گفت‌وگوی منتشرنشده تسنیم با مادر شهید ‌پور‌موسوی/ عهدی که مادر این شهید با خدا بست + فیلم


گروه استان‌ها ـ در پی درگذشت «بی‌بی فاطمه اسدالله پور، مادر شهید عارف شهید سید رضا پورموسوی»، گفت‌وگو منتشر نشده با این مادرشهید عالی قدر را در خبرگزاری تسنیم ملاحظه کنید.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از  دزفول، در پی در گذشت  «بی بی فاطمه اسدالله پور، مادر شهید عارف شهید سید رضا پورموسوی»، گفت‌وگو منتشر نشده با این مادرشهید عالی قدر را در ادامه ملاحظه می‌کنید.

توفیقی که برای خبرگزاری تسنیم مهیا شده بود تا با هم‌نشینی و هم‌کلامی با این مادر شهید بزرگوار دقایقی از سبک و سیره و خاطرات خویش از شهید عارف سید رضا پورموسوی برایمان بیان کنند.

مادر شهید با گویش دزفولی با بیان خاطرات از روزهای رفتن فرزندان شهیدش به جبهه می‌گوید: همیشه به من می‌گفتند نه فرزندات را که راهی جبهه کرده‌ای ان شالله نه فرزندات شهید بشوند؛ من هم به آنها می‌گفتم: نه فرزندام هم که شهید بشوند راضی به رضای خدا هستم؛ من فرزندانم را در راه خدا هدیه داده‌ام، گریه و زاری هم نخواهم کرد.

این مادر شهید با بیان اینکه من هم پرستار و هم نگهبان فرزندانم بوده‌ام، می‌گوید: همیشه به من می‌گفتند: اگر فرزندانت شهید بشوند ناراحت می‌شوی؟ به آنها می‌گفتم: فرزندانم امانتی از طرف خدا برای من بودند؛ حالا که خدا درخواست کرده است؛ تقدیمش می‌کنم، راضی هستم به رضای خدا نه گریه و نه شکایتی می‌کنم. 

مادر شهید پورموسوی در ادامه بیان خاطرات خویش می‌گوید: یک بار به من گفتند چرا به فرزندانت اجازه رفتن به جبهه می‌دهی؟ به آنها گفتم: از دیگر شهرها رزمندگان برای دفاع از ناموس مردم راهی جبهه‌ها می‌شوند، من باید خجالت بکشم فرزندانم را اجازه ندهم. به فرزندانم گفت: شما هر کجا می‌خواهید بروید، می‌خواهید من هم همراه شما به جبهه بیایم و لباس‌های رزمندگان را به دوزم.
مادر شهیدپورموسوی در ادامه از خدمت خالصانه و بی‌ادعا خویش به رزمندگان مشهدی، گفت: مادران رزمندگان مشهدی همیشه در مقابل خدمتی که برای فرزندانشان می‌کردم، برایم دعای خیر می‌کردند و به فرزندانم می‌گفتند: اگر بی بی به مشهد آمد برایش جبران محبت می‌کنیم. خاطرم است زمانی که رزمندگان مشهدی به دزفول و به خانه ما می‌آمدند، پتوهای آنها را می‌شستم، به آنها می‌گفتم به حمام بروید و همچنین لباس‌های آنها را می‌دوختم.
مادر شهید پورموسوی به فعالیت خویش در امر پشتیبانی در جبهه‌ها اشاره می‌کند ومی‌گوید: خاطرم است یک روز از شب تا صبح دو کیسه برای رزمندگان کلوچه محلی پخت کردم و زمانی که آماده شدند فرزندانم آنها را برای رزمندگان به پادگان کرخه و دوکوهه بردند.
وی در ادامه می‌گوید: یک بار غذا کله پاچه درست کرده بودم که یکی از فرزندانم مقداری کله‌پاچه همراه خود به پادگان می‌برد که رزمندگان آن را می‌خورند. زمانی که به خانه آمد با خنده گفت: مامان تمام کله پاچه را بچه‌ها خورند. به او گفتم: نوش جانشان. بلافاصاصله به پدر سیدرضا گفتم: چهل نان و کله پاچه بخر تا برای رزمندگان درستش کنم. زمانی که کله پاچه آماده شد و خواستن غذا را به پادگان ببرند با خنده به آنها گفتم: فقط قابله‌ام را برایم بیاورید.
مادر شهیدپورموسی در ادامه، گفت:  زمانی که پتوهای رزمندگان را در خانه می‌شستم و در پشت بام خانه آویزانشان می‌کردم؛ همسایه‌ها می‌گفتند: انگار شما جبهه دیگری دارید؟ به آنها می‌گفتم: بله. مگر فقط باید بچه‌ها در جبهه باشند ما هم در جبهه پشتیبانی هستیم. زمانی که می‌بینم پتوهای رزمندگان تمیز نیست، وجدانم راحت نیست که فقط نگاه کنم  و کاری نکنم. 
مادر شهیدپورموسوی از تنها آرزوی خویش می‌گوید: همیشه به فامیل و  خانواده‌ام می‌گفتم: اگر فرزندتان پسر بود اسمش را رضا بزارید. اگر خانواده پدرش سادات بود آرضا اسمش را بزارید اگر سادات نبود محمدرضا بزارید؛ دوست دارد اسم پسرم همیشه زنده باشد. پسرم و برادرم اسم فرزند پسرش را آرضا گذاشتند.

در ادامه گفت‌وگو منتشرنشده  با مادر شهید عارف شهید سید رضا پورموسوی؛ را در ویدئو زیر مشاهده کنید.

انتهای پیام/337/ش