«پاییز آمد»؛ روایتی بدون روتوش از یک عشق افسانهای
کتاب «پاییز آمد» نیز همانند آثار گذشته جعفریان، تلاش دارد در گذر روایت یک زندگی، ویژگیها و روحیات یک انسان در مواجهه با مشکلات زندگی را به تصویر بکشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «پاییز آمد»، یک عاشقانه آرام از یک زوج دهه شصتی است که توسط نشر سوره روانه کتابفروشیها شده است. کتاب که به قلم گلستان جعفریان نوشته شده، روایتگر زندگی فخرالسادات موسوی، همسر شهید سردار شهید احمد یوسفی است.
«پاییز آمد» به سبک دیگر کتابهای خاطرات دفاع مقدس که طی سالهای گذشته منتشر شده، خاطرات راوی را از دوران کودکی آغاز میکند، آشنایی با سردار شهید احمد یوسفی و نحوه ازدواج راوی با او و سپس آغاز یک زندگی ساده اما دلنشین این زوج، نقطه ثقل و بخش خواندنی کتاب است. روایت خاطرات راوی تا شنیدن خبر شهادت همسر ادامه مییابد.
جعفریان که پیش از این نیز آثاری چون «روزهای بیآینه» را تجربه کرده بود، اینبار نیز به سراغ خاطرات یکی از همسران شهدا رفته است. کتاب «پاییز آمد» نیز همانند آثار گذشته جعفریان، تلاش دارد در گذر روایت یک زندگی، ویژگیها و روحیات یک انسان در مواجهه با مشکلات زندگی را به تصویر بکشد. تصویری که او در کتاب ارائه میدهد، تصویری دستنیافتنی نیست، روایتی است ساده و دلنشین از یک زندگی که با کمک گفتوگو، شخصیتپردازی، توصیف و ... همانند یک نمایش از پیش چشم مخاطب میگذرد.
نویسنده کتاب «پاییز آمد» درباره ویژگیهای این اثر میگوید: شهدا را همیشه کلیشهای معرفی کردهاند و هروقت حرف از خاطرات زندگی آنها میشود توقع میرود یک موجود خیالی، دستنیافتنی و ازآسمانآمده معرفی شود که انگار هیچوقت زندگی عادی و روزمره نداشته است، برای همین تصور جامعه از شهید یک شخص معصوم عاری از هر گناه و اشتباه است، درحالیکه چنین نیست و شهدا هم مثل سایر آدمهای شهر زندگی عادی داشته و در روزمرگی کاملاً معمولی به سر میبردند، شاید خیلیهایشان حتی اهل نماز شب یا مستحبات نبودند و در همین کوچهوبازار زندگی میکردند، آرزوهایی داشتهو اشخاصی بریده از دنیا و مادیات نبودهاند.
نویسنده در مقدمه این اثر با اشاره به مراحل نگارش کتاب نوشته است: عشقهای افسانهای اینطور ساخته میشوند، در زمانه بلا، در روزگار تنگی و حتی قحطسالی میشود اندر دمشق، عشقهایی که میشود سالها و سالها بعد داستانش را تعریف کرد. عشقهایی که در دوری شکل گرفتهاند نه در مجاورت، عشقهایی که روزها را برای وصف شمردهاند. در این فراموشی عشق عاشق برای پایمردی، بیشتر به یار نیاز دارد، یار ناموجود، یاری که جز اطوارش و جای خالیاش چیزی نداریم و با این همه همانقدر عزیز است که بود. اما وقتی یار نیست چطور میشود عشق را همچنان نگه داشت.
این روایت عاشقی است که در غیاب یار عشق را مکرر میکند. مصاحبه با خانم فخرالسادات موسوی، همسر شهید احمد یوسفی در زمستان 1395 آغاز شد. خوب یادم هست زمین پربرف بود از قطار که پیاده شدم و بخاری غلیظ از زیر واگنهای قطار بیرون میزد. هوا آفتابی بود و آسمان آبی همه چیز شاد و پاکیزه مینمود.
«پاییز آمد» ماحصل 30 ساعت مصاحبه و حداقل 20 سفر به زنجان در طول این چهار سال است. در تمام جلسات خانم موسوی اشک میریخت. هر جلسه فکر میکردم جلسه بعد اشکهایش تمام میشود، اما نشد!
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: روزهای آخر پاییز 1359 بود. اولین برف زنجان میبارید. با اینکه ژاکت موهر مامان لعیا را زیر روپوش گشادم پوشیده بودم، باز سردم بود. در مدرسه همه کلاسها گرم نبود. نفت کم بود. زنگ ورزش بود و داشتم والیبال بازی میکردم. یکدفعه دیدم خانم فرزانه ادریسی، از هممدرسهایهایم که همسر آقای رسول ملایی شده بود، صدایم میزند. رفتم پیشش، گفت: «کجایی باهات کار دارم».
دوتایی رفتیم توی کلاس و روی نیمکت نشستیم. گفت: «حقیقتش من از طرف آقای احمد یوسفی آمدهام برای تو خواستگاری. او مایل است با تو ازدواج کند». اولین چیزی که به نظرم رسید، به زبان آوردم. گفتم: «مگر آقای یوسفی متأهل نیست؟» خانم ادریسی گفت: «نه!» گفتم: «خیلی جاافتاده است، تصورم این بود که زن و بچه دارد». گفت: «نه زن و بچه ندارد، حالا نظرت چیست؟» گفتم: «من قصد ازدواج ندارم. تازه امسال دبیرستانم تمام میشود. پدرم هرگز موافق این کار نیست. خط قرمز او در ازدواج دخترهایش، نظمی بودن خواستگار است. او همیشه به ما میگوید میبینید که مادرتان در زندگی با من که ارتشی هستم، چقدر دربهدری و سختی کشیده».
... آن شب خوابم نمیبرد. ازدواج در سبک زندگی ای که در پیش گرفته بود، جایی نداشت. مسئولیت شوهر، زندگی، بچه. نمیتوانستم تبدیل به یک زن خانهدار و سنتی بشوم. دوست داشتم درس بخوانم، کتاب بخوانم، نظامی بشوم و به مناطق جنگی بروم. فکر کردم اولینبار احمد یوسفی را کجا دیدم، چه حسی داشتم.
او برای سخنرانی به مدرسه ما آمده بود. بارانی بلندی به تن داشت. وقتی سر صف، بارانی را درآورد، لباس سبز پاسداری که تنش بود با آن آرم سپاه و ریش بلند و مجعدش مرا به یاد مبارزان فلسطینی انداخت. به نظرم جدی، آرام و بسیار قوی آمد. مثل یک چریک حرکاتش تند و حسابشده بود. واژههایی که به کار میبرد، مثل حرکاتش دقیق بود. برای ما از ارزشها و اصول انقلاب سخنرانی کرد. آموزش باز و بسته کردن ژسه را به ما داد و رفت. ته دلم را که میجستم حس خوبی به او داشتم. ...
انتشارات سوره مهر چهارمین چاپ از کتاب «پاییز آمد» را به تازگی منتشر کرده و در دسترس علاقهمندان قرار داده است.
انتهای پیام/