روایت برادر شهید "مصطفی چگینی" از شهادت مظلومانه او
برادر شهید مصطفی چگینی میگوید: شب قبل از عملیات بچههایی که راهی منطقه بودند دور هم جمع میشوند و به آنها گفته میشود که این عملیات سخت است و رسیدن به اهداف آن دشوار، هرکس تمایل دارد بیاید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید مصطفی چگینی متولد دوم آبان 1355 و ساکن یافت آباد تهران بود. او توسط یگان فاتحین راهی سوریه شد و در عملیات منطقه خانطومان شرکت داشت و همراه 12 تن از همرزمان ایرانیاش روز 21 دی ماه 1394 به شهادت رسید. پیکر مطهر تعدادی از این شهدا به خاطر وضعیت جنگی و زیر آتش بودن منطقه به عقب بازنگشت و در شمار شهدای جاویدالاثر مدافع حرم قرار گرفتند. شهید مصطفی چگینی بعد از گذشت 6 سال از شهادتش، طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
محمد چگینی دو سال از برادر شهیدش یعنی مصطفی بزرگتر است و حالا شش سال است که در دوری برادر و گمنامی او مونس پدر و مادری میشود که داغ فرزند برایشان سنگین بوده است. او از آرزویی میگوید که مصطفی برای به دست آوردنش خیلی تلاش کرد. محمد چگینی برادر شهید مصطفی چگینی در گفتگو با تسنیم میگوید: مصطفی به آرزویش که شهادت بود رسید. با همه خوش برخورد و خوش اخلاق بود. تا به حال ندیدم حتی یکی از دوستان، همکاران و آشنایان از ایشان گله کند. همه او را دوست داشتند. در محل زندگی و محل کار واقعا نمونه بود. ما خانواده هم جز خوبی و خوش اخلاقی چیزی از او ندیدیم.
او ادامه میدهد: زمانی که میخواست راهی سوریه شود، رفتنش را از ما برادر و خواهرها پنهان کرده بود. اما میدانستیم که حدود 20 سال است که در بسیج فعالیت میکند و مسجدش ترک نمیشود اما اطلاع نداشتیم همانجا برای دفاع از حرم ثبت نام کرده است تا برود به سوریه. از همان روزها کم کم زمزمهای در مسجد پیچید که مصطفی میخواهد به سوریه برود. ما تعجب کردیم که به ما نگفته بود. در واقع کارهای اعزامش را کرده بود.
عشق امام حسین(ع) به دفاع از حرم حضرت زینب(س) ختم شد. برادر شهید در این باره میگوید: از یک سال قبل از اعزامش به سوریه هر سال اربعین میرفت پیاده روی کربلا . عاشق امام حسین(ع) بود. سالی که راهی سوریه بود هم اربعینش را در کربلا گذراند و برگشت. واقعا برای وداع با امام حسین(ع) و کسب اجازه از حضرت(ع) رفته بود در حالیکه ما مطلع نبودیم که چه هدفی دارد. وقتی از کربلا بازگشت و به دیدنش رفتم احساس کردم خیلی تغییر کرده است. به قول معروف از چیزهایی با خبر شده بود و روحیاتش این را نشان میداد.
تا روز رفتنش به کسی از خانواده چیزی نگفت. محمد چگینی میگوید: چون فاصله سنی ما با هم کم بود، خیلی با هم عیاق بودیم. خیلی با من گرم بود. با همان صمیمیت برادرانه از او پرسیدم شنیدهام میخواهی بروی سوریه. درست است؟ هیچ جواب واضحی نداد و حرف را عوض کرد. یک هفته قبل از اعزامش تقریبا همه کارهایش را انجام داده بود. من باز از بچههای مسجد شنیدم که در چند روز آینده راهی میشود. وقتی به خانه آمد دوباره از او سوال کردم که میخواهی بروی سوریه؟ گفت: «بله؛ ولی هنوز مشخص نیست چه زمانی میشود.»
حتی برادر بزرگتر که خود الگوی کوچکترها برای حضور در مکتب حسین(ع) است با سوریه رفتن مصطفی مخالفت میکند. او میگوید: من خودم با سوریه رفتنش مخالف بودم به او گفتم اگر سوریه هم نروی، کارت را اینجا انجام میدهی. فرقی ندارد کجا، مهم این است که راه امام حسین(ع) را ادامه بدهی. همینجا در مملکت خودمان هم میتوانی به مردم خدمت کنی. مصطفی گفت: «نه؛ الان وضعیت سوریه واقعا به گونهایست که به کمک بچههای ما نیاز دارد.» انگار دیگر طلبیده شده بود. معاملهاش را با خدا انجام داده و تصمیمش را گرفته بود. حتی رفتن آخرش به سوریه را هم به ما اطلاع نداد. ما بعد از پروازش به سوریه مطلع شدیم که بدون خداحافظی رفته است.
انتظار آمدن از کارزار جنگ با داعش برای برادر سخت و ناگوار بود.او در این باره میگوید: وقتی با مصطفی تلفنی صحبت کردم ناراحتیام را ابراز کردم که چرا بی خداحافظی رفتی. گفت حالا که گذشته است. مرا حلال کنید. خیلی به او تأکید کردم که مراقب خودت باش اتفاقی برایت نیفتد. یک هفته ای گذشت و دل من خیلی برایش آشوب بود. همه خانواده نگرانش بودند. غروب روز 21 دی ماه بود که دوستانش از مسجد آمدند دم در خانه. به پدر و مادرم چیزی نگفتند. مرا خواستند بیرون خانه و خبر شهادتش را به من دادند. من خشکم زد و ماندم که چگونه این خبر را به خانواده برسانم. پدرم از نگرانی من و رفتار این افرادی که من را بیرون خانه خواسته بودند بو برده بود که اتفاقی برای مصطفی افتاده. آمده بود دم در و وقتی خبر شهادت برادرم را شنید از حال رفت. اورژانس او را به بیمارستان برد.
چگینی درباره نحوه شهادت برادر میگوید: دوستان و همرزمانش میگفتند وقتی ما حمله کردیم تا قسمتی از خانطومان را بخواهیم بگیریم، یک اکیپی بودند با فرماندهی شهید مرتضی کریمی که میخواستند دژ محکم خانطومان را بشکنند و این مسئله برایشان اهمیت زیادی داشت. آنجا هم داعش نیروهای زیادی داشت. شب قبل از عملیات بچههایی که راهی منطقه بودند دور هم جمع میشوند و به آنها گفته میشود که این عملیات سخت است و رسیدن به اهداف آن دشوار است. هر کس تمایل دارد بیاید و ما اجباری نمیکنیم. خودتان باید انتخاب کنید. مصطفی به همراه حدود 40 نفر از دوستانش انتخاب میکنند که راهی خانطومان شوند.
برادر شهید چگینی ادامه میدهد: آن روز هم هوا بارانی بوده و به گفته مسئولینی که آنجا بودند منطقه مه آلود میشود و متاسفانه نیروی پشتیبانی کننده این بچهها هم تجهیز نبوده و تأخیر داشته است. بچهها اقدام میکنند به پیشروی در منطقهای که برای آزادسازی آن اقدام کرده بودند. داعش در آن منطقه هم تجیهزاتشان بیشتر بوده و هم نفرات بیشتری داشتند و بر وضعیت آب و هوای منطقه آشنایی و تسلط بیشتری داشتند. بچههای ما غافلگیر میشوند. آنقدر آتش دشمن زیاد بود بچهها نتوانستند زیاد پیشروی کنند. مرتضی کریمی که فرمانده بود به سمت قله میرود و مصطفی که جلوی سایر بچهها حرکت میکرد، از جانب تک تیرانداز مورد اصابت گلوله به پیشانی قرار میگیرد و همانجا به شهادت میرسد.
و نهایتا برادری که یک روز برای دور نشدن برادر با سوریه رفتنش مخالفت میکرد، حالا به او غبطه میخورد و افتخار میکند و میگوید: از آنجایی که نیروی پشتیبانی به خاطر موانعی که وجود داشت نتوانست خود را به موقع برساند، خیلی از بچهها آنجا تحت آتش سنگین دشمن به شهادت میرسند. از جمله مصطفی چگینی، مرتضی کریمی و مجید قربانخانی. شهادت واقعا لیاقت میخواهد. این بچهها راه خدا را رفتند و من به انتخابی که کردند تبریک میگویم.
انتهای پیام/