههای سحرآلود و خرافی به عنوان سرور و قهرمان مردمانی که به مسلمانان شباهت فراوان دارند معرفی میشود. استثمرار فرهنگی در پوششی از ناجی افسانهای. ناجی سفیدپوستی که از آسمان مانند مسیح میآید و با استیلا بر سیاره شبه مسلمانان بر آنان تسلط یافته و بهشت را برای آنان به ارمغان میآورد. المان سرسبز شدن زمین سیاره آراکیس از سرزمینی خشک و بیآب و علف که در حال گسترش بوده است، خود فرضیه دگردیسی را تقویت میکند.
این محتوا همانطور که گفته شد توسط سبکی ویژه ترسیم شده است تا حس و احوالات "پل آتریدیس" در کشاکش درونی او و تحولاتش و فضای سحرآمیز تل ماسه برای تماشاگر فیلم ملموس شود و او با قهرمان افسانهای فیلم همذات پنداری کند تا پیام فیلم یعنی سروری ناجی عارف-مسلک داستان در ذهن مخاطب کاملاً تهنشین شود. سبک استثنایی "دنی ویلنوو" از این جهت کارکرد و اهمیت دارد.
تل ماسه با اشارات و ارجاعات فراوانش سناریوی تحول و استحاله خاورمیانه را از نقطه و مبنایی مانند عقاید دینی در خصوص سرنوشت جهان و زمامداری عالم طرح میکند. این رمان چندین جلدی که از جلد ششم بعد از مرگ فرانک هربرت نوشته شده است، فراز و فرود فروان دارد. بخشهایی از آن در سریال آن گفته شده که خوانندگان میتوانند باقی ماجرای تل ماسه را از آنجا ببینند و بفهمند. ما برای لو نرفتن داستان از بیان آن خودداری میکنیم اما همین مقدار میگوییم که تل ماسه هیچ وقت در خدمت تبلیغ ادیان نیست بلکه در این قالب شکل خاصی از لیبرالیسم و امپریالیسم را مبتنی بر فرهنگ، سیاست و تاریخ تمدن غرب برای جهان و آیندهسازی مطرح میکند. همان کاری که جنگ ستارگان و دیگر آثار علمی-خیالی آخرالزمانی میکنند.
انتهای پیام/