مرا دلتنگ حاج قاسم کرد و رفت!


گروه استان‌ها - اول صبح تازه نشسته بودم پشت میزم که آمد داخل؛ از همه چیز گفت و در آخر مرا دلتنگ حاج قاسم کرد و رفت!

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمان، غروب‌های پنجشنبه که می‌شود غم بزرگی بر دلت سایه می‌اندازد و حسرتی عمیق از همه نبودن‌ها و نداشتن‌ها گلویت را می‌فشارد. دلتنگ می‌شوی؛ گاهی دیدن یک منظره یا شنیدن یک آهنگ و یا حتی خواندن یک خاطره!

اینجا است که مجالی پیدا می‌کنی تا قدری در تنهایی به خودت بیندیشی؛ به اینکه که هستی، کجا ایستاده‌ای و چه می‌کنی.

امروز یکی از همان روزها بود. اتفاقی مطلبی از احمد یوسف‌زاده نویسنده کتاب معروف " آن بیست و سه نفر" را دیدم. نوشته بود ...

امروز هجدهم آبان هزار و چهارصد آمد نشست مرا دلتنگ قاسم کرد و رفت!

اول صبح تازه نشسته بودم پشت میزم که آمد داخل. از روزگار بازنشستگی گفت. جز از مسولین کشور، از همه کس و همه چیز راضی بود ، از آب باریکه بازنشستگی و حتی  از بیماری دختر جوانش که می‌گفت  دکترها گفته‌اند خوب شدنی نیست و فقط از خدا می‌خواهم که فعلا بالای سرش باشم.

صحبت کشید به روزهای جنگ. برایم خاطره تعریف کرد.

گفت: "آش و لاش از عملیات پیروز کربلای یک برگشته بودیم قلاویزان. بیش از 10 گردان نیرو آنجا اردو زده بودند. زیر لایه‌ای قطور از خاک مخلوط به خون و دود و عرق، همدیگر را نمی‌شناختیم."

واحد تدارکات لشکر ثارالله چند تانکر 30 هزار لیتری آب گذاشت روی تپه‌ای و حمام صحرایی درست کرد. برای حمام کردن صفی 500 متری درست شد. با چند نفر از هم ولایتی‌ها ایستادیم توی صف که به کندی پیش می‌رفت. دو ساعت طول کشید تا به اولین حمام نزدیک شدیم. نفر پشت سری من تمام این مدت که ما می‌گفتیم و می‌خندیدیم، چفیه‌اش را انداخته بود روی سر و صورتش و آرام آرام با صف پیش می‌آمد. بالاخره نوبتم شد که وارد حمام بشوم. به رسم ادب به آن مرد قد بلند  پشت سر، که صورتش را از پشت چفیه نمی‌دیدم گفتم: بفرما برادر!

چفیه را از روی صورتش کنار زد، دستی کشید روی سرم و گفت: ممنون عزیزم. بفرما نوبت شماست!

تازه فهمیدم او حاج قاسم سلیمانی است. فرمانده لشکر ثارالله!!

انتهای پیام/511/ع

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط