"شهید تجلایی" از آموزش "حاج قاسم" تا آخرین گفتوگوی شنیدنی با همسرش درباره شهادت + عکس و فیلم
شهید تجلایی از فرماندهان نامدار دفاع مقدس، ابتکارات و اقداماتی را در روزهای جنگ تحمیلی انجام داده که هر کدام از آنها برای اسوه شدن او کافی است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید علی تجلایی قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) ستاد کل نیروهای مسلح سال 1338 در شهرستان تبریز به دنیا آمد. پس از سپری کردن دوران دبستان، راهی دبیرستان تربیت تبریز شد، و دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفت.
علی در دوران رژیم منحوس پهلوی، توسط ساواک احضـار شد، چراکه از امضاء برگه عضویت حزب رستاخیز امتناع ورزیده بود. با آغاز حرکت مردم علیه این رژیم در سال 1357، تجلایی نیز فعالیت خود را شروع کرد. او در تمامی تظاهرات و اجتماعـات مردمی علیه رژیم پهلـوی حضور فعال داشت و به چاپ و پخش اعلامیهها مشغول بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تجلایی در سال 1358، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و یک دوره آموزشی نظامی پانزده روزه را زیر نظر «سعید گلاببخش» - معروف به « محسن چـریک» - در سعدآباد تهران گذراند. تجلایی که در امر آموزش فنون رزمی مهارت زیادی کسب کرده بود، پس از مدتی، در پادگان سیدالشهداء(ع) به عنوان مربی آموزشی مشغول به کار شد. او در آموزش نظامی بسیار جدی و سختگیر بود و میگفت: «من در عمر خود پانزده روز آموزش دیدهام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشتهام، تیری زیر پایم کاشته است. اکنون میخواهم با پانزده روز آموزش، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان ، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد ، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم.» سختگیری وی در آموزش به حدی بود که در میان نیروها به «علی رگبار » معروف بود.
نقل است که روزی حاج مقصود تجلایی -پدر علی- در میان داوطلبان آموزش نظامی بود و هر بار که چشمان علی به پدر که در خار و خاشاک سینه خیز میرفت، بدنش سست میشد و بغض گلویش را میفشرد. علی به کارش عشق میورزید. وقتی به منطقه جنگی میرفت، شرایط را به دقت میسنجید و برحسب نیاز و نوع منطقه عملیاتی، آموزشهای لازم را ارائه میکرد و طرحهای نو در امر آموزش تدوین میکرد. او میگفت : قصد دارم طی پانزده روز آموزش، نیرویی تربیت کنم که نه تنها جسارت روبرو شدن با خطرهای بزرگ را داشته باشد، بلکه بتواند در میدان رزم با لشکر مجهز و دوره دیده دشمن حرف اول را بزند.
پس از مدتی به کردستان رفت و به مبارزه با ضد انقلاب منطقه پرداخت. بعد از آن، مأموریت یافت به اتفاق چند تن راهی افغانستان شود، تا علیه نیروهای متجاوز شوروی، مردم مسلمان آن کشور را یاری کند. او برای ورود به افغانستان که مرزهایش تحت کنترل شدید ارتش سرخ بود، از شناسنامه افغانستانی استفاده کرد. در پاکستان، تجلایی برای تأسیس مرکز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغانستانی، حفاظت از نماینده امام در افغانستان و حمل وجه نقد برای مجاهدین، برنامه دقیقی تهیه کرد. در افغانستان، حدود سیصد نفر از مجاهدین افغانستانی که اغلب سطح علمی بالایی داشتند، زیر نظر تجلایی آموزش دیدند. به ابتکار او، در چندین نقطه افغانستان، راهپیماییهایی علیه آمریکا ترتیب داده شد. او اغلب اوقات به مناطق پدافندی مجاهدین میرفت و چگونگی گسترش خط پدافندی، آرایش سلاح، نیرو و حدود ارتش را برای آنها تشریح میکرد.
تجلایی و یارانش چهار ماه تمام به آموزش فرماندهان افغانستانی پرداختند و به ایران بازگشتند، چرا که جنگ ایران و عراق آغاز شده بود. تجلایی بلافاصله پس از ورود به ایران، راهی جبهههای جنوب شد و در نبردهای دهلاویه شرکت جست و پس از آن در حماسه سوسنگرد، حضور فعالی داشت. با ورود علی تجلایی و یارانش، نیروهای رزمنده جانـی دوباره گرفتند. ابتدا به ارزیابی موقعیت دشمن و نیروهای خودی پرداخت و طرحهای خود را ارائه کرد. ابتدا تصمیم این بود که دشمن پیشروی کند و رزمندگان دفاع کنند، اما علی تجلایی طرح دیگری داشت. بر طبق نظر او، رزمندگان میبایست نظم و سازمان دشمن را بَرهم زنند.
* روایتی باورنکردنی از مقاومت شهید تجلایی در سوسنگرد/ قصهای از قهرمان سوسنگرد
همان شب با فرماندهی تجلایی، اولین شبیخون به دشمن انجام شد و این کار تا چند شب ادامه یافت. عراقیها با تمام ادوات سنگین خود، دهلاویه را زیر آتش گرفتند. تجلایی در فکر عقبنشینی نبود و میخواست تا آخرین نفس بجنگد. در سوسنگرد هیچ نیروی کمکی وجود نداشت. هدف اصلی دشمن، تصرف سوسنگرد بود. تجلایی پس از بررسی مجدد منطقه، بر آن شد تا نیروها را به عقب برگرداند و به دستور او، نیروها به سوسنگرد عقبنشینی کردند. توپهای عراقی از حمیدیه فرمان رسید شهر را تخلیه کنند. از 1800 نیروی مسلحی که تجلایی سازماندهی کرده بود، حدود 150 نفر باقی مانده بودند. تجلایی به آنها گفت: «هرکس میخواهد سوسنگرد را ترک کند، همچون شب عاشورا میتواند از تاریکی استفاده کند و از طریق رودخانه و جاده خاکی ، به اهواز برود.» دشمن هر لحظه پیشروی میکرد و از بیسیم اعلام عقبنشینی میشد.
نیروهای عراقی تا کنار کرخه رسیده بودند که تجلایی در عرض رودخانه طنابی کشید تا نیروها از رودخانه عبور کنند. فقط چند تن باقی مانده بودند. تجلایی برای شناسایی مسیر رودخانه، از بقیه جدا شد و در کنار رودخانه به تکاوران عراقی برخورد. آنها میخواستند او را زنده دستگیر کنند و برای گرفتن اطلاعات، به آن طرف کرخه ببرند. وی به سـوی آنها شلیک کرد و یک نفـر را کشت و بقیـه فراری شدند. در این زمان تجلایـی و نیروهایش تصمیم میگیرند در سوسنگرد بمانند و به شهادت برسند. او با خونسردی و اطمینان به ساماندهی نیروها پرداخت. به دستور او نیروهایی که در اطراف شهر پراکنده بودند، جمع شدند و در گروههای نه نفری، در مناطق مختلف شهر مستقر شدند.
تجلایی برای نیروهایی که سی و پنج نفر بیش نبودند، صحبت کرد و به آنها گفت: «آیا حاضرید امشب را بخریم؟ بیایید بهشت را برای خود بخریـم.» رزمندگان از لحاظ آب در مضیقه بودند و به ناچار از آبهـای کثیف گودالها استفـاده میکردند. از هر طرف باران خمپاره میبارید. تجلایی دستور داد تا نیروها به حوالی دروازه اهواز بروند، چراکه دشمن وارد شهر شده بود. در یکی از کوچهها، با نیروهای عراقی درگیر شدند. پس از رهایی از این درگیری، نیروهای باقیمانده از یکدیگر حلالیت طلبیدند. عراق با چهار تیپ زرهی و پیاده وارد شهر شده بود، در حالی که تعداد رزمندگان مدافع شهر، به دویست نفر نمیرسید. در این حین، تجلایی از ناحیه کتف زخمی شد، ولی با بستن یک تکه پارچه سفید روی زخم، به فعالیت خود ادامه داد و عملاً فرماندهی عملیات شهر سوسنگرد را به عهده داشت.
با ادامه درگیری ، موشکهای آر پیجی و مهمات رزمندگان تمام شد، به طوری که رزمندگان روی زمین در جستجوی فشنگ بودند. مقداری مهمات در ساختمانهای سازمانی وجود داشت و رسیدن به آنجا با توجه به آتش دشمن، امری غیر ممکن بود. تجلایی، تویوتایی را که لاستیک نداشت و بسیار آهسته حرکت میکرد، سوار شد و به وسط چهار راه رفت. سیل رگبار دوشکا به طرفش سرازیر شد. نیروهـای عراقی به داخل خانههای سازمانی نفوذ کرده بودند. وی پس از رسیدن به آنجا چهل دقیقه یک تنـه با آنها جنگید و مهمـات را برداشت و به سوی رزمندگان بازگشت. همرزمانش میگویند: با چشم خود عنایت و لطف خدا را دیدیم. گویی حایلی نفوذناپذیر از هر طرف ماشین را حفاظت میکرد. وقتی از ماشین خارج شد، غرق در خون بود. گلوله کالیبر 75 به رانش خورده بود. وی را به مسجد انتقال دادند و گلوله را از رانش بیرون آوردند. تجلایی با زخمی که در بدن داشت، دوباره به راه افتاد. تلفن سالمی پیدا کرد. به تبریز زنگ زد و با آیتالله سید اسدالله مدنی صحبت کرد و از کوتاهی فرمانـده کل قـوای وقت ( بنـی صـدر ) و تنهـایی نیروهـا سخن گفت. آیتالله مدنی که پشت تلفن میگریست، بلافاصله خود را به امام رساند و به دنبال آن فرمان داد سوسنگرد هر چه سریعتر باید آزاد شود و نیروهایی که در آنجا هستند از محاصره خارج شوند.
ارتش به دستور بنی صدر وارد عمل نمیشد. نیروهای رزمنده در حالی که بسیار خسته بودند و در شرایط سختی به سـر میبردند، شش روز تمـام مقاومت کردند، به گونهای که عراقیها را به شدت خسته و عصبانی کرده بودند. از نیروهای حاضر، تنها سی نفر باقی مانده بودند.
در 26 آبان 1359، توان رزمی رزمندگان به پایان رسید، تا این که نیروهای سپاه وارد عملیات شدند و همراه هوانیروز و توپخانه ارتش، به نیروهای عراقی یورش بردند. نیروهای خسته همپای نیروهای تازه نفس، شهر را از عراقیها پاکسازی کردند. بدین ترتیب، سوسنگرد آزاد شد. زخمهای تجلایی عفونت کرد و او را به تهران اعزام کردند.
* از ازدواج تا خبر شهادت برادر کوچکتر
تجلایی در سال 1360، با خانم نسیبه عبدالعلیزاده ازدواج کرد، اما این تحول در زندگی هم نتوانست او را از حضور در جبهه دور سازد. بعد از آن به عنوان فرمانده گردانهای شهیـد آیتالله قاضی طباطبایـی و شهید آیت الله مدنی(نیروهای اعزامی آذربایجان) به جبهه اعزام شد. ابتدا در جبهههای نبرد پیرانشهر، مسئول عملیات بود.
در تیرماه 1361، مأموریت یافت که در اجرای مرحلهای دیگر از عملیات بیتالمقدس در شلمچه وارد عمل شود. تجلایی به همراه برادر کوچکترش -مهدی- در بهمن ماه 1361، در عملیات والفجر مقدماتی شرکت داشت و مهدی در منطقه عملیاتـی در میدان مین به شهـادت رسید. علی بر آن بود که پیکر برادر را برگرداند، همانطـوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بود. پس از شهـادت برادر، به اصغر قصاب عبداللهـی گفت: این چه سری است که برادران کوچکتر، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهادت مراعـات نمیکنند، سبقت میگیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد میرسندو این در حالی بود که اصغر قصاب عبداللهی نیز از پیشدستی برادر کوچکترش -مرتضی- گلهمند بود. علی برای آوردن جنازه برادر که در منطقه دشمن افتاده بود، شبانه راهی شد. وقتی که با زحمات و خطرات زیاد جنازه شهید را آورد، متوجه شد نامش مهدی است و بسیار به برادرش مهدی شبیه است، اما خود او نیست با این حال خوشحال شد و گفت: « او را که آوردم انگار برادر خودم مهدی را آوردم.»
در سال 1362، در عملیات والفجر 2 شرکت کرد و بعد از آن به تهران اعزام شد تا دوره دافوس را بگذراند. در همین زمان دخترش حنانه به دنیا آمد. با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده، همه وظایف خانه را خود انجام میداد. در عملیات خیبر نیز شرکت کرد. پس از آن مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به او واگذار شد.
* آخرین سخنان شهید تجلایی با همسرش
علی تجلایی، صبحدم روز 29 بهمن 1363، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچهها و همسر خوبی برای شما نبودهام . حالا پیش خدا میروم ... . مطمئنم که دیگر برنمیگردم. همیشه میگفت: « خدا کند جنازه من به دست شما نرسد.» گفتم : چرا؟ گفت: برادران، بسیار به من لطف دارند و میدانم که وقتی به مزار شهیدان میآیند، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ، شهیدان بسیجیاند. دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم. تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس.
در این عملیات ، تجلایی به سمت جانشین قرارگاه ظفر منصوب شد. قبل از عملیات بدر به یکی از همرزمانش گفت که دیگر نمیخواهد پشت بیسیم بنشیند و میخواهد همچون یک بسیجی گمنام در عملیات شرکت کند. او همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد. تصور میکردند وی به خاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیروها یا به خاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته است، غافل از این که او آمده بود تا مثل یک بسیجی در عملیات شرکت کند. تجلایی سوار بر پشت کمپرسی با گروهان 3 گردان امام حسین (ع)، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری، عازم هورالعظیم شد.
* نحوه شهادت «علی رگبار»
در جنگ از خود رشادتهای بسیار نشان داد، به گونهای که آنهایی که او را نمیشناختند، نام و نشانش را از هم میپرسیدند و آنهایـی که میشناختند، از جرئت و شجاعتش به شگفت آمده بودند. از قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) گروهی را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پیدا کنند و برگردانند اما او را نیافتند. نیروهای اصغر قصاب عبداللهی، فرمانده گردان امام حسین(ع) از لشکر عاشورا، تصمیم داشتند اتوبان بصره -العماره- را تصرف کنند. تجلایی با آنها به راه افتاد. اصغر قصاب برای بچهها صحبت میکرد و پس از او علی تجلایی به سخن آمد. امشب مثل شبهای گذشته نیست. امشب، شب عاشورا را به یاد بیاورید که حسین(ع) چگونه بود و یارانش چگونه بودند... امشب من هم با شمـا خواهم رفت و پیشاپیش ستـون حرکت خواهم کرد.
اصغر قصاب تلاش بسیار کرد تا او را بازگرداند، اما او رضایت نداد. همه با آب دجله وضو ساختند و از دجله گذشتند. اتوبان از دور نمایان شد. عدهای از رزمندگان و پیشاپیش همه علی تجلایی به خاکریز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوی اتوبان رفتند. یکی از نیروهای گردان امام حسین (ع) میگوید، نیروهای دشمن در کانال مستقر بودند. با فرمان تجلایی، رزمندگان به جای پنهان شدند به سوی آنها یورش بردند و همه را از پا درآوردند. تجلایی بیامان میجنگید و پیشاپیش همه بود. گردان سیدالشهداء قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی کند، اما خبری از آنها نبود. عدهای به سوی روستا روان شدند اما بازنگشتند و عدهای دیگر اعزام شدند که از آنها هم خبری نشد. اصغر قصاب و علی تجلایی تصمیم گرفتند به طرف روستا حرکت کنند. تانکهای دشمن از اتوبان میآمدند و نیروهای رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند.
به طرف روستای القرنه حرکت کردیم. خاکریزی بلند در نزدیکی روستا بود، در پشت آن پنهان شدیم و مدتی بعد درگیری آغاز شد. روستا پر از نیروهای عراقی بود که در پشت بامها مستقر بوده و بر همه جا مسلط بودند. نیروهای عملکننده تمام شد. اصغر قصاب در شیب خاکریز تیری به دهانش اصابت کرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسید. تجلایی بسیار ناراحت بود اما با اطمینـان کار میکرد. بیسیم چی گردان سیدالشهدا از راه رسید و گفت: «گردان نتوانست از روستا عبور کند و فقط من رد شدم.» صدای تانکهای دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنیده میشد. تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند. تجلایی به سوی خاکریز بعدی رفت. او لحظهای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. خیلی آرام و آهسته دراز کشید، بیآنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد. با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم. تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود: «با قمقمههای خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است.» آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد. شهید علی تجلایی معروف به «علی رگبار» در 25 اسفندماه 1363 به آرزوی دیرینه خود شتافت، آرزویی که خود را به آبوآتش زد تا آن را از خداوند متعال بگیرد. پیکر مطهر شهید علی تجلایی، همانگونه که میخواست گمنام است.
* سخنان شهید سپهبد قاسم سلیمانی در خصوص شهید تجلایی/ مقاومت سوسنگر مدیون این جوان است
* شهید سوداگر: شهید تجلایی زاهد شب و شیر روز بود
شهید احمد سوداگر: در مورد خصوصیات این شهید باید بگویم که بسیار متین، سنگین، با وقار و بزرگ منش بود و همین وقار و متانت و سنگینی موجب شده بود که بعضیها در نگاه اول اشتباهاً او را فردی مغرور بدانند ولی او مغرور نبود بلکه بسیار جدی بود. هم در کار و هم در صحبت، از طرفی، چندان اهل شوخی هم نبود. در دورۀ دانشکدۀ یکی از افرادی که اساتید از دست کنجکاوی و پرسشهای بیشمارش به تنگ آمده بودند همین شهید بزرگوار علی تجلائی بود او همیشه از سپاه و عملکرد سپاه و از جنگ دفاع میکرد و همیشه در زمان عملیات یا قبل از آن به شدت با افرادی که میخواستند فعالیت بسیج و سپاه را زیر سؤال ببرند مقابله میکرد.
روزی یکی از اساتید به من گفت: به علی بگو این قدر سر به سر من نگذارد. بحث و انتقادهایش درست است و میدانم که آئیننامه را از بیخ و بن قبول ندارد دلایلش هم برای من قابل قبول است؛ امّا من هم وظیفهای دارم و باید این آئیننامه را آموزش دهم.
مدیریتش حرف نداشت و میتوانست مسئولیتهای سنگینی را بر عهده بگیرد، کما اینکه بعدها در قرارگاه مسئولیت مهمی بر عهدهاش نهادند.
در قرارگاه تا نیمههای شب در مورد مسائل نظامی و جنگ بحث میکردیم، طوری که خسته می شدیم و خوابمان میگرفت و بعد از نماز صبح نیز استراحت می ردیم. اما ،محال بود که بعد از نماز صبح بخوابد. ما اغلب اوقات، مدت خواب او را محاسبه میکردیم و میدیدیم بیشتر از 2 یا 5/2 ساعت نمیخوابد زاهد شب و شیر روز بود.
* «شهیدانه زیستن»؛ برشی از خاطرات همسر شهید علی تجلایی
فیلم داستانی «شهیدانه زیستن» برگرفته از خاطرات همسر شهید علی تجلایی را ببینید.
* قسمتی از گزارش آزادسازی سوسنگرد به قلم شهید باقری و حماسه حاج علی
شهید حسن باقری: در آخر شب 23/8/59 در جلسهای با فرمانده لشکر 92 زرهی قرار شد که با تقویت نیروی مستقر در بین حمیدیه–سوسنگرد، حرکت ستون عراقی سد شود ولی اعزام یک گروهان پیاده مکانیزه، هیچ کاری را از پیش نبرد. به خصوص که این واحد به موقع اعزام نشد و کاری هم نکرد. در این شب، برادران به وسیلهی تلفن، اوضاع سوسنگرد را به اطلاع نمایندگان امام در شهرهای مختلف رساندند. در روز 24/8 نیروهای عراقی از 5 کیلومتری به 1.5 کیلومتری سوسنگرد رسیدند که فقط با مقاومت 35 پاسدار، با امکانات کم خمپاره 120 و آر. پی. جی، رو به رو شدند. تانکها آنقدر به این پاسداران نزدیک میشوند که برادران مجبور میشوند که برد خمپاره را روی کمترین مقدار آن بگذارند و تا صد متری خود خمپاره، پیشروی کرده که برادران با آر. پی. جی حمله میکنند.
عراقیها 500 متر عقبنشینی کرده و سپس شروع به باز شدن و تا کنارهی کرخه گسترش پیدا میکنند که 35 پاسدار محاصره میشوند و این تعداد فقط 14 نفر برمیگردند و بقیه شهید و اسیر میشوند.
در این سه روز، فرمانده عملیاتی سپاه به نامهای مرتضی یاغچیان، علی تجلائی و صادق حیدرخانی زخمی میشوند ولی علی تجلائی با اینکه تیرها در کتفش بوده به فرماندهی میپردازد. در تمام روز حتی یک هلیکوپتر نمیتواند برای انتقال زخمیها وارد شهر شود. در تمام مدت درگیری، شهر توسط خمپاره و توپ کوبیده میشد.
در روز 59/8/26 مجددا عراقیها به داخل شهر نفوذ میکنند به طوری که مدافعان اسلام در شهر، دو تانک عراقی را در صد متری مسجد جامع (مقر نظامی شهر) در ساعت ده صبح منهدم میکنند و جنگ تن به تن نیز در غرب شهر ادامه داشته است.
بالاخره در ساعت 13:30، شهر با پیشروی نیروهای پیاده مردمی (سپاه و غیره) و با پشتیبانی تیپ 2 فتح میشود و برادران یکدیگر را در آغوش میکشند. در این حمله، تلفات ارتش بسیار کم بوده و نیروی زیادی از دشمن منهدم میشود.
* سرلشکر محمد باقری: شهید تجلایی شهادت را انتخاب کرد
سرلشکر محمد باقری: شهید بزرگوار علی تجلایی از هنگام محاصره ی سوسنگرد در آبان 1359 و مقاومت و فرماندهی جانانهی او در آن صحنه خطیر و بینظیر، یک قهرمان نزد من بوده و خواهد بود. سوسنگرد در محاصرهی کامل دشمن بیرحم بعثی بود و تانکها وارد شهر شده بودند و تجلایی با وجود بر داشتن چندین زخم عمیق از تیر و ترکش برای چند شبانه روز فرماندهی کرد تا نیروهای کمکی فرار رسیدند و محاصره را شکستند. پس از این حادثه او دوستی شجاع و خوش فکری برای من و بسیاری دیگر از همراهان بود البته مدتی ارتباط ما ضعیف شد اما در سال 62 و در عملیات والفجر 4 در کنار هم بودیم و برای مدتی همکاری نزدیکی داشتیم تا اینکه او در عملیات بدر به گردان رزمی پیوست و در کنار دجله کربلایی شد. او فرماندهی خوش فکر، شجاع، پیشرو و پیشگام در برابر خطرات و در عین حال بسیار دوست داشتنی و رفیق بود. در فهم و فکر نظامی قوی بود، علم تاکتیک را خوب میدانست، در فرماندهی به ویژه صحنههای خطرناک بسیار قاطع و محکم بود و این استحکام او در تصمیم و عمل لازمهی پیشبرد ماموریت بود. او میتوانست فرمانده یکی از لشکرهای سپاه اسلام باشد و این قدرت و مدیریت را داشت لکن شهادت را انتخاب کرد. یاد و خاطره او همواره در برابر چشم و ذهن من زنده است.
* محسن رضایی: اگر حیات دنیوی شهید تجلایی ادامه پیدا میکرد یکی از فرماندهان بزرگ و لایق سپاه بود
سرلشکر محسن رضایی: شاید بهترین نامی که بتوان برای علی گذاشت. علی ملکوتی یا علی پروازی است. تجلایی همیشه آمادۀ پرواز به سوی معبودش بود. اگر کسی زندگی او را نگاه کند و تجسمی از او بتواند داشته باشد قطعاً باید او را با دو بال در حال پرواز بکشد. آرامش نداشت. همیشه دلش میخواست با سرعت این کار را انجام دهد. ما فهمیده بودیم که علی از یک استعداد فوقالعاده برای آیندۀ این کشور برخوردار است لذا ما او را جدا کردیم. 4- 5 نفر را من جدا کردم و گفتم شما دیگر در عملیات شرکت نکنید بروید آموزش ببینید خیلیها گفتند که ما در این اوضاع جنگ نیاز به نیروهایی همانند علی تجلایی داریم شما آنها را میفرستید بروند آموزش ببینند. ما میخواهیم عملیات کنیم. من همان موقع گفتم این برادر آیندۀ بزرگی در نیروهای مسلح دارد. او آرامش نداشت و نمیخواست اینجا بماند او مسیرش را انتخاب کرده بود، لذا در عملیات بدر با اینکه مسئولیتش آموزش بود و به مدت یک رزمنده در عملیات شرکت کرد و از دجله عبور کرد و برای همیشه از دنیای ما عبور کرد و به لقاءالله رسید.
ایشان و حمید باکری را ما در ذهن گرفته بودیم که در اولین مرحله به آنها تیپهای مستقل بدهیم تا خودشان تیپ و لشکر درست کنند، یعنی به این مرحله رسیده بودند که بتوانند تیپ و لشکر درست کنند.
اگر حیات دنیوی شهید تجلایی ادامه پیدا میکرد یکی از فرماندهان بزرگ و لایق سپاه بود و همچنین بعد از آقا مهدی باکری جای ایشان را جبران میکرد و مهدی دیگری برای آذربایجان و ایران میشد ایشان فرد بسیار با استعدادی بود که هر هفته به اندازه یک سال رشد میکرد و رشد فوق العاده سریعی داشت و در دفاع مقدس توانست قابلیتهای بزرگی را از خودش به ثمر بنشاند.
* ابتکار عمل فوقالعاده شهید تجلایی در بیان سرلشکر رحیم صفوی
سرلشکر سید یحیی رحیم صفوی: شهید تجلایی موثرترین راهبرد را در آزادسازی سوسنگرد داشت. شهید تجلایی از نظر خصوصیات اخلاقی بینشی، یک سردارِ با معرفت و با صلابت و خوش فکر و خوش استعداد، شجاع و خردمند بود. در آموزشهای نظامی، و دوره آموزش فرماندهی و ستاد، ایشان یک دانشجوی برجسته بود. آنچه را که در فرماندهی دیده بود، در جنگ و عملیاتهای مختلف آموزشها را به بهترین شیوه در سازماندهی نیروها و فرماندهی نیروها و در جزء به جزء کارها پیادهسازی میکرد. همراه با شجاعت و توسلات که به حضرت مهدی(ع) و حضرت فاطمه(س) داشتند.
در عملیات فتحالمبین که 2 فروردین 61 شروع شد، من آن زمان فرمانده قرارگاه فتح بودم. این منطقه بسیار پیچیده بود و نیروها باید حدود 17 کیلومتر از داخل رملها با تجهیزات، آر.پی.جی7، تیربار و مهمات دشمن را دور میزدند عبور از منطقه رملی بسیار طاقتفرسا بود، چون پا توی رملها فرو میرفت و توان نیروها گرفته میشد. وقتی نیروها به دشمن زدند، دشمن تصور نمیکرد آنها از تنگه ذلیجان آمده باشند و فکر میکرد ما نیروها را با هلیکوپتر پشت آنها پیاده کردهایم. در مرحلهای گردان تجلایی در محاصره قرار گرفت. تجلایی گردان را از محاصره تانکها خارج کرد و نیروها را از محاصره نجات داد و دشمن را دور زد و مجددا به همین واحدیهای زرهی حمله کرد. کار تجلایی واقعا کار خارق العادهای بود. در حالی که دشمن تصور نمیکرد ما از تنگه ذلیجان با پیمودن 17 کیلومتر زمین رمل به او حمله کنیم. کلید رمز باز شدنِ این تنگه دو گردانی بود که سردار بزرگ سپاه علی تجلایی هدایت میکرد.
در فرماندهی نیروها بسیار با شجاعت و با آرامش بودند. علی تجلایی از آبان ماه سال 59 در اکثر عملیات ها شرکت داشت. اوج رهبری و فرماندهی ایشان در عملیات بدر بود. در این عملیات در ذهن من است. من خودم در کنار دجله و فرات بودم. تنها یگانی که از دجله عبور کرد و از شرق آن به غرب آن رفت، لشکر عاشورا بود. و آن حماسه به یاد ماندنی به فرماندهی مهدی باکری و علی تجلایی اتفاق افتاد. شهید تجلایی مظهر شجاعت، صلابت و ولایت مداری مردم آذربایجان بود. اگر جوانان ایرانی یک الگو را برای خودشان به عنوان قهرمان انتخاب کنند، علی تجلایی یک الگو و اُسوه بوده است.
* سرلشکر جعفری: مقاومت شهید تجلایی دشمن بعثی را از درون متلاشی کرد/علی تیربار همچنان گمنام است
سرلشکر محمد علی جعفری: ایشان مقطعی مسئول دوره مالک اشتر در آموزش بودند یعنی تربیت فرماندهان گردان و گروهانهای سپاه. نوع تجربهای را که از جنگ داشتند برای تربیت و آموزش به کار میبستند اگر شهید تجلایی همزمان با باکری به شهادت نمیرسید در عملیات بدر قطعاً فرمانده لشکر عاشورا بود و یک فرمانده با کفایتی که میبایست که نقش بسیار مهمی در هدایت داشته باشد؛ چون هم نیروها او را قبول داشتند و هم شخصیت گمنامی داشت. البته من آخرین لحظهای که شهید تجلایی را دیدم قبل از عملیات بدر در قرارگاه خاتم بودیم در ( نصرت کنار هور ) آنجا صحبت حال و احوال بود. یادم است با هم بحث میکردیم و در مورد گذشتهها، بعد خداحافظی کرد من فکر نمیکردم خداحافظی آخر است. فکر میکنم زندگی شهید تجلایی و فعالیتهای او در جنگ و آموزش نیروها ناگفته زیاد دارد، خیلی خوب است که تحقیق عمیقی انجام شود چرا که در دهلاویه مقاومت کرد چه شد که چنین روحیه ای پیدا کرد که در مقابل دشمن مقاومت کند.
شهید تجلایی روی دشمن خیلی حساب باز نمیکرد. نگفت که شهر بسته شد و کارمان تمام است و همین مقاومت او، او را زنده نگه داشت. مهم نبود که محاصره شده فکر مهماتش بود که مهمات کم نیاید در مقابله با دشمن. حتی تلاش میکرد و میگفت که از دشمن مهمات بگیریم برای جنگیدن علیه خودشان.
حالا هر کشوری هرجایی هست سازمانی نسبت به چنین فعالیتهایی قهرمان میسازند ولی بچههای ما گمناماند. یعنی در مقابل سوسنگرد شهید تجلایی چیزی در کتابها گفته نشده که حق ایشان است. به هر حال درست است که سوسنگرد از ابوهویزه شکسته شد ولی آن چیزی که در درون توانست دشمن را متلاشی کند، مقاومت شهید تجلایی بود.
* ارزشهای شهید تجلایی کجا نمایان شد؟
سرلشکر غلامعلی رشید: برادر بزرگوار شهید ما، سردار تجلایی واقعا اهل معرفت و سرعت و سبقت بود. اگر چه خیلی جوان بود ولی هر چه را که یاد گرفته و آموزش دیده بود، مثل یک نظامی مسن و کار کشته و با تجربه به کار میبست. با آن سن کم، تخصص، فهم و مباحث او در طرحریزی عملیاتها انسان را به شگفتی وا میداشت.
جلسهای در تیپ 2 زرهی در دزفول بود که فرماندهان و سرداران قرارگاهها و لشکرهای سپاه و ارتش در آن حضور داشتند حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی به عنوان مسئول و فرماندهی عالی جنگ حضور داشتند، سردار رضایی هم بودند، دربارهی عملیات بحث بود. همه حرف زدند و هرکس گوشهای از آن عملیات را تفسیر کرد. ولی وقتی نوبت سخن به ایشان رسید، بعد از دو-سه دقیقه که حرف زد، همهی چشمها متوجه ایشان شد. به قدری جالب و جامع عملیات را تشریح کرد که همه احسنت و آفرین گفتند. تجربه و تحلیل تجلایی در آن جلسه، منجر به یک تصمیم ملی شد و در آن جلسه بود که ارزش نهفته ایشان برای ما آشکار گشت. سردار رضایی، سردار صفوی و سایر فرماندهان لشکرها بسیار خوشحال شدند. در آنجا بود که همه به ارزش تجلایی پی بردند.
* دستنوشته سردار سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی» برای شهید علی تجلایی
شهید تجلایی، آموزش تاکتیک در پادگان امام علی (ع) تهران، برای فرماندهان گردانهای سراسر کشور از جمله شهید «حاج قاسم سلیمانی» را برعهده داشت؛ از این رو حاج قاسم که شناخت کاملی از شهید تجلایی داشت. بر همین اساس زمانی که کتاب «شهادت شکار» در حال آمادهسازی بود، تقریظی برای این کتاب نوشتند که در بخشی از آن متن، یاد شهید تجلائی را به عنوان مربی خود و فرماندهی منحصر بفرد گرامی داشتهاند. متن این دستنوشته سردار سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی» به این شرح است:
«این دست نوشتههای زیبا و عبرت آمیز [کتاب شهادت شکار] را خواندم. تمام تجلی عمق قلبی شهید تجلایی بود. دینداری عمیق، بیتاب شهادت، شجاعت در عمل، فهم در تدبیر، ذکاوت در اداره، بیزاری از دنیا و همه توجه به خدا و قیامت، همه آنها را در حیات حضوری و شهودی او ما شاهد بودیم و نورانیت فوق العاده تجلی خورشید درونی او بود.
خود همین نوشتهها بدون دستکاری، پیام زیبا و ارزشمندی برای هر طالب راهی به سوی خدا است. اگر کسی بتواند همان چند صفحه کوتاه او را در بحث سوسنگرد، آن حماسه ارزشمند به هنر و نوشته تبدیل کند، زیباترین جلوه بشری و غیرت و همت یک انسان را میتواند به نمایش بگذارد.
درود و رحمت و رضوان خداوند سبحان برآن عاشق دهها بار به شهادت رسیدهاش علی عزیز که استادم نه در آموزش بلکه در همه چیز بود و به خوبی حق این نام مبارک و زیبای علی را به جا آورد و تجلی، تجلی چنین نام نام آوری شد.
قاسم سلیمانی 17 مرداد 1397
انتهای پیام/