حاج قاسم گفت قلب تو قلب من است/ اجازه نداد هیچ مراسم تقدیری برایش در نبل و الزهرا بگیرند/ گفتگوی اختصاصی با فرمانده محور شمال حلب
«حاج قاسم سه روز بعد از شکسته شدن محاصره وارد نبل و الزهرا شد، او اصرار داشت که هیچ تجمع مردمی برای استقبال از وی برگزار نشود، او نمیخواست که نشان دهد منتی بر مردم دارد.»
خبرگزاری تسنیم ـ دفتر سوریه: نبل و الزهرا دو روستای شیعه نشین در شمال شهر حلب، در کوران جنگ سوریه، به مدت تقریباً 4 سال در محاصره شدید تروریستها قرار داشتند و آزادسازی آنها یکی از مراحل بسیار سخت نبرد با گروههای تکفیری بود.
سردار شهید قاسم سلیمانی و نیروهای ایرانی نقش کلیدی در آزادی این دو روستا در زمستان سال 94 ایفا کردند و به همین دلیل حاج قاسم در میان مردم این دو روستا از محبوبیت بالایی برخوردار است.
برای بررسی بیشتر وضعیت نبل و الزهرا در دوران محاصره و نقش حاج قاسم در آزادی این مناطق با فرمانده محور عملیاتی نبل و الزهرا در شمال حلب گفتگو کردیم.مشروح گفتگو با این فرمانده سوری که به دلایل ملاحظات امنیتی از انتشار نام و تصویر او خودداری میشود به شرح ذیل است.
* شناخت شما از سردار سلیمانی به کجا برمیگردد و اولین بار کی نام ایشان را شنیدید و یا با او دیدار کردید؟
بسم الله الرحمن الرحیم، طبیعی است که بین دیدار و شنیدن نامش فاصله بود. قبلاً نام ایشان را شنیده بودم ولی اولین باری که با او دیدار کردم بعد از آزادی نبل و الزهراء و تقریباً سه روز بعد از آن تاریخ بود، در آن زمان نبل و الزهراء به قدوم و حضور شهید فرمانده حاج قاسم سلیمانی مزین شد.
*اگر به روزهای اولیه جنگ سوریه یعنی به سال 2012 برویم در آن زمان میتوان گفت ارتش عربی سوریه در بعد میدانی در شرایط چندان خوبی قرار نداشت، آیا به یاد دارید اوضاع سوریه در آن زمان به طور اعم و شرایط پایتخت کشور پیش از رسیدن حاج قاسم سلیمانی به آنجا چگونه بود؟
دورهای که درباره آن سخن میگویید دوره بسیار دشواری بود، ما درباره شرایط پایتخت اطلاعات زیادی نداشتیم، چون ما در حلب حضور داشتیم، از نظر جغرافیایی فاصله زیادی است، اما میتوانم از شرایط حلب در آن زمان برای شما بگویم، وقتی از حلب صحبت میکنم گویی که از شرایط دمشق سخن گفتهام.
در حلب در دورهای که درباره آن پرسیدید، شرایط بسیار دشوار بود، در بحبوحه ورود گروههای مسلح به چارچوبهای نظامی بودیم، مناطق یکی پس از دیگری سقوط میکردند و محلههای حلب و روستاهای استان حلب و به طور کلی حومه حلب در حال سقوط بودند.در نبل و الزهراء ما اولین مناطقی بودیم که تحت تاثیر این شرایط قرار گرفتیم، زیرا شرایط ما با توجه به تضاد با گروههای مسلح بغرنجتر هم بود.
جادههای منتهی به نبل و الزهراء از ماه هفتم یا هشتم 2012 تقریباً بسته شده بود.ما از تمام طرفها در محاصره قرار گرفته بودیم و از محیط جغرافیایی خود و به طور خاص از حلب جدا شدیم. اما از اوضاع حلب با اطلاع بودیم، زیرا جوانان و مجاهدینی از ما در شهر حلب بودند و اساساً آنها هم در تقویت مقاومت شهر حلب نقش آفرینی میکردند، این حضور از فرودگاه شهر حلب آغاز و به محلههای غربی و دانشکده افسری موجود در شهر منتهی شد و تا زمان آزادی کامل شهر حلب در سال 2016 ادامه داشت.
*جنگیدن در حلب چقدر سختتر از جاهای دیگر بود و شما که در نبل و الزهرا - دو روستای شیعه نشین - بودید و در آن زمان در محاصره قرار داشتید چطور نیازهای خود را تامین میکردید؟
به صراحت بگویم همه نبردها سخت بود، اما با توفیق خداوند متعال این سختی بر ما آسان میشد. یکی از دشوارترین نبردهای ما، نبرد دفاع از شهر حلب بود که در سال 2016 رخ داد. زمانی که جبهه النصره، دانشکدهها را به تصرف خود در آورد و بین محلههای شرقی و بخش غربی خارج حلب برای خود ارتباط ایجاد کرد، سختترین نبرد رخ داد.
این نبرد در منطقه 1070 از محلههای معروف حلب رخ داد که در جنوب غربی این شهر واقع و تا مناطق غربی از حلب هم امتداد دارد تا منطقه حلب الجدیده و منطقه البحوث العلمیه و الراشدین را در بر بگیرد. این نبرد در واقع دفع تک و حمله دشمن بود که یکی از دشوارترین نبردها به شمار میرفت.
این تنها یک تهاجم نبود بلکه سلسله حملاتی بود که طی چند روز انجام شد و سیر صعودی داشت. ابتدا به شکل سادهای آغاز شد و با شدت زیاد به پایان رسید.
گروههای مسلح به ویژه جبهه النصره تکیه زیادی بر افراد مسلح خارجی داشتند که نوک پیکان آنها از ترکمنستان و برخی از اقلیتهای دیگر بودند و با توجه به شدت حمایتی که از سوی کشورهایی همچون قطر، عربستان سعودی و ترکیه صورت میگرفت، آنها تمام قدرت خود را در این نبرد قرار داده بودند اما خدا را شکر، با وجود تحمل شهدای زیاد، شهر حلب سقوط نکرد.
این یکی از دشوارترین نبردهایی بود که در آن شرکت کردم به طوری که توصیف قرآنی «و بلغت القلوب الحناجر»(بخشی از آیه 10 سوره مبارکه احزاب : «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»: (هنگامی که از قسمت فوق و از بخش پایینترشما آمدند، آن روز که چشمها از ترس خیره و دلها به گلوگاه رسید و درباره خدا به پندارها افتادید) برای من تداعی شده بود، اما خدا را شکر، خطوط دفاعی تثبیت شد و اجازه شکسته شدن خط را حتی برای یک متر هم در این منطقه ندادیم.
* به موضوع روستاهای نبل و و الزهراء اشاره کردید، شکسته شدن محاصره این دو منطقه بخش زیادی از فکر و ذهن سردار قاسم سلیمانی را به خود مشغول کرده بود، درباره اقداماتی که شهید حاج قاسم در این رابطه انجام داد،توضیح بدهید و اینکه چگونه این دو روستا آزاد شد؟
تمام اقداماتی که درباره نبل و الزهراء انجام شد و هر چه به دست آمده، همگی با تصمیم حاج قاسم رحمتالله علیه صورت گرفت، تصمیم به شکستن محاصره نبل و الزهرا تصمیم حاج قاسم بود، زیرا شخصی همچون حاج قاسم به شدت به دنبال نجات مردم مستضعف و مظلوم این مناطق بود. به طور حتم شخصیتهایی همچون او که خود را پایبند میدانستند تا به مستضعفان و مظلومان کمک کنند، هرگز حاضر نخواهند شد که گروهی از مردم در محاصره افراد مسلح باقی بمانند.
قطعاً این تصمیم نشات گرفته از مسئولیتش بود و هر چه که بعد از آن انجام شد در بعد حمایت لجستیکی و نظامی نیز آثار و ردی از حاج قاسم در آن وجود داشت نه فرد دیگر.
چندین تلاش برای شکستن محاصره نبل و الزهراء انجام شد که هیچ یک موفقیت آمیز نبود تا آن که خداوند به ما توفیق داد در فوریه 2016 که در واقع ماه پیروزیها میتواند نامگذاری شود، این محاصره با تلاشهای مشترک شکسته شد.
در اینجا بود که نیروهای عمل کننده به نیروهای موجود در داخل نبل والزهراء پیوستند. این اقدام جزو یک ماموریت نظامی مشخص بود، زیرا یگانهای دیگری هم از مناطق خارج از نبل و الزهراء حرکت کرده بودند تا بدین صورت حمله گازانبری علیه گروههای مسلح صورت گرفت و حلقه محاصره شکسته شد.
در اینجا باید یادآور شوم که این شکستن محاصره فیزیکی نبود بلکه صرف نظر از رنجها و دشواریهای محاصره، محاصره روانی عامل مهمتری به شمار میرفت.از سوی دیگر، کودکان، زنان و سالخوردگان هم بودند که بخشی از فکر و حواسها را به خود معطوف میکردند.
با این وجود شما با تصمیم خود سلاح به دست گرفتید و با توجه به تصمیم خود آماده مجروح شدن و شهادت شدید، در چنین شرایطی وقتی پیروزی محقق میشود، این پیروزی برای دیگران یعنی کودکان و زنان که در حیطه مسئولیت شما قرار داشتند هم محقق میشود. این لحظه قابل وصف نیست، بعد از تقریبا سه سال و نیم از محاصره کامل که مردم از آن رنج برده و در عین حال صبور کردند، این پیروزی محقق شد.با وجود رنج و مشقتهای موجود، تحمل مردم و تاب آوری آنها عالی بود، مردم به امید لحظه آزادی زندگی میکردند.برادران مجاهد و برادرانی که برای کمک به ما آمده بودند، این لحظه را محقق کردند، این لحظه قابل وصف نیست.
*بعد از آزادی نبل و الزهراء مشخص بود که همه از ته دل خوشحال میشوند بعد از این همه سال وقتی حاج قاسم وارد نبل و الزهراء شد مردم و اهالی این مناطق چگونه از وی استقبال کردند و نحوه برخورد حاج قاسم در آن زمان چگونه بود؟
حاج قاسم سه روز بعد از شکسته شدن محاصره وارد نبل و الزهراء شد، او اصرار داشت که هیچ تجمع مردمی برای استقبال از وی برگزار نشود، او نمیخواست که نشان دهد منتی بر مردم دارد، از من خواست که گشتی در خیابانها بزنیم، از او پرسیدم با خودرو یا پای پیاده؟ گفت نمیخواهم کسی بفهمد که من به اینجا آمدم، دغدغه او رسیدگی به مشکلات مردم و حل آن بود.
حدود نیم ساعت یا تقریباً یک ساعت در خیابانهای نبل و الزهراء بودیم، او در این مدت فقط یک جا ایستاد، در زمان گشتزنی ما شاهد کودکانی بودیم که در خیابان مشغول بازی بودند، اما نشانههای فقر و بینوایی در آنها مشخص بود. کودکانی که به تازگی از محاصره خارج شده بودند و این امر بسیار طبیعی بود. به راننده گفت همینجا توقف کن.
از خودرو پیاده شد، از راننده پرسید توی ماشین شیرینی داری؟ شیرینیها را از راننده گرفت و با دست خود بین کودکان توزیع کرد.از بچهها پرسید آیا به مدرسه میروند و آیا پدرانشان در قید حیات هستند یا شهید شدهاند؟ اول چهار یا پنج کودک بودند اما بعد از مدت کوتاهی، تعداد آنها به 20 نفر رسید.کودکان محل گرد حاج قاسم جمع شده بودند. انسانیتی که در حاج قاسم بود بسیار بالا و کاملا آشکار بود، من دلیلی برای آن نمیآورم؛ دلیل، خود حاج قاسم است.
*بعد از گذشت سالها از شکسته شدن محاصره و آزادسازی نبل و الزهراء چه چیزی همچنان تا این لحظه در یاد و خاطر شما باقی مانده است، شما از حاج قاسم برای ما صحبت کردید، برای شما شخصاً لحظات و مراحل بعد از آزادی چگونه بود؟
بسیاری از لحظات قبل از آزادی فراموش نشدنی است، مهمترین آنها یکبار در نبرد و در خلال یکی از حملات علیه نبل و الزهراء که فرماندهی این تهاجم را «المحسینی سعودی» لعنت الله علیه به عهده داشت، آنها تدارک بسیاری زیادی برای آن انجام داده بودند و قصد داشتند هر طوری که شده سد دفاعی نبل و الزهراء را بشکنند یا حداقل اراده ما را در دفاع درهم بشکنند.
آنها از سه محور اصلی به نبل و الزهراء یورش بردند، حدود 25 تانک و نفربر در این تهاجم شرکت داشتند و حملهای بسیار بزرگ محسوب میشد.درگیری حدود 6 ساعت به طول انجامید، در پایان هم 36 جسد از افراد مسلح که همگی از اعضای النصره بودند، در محل درگیری به جای ماندند، وقتی ما میگوییم المحسینی یعنی جبهه النصره.این تعداد از اجساد به غیر از اجسادی بود که مهاجمین تخلیه کرده بودند. از این رو ما تعداد دقیق تلفات آنها را و شمار مجروحینشان را نمیدانیم.
ما سه خودروی سنگین آنها را منهدم کردیم و 9 خودروی دیگر چه تانک و چه نفربر را به غنیمت گرفتیم.زمانی که ما در محاصره بودیم سلاح سنگین نداشتیم، چون محاصره ما به شکل غافلگیر کننده به وقوع پیوست.سلاح ما به طور کلی سلاح سبک بود و از تفنگ و مسلسلهای عادی تشکیل میشد.خدا را شکر با تلاش برادران مجاهد و به برکت خون شهدا و مجروحین ما سلاح سنگین هم به دست آوردیم.
لحظاتی که در آن به چشم خود مدد و نصرت الهی را در کنار خود مشاهده میکردیم فراموش نشدنی بود، برادران به روشهای مختلف تلاش میکردند تا به ما سلاح و مهمات برسانند و گاهی با استفاده از بالگرد آن را برای ما میانداختند، اما ناگهان مدد الهی رسید و خودروهای سنگین و زره پوش به دست آوردیم.
توصیف من از این امر همانند فردی است که در بیابان از تشنگی به حالت مرگ افتاده است و ناگهان نه یک لیوان آب بلکه یک رود را پیش روی خود میبیند، این امداد الهی در این لحظات فراموش نشدنی است.بعد از آزادی هم لحظات فراموش نشدنی زیادی وجود دارند، همانگونه که به شما گفتم زمانی که موفق به حفظ شهر حلب شدیم این لحظه فراموش نشدنی است.
اگر این اتفاق نمیافتاد حلب هم از نظر نظامی سقوط میکرد، در آن زمان ما در چند جبهه مشغول بودیم و تحقق این دستاورد برای ما فراموش نشدنی است.در زمانی که نبل و الزهراء در محاصره بود حدود 250 شهید برای دفاع از حلب تقدیم کردیم.
ما نگفتیم که حلب به ما ربطی ندارد، بلکه به ما ربط دارد و حداقل 250 شهید در شهر حلب تقدیم کردیم و این رقم کمی نیست، این 250 شهید متعلق به نبل و الزهراء است.آسان نیست که این شهدا را رها کنید، شهادت آنها سبب شد تا مبارزین انگیزه مضاعفی برای حفظ شهر حلب پیدا کنند.
*اگر به موضوع حاج قاسم سلیمانی بازگردیم به طور حتم نقشی که در جنگ علیه تروریسم در سوریه ایفا کرد برای آمریکا قابل تحمل نبود، شما خبر شهادت حاج قاسم را چگونه دریافت کردید و چه احساسی در آن زمان داشتید؟
در خانه بودم که یکی از برادران پس از ساعت یک و نیم شب با من تماس گرفت و به من گفت که تلویزیون را روشن کنم، اخبار شبکه المیادین را مشاهده کردم.در ابتدا مشخص نبود که کدام یکی از فرماندهان مورد هدف قرار گرفته است، بعد از آن نام حاج قاسم سلیمانی رحمت الله علیه اعلام شد.
طبیعی بود که در آن لحظه این خبر را باور نکردم و سعی کردم به خودم بقبولانم که این خبر دروغ است و به طور حتم اشتباهی رخ داد تا این امر را بر خودم آسان کنم. اما متاسفانه طی چند دقیقه یا کمتر از یک ساعت این خبر تایید شد. در واقع گویی یک فیلم سینمایی است که لحظات آن از جلوی چشمم میگذرند. لحظات بسیار دشواری بود، مسئله آسانی نیست، شما از یک شخصیت عادی سخن نمیگویید سخن از یک برادر مجاهد عادی نیست، واقعا این خبر یک شوک بود.
در آن زمان به فکر فرو رفتم که چه بازتابها و تاثیرات منفی بر من، مجاهدین و همه وارد خواهد شد. دیگر نخوابیدم تا بتوانم صبح نزد برادران بروم و صحت این مسئله را جویا شوم. تا صبح من قانع نشدم و تلاش میکردم این فکر را از ذهنم دور کنم. به خودم میگفتم که این خبر درست نیست، متاسفانه شب سختی برای من و برای تمام امت اسلام و برای تمام مستضعفینی بود که حاج قاسم حامی آنها بود.
* حاج قاسم را به لحاظ شخصیت انسانی و فارغ از جایگاه فرماندهی و مدیریتش چطور دیدید؟
دو خاطره از حاج قاسم میگویم که به خودی خود بیانگر میزان فضایل انسانی و شخصیتی است که او از آن بهره میبرد. در اوج جنگها، هر بار که مرا میدید به من میگفت تو حق نداری به خط مقدم بروی، به او میگفتم خون و روحم که ارزشمندتر از خون و روح تو نیست با این تفاوت که اگر من شهید شوم تاثیر من فقط بر خودم است، اما اگر شما شهید شوید امت اسلام و تمام مستضعفان تو را از دست خواهند داد.از تو میخواهیم، دستت را میبوسیم که به خطوط مقدم نروید، فقط به ما دستور بدهید کافی است.
خاطره دوم میزان کاریزمایی است که او از آن بهرهمند بود، یک بار شنید که من مشکلی در قلب و قفسه سینهام دارم، از من پرسید چرا برای معالجه نمیروم؟ گفتم چیز مهمی نیست، گفت به ایران برو و قلبت را معالجه کن. پاسخ دادم نیازی نیست. گفت: قلب شما قلب من است. .به ایشان گفتم انشاءالله خیر است(میروم).چنین شخصیتی و فرماندهی به این تواضع طبیعی است که محبتش حد و مرزی نداشته باشد و این محبت بینهایت است.
این مسئله یکی از دلایل جانفشانی برادران مجاهد و صبورشان است، زیرا میبینند فرماندهانشان همچون حاج قاسم سلیمانی رحمت الله علیه به این شکل بودند.ان شاءالله خداوند ما را هم جزو پیوستگان به آنها بپذیرد.
اگر خداوند عز و جل از حاج قاسم در طول حیاتش میپرسید چگونه دوست داری عمرت به پایان برسد، به طور حتم خود ایشان هم چنین شکلی را نمیتوانستند رقم بزنند، اما خداوند او را از این طریق پاداش داد که گلچین شده بود، ان شاءالله ما را هم مانند او شهید بپذیرد.
انتهای پیام/