مستند تسنیم از جهاد مادر و خواهر شهید دزفولی/ خانوادهای که در امور خیر و جهادی پیشتاز شدهاند + فیلم
گروه استانها- دفاع مقدس فصل زرینی از تاریخ انقلاب است؛ فصلی که برگ برگش با عشق و حماسه عجین شده و نه تنها مردان که مادران هم عاشقانههایی را سرودند که تاریخ هرگز به خود ندیده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از دزفول، هر چند عادت کردهایم که پنج شنبهها در گلزار شهدا مادرانی را بر سر مزارهای فرزندانشان ببینیم که 40 سال پیش خبر شهادت عزیز دردانههایشان، پیرشان کرده است. اما خیلی از این مادران شهدا بیشتر از یک زیارت معمولی و دیدار کوتاه عازم گلزار شهدا میشوند.
برخی از آنها سالهاست هر روزشان را سر مزار فرزند شهیدشان میگذراندند تا حس با او بودن را دوباره تجربه کنند. در این باره خبرنگار تسنیم با « مادر شهید عالی قدر منصور درویش خراسانی و خواهر شهید محسن خلفپور » به گفتوگو پرداخته است.
مانند همه مادران ایران مهربان، با محبت و خوش صبحت است و آنقدر شیرین و شیوا سخن میگفت که ما را مجذوب کرده بود؛ از فرزند شهیدش پرسیدم و مادر با شوق از جوانش میگوید: هشت فرزند دارم که منصور فرزند ارشد من بود. زمانی که منصور به دنیا آمد من 13سال داشتم؛ و زمانی که به شهادت رسید 31 سالم بودم.دوستان منصور با او همیشه شوخی میکردند که مادرت 13سال از تو بزرگتر و تو 13سال از مادرت کوچیکتر هستی. منصور بچه فعال و پر جنب و جوشی بود؛ 12ساله بود که کار بنایی میکرد و پول مزدش را جمع، و برای بچههای محله عروسک و کتاب داستان میخرید و به آنها هدیه میداد.
مادر شهید درویش خراسانی در ادامه میگوید: منصور هم فعالیت انقلابی داشت و هم در مسجد محله فعالیت میکرد. یک روز منصور به من گفت: مامان در مسجد امکان آموزش اسلحه نیست میخواهم دختران مسجد را به خانه بیاورم و به آنها آموزش اسلحه بدهم؛ آن زمان من خودم در دو اتاق زندگی میکردم ولی تمام دارایی و زندگیام را وقف انقلاب کرده بودم؛ منصور دو هفته آموزش اسلحه در خانه به دختران مسجد جهت آمادگی نظامی یاد داد.
گویی تمام خاطرات از کودکی برای مادر تداعی شده است، مادرشهید درویش خراسانی در ادامه میگوید: منصور با اینکه سناش کم بود ولی بسیار فعالیت انقلابی انجام میداد؛ یک بلندگو دستی داشت هنگامی که بچهها از مدرسه تعطیل میشدند بچهها را در خیابان میبرد و شعار مرگ بر شاه میدادند. یک روز زن هماسیهمان آمد به من گفت: مامان منصور خیلی ناراحت هستم به او گفتم: چی شده است؟ او گفت: منصور را در خیابان دیدم و مدام شعار مرگ بر شاه میداد؛ برگشت به من گفت: «حیف از شما که منصور پسر شما است!».
از دیگر خاطراتی که از منصور به یادم است، در مدرسه منصور پرچم شاه نصب باشد، منصور بدون اینکه کسی معطله بشود شب میرود پرچم شاه را در میآورد و پرچم «نصرمن الله و فتح قریب » را نصب میکند.مدت زیادی مسئولان مدرسه به دنبال آن دانش آموزی بودند که پرچم را تعویض کرده است تا اینکه منصور را لو میدهند؛ زمانی که منصور را به دفتر میبردند بعد از کلی تنبیه و دعوا یک سیلی هم به او میزدند و 15 روز منصور را از حضور در مدرسه را منع میکنند؛ ولی منصور به ما اصلا از این ماجرا حرفی نزد و هر روز هم سر ساعت به مدرسه میرفت و سر ساعت به خانه میآمد. تا اینکه یک روز داییام ماجرای منصور را برایم گفت که چه اتفاقی در مدرسه برای منصورم افتاده است.
مادر شهید درویش خراسانی با اشاره به خصوصیات اخلاقی فرزندش که بسیار مطیع، مردمی، قانع و خوش اخلاق بود، خاطر نشان کرد: زمانی که غذا جلوی منصور میگذاشتم منصور میگفت: مامان برای من خیلی غذا میگذاری، من غذای ساده و یک غذا بیشتر نمیخورم. منصور در کار جهادی و کمک به مردم همیشه پیش قدم بود. ماشینی در محله آمده بود و اعلام کرد کشاورزان جهت برداشت محصولشان به کمک نیاز دارند؛ منصور به صورت جهادی جهت برداشت گندم و باقلا سوار ماشین شد و بر سر زمینهای کشاورزی رفت.
مادر شهید درویش خراسانی با یادآوری خاطرات فرزندش، گفت: روزه گرفتن دوشنبه و پنجشنبههایش و نماز اول وقت خواندنش هیچگاه ترک نمیشد؛ به یاد دارم همرزمش آمد به من گفت: منصور 15 روز، روزه سکوت گرفته است که اگر زمانی اسیر شد زیر شکنجهها دشمن بعثی تحمل بیاورد.
مادر شهید درویش خراسانی و خواهر شهید خلف پور با تاکید بر اینکه من به وجودم فرزندم افتخار میکنم که برای وطنش جنگید، افزود: منصور را در راه خدا تقدیم کردیم اکنون هم اگر کشور دچار مشکلی شود فرزندانم را فدای انقلاب میکنم؛ هیچ گاه نه من و نه حاج آقا مانع رفتن منصور به جبهه نشدیم؛ یک بار یک نفر به پدر منصور گفت: چرا به پسرت نگفتی به جبهه نرود؟ پدر منصور به او میگوید: زمانی که امام خمینی (ره) فرمودند "یاران من در گهوارههای مادرانشان هستند" حالا من هم منصور را در راه خدا تقدیم کردهام.
وقتی پدر و یا مادری تنها فرزند خود را و یا تمامی فرزندانش را تقدیم به دفاع مقدس میکنند، لحظهای است که قطعا تحمل این درد و سختی و دوری و داغ او برای هر شخصی قابل تحمل نیست؛ اگر چه جایگاه شهدا در مقام و منزلتی است که پس از در گذشتن خدواند صبری خاص به خانواده آنها عطا میکند اما به هرحال دوری عزیزان سخت است.
مادر با مرور آخرین خاطره مادر و پسری خویش اشاره میکند، میگوید: منصور روز رفتن عجله داشت من هم همان روز ماست خانگی تهیه کرده بودم؛ برای اینکه منصور ماست بخورد دو قاشق برداشتم، سریع ظرف ماست را در خانه برای منصور و همرزمش بردم؛ منصور به همرزمش با خنده گفت: ماست را باید بخوریم وگرنه مادرم تا ابد میگوید: عزیزم رفت، ماست نخورد.
مادر شهید به چگونگی شهادت فرزند شهیدش اشاره کرد و گفت: سه روز از عملیات فتح المبین گذشته بود؛ که منصور برای یک روز به خانه آمد متوجه شدم کتف منصور از آر،پی، چی ورم کرده است. منصور گفت: مامان یک ذره خرما را گرم کنید و به مانند مرهمی بر روی کتفم بگذارید. صبح روز رفتن به او گفتم مادر منصور کتفتت که درد میکند؛ حداقل چند روزی بیشتر بمان و استراحت کن تا کتفت بهتر بشود و دوباره به جبهه بروی. منصور گفت: مامان امشب شب اصلی است. منصور میدانست که شب عملیات است؛ جمعه که رفت شنبه عملیات میشود و منصور شهید میشود.
خاطرم است هنگام رفتن منصور به جبهه؛ آخرین سئوالی که از او کردم، به منصور گفتم: مادر منصور کی بر میگردی؟ منصور گفت: هرکسی یکشنبه نیامد بدانید که شهید شده است. ساعت 10 روز یکشنبه نیروها از کرخه آمدند هنگامی که برای جویا خبری از حال منصور به در خانههای همرزهای او رفتم هر کدام از آنها یک چیزی به من میگفت.
آن روز حرف منصور یادم نبود که به من گفت: «مادر هر کسی یکشنبه نیامد بدان که شهید شده است؛ بعد از دو سال متوجه رمز این حرف منصور شدم».در مسجد رفتم تا بلکه خبری از منصور به من بدهند، به دوستانش گفتم: خبری از منصور ندارید؟ دوستانش گفتند: منصور گفت من یک روز به مرخصی رفتهام فعلا بر نمیگردم و در منطقه میمانم (همان روزی را گفتند که منصور برای درد کتفش به مرخصی آمده بود) من هم به حرفشان اطمینان کردم و به خانه آمدم.
بعد از چند روز بچههای مسجد به خانهمان آمدند و خبر شهادت منصور را به من دادند و گفتند منصور شهید شده است؛ اما چون فامیلش خراسانی بوده به اشتباه پیکر او را به مشهد بردند. فردا آن شب نماز سحر را که خواندم بعد نماز سحر دو رکعت نماز به نیت حضرت زهرا (س) خواندنم؛ ده دقیقه طول نکشید که در خانه ما را زدند و خبر بازگشت پیکر منصور را به من اطلاع دادند.
مادران و پدران شهدا گنجینههای ارزشمندی هستند که در همین حوالی و در کوچه پس کوچههای حماسهساز دزفول در کنار ما نفس میکشند و آنقدر عاشقانه با معبود خود معامله کردند که زمانی که پای صبحتهای دلنشین آنها مینشینیم، جز آرامش و صبوری واژه دیگری در ذهنمان طنین انداز نمیشود.
هنوز هم بوی ایثار و جهاد شنیده میشود سه سال جهاد در خط مبارزه با ویروس کرونا، سالها جهاد در خدمت به خانوادههای نیازمندان از مادر و خواهر شهیدی که خودش را وقف انقلاب کرده است روایت مادر شهید خراسانی و شهید خلف پور است؛ مادر شهید خراسانی و خواهر شهید خلفپور با بیان اینکه برادر شهیدم بعد از دو سال بعد از شهادت منصور پسرم در عملیات بدر شهید میشود؛ و بعد از ده سال جاویدالاثری پیکر مطهرش را به دزفول آوردند،گفت: با اینکه هم پسر و هم برادرم را تقدیم اسلام کردم ولی هیچ گاه انگیزه و امید من برای خدمت به نظام کم که نشد هیچ؛ بلکه روز به روز هم بیشتر شد. در هشت سال دفاع مقدس در امر پشتیانی از جبههها در بخش تدارکات در ستاد نماز جمعه و در خانه خودم فعالیت میکردم؛ بعد از پایان جنگ تحمیلی فعالیت خودم را در امر پشتیبانی از گروههای جهادی، فعالیت در مصلی نماز جمعه، جلسات قرآن در علی مالک،کمک در بسته بندی نذورات، خدمت به بیماران کرونا، خدمت به سیل زدگان خوزستان انجام دادم، و همچنین هیچگاه هم راهپیماییهای چه از زمان انقلاب تا به امروز قطع نشده است؛ در امر کمک به خلق خدا تا توان دارم کم، نخواهم گذاشت.
مادر شهید با اشاره به اینکه هیچ توقعی از هیچ کسی ندارم خاطرنشان کرد: دیگر پسرم مسعود دوریش خراسانی در کنار خودم در کارهای جهادی فعالیت میکند؛ خاطرم است در زمان هشت سال دفاع مقدس که برای شستن پتوها به ستاد نماز جمعه میرفتم، مسعود با سن و سال کمش گاری پتوها را جا به جا میکرد؛ میتوانم بگویم مسعود هم از همان دوره کودکی عاشق کار جهادی و خدمت به مردم بود. مسعود در حال حاضر فعالیت در گروههای جهادی و گروه جهادی مسجد صالحب الزمان جنوبی فعال است.
زنانی که برای کمک به جبهه منتظر مهیا شدن فضای مناسب نشدند بلکه از ابتدا به میدان رفتند و هر کاری که از دستشان بر آمد انجام دادند نقش مادران شهدا به خصوص در پشت جبهه آنچنان مهم و ضروری بود که با و جود کمتر بیان شدن آن نمیتوان منکر اثر گذاریاش در خط مقدم جبهه شد.
مادر شهید خراسانی که همچنان در امور خیر، و فعالیتهای جهادی در شهرستان دزفول پیشتاز هستند، با اشاره به مرور خاطرات و فعالیت در امر پشتیبانی در هشت سال دفاع مقدس میگوید: در امر پشتیبانی در هشت سال دفاع مقدس فعالیت در بخش تدارکات برای رزمندگان در جبهههای جنگ را انجام میدادم. ستاد نماز جمعه یکی از محلهای تدارکات پشتیبانی از جبههها و حضور فعالیت خواهران بود؛ زمانی که به آنجا میرفتیم از کار پتو شستن، پخت کلوچه تا سبزی پاک کردن انجام میدادیم؛ و همچین آماده کردن مواد غذایی جهت طبع غذای رزمندگان که هر جمعه در ستاد نماز جمعه دزفول ناهار برای رزمندگان آماده میشد. بعد هم شستن تمام ظرفهای ناهار رزمندگان از جمله فعالیتهایمان در ستاد نماز جمعه دزفول بود.
در زمان جنگ فرزندانم کوچک بودند؛ قبل از اینکه به ستاد نماز جمعه بروم در خانه خودم فعالیتهای که برای پشتیبانی از جبهه انجام میدادم از قبیل پتو شستن، شکستن قند و پخت کلوچه بود و پخت کلوچه برای رزمندگان در جبهه بوستان بود.در زمان هشت سال دفاع مقدس هیچگاه شهر را زیر موشک باران و توپ نه تنها ترک نکردیم بلکه زیرموشک باران و توپ در امر پشتیبانی از جبههها کار تدارکات را هم انجام میدادیم.
این مادر شهید جهادی با گریز به خاطرهای در خصوص روزهای انقلاب، تصریح کرد: همچنین در زمان انقلاب هم، همه جوانان در زیرزمین خانه به همراه منصور پسرم فعالیت انقلابی میکردند و تا پاسی از شب در زیرزمین بودند و عکس امام درست میکردند و اطلاعیه جهت پخش در سطح شهر.
به گزارش تسنیم، شهید منصور درویش خراسانی متولد 1344/1/5 حین عملیات فتح المبین در جبهه غرب رودخانه کرخه در تاریخ 1361/1/8 به فیض شهادت نائل آمد و شهید محسن خلف پور در سال 1363/12/20 در عملیات بدر در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکر مطهر این شهید عالی قدر بعد از ده سال جاویدالاثری در تاریخ 1373/12/200 شناسایی و در کنار دایی شهیدش شهید منصور درویش خراسانی در گلزار بهشت علی میعادگاه عاشقان است .
انتهای پیام/337/ی