گفت‌و‌گوی تسنیم با فرزند شهیدی که از مجروحیت پدرش خبر نداشت


گروه استان‌ها ـ فرزند شهید غلامی نبود پدرش در مراسم عروسی‌اش را بزرگترین حسرت زندگی خود می‌داند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم ازاهواز، در جنگ همه دیده می‌شوند. از گلوله‌های سربی تا سرداران جنگ. از سیاستمداران پشت پرده تا فرماندهان عالی رتبه. از خاکریز و شیار و تنگه تا هواپیما و هم پیمانان سیاسی و دیپلماتیک. اما بعد از جنگ بعضی ها اصلاً دیده نمی شوند یا کمتر دیده می شوند. این نادیده شدگان یا کمتردیده شدگان سهمی کمتر از فرماندهان که حمله و دفاع را اداره می کنند، ندارند. پیوندهای عاطفی میان امیران و سرداران با اینان فضایی می آفریند که موضوع جنگ را متمایز می کند. بعد از جنگ به نام خانواده شهدا خیلی ها خیلی کارها کردند. خیلی ها خیلی حرف ها زدند. خیلی ها هم به خاطر همین خیلی کارها و خیلی حرف ها به خیلی جاها رسیدند.

در نظر داریم به‌دور از تعارفات معمول، با تمام صفات اخلاقی، رفتارهای اجتماعی، علاقه‌مندی‌ها و نکات ریز و درشت شهدا آشنا شویم و همه اینها را از زبان «فرزندان شهدا» بشنویم و بخوانیم، بر همین اساس با طاهره غلامی فرزند شهید حجت‌الله غلامی به گفت‌وگو پرداختیم.

فرزند شهید غلامی در معرفی فردی خود اظهار داشت: طاهره غلامی فرزند شهید «حجت‌الله» و نوه شهید «عزیزالله غلامی» هستم، دو برادر به‌نام‌های «اویس» و «عزیزالله» و یک خواهر به‌نام «فاطمه» دارم، مادرم در مهرماه سال 1387 به‌علت بیماری درگذشت، پدر نیز متولد 9 آبان 1344 بود که در تاریخ 9 خرداد 1389 آسمانی شدند.

فرزند شهید غلامی با اشاره به چگونگی شهادت پدر عنوان داشت: محل کار برادر کوچکترم در قم بود به‌اتفاق برادر بزرگتر و خواهرم به‌دلیل امتحانات خرداد‌ماه بازگشتیم، روز جمعه عصر با پدر خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم؛ معمولاً در افتتاحیه‌ها و سخنرانی‌ها صحبت‌های پدر را به‌وسیله mp4 ضبط می‌کردم اما این بار در سخنرانی پدر حضور نداشتم، پیش از آغاز مراسم با ایشان تماس گرفتم و صحبت کردیم اما نمی‌دانستم که این آخرین صحبت ما خواهد بود و پدرم دو ساعت بعد دیگر نفس نکشید.

وی بیان داشت: ویدئویی از صحنه شهادت پدر موجود است اما هنوز جرئت دیدن آن را نداشته‌ام؛ البته چندین بار سعی کردم ولی توان دیدنش را در خود نمی‌بینم؛ یک‌بار تا لحظه‌ای را که میکروفن کج شد، دیدم و پس از آن بیهوش شدم.

خانم غلامی افزود: در آن مراسم استاندار، فرماندار، نماینده ولی فقیه، فرماندهان سپاه، ارتش و سایر مسئولان حضور داشتند و بسیاری از آن‌ها از اینکه پدرم تا آخرین لحظه زندگی خود در حال خدمت بود تحت تأثیر قرار گرفته بودند و اصرار داشتند که ویدئوی او باید برای نشان دادن خدماتش پخش شود.

فرزند شهید غلامی با اشاره به چگونگی تشییع و خاک‌سپاری این شهید گرانقدر ادامه داد: به‌جهت دریافت جسد به بابل رفتیم؛ فردای آن روز پزشکی قانونی به‌درخواست بیمارستان می‌خواست جسد را کالبدشکافی کند، ازآن‌جایی که پدر هیچ مشکل جسمی نداشت و بزرگترها نیز مایل به این کار نبودند، رضایت داده جسد را تحویل گرفتیم پس از آن پیکر ایشان از میدان اصلی شهر مزیّن به پرچم جمهوری اسلامی ایران روی دوش مردم به‌سمت جایگاه ابدی خود بدرقه و به خاک سپرده شد.

وی با ابراز اینکه شهید غلامی در جنگ تحمیلی شیمیایی شده بود، تصریح کرد: جز مادرم هیچ‌کدام ما موضوع شیمیایی شدن پدر را نمی‌دانستیم، ایشان در پرونده خود درصد جانبازی داشت اما هنگام شهادت بنیاد شهید به‌دلیل نداشتن برگه مأموریت از درج نام وی به‌عنوان «شهید» ممانعت می‌کرد؛ پدرم به حق‌الناس مقید بود و در بابل به فامیل سر می‌زد به همین دلیل آن روز از بردن برگه مأموریت خودداری کرده بود؛ عدم وجود برگه مأموریت موجب شد که بنیاد شهید در آن زمان اجازه ثبت‌نام شهید را ندهد اما بعدها با نامه‌نگاری‌های بسیاری که صورت گرفت در نهایت با تأیید سپاه پدرم به خیل عظیم شهدای وطن پیوست.

فرزند شهید غلامی گفت: زمانی که وارد دانشگاه شدیم، تصور‌ها این‌گونه بود که سهمیه در ورود ما اثرگذار بوده است در حالی که این‌چنین نبود، به‌هنگام شهادت پدر بسیاری از مسئولان به ما مراجعه کردند و اعلام داشتند که "کنار شما هستیم"، ولی بعدها هیچ‌کدام از این نهادها دیگر به ما مراجعه نکردند به‌گونه‌ای که پنج ماه بعد از شهادت پدر کاملا ً تنها بودیم.

خانم غلامی گفت: خیلی‌ها در حق ما لطف داشتند برای مثال در روز عروسیِ خودم؛ مداح قسمت مردانه اعلام کرد که: «پدربزرگ عروس از شهدای جنگ تحمیلی و پدرش هم شهید هستند» و مختصری هم در این مورد توضیح داد و این باعث شد که خانواده همسرم و همراهان آن‌ها متوجه شوند که ما از چه خانواده‌ای هستیم پس از این جریان همسایه‌های پدر همسرم نیز در برخورد با من با احترام رفتار می‌کردند و خود را مدیون خون شهدا می‌دانستند؛ افتخار من به پدر و پدربزرگ حد و حصر ندارد.

وی در رابطه با رفتار شهید غلامی در برخورد با فرزندان خود اظهار داشت: کوچک‌تر که بودیم پدر به‌عنوان هم‌بازی ما بود و تا نزدیک اذان مغرب پابه‌پای ما می‌آمد، نزدیک اذان مغرب که می‌شد پدر سمت راه‌پله می‌ایستاد تا صدای اذان را می‌شنید می‌دوید به‌سمت بالا و می‌گفت: «عجّلوا بالصّلاة قبل الموت، عجّلوا بالصّلاة قبل الموت» و بعد بازی تعطیل می‌شد و نماز را یا در مسجد و یا پشت‌سر پدر می‌خواندیم.

فرزند شهید غلامی با بیان اینکه "پدرم بزرگتر و کوچکتری را میان من و خواهرم رعایت می‌کرد"؛ اضافه کرد: تفاوت سنی من و خواهرم فاطمه یک سال و هشت ماه بود ولی پدر به رعایت بزرگتر و کوچک‌تری میان ما اهمیت می‌داد، زمانی که پول توجیبی من را یک‌هزار تومن مقرر کرده بود، برای خواهرم 800 تومان می‌گذاشت و به‌هنگام اعتراض خواهرم برای رعایت مساوات، پدر پول توجیبی او را اضافه می‌کرد اما باز هم به مبلغی که برای من کنار گذشته بود، اضافه می‌کرد.

خانم غلامی در توصیف بیشتر علاقه‌مندی‌ها و روزمرگی‌های پدر شهیدش گفت: بیشتر شب‌ها ساعت 9 تا 10 مشغول پیاده‌روی می‌شد و برای سلامت جسمانی و تغذیه‌اش اهمیت بسیاری قائل می‌شد، به ما می‌گفت "برای شهادتم دعا کنید، اما اگر شهید نشوم برای 120 سال آینده‌ام برنامه‌ریزی کرده‌ام"، به خانواده‌اش اهمیت می‌داد، هیچ‌وقت با ما برخورد بدی نداشت؛ جدای از ما که فرزندانش بودیم؛ برای خواهرو برادرهایش هم وقت می‌گذاشت با وجود دوری راه؛ مشکل‌گشا و پای درددل خواهر و برادرهایش بود.

وی ادامه داد: پدرم در جوانی تکواندوکار بود، اما پس از اینکه پا به سن گذاشتند، هفته‌ای حداقل یک بار به‌همراه برادرم به استخر می‌رفتند و صبح‌ها حرکات کششی و نرمش انجام می‌داد، همچنین کتاب خواندن یکی از خاص‌ترین علاقه‌مندی‌های ایشان بود و این را به ما هم توصیه می‌کرد؛ خودش هم دفتری داشت که از هر کتابی که می‌خواند؛ نت‌برداری می‌کرد، همچنین جملات زیبا، نکات پرمعنی و... را جدا می‌کرد و با توجه به روحیات هرکدام از ما برایمان مطالبی می‌فرستاد؛ نوشته روی سنگ قبر ایشان را از جملاتی انتخاب کردم که در دفترش‌ نت‌برداری کرده بود.

فرزند شهید غلامی با اشاره به یکی از خاطرات پس از شهادت پدر تصریح کرد: پس از فوت مادر تلفن همراهش را به‌عنوان یادگاری برداشتم و سیم‌کارت خود را جایگزین کردم، این گوشی مشکل داشت و برخی از پیام‌های گذشته را مجدداً ارسال می‌کرد و پیام‌های خوانده‌شده را نخوانده‌شده نشان می‌داد؛ پس از فوت پدر در تاریخ 9 خرداد، من 11 تیر باید برای کنکور ریاضی تمرکز می‌کردم اما به‌دلیل وابستگی شدید به پدر و دلتنگی بسیار نمی‌توانستم درست متمرکز باشم.

خانم غلامی گفت: یک هفته پیش از کنکور با همکلاسی‌ها در کتابخانه برای درس خواندن جمع شدیم اما من تمرکز کافی نداشتم و از شدت دلتنگی گریه می‌کردم یا در دل با پدر صحبت می‌کردم در آن هنگام تلفن همراه مادر در جیبم لرزید، از این اتفاق به‌قدری شوکه شده بودم که نمی‌توانستم پیام را باز کنم، همکلاسی‌هایم با دیدن حالم دورم جمع شدند و پیام را باز کردند؛ دیدم یکی از پیام‌هایی که پدر قبلاً برایم فرستاده بود دوباره ارسال شده بود که در آن پیرامون امید به زندگی و تعیین هدف صحبت کرده بود.

وی با تأکید به اینکه "عدم برخورداری از نعمت وجود پدر در روز عروسی‌ام، بزرگترین حسرت زندگی من است"، ابراز داشت: معمولاً پدرها روز عروسی دخترهایشان آن‌ها را در آغوش می‌کشند و برایشان  آرزوی خوشبختی می‌کنند و من از اینکه در روز عروسی‌ام از نعمت وجود پدر محروم بودم، همیشه حسرت می‌کشم.

فرزند شهید غلامی با توجه به خاطره خوب از پدر گفت: پدر به‌قدری برای ما احترام و شخصیت قائل بودند که تصور اینکه دختر هستم یا دختر دارم احساس آرامش عجیبی به قلبم می‌دهد و به اینکه فردی مذهبی چنین طرز فکری داشت، افتخار می‌کنم.

خانم غلامی اظهار داشت: من در دبیرستان قهرمان شطرنج منطقه شدم، پدر سربه‌سرم می‌گذاشت و می‌گفت: «با اینکه قهرمانی ولی به من می‌بازی»، هر روز با هم شطرنج بازی می‌کردیم، زمانی که متوجه می‌شد بازی را مات شد، دستش را طوری تکان می‌داد که مهره‌ها بریزد، به‌خاطر ندارم که یک بازی شطرنج را با هم تمام کرده باشیم؛ می‌گفت که "این بازی حساب نیست و بازی بعدی را حتماً بازم شکستت می‌دهم."

وی در پایان عنوان داشت: رفتار و منش پدر به‌گونه‌ای بود که با یک برخورد می‌توانستند با او صمیمی شوند به همین خاطر؛ وفاتش روی خیلی از مردم تأثیر گذاشت، یکی از بزرگترین ودیعه‌هایی که از پدر برایمان به‌جا مانده «تربیت» ماست، برادران و خواهرم با وجود گذشت بیش از 10 سال از فوت پدر و مادرم در اجتماع انسا‌ن‌های محترم، باشخصیت و مقیدی هستند که همه این‌ها نتیجه تربیت خوب پدر بود و من همیشه بابت این منش خدا را شاکرم.

انتهای پیام/331/ش+