نگاهی به نمایش "درس بی پایان" / مدرسهای بیمحتوا و سردرگم در بیان مطلب
نمایش "درس بی پایان" اثری است که در مسیر بیان محتوایی اجتماعی منحرف شده و توانایی بیان مطلب و رسیدن به هدف را از دست داده است.
خبرگزاری تسنیم – سجاد رضایی مقدم| نمایش "درس بی پایان" این روزها اجراهای پایانی خود را روی صحنه تجربه میکند. اجرایی که با کارگردانی میلاد نیک آبادی و تهیهکنندگی نوید محمدزاده با استقبال خوبی از تماشاگران مواجه شده و جزو اولین اجراهایی بود که بعد از چندین ماه اجرا با سالنهای نیمه پر، اجرا با ظرفیت کامل را تجربه کرد.
نمایش، داستان مدرسهای است عجیب که داستانهایی سورئال را به نمایش گذاشته است، داستانهایی که از ورود دانشآموز جدید مدرسه شروع و تا درگیری دانشآموز با پروفسور و یکدیگر تمام میشود.
پرسوناژهای نمایش از دانشآموزان تا پروفسور همهگی خود را مرموز، آرام و پیچیده معرفی میکنند، اقدامی که از همان دقیقههای ابتدایی تلاش نیکآبادی را برای پیچیده و مفهومی نشان دادن "درس بی پایان" نشان میدهد.
اساسا به اولین موردی که باید هنگام مشاهده تمامی آثاری که نگاهی به آثار خارجی دارند و یا حتی از نامهای غیر ایرانی استفاده میکنند توجه کرد، ارتباط آن با فرهنگ و ساختار عمومی ایران است، به قول معروف بارها نوشتهایم که ایرانیزه کردن یک محتوا شاید مهترین عنصر تولید یک اثر صحنهای باشد، اتفاقی که وظیفه دراماتورژ است و نقش او را در یک نمایش مهم و گل درشت جلوه میدهد.
این مطلب مهمترین ضعف و کاستی "درس بی پایان" است که از ابتدا تا انتها خودنمایی میکند؛ در واقع نه داستان، نه فضای مدرسه، نه پرسوناژها و نه دیالوگها هیچکدام قرابتی با فرهنگ ایرانی ندارند. مدرسهای که نیک آبادی برای مخاطبش ترسیم کرده به احتمال قوی در هیچکدام از محلههای تهران یافت نمیشود.
البته درست است که داستان از اساس سورئال است و تلاشی برای واقعی نشان دادن خود ندارد ولی مسئله اینجاست که مگر میشود نمایشی را بدون حتی ذرهای ارتباط با جهان واقع بسازیم و به دنبال روایت منطقی داستان باشیم؟
شخصیت پروفسور که معلم دانشآموزان است شبیه هیچکدام از معلمهای خوب و بدی که دیدهاید نیست، شخصیتی عصبی که دیوانهوار راه میرود و تلاش دارد تا دانشآموزان را به تسخیر خود درآورد.
رفتار تمامی بازیگران هیستریک و متشنج است، حتی دانشآموران صندلیهای خود را به شکلی خاص و هماهنگ آماده میکنند، به یک شکل مینشینند، دیوانهوار وارد صحنه میشوند و با فریاد صحبت میکنند اما با وجود تمامی این موارد ترس و هراس – که به نظر عنصر مطلوب کارگردان برای وجود در نمایش است- عنصر گمشده نمایش نیک آبادی است.
پیشتر گفتیم که دراماتورژی یک داستان و به قول معروف ایرانیزه کردن آن وجهی مهم در اجرای یک نمایشنامه خارجی است اما باید گفت که این اتفاق در "درس بی پایان" به شکل دیگری رخ داده و متن آن در مسیر ایرانیزه شدن تبدیل به چیزی شده است که حتی از اصل خود نیز دور است.
نیک آبادی در این نمایش از ابتدا داستان مدرسه را روایت میکند و بعد از آن با محوریت روایت داستانهای حاشیهای دانشآموزان نمایش را پیش میبرد.
مثلثی عاشقانه در نمایش به وجود میآید و پسری که ظاهرا با تمامی دختران کلاس رابطهای ناتمام را تجربه کرده است، عاشق و شیفته دانشآموز تازه وارد مدرسه شده و این اتفاق جرقه شروع داستان جدیدی را رقم میزند. داستانی که تمامی خطهای آن به مقصدی نامشخص هدایت شده و به نظر نگارنده به پایانی ختم نمیشود.
شاید یکی از اهدافیکه نیک آبادی در "درس بی پایان" دنبال میکند نشان دادن پیامدهای عدم آزادی و بنبست فکری افراد یک جامعه باشد اما باید گفت که این هدف هم تنها در نیمی از نمایش دنبال شده و بعد از آن به دلیلی نامشخص رها میشود.
در انتها به نظر "درس بی پایان" آورده و پیام خاصی برای مخاطبان خود ندارد، این نمایش حتی بیهدفی و هنر برای هنر را هم هدف خود قرار نداده است. در واقع شما با نمایشی سردرگم مواجهید که تنها و تنها به بیان اتفاقاتی که ربطشان به هم تنها زمان و مکان رویداد آنها است.
بی محتوایی تلهای است که برخی کارگردانان ایرانی با نام روشنفکری و آوانگارد بودن به آن دچار میشوند و بعد با نام پایان باز، تیر خلاصی به شقیقه محتوا در اثر خود شلیک میکنند.
انتهای پیام/