عصر شعر «حلما»؛ شعرخوانی جانسوز شاعران در سوگ وفات حضرت زینب
عصر شعر «حلما» به مناسبت وفات حضرت زینب سلام الله علیها در فرهنگسرای رسانه برگزار شد و جمعی از شاعران آیینی در سوگ وفات بانوی صبر و بردباری عرض ادب کردند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عصر شعر «حلما» به مناسبت فرارسیدن سالروز وفات حضرت زینب سلام الله علیها در فرهنگسرای رسانه برگزار شد.
در این مراسم شاعرانی نظیر احمد بابایی، محمود حبیبی کسبی، الهام نجمی و سمانه رحیمی شعرخوانی کردند و محمدعلی بیابانی نیز به مداحی و ذکر مصیبت خواند. اجرای این مراسم نیز برعهده سیده مرجان دبیری بود.
در ابتدای این مراسم سمانه رحیمی ترکیببند زینبی خود را خواند:
وقتی شنیدم راز هفتاد و دو لشکر را
هفتاد و دو آلاله در خون شناور را
هفتاد دو خورشید بالا رفته بر نیزه
هفتاد و دو گلبانگ یا الله و اکبر را
وقتی که از خون خدا خون شد دل عالم
وقتی حسین بن علی (ع) بوسید دختر را
وقتی که با دست خودش تا آسمان پاشید
خون گلوی لاله شش ماهه، اصغر را
وقتی که آتش شعلهور شد خیمهها را سوخت
شلاق، نیلی کرد دست و پای مادر را
زینب (س) دلش شد شرحه شرحه قامتش خم شد
تا دید رقص نیزه و شمشیر و خنجر را
وقتی شنیدم روضه مشک و برادر را
سوگند خوردم شاعر خون خدا باشم...
الهام نجمی بانوی شاعره دیگری بود که در این جلسه شعرخوانی کرد.
غمی به وسعت جهان، نشسته روی شانهات
چه آتشی خزان زده، به باغ و آشیانهات
هزار رودِ اشک را، به چشمههای گریه ریخت
همان غمی که تا ابد، شده فقط نشانهات
فدای قلب خستهات، که دیدهای عزیز جان
شکست زیر دست و پای شعلهها جوانهات
هلال قامتت نشان شد از دل شکستهات
چه ماهها که نوحهگر شدند از زمانهات
نشست خون فرق تو به روی خاک کربلا
بر روضه خواند و گفت از وداع عاشقانهات
که دیده داغ این چنین در ازدحام دشمنان
چه کرد روزگار با صبوری زنانهات
چه بیقرار قلب توست سری به روی نیزهها
و حسرتی که میکشد که نیست روی شانهات
در بخش دیگری از این عصر شعر محمود حبیبی کسبی نوسرودهای تقدیم به حضرت زینب سلام الله علیها خواند.
به یمن اوست که شام از سحر شتاب بگیرد
دمشق جان ز دم عشق آن جناب بگیرد
به این شکوه که دارد دگر عجیب نباشد
اگر ز شرم رخ ماهش آفتاب بگیرد
چنین که انس و ملک هم ندیده سایه او را
به غیر نور نماند اگر حجاب بگیرد
چنان که غرق عرق شد گل از حضور لطیفش
کجاست شیشه عطار تا گلاب بگیرد
سوار محمل اگر میشود غریب نباشد
اگر براش یل هاشمی رکاب بگیرد
نمود کامل یک روح در دو جسم همین است،
حسین اگر برود زینب اضطراب بگیرد
دمی که لب بگشاید به خطبه زینب کربلا
دگر عنان سخن را ز شیخ و شاه بگیرد
چو زینت پدر آمد به عرصه باید و شاید
که نام زینب بنت ابوتراب بگیرد
احمد بابایی شاعر نامآشنای کشور در بخش پایانی این جلسه، سروده خود که پیشتر در نماهنگ «قبله آخرالزمانیها» خوانده بود را بازخوانی کرد.
وسط کشف کودکانهی من
موج زنحیرها تلاطم کرد
خیمه آتش گرفت عصر دهم
کفش من راه خانه را گم کرد
پابرهنه به خانه برگشتم
خواهرم پاک کرد اشکم را
داد قولی که کفش نو بخریم
خواهرم گفت: او کریم است و
زیر دِین کسی نمانده کریم
کربلا میروی به زودیها
شب میلاد، کربلا بودیم
یک خیابان، ستاره باران بود
خواهرم چون کبوتران حرم
سرِ خوان کریم، مهمان بود
کربلا را ندید خواهر من
یک طرف مهر بود و قهر فرات
یک طرف ماه بود با مشکش
دست بر سینه، زائری آرام
عکس سلفی گرفت با اشکش
شب میلاد و گریه!؟ عاشق بود!
این عجب نیست زائران حسین
با دل شاد گریه میکردند
پدر و جدّ و مادرش چون ما
شب میلاد گریه میکردند
گریه دار است «نام» او حتی!
چمدانم پر از شکایت بود
گِلهها داشتم ولی حالا
همهی شعرهام یادم رفت!
آه… ای یار خوش قد و بالا
شاعرت را به قتلگاه بکش
پیرمرد از عشایر کوفه
دید در کنج میکده مستم
«اِشربِ المای، ها هَلابیکُم»
داد لیوان آب در دستم
یاد طفل رباب افتادم
بین دو رود، زندگی، جاریست
در تلاقی ماه با خورشید
نوعروسی عفیف، لب وا کرد
«بله» تا گفت عطر سیب وزید
کِل کشیدند ایل امّ وهب
عشق را با فُلوس میسنجد!
عقل، سرگرم فقر و صرّافی ست
جای سوغات، وقت برگشتن
یک بغل از ضریح او کافی ست
هرگز از کربلا کفن نخرید!
ارمنی بود و دومین سفرش
گنبد ماه را نشان میداد
دم باب الحسن هیاهو بود
او که قنداقه را تکان میداد
همسرش چند سال نازا بود
زائران تو بعد عصر دهم
همه در قتلگاه افتادند
نسل در نسل، سمت کرب و بلا
پابرهنه به راه افتادند
راستی! از رقیّه ات چه خبر!؟
یادم آمد که دور او پُر بود
از هیاهوی قوم تکفیری!
چقدَر روضه، غیر تکراری ست!
باز هم یک گریز تصویری:
ازدحام است دور شش گوشه…
چشم تا کار میکند اینجا
روضهی فاش، بر زمین مانده
دلم از روضه بر نمیگردد
همچو پایی که روی مین مانده
باز شد راه کربلا با «خون»…
این خیابان که قلب تاریخ است
قبلهی آخرالزمانیهاست
یکی از پشت سر، صدایم کرد
لهجهاش مثل آسمانیهاست
«حججی» بود با همان لبخند
زُل زد و شربتی تعارف کرد
در گلو ردّ بغض شیرینی
ناگهان ساعت حرم می خواند
غزلی با صدای «آوینی»
«تو مپندار کربلا شهری ست…»
کربلا خاک نیست ای مردم
بلکه جغرافیای تاریخ است
گودی قتلگاه در باطن
روضه یثرب و در و میخ است
فاطمه روی خاک افتاده...
تا اسیر مصائب تو شدم
چشمهایم به خیمهگاه افتاد
رفت از کربلا به کوفه دلم
کاروان دست بسته راه افتاد
«دَخَلَتْ زَینَبٌ عَلَی ابْنِ زِیادْ»
شب میلاد، کربلا غوغاست
هرکه در کربلاست خوشبخت است
کودکان، پابرهنه، دور حرم
میدوند و خیالشان تخت است
که یکی هست خواهری بکند
در قنوتش سکوت کرده اگر
غزلی سر بریده میخوانَد
جای اذن دخول، شاعر تو
ایستاده، قصیده میخواند!
شاعرت را ببخش… دیوانه ست!
در این عصر شعر، گروه موسیقی سنتی «افروز» نیز به اجرای قطعاتی در سوگواری وفات حضرت زینب سلام الله علیها پرداخت.
انتهای پیام/